خبر و دیدگاه
چرا مردم افغانستان علی الرغم تلاش های دولت، افغان نشدند
یک نگاه تاریخی :
اگر دولتمداران بجای راستی و صداقت جعل و فریب را پیشه کنند جامعه بجای صداقت به فریب و جعل روی می آورد،. آنگاه شیرازه زندگی برهم می خورد.
بنگرید :
قبایل مغول در زندگی ابتدایی شان هریک جدا از هم بسر می بردند. همه افراد و قبایل دیگر دشمن آنها شمرده می شدند . تنها فرزندخواندگی می توانست شخصی را وارد قبیله و خانواده دیگر کند. لذا قبایل پیوسته در جریان نابودی همدیگر می رزمیدند.
هنگامی که یک قبیله بر قبیله دیگر فایق می آمد، بزرگان قبیله مغلوب را می کشتند و جوانان و کودکان آنها را به بردگی می گرفتند. یعنی قبیله شکست خورده نابود می شد. اما چنگیز این مناسبات عنعنوی را برهم زد. او هنگامی که یک قبیله دشمن را شکست داد، تنها رهبران قبیله را کشت. اموال قبیله را غارت نکرد و همه قبیله را در کنار قبیله خویش پذیرفت.
چنگیز نظام منضبط ارتشی را بنیاد نهاد. در نظام جدید، چنگیز جوخه های ده نفری از جنگاوران را تشکیل داد این ده نفر از قبایل مختلف می بودند. این ده نفر سوگند برادری یاد می کردند. این ده نفر تعهد می کردند که برادران خود را در میدان جنگ تنها رها نمی کنند. هیچ کس حق رها کردن جوخه را نداشت. ده جوخه یک گروه صدنفری می شد که در راس آنها یک فرمانده تعیین می گردید این گروه صدنفری را «زگون» می خواندند. بعد ده گروه صد نفری زیر رهبری یکی از فرماندهان بزرگ که آن را خود چنگیز تعیین می کرد فعالیت داشتند. این گروه هزارنفری «مینگن» نام داشت.
( در اینجا خاطر نشان می گردد که تئوری هزاره ها که گروه هزار نفری چنگیز خان بودند نادرست است، زیرا هزار را در مغولی ( مینگن) می گویند نه هزار) و در نهایت ده گروه هزار نفری یک لشکر را می ساخت که یک «تومن» بود. چنگیز از همه اقوام مغول توانست ۹۵ تومن (لشکر ده هزارنفری) ترتیب کند. او با این اقدام از یکطرف لشکری منضبط تحت فرمان خود داشت، در عین حال همه قبایل را متحد ساخت و زمینه را برای برپایی یک امپراتوری بزرگ و دیرپا بنیاد گذاشت.
این تجربه توسط ترکان عثمانی اعمال شد و افغانستان هم از آن برخوردار گردید. صاحب منصبان نظامی افغان به ترکیه فرستاده شدند تا آموزش نظامی ببینند و مشاوران ترکی به افغانستان فراخوانده شدند تا ارتش یا اردوی افغانستان را بسازند. آنها تجربه چنگیزخان را همانگونه که خود از آن استفاده می کردند، در افغانستان هم اعمال کردند. در اردوی افغانستان کوچکترین واحد نظامی را دلگی نام نهادند که متشکل از ده نفر بود، بعد تولی که صد نفر سپاهی داشت، بعدش کندک و غند و فرقه. اما چیزی را که در اینجا فراموش کرده بودند و رهبران حکومت نتوانست آن را تطبیق کنند، حس قومی بود. جوانان بدخشان و بامیان در جلال آباد خدمت می کردند و یک فیصدی بلند این جوانان دوباره به خانه های شان بر نمی گشتند. بیشتر آنها را گرما می زد. اما جوانان جنوب به شمال خدمت نه که حکومت می کردند. چون حاکمان اغلب از قوم پشتون و فرماندهان نظامی نیز تقریبا همه پشتون بودند. درمیان مردم این جمله ها دهن به دهن می گشت که مادر پشتون قوماندان می زاید و مادر دیگر ملیتها عسکر. در دلگی ده نفری که خدمت می کردند، عموما متشکل از همه ملیتها نبود. هزاره ها و ترکمن ها را معمولا برای خدمات لوژستیکی به اصطلاح آن زمان نفرخدمت می ساختند. جنوبی به خاطری که شمالی را سرکوب و تاراج کرده بودند، از خدمت در نظام معاف شدند . اما رهبری نظام را در دست داشتند. دولت حس تابعیت را در مردم تقویت می کرد و برای مردم رسما تذکره تابعیت توزیع می نمود. هرچند در قانون اساسی گفتند که هرکس از افغانستان است، افغان است. اما برخلاف آن عمل می شد. متاسفانه هیچ تاجیک و هزاره و اوزبیک حس افغان بودن را پیدا کرده نتوانستند. چه خوب فرصتی بود در چهل سال حکومت محمد ظاهرشاه که در هر واحد کوچک نظامی جوانانی از هرملیت استخدام می شدند وسوگند برادرخواندگی یاد می کردند و دوسال تمام دوستی و محبت تبادله می کردند و هنگامی که ترخیص می شدند، حس دوستی و صمیمیت را باخودشان به خانواده و دهکده های خویش می بردند. در این صورت بود که افغانستان، افغانستان می شد و همه مردم هم خود را افغان می نامیدند.
اما دیدیم که چنین نشد و نخواهد هم شد.
ایدون بهتر است تا پشت افغان و افغان بازی را بگذاریم و همه خود را افغانستانی و باشندگان یک سرزمین واحد بنامیم.
پایان
یادداشت :
در این نگارش از کتاب قانون چنگیز که در برگه بخوانیم و بدانیم به نشر رسیده بود استفاده اعظمی شده است.