خبر و دیدگاه
نگاهی به سياه مشقهای آقای جمشید”پایمرد!” درسايتِ وزینِ آريايی
ابتذال و افولِ شخصیتی بدتر از این نهمیشود.آقای پایمرد بیپای؟آيا وقعاً طالبان افغانهای با غيرت اند؟ غرور افغانی شان همانا قتل دکتر نجيب الله ولینعمتِ شما آقای جمشيدِ نمکحرام بود که سر را از گريبان آی. اس. ای پاکستان بيرون ساخته و “ناپايمرد!” شدید؟اپورتونیست خيانت کاربدانيد!مقاومتِ جدید تحتِ رهبری احمد مسعودِ هرگز بقایای فراریهای غنی دزد و کرزی و عبدالله و گلبدين معامله نیست؛ بلکه خشم خروش فرزندان سنگرنشين سراسرمردم آزادهی افغانستان دربرابر اشغالگران پاکستان و مزدوران طالبی و افغان ملتی آنان میباشد. بشر در جهانی که عامل اصلی گردانندهی چرخِ زندهگی است دو گونه رابطهی تنگاتنگی را از خود بهجا گذاشته است. معماری و ویرانگری یا به سخن شیواتر دوست خود و دشمن خود. خالقِ بشر زمین و آسمان را در اختیار مخلوق خود قرار داد و فرمود که همه را برای امرار حیات تو فرستادیم و خلق کردیم. عمیتسألون…تا آخر … و احکامِ عمومی قرآن از الحمد تا والناس. بشر هم از همان گونههای خلقت خداست که زمین خدا را به دستخود برای خود هم بهشت ساخت و هم دوزخ. در بخش جنت سازی دنیایی ناظر همه نوع پرداختها و پرتافتها و پرتابهای بشر برای راحتی بشرهستیم که مراحل مختلف را گذشتانده و انکشافات در فرماسیونهای اجتماعی اقتصادی را تا آنجا مدرن ساخته که حالا جهان را به دست هر کدام ما قرار داده حتا اطفال و کلان سالان و بیسوادهایی مثل من با یک دستگاه تلفن هرگاهی در روز جهان زیر و زبر کرده آن را پرسه میزنم. گاهی به آسمان میروم، زمانی از مدار زمین خارج میشوم و گاهی هم در عمق ابحار میروم و رفتنِ من هم فقط به ثانیهها خلاصه شده و در سِحرِ سرانگشتانِ من است یعنی تکنولوژی. در عینِحال همین بشر و همین انسان برای نابودی من و خودش به دستانِ خودش با طراحی مغز خودش گونههای مرگبار و باز هم مدرنِ سلاح را تولید کرده تا من را با آن از میان بردارد. برای از بینبردن انسانی که شاید با یک پارچه چوب کشته شود اتم ساختند و جنگ را تا آسمانها بردند تا تسلط کامل در جهان و زندهگی من و تو داشته باشند. اسرار ما را آگاه شوند، اصرارهای مان را بدانند، خوابهای زیرسقفی خانهوادهگی ما را رصد کنند و هزاران جنایت دیگر برای از میان برداشتن انسان و همنوع خود انجام دهند. اینجاست که تشکلها به وجود میآیند و تناسبها ظهور میکنند و شخصیتها برجستهگی شان را به نمایش میگذارند. این شخصیتها همه دار و نهدارِ زندهگی را به طور کسبی به دست میآورند و منطبق به ساختارهای وجودی و عقلانی شان طیطریق میکنند. مردم افغانستان هم جدا از روندهای تکاملی یا تنزلی بشر نهبوده و خواه ناخواه درگیر آنها میشوند. سیاست یکی از حربههای شکارِ آدم هاست که به خصوص در کشورهای مثل افغانستان به سادهگی نوشیدنِ یک جُرعهآب اتفاق میافتد، حتا گاهی همان جرعهآب به سختی نوشیده میشود از افتیدن در کمین صیادِ سیاست. اما ویژهگیهای متمایز کنندهی شخصیتهای انسانی و کرکترهای نوسانی و هردمخیالی و آشفتهبازاری برخیها درست زمانی مقابل جامعه و مردم سبز میشوند که روزگاران و همان سیاست صیاد او را در آزمونی قرار دهد و نقطهی درست همینجاست. سیاست و پرداختن به سیاست کار و انتخابِ همه بوده میتواند اما سیاستمدار، سیاستنگر، سیاستاندیش، سیاستدان شدن را بسیاری ها داشته نهمیتوانند. دلیل عمدهی ناکامی سیاستمدار نه شدنِ شخص هم بر میگردد به تبعاتِ پرورشی ذهنی و عقلی یک انسان و اندازه خودخواهی، درخودنگری، خودبسندهبینی، حسادت، حسرت، نوستالژی، بیثباتیذهنی، دست و پا اندازی و نفسِ نا سیرایی که او دارد. اینگاه است که شخص در تلاطمِ تلاشهای خودنگری و بازیافت چیزهای از دسترفته و یا دریافت آرزوهای بربادرفته یا ارضای خواستهای نوسانی و نفسانی تا سرحدِ جنون پیشمیرود؛ اما وقتی به هوش میآید به عروسِ هزار شوهری تبدیل شده که دیگر راه برگشت نه دارد و تا آن راه را در نهنوردد راحت نهمیباشد. علمای طبِ رواندرمانی و روحپروری اینگونه اشخاص را بیماران بیقناعت و جاهطلب و غیرِقابل مداوا میدانند. و در سیاست به آنان گروه اپورتونیست و خیالپردازان بیبرنامه و بیمار سیاسی قدرتطلبی مینامند.آقای پایمرد یکی از اینگونه شخصیتها اند:من شخصاً با ایشان شناختی و رابطهیی نهدارم. اما با توجه به داشتنِ تخلص متمایز چهرهی نام آشنا برای من اند. در عین زمان من معلوماتهای مهمی نسبتِ برخیها دارم و همه بر میگردد به دههی ۶۰ خورشیدی که بیشترین ارکان رهبری حزبی و دولتی آنزمان و ردههای مختلف رهبری و پیروی هم آگاه اند و در بیرتبهها و بیصلاحیتها من هم آگاهیهایی دارم. تنزل و تطورِ سیاسی نظامی و تشکیلاتی افغانستان شگفتیهای عجیبی دارد و گاهی هم سرافکندهگیهای بارزی. معلوماتِ من را دوستانی و رفقایی که این سیاهه را میخوانند به خصوص مقامات و رهبری پیشین و ردههای برجستهی دوم و سوم حتمی تائید میکنند، اگر رسمی نه حدِ اقل شخصی و وجدانی.آقای پایمرد پیشینهی درخشانِ حزبی یا دولتی نهداشته و مبداء کسبِ عضویت شان در حزب هم معلوم نیست و ربطی هم به من نهدارد و صلاحیتِ من هم نیست. اما به عنوان یک عضو حزب حقدارم بدانم که چیکسی چیکاری کرد؟ آقای جمشید بیشتر برای انتخاب تخلص خوبشان شناخته میشوند تا کارنامههای شان. البته کارنامه های من و آقای جمشید چندان افتخار آفرین هم نیستند و بیشتر سببِ شرمساری های مان است. دلیل پرداخت من به واکاوای کنشهای سیاسی آقای جمشیدِ پایمرد حضور یکبارهی شان در رشته نوشتارهای تسلیم طلبانهی آقای جمشید به طالبان شد. و به خاطر آوردم که جناب در واگذاریها و معاملهگریها یدِطولا دارند. معلومات من نشان میدهد که ایشان در سال ۱۳۶۴ خورشیدی معاونِ بخشِ تشکیلات در کمیتهی حزبی شهرکابل بودند. پیشینهی حضور سیاسیشان هرچی بوده باشد اما پسینهی خوبی هرگز نهداشته است. آقای پایمرد درست زمانی در کمیتهیحزبیشهرکابل انجام وظیفه میکردند که مقدمات کودتا علیه رهبریشادروان ببرککارمل چیده شده بود. چهرهی پرغبار آقای پایمرد زمانی آفتابی شد که آبِرفتهی روی کودتاچیان آن غبارها را رُفتند و لایهی نمایهی اصلی اما سیاهتر از غبارِ روی ایشان را نمایان کردند. آگاهیهای من میرسانند که آقای پایمرد پسا کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ به نامردی تنزیلِ شخصیت کرده و با گروهِ ویرانگرِ شادروان دکترنجيب پیوست و از آنجا بود که میانِ رفقای حزب با نام جدیدِ «جمشيدِ پُچُل» شناخته شد.تا جایی که من اطلاع بهدست آوردم ایشان هيچگاه مسؤوليت مستقيم اداره و رهبری حتا يک سازمان کوچک حزبی را عهدهدار نه بوده اند.بازِ بخت آنگاه بهشانههای آقای پایمردِ دیروز و جمشیدِ نامردِ پُچُلِ کودتای پسا سال ۱۳۶۵ نشست که ۹۰ درصد اعضای رسالتمند حزب علیهکودتا آن عملِ خائنانه قرار گرفتند. شادروان دکترنجيب با راهاندازی کودتا بازار سیاسی درخشش را از دست داد و به انزوا نزدیک رفت. برای آنکه از غرقابِ شرمساری تاریخی عبور کند تلاش کرد برخیها چهرهها را حتا در سطوح پایانی هم به طرفِ خود بکشاند. با اقتدارگیری بیشترِ دکتر، چنان افراد هم ره بهجایی برده نهتوانستند. آقای جمشید هم در قماشی بودند که از عدم به عروج رسیدند و چاینانوشیده بستر شان را به زنده هموار کردند و آن عروج یک افول در پیداشت و روایات میرسانند که ایشان واقعاً پُچُل شده و در جمع ساير عناصرِ اپورتونيست و خوش خدمتهای قبيلهگرا احراز جایگاه کردند. خیانتکاران داخلی و وابسته به شماری از مشاورينِ فاسد و رشوهخوارِ روسی و نفوذیهای آی. اس. آی پاکستان و سارمان ” سيا” آقای جمشيد هم توسط یک شادروان به شادروانِ دیگر (سليمان لايق به نجيب) معرفی و یک شبه سیرِ صعودی سوی آسمان را پیموده به عنوان منشی کميتهی حزبی ولايت کندز منصوب و فرمانروايی را آغاز کرد.تقرر وی دراين پست با اهميت حزب آنهم زون شمال شرق پایا نهبود و قدم نهداشت. به گفتهی وطنی از شومیشوم، سوخت شهرِ روم. ديری نهگذشت که ولايت و شهر کندز بهگونهی پرسش برانگيز سقوط و جمشيد به ميدانهوايی آن ولا فرار نمود.اخبار رسمی و اطلاعاتِ کشف اما طوری میرساندند که جمشيدِ پُچُل کندز را در اثرِ یک تبانی با حزب اسلامی حکمتيار و تنظيم سياف تسليم و سقوط داده است. یکی از دلایلی که بعدها به خاطر قناعت دگران عنوان میشد افشای مواردی غیررسمی نقش آقای جمشید در سطوح پایانی حزب و دولت بودند و منجر به تصمیم داکترنجيب در زندانی ساختنِ آقای جمشید گردید. راویانِآگاه و بلنددستِ آنزمان حکایت از آن داشتند که تضرع و عذرهای متواتر و حتا گریههای آقایجمشید نزد شادروان سلیمان لایق و یا احتمال موجودیت کدام راز پنهانی میان شان سبب شده تا ایشان از بند برهند.باتوجه به تجارب سیاسیکاری که شخصاً دارم و استادان خرد و اندیشهی سیاست و مسلک هم میدانند ، بحث گریه و زاری در تبرئه از چنان جنایت و بیکفایتی آقای جمشید یا هرکس دیگر مطرح نهبود و اثرگذاری هم نهداشت. اما بحث دوم یعنی یک راز پنهان شک و گمانها را برای انجام یک تئوری آگاهانهی مرکز و شخص دکترنجیب قویتر میساخت. زیرا هرچند شادروان سلیمان لایق مهرهی اثرگذار در تصمیمگیرهای کلان کشوری بودند اما. بحث رهایی یک متهم و جنایتکار خیانت به وطن بدون آگاهی و موافقت شخص اول مملکت ممکن نه بود. بهخصوص که مجازات پیشبینی شدهی قانون همانا اعدامِ مطلق بود و بس.شَرَنگ و پَرنگِ دیگِ جوش آمده و به ثمر رسیدهی کودتا از هر سو بلند و طعامبخشیها شروع گردید. درتوزیع نان وغذای کودتا هم دو اصلِ تباری و واسطه بسیار نقش داشت. خوشخدمتهای تاجیکتباروپارسیگویان بازهم در صفهای دوم وسوم قدرتِ کودتایی ایستادند که بدتر از حالتِ پیشاکودتابود. آقای مزدک در بلندترین سطح معاونِحزب شد؛ اما صلاحیتی برابر یک نجارباشی پشتونِ سیاسی هم نهداشت با آنکه جدا از انجامِ جنایت برای قرارگرفتن در مقابلِ رهبر، دانشِ بلند سیاسی داشت و اما عالم بیعمل و در عنفوان جوانی با تجربهی ناپیدای روزگاران بود و تنها توانست به قولِ خودش در یک مورد مرتبط به موضوع شمال عذرانه به دکتر گفته بحث را ناحق عمومی ساخته. این همه دستآوردِ ایشان بود. وقتی به یقینِ اشتباه شان پی بُردند که فرصتها وجود نهداشتند.شادروان سلیمان لایق هم باعجله شتافتند تاسکاندارِ جایگاه شادروان محمودبریالی یعنی منشی ایدیالوژیک شوند و شدند. گزارشهایی را بعدها همه دانستند که آقایجمشید دستوپابوس آقای لایق شدند تا از حبس رها گردند و همانسان شد. اما ایشان راحتبودن را دوست نهداشته و راحتی دیگران هم موجبات سرخوردهگی و حسادتِ شانرا فراهم میکرد. بههمان لحاظ هم بوده که پسا آزاد شدن از زندان در جمعِ طرفدارانِ پروپاقرصِ شادروان دکترنجیب جایپا پیدا کرد. این رابطه تا زمانی ادامه داشت که شادرواندکترنجیب به اساس برنامهی استخباراتِ جهانی و خیانتِ آشکارِ اسحاق توخی و جبسر با برادرِ شان در دارِطالبانِ پاکستانی آن هم بهدستِ پشتونتبارانِ خودِشان جان سپردند.اطلاعات میرساندند و آشکارا دیده میشد که صفها مشخص شده بودند. همرکابی جمشید پایمرد! ملقب به “پُچُل!” با آقایان جنرال رفیع، سلیمان لايق، ماڼوکۍ منگل ـ جنرال واحد طاقت بیادب و بیعقلتریـنشان، فقيرِ ودان و ديگران زمانی تنگاتنگ شد که ایشان در پهلوی آنان قرار گرفت. عملیسازی برنامههای دستگاههای ” سيا” و ” آی. اس. آی” حتا تا حالا هم در محراق کار این گروه قرار دارد و منظم و بادقت عملی میشوند. یکی از این برنامهها نگارش مقالات و نوشتههایی از آقای “پایمرد!” اند که نشراتِ تارنماها را بیرنگ و بدرنگ ساخته؛ محتوای مقالاتِ شان بیشتر شبیه آنچه است که آقای قدير فضلی در تارنمای اصالت نوشته و به نوعی پيروزی طالبان، يعنی اشعال افغانستان را توسط ارتش پاکستان، تبريک گفته و پيشنهاد های چاکرمنشانه را در سرکوب جبههی مقاومت ملی فرزندان سنگرنشين افغانستان داده است. اما بیخبر از آنکه جبههی مقاومت به رهبری احمدِ مسعودِ جوانِ در همه نقاط افغانستان حیثیت و جایگاه درونکشوری و بیرون کشوری را دریافته است.آقای جمشید حالا با نوشتنِ چنان تضرعنامهها، به نوعی از طالبان خواهانِ سهمدادنِ خود و باندِ شان به پيشگاه آن جامهسپيدانِ سيهدلِ عصر حجر تقديم داشته است که خود آنگروه هم دستنشانده است و هم غیر اهلی.من اینجا بهگونهی گذرا درنگی دارم در موردِ یکی از عذرنامههای آقای پایمرد. اگر مو به مو در پی شگافتن آن باشیم منی نادان به نادانی و دانایان سیاست و خِرَد و استخبارات به دانایی شان دهها صفحه مینویسند.آقای جمشید باید درک کنند که نقدِ سیاسی و ادبی و شکستاندن طلسمِ اعمال و نوشتههای معنادار و دارای مواردِ ضدِ منافع ملی و مردمی حق هر انسانِ سرزمین ما است که در آن زاده و پرورده شدیم. غرض من هم به هیچصورت عناد شخصی نیست و چنانی که در آغاز گفتم از نوشته گونههای آنچنانی یا صحبتهای معادلِ آنها هر افغانستانی شایقِ وطن رنج میبرد. این نوشته ی وی در تارنمای وزینِ آریایی منتشر شده است و من برای جلوگیری از طولانیشدنِ این یادداشت نکات قابل نقدِ آن را بررسی میکنم.یک ـ اهالی رسانهیی، سیاسی و دولتی و حزبی دههی شصت مقامات به صورتِ عموم و زیردستانِ بیچارهیی مثل حقیر از آن حادثه یا بر بنای وظیفه و یا هم جضور در زونِ شمالشرق باخواندن نگاشتههایی از این دست توسط آقای جمشید به نتیجه میرسند که سقوط بحث و حیرت برانگیز ولايت کندز در زمان تصدی رهبری سیاسی و حزبی آقای پایمرد برنامهی تهیه شدهی پاکستان و انگلیس و آمریکا در آنگاه بود، که ایادی شان مثل آقای جمشید در رأسِ قدرتهای محلی قرارگرفته و شکار سازمانهای جاسوسی شده و از این قماش آدمانِ خیانتکار کم نبودند.۲- آقای جمشید عنوانی را برای مقالهی شان برگزیده اند که هر آگاه سیاسی و استخباراتی بیدرنگ هدفِ نویسنده را میداند. یعنی ایشان از مدتها انتظار رسیدن دوستانِ طالب شان بودند؛ اما دریغا که آنان ناوقت رسیدند و این ناوقت رسیدن نشانهی بد اقبالی طالبهاست. این که اقبالِنیک طالبان در چی بود اگر زود میرسیدند را توضیح نه داده اند.ما در ادبیات نوشتاری و دستوری بداههها، تشبیهات و استعارهها داریم که به مقتضای نیاز جاگزین واژههای مترادف و گاهی نایاب میشوند و کاربرد این وام واژههای عمدی نشانی از بیان درونگرایی نویسندهی یک اثر، یک داستان، یک شعر، یک غزل و دیگر انواع فرآیندی و تراوشِ ذهنی و روحی نُضج یافتهی شخصیتی نگارنده و سراینده یا داستانپرداز یا نظریهپرداز یا حماسهسرا یا چکامهسرا حتا ابتذالسراها میباشد که ذوقزدهگی صلیلِ نهادِ شان را عریان میکند. کاربرد دو واژهی دیر رسیده و بداقبال چیزهایی اند فراجهیده از اندرونِ اصلی نگارنده یعنی آقای پایمرد.! *۳- خطاب تحریک به یک گروه جابر، قاتل، متجاوز، متحجر، تروریست، جاهل و ویرانگر نشانهی دلبستهگی دیدگاه پردازِ ظاهر چپِ دیروز و باطن پیدای راستِ امروز است که مانندههای زیادی دارند. آقای جمشید باید قبل از پرداختن به شیوا سازی نوشتار سیاسی در کاربرد چنین واژهها سری به واژهنامهها میزدند که خطای حالا را مرتکب نه می شدند.۴- آقای نگارندهی مقاله باید تفکیک میکردند که سیاستهای تقابل جهانی کودتای تحت عنوان پُلِنوم ۱۸ حزب نه بود و نیست که قرعهی پرواز بهنام ایشان هم پرکشید. یا تقابلِ جهان از گونهی تقابل جاهلانهی مجلسین شورای ملی افغانستان نه بود که تصادمات باز بخت را به شانههای ابراهیمی ناکارا فرود آورند یا مسلمیار جاسوس، سناتور انتصابی کرسی ریاست سنا را قبض و غصب کند و حقوق مدنی و شهروندی سایر سناتوران را پامال نماید تا خود را کاندید ریاست نه کنند و یک جاسوس پاکستانی مدام در یک کرسی غیر مستحق تکیه بزند.۵- حضورِ طالبانِ چندملیتی جهانی و تکقومی افغانستانی در معادلات بیست سالِ پسین نه به اساس قرعه و سپردنِ زمام امور برای آنها نه یک تصادف که یکی از پیچیدهترین برنامههای استخباراتی و سیاسی جهان زیرنظرِ خاموش؛ اما ویرانگرِ ملکه الیزابت بوده و عملی شده. بهتر این بود که جناب جمشید قوتِ درایتِ شان را در تحلیلهای سیاسی استخباراتی با مطالعات قبلی بلند میبردند تا دراکیتهای بیدرکیهای شان عیان نه میشدند.۶- آقای پایمرد از کسی نام نهبرده اند که بهگفتهی ایشان بارِ بزرگِ مسئولیت را به دستِ طالبانِ دیر آمدهی موردِ قبول شان سپرده باشد. مگر فروپاشاندنِ شیرازههای زندهگی، کشوری، مردمی، اقتصادی، سیاسی، تعلیمی، مدنی، مذهبی، هویتی، پرتاب انسانها از بالهای هواپیماها به زمین، کوفته شدنِ انسانهای افغانستان در ماشینهای هواپیماها، ایجادِ رُعب و وحشت در سراسرِ کشور سپردنِ قدرت است یا خیانت و جنایتِ آشکارا؟۷- آقای جمشید توضیح نه فرموده اند که مکلفیتهای طالبان را از کجا برای شان تثبیت کرده اند؟ مگر کسی از شما چیزی خواسته بود؟ مکر شما در درازای بیست سال نه دیدید که مکلفیت طالبان کشتار، قتل، انفجار، انتحار، آتشسوزی، وکبابپزی از گوشتِ انسانهای مسلمان و غیر مسلمانِ افغانستان بود؟ اگر این نوشته را به هر عنوانی تعبیر کنید به خطا رفته اید.۸- مقولهی سیاسی لنینیی را که شما نوعی سرقت کرده و با وارونه نوشتنِ خواستید چیزی بگوئید اصلاً با شرایط کسب اقتدارِ طالبانی ارتباط نهدارد. نام لینن را به خاطری نوشتم که پیشا خیانت تان در تعهد تان به امورسیاسی مصروف آموزش اندوخته های او بودید. لیننِ گفته بود که انجام و پیروزی انقلاب ساده است اما نگهداری آن دشوار. پس این گفته ابتکار ذهنی شما نیست. اما شما نه دیدید که گفتند، کمونیسم از جهان رخت بربست و رفت. مگر چین با رهبری کهنِ مائو دوستان بهتر از گذشته های امپراتوریها عرض وجود کرده و معادلاتِ جهان را تغییر میدهد؟ مگر شما کوریای شمالی را از یاد برده اید که رهبری کیمها کشور شان را سدِ بیعبورـ ذوالقرنینی ساخته اند؟ مگر تاریخ کوبا و فیدلها و ارنستوها و هوشیمینها را فراموش کرده اید که همین حالا چون کوه استوار اند؟ مگر بولیوی را میشناسید و نتیجهی مبارزات شان را دیدید؟ مگر به تازهگیهای یک هفته پیش از پیروزی چپیهای شیلی خبر نهشدید؟ مگر مقاومتِ دفاعیدههی شصتِ قوای مسلح دلیر کشور در دفاع از سرزمینِ ما و شکستهای پی در پی فوج پاکستان فراموش کرده اید؟ اگر شادروان دکتر نجیب به خیانتِ درونی متوسل نهمیشد؟ و اگر افرادی مثلِ شماها خیانت را نسبت به رهبر و کشور ترجیح نهمیدادند افغانستان چنین حالت میداشت؟ اگر پسا اشغال دورِ اولِ افغانستان توسط طالبان مقاومت ملی شکل نهمیگرفت و داعیهی دفاع از وطن تحتِ رهبری احمدشاه مسعود نیرومندی و فداکاری نهمیداشت راندنِ طالبان حتا با نیروی هوایی متفقین ممکن بود؟ پاسخ همه نه است. چون رهبران و نخبههای کشورهای نام گرفته شده خاین نه بودند و جاسوسی کشورهای بیگانه برضد کشور خود را نهمی کردند و وطن شانرا دوستداشتند.پس نسخهی تجویزی برادرانهی شما برای طالبان به پشیزی هم نزد آنان ارزش نه دارد. چون طالب برای کارهای غیر از خدمتگزاریها فرستاده شده اند.۹- شما بهجای دادنِمشوقهای معنوی در پیوستنِ مردم به دفاع از حُریت و هویت و استقلال نوعی عریضهنویسی به طالب داشته اید که اگر شود برای شما کدام منصبی و مقامی در نظر بگیرند و مجالِ حضور در تشکیلاتِ شانرا داشته باشید.۱۰- مشورههای بازاری و متملقگونهی آقای جمشید در خصوصِ تدویرِ لویهجرگه نشانه ی بارزی از فرارِ ذهنی یا عدم آگاهیهای شان از آن است که لویهجرگهها مظهرِ ارادهی پشتونهای اقتدارگرا و مربوطِ قومِ خاص است و افغانستان شمول نیست. و جرگه هایی تحميلی يک قوم خاص بالای همه ملت چندینبار تکرار شده و هر آن چه خواستِ قبیله گرايان بود، به نفع آنان عملی گرديد. حالا آقای جمشید از کجا این خوشخدمتی را کرده اند؟ ۱۱– آقای جمشید چنان یک خجالتنامه نوشته اند که معلوم نیست شأن، غیرت و عزتِ شان کجاست؟ ۱۲– آقای جمشید یا با مناعتوداع و شناعت را پیشه کردهاند یا درحالتِ خونینِ وطن پیام های رنگين به بادارانِ شان داده آنها را طالبهای کرام خطاب نموده در حقیقت خواست آقای پایمرد ملقب به پُچُ ل سهمدادن شان در امارتِ طالبانی است. این آقا آنقدر مشتاقِ سلطه وقدرت اند که فراموش کردند سیاست طالبانی را درک کنند و آرزو دارندتا منحیث مزدور در خدمت چندتا مزدور دیگر باشند. ۱۳- آقای جمشید نوشتهاند که ملتِ شان از طالبان مشکور اند. اول اینکه به آقای جمشید چیکسی صلاحیت داده تا از نامِ ملت صحبت کنند و دودیگر اینکه از کجا دانستند ملت مشکورِ طالب است؟نفرتِ مردم از کرزی ـ غنی ـ عبدالله ـ خلیلی، بهستوه رسیدن ملت از نظام و ارکانِ فروخته شده های تباری دیگر برای قبیلهسالاران مفهومِ آن را نهدارد که جنایات طالبان توجیه گردند و کسی از ایشان مشکور باشد. مشکور بودنِ شخصِ جمشید مربوط به خوش خدمتی خودِشان به آی. اس. آی و رهبران پاکستان اشغالگر را افاده می کند، نه به مردم آزاده و پاک نهاد افغانستان.۱۴- آقای جمشید چنان چهره ی کره جنايتباری را از خود نشان دادند که حتا جاسوسانِ درجه اولِ جهان هم بهپای شان نهمیرسد. ایشان قهرمانانی را که برای نجاتِ وطن مقاومت را آغاز کرده و تحتِ رهبری مسعودِ پسر در آوردگاههای رزم به خاطر رهایی وطن از اشغال میرزمند و جام شهادت را می نوشند؛ انارشیست و تجزیهطلب و بقایای رژیم منحوس غنی کرزی خاینان وطن میدانند. در حالیکه جبهه هیچ علاقه و ارتباطی با آن نه داشته؛ کاملاً آرایش شده از جوانان و فرزندانِ میانسال و کهنسالِ وطن تشکیل گردیده و تثبیت جایگاه خارجی و داخلی کرده اند.درسنگر زرم جز نکو را، نکُشند ـ مزدور صفتان زشت خو را نکشند (1)گر حافظ ميهنی! ز کشتن مه هراس ـ جاسوس بود، هرآن که اورا نکشند (2)( مانند 1 ـ غنی و محب و جيب شريکان ـ 2 : کرزی ـ عبدالله ـ گلبدين راکتيار و ساير معامله گران)۱۵- از مقاومت ملی کسی صدای تجزیه بلند نهکرده و حقیر یکی از مبتدیانِ مبارزاتِ تجزیهخواهی هستم که از چندسال بحث را آغاز کرده و اکنون به شدت آن پرداختهام. تعداد زیادی از صاحبانِ قلم و اندیشه علمیتر و پیشتر از من این فریاد را بلند کرده اند. پس بیایید در یک بحثِ گفتاری و نوشتاری مناظره کنیم که دیدگاه چی کسی صواب است؟۱۶- آقای جمشید کار مهمی انجام دهند که فراگیری مکتب درسی و مکتبسیاسی را دوباره شروع کنند. خطاهای نوشتاری و املایی چنان این متنِ تسلیم طلبانهی شان را رنج میدهد که طالبان کرام شان با سویههای بلندِ علمی خود نشانهی انتقاد را متوجه شان میسازند!نتیجه آنکه من آقای جمشید را مزيد بر خوش خدمتی وی به طالبان مزدبگير مکتب ديوبندی پاکستان؛ همکارفعال آی. اس. آی؛ بیمار روحی سیاسی قدرتطلب؛ و قبيله گرای اپورتونیست یافتم. و بس.*بهتر بود آقای جمشید به جای نقلِ قولِ کِمپ، عنوان اپورتونیسم سیاسی را برای خودِشان مینوشتند و قبل بر آن مقالهی آقای پروفسور کونتر ایدین و صفحهی ۱۱۴ جلد ۲۳ کلیات لنین را مطالعه میکردند تا میدانستند که ایشان در کدام موقعیت قرار دارند؟اصل مقالهی آقای جمشید ” پايمرد!” در سایتِ وزینِ آریایی.(دیر رسیدهء بد اقبال)تحریک طالبان باید بدانند که در نتیجه تقابل قدرتهای بزرگ جهانی ومنطقه در رابطه به موقعیت جغرافیایی و منابع افغانستان قرعه فال به نام آنها گره زده شده و بار بزرگ مسؤلیت یک کشور با قدامت تاریخی را بدست آنها سپرده اند؛ اینک آنها در مقابل یک ملت قهرمان و ستم کشیده مکلفیت های وطنی ، اسلامی و انسانی دارند. آنها باید بدانند که گرفتن قدرت دولتی کار ساده است ولی تاریخ وطن نشان داده است که حفظ قدرت در افغانستان کار ساده وسهل نیست! وقدرت بهمفهوم داشتن نیروی جنگی نیست و حتی قدرت و استقرار دولت در هیچ کشوری تنها به داشتن قوای مسلح تعلق ندارد، عوامل دیگری نیز دردولت داری ،حفظ ثبات و حکومت داری و سرنوشت نظام وکشورنقش و تاثیر قوی دارد از جمله بکار گیری منابع اقتصادی و فن بکار گیری تکنالوژی و علم اقتصاد در پیشبرد مجموع ساختار اقتصادی کشور حد اقل چرخاندن نظام اقتصادی تولیدی، حد اقل ایجاد شغل، جای کار و بر طرف کردن فقر و بی دوایی مردم که در حکومت سرپرست شما چنین چیز دیده نمیشود؛ مردم در فقر تاریخی ودر فاجعه بهسر میبرند ولی رهبران شما مردم را به فردای نامعلوم وعده میدهند، این درست است که مردم به قدرت خداوندی باور دارند اما کابینه و دولت به اجرای کدام وظایف مکلف میباشند و چرا این دستگاه ایجاد شده است؟ همین اکنون میلونها جوان تحصیل کرده که ستون فقرات کشور را میسازند وزنان که نیم از پیکر جامعه را تشکل میدهند از فقر و بیکاری رنج میبرند و هزاران تن تحصیل یافتگان زن ومرد در حال فرار از کشور اند، تجربه عینی حکم میکند که داشتن افراد رهبری کننده با مهارت در امورمحوله، بدست آوردن، حفظ اعتبار و حمایت مردم کشور از طریق خدمت بمردم وحرمت به ارزشهای پزیرفته شدهء مردم، باور ها و استوره هایشان، غرور، بلند پروازی هایشان، ابتکارات عملی افراد، کرامت شخصی افراد جامعه و آزادی عمل شان با حفظ اینکه تحقق قانون ( بايد مینوشتند تطبيق قانون نه تحقق قانون ) برای همه بطور یکسان باید اجرا گردد؛ همه ای اینها با هم ارتباط دارند و با تعهدات طالبان و ایجاد نظامی که در آن مردم سهم ونقش خود را ببینند و منافع خویش، خوشبختی اجتماعی، آزادی قانونی و عدالت را ببینند .مردم را به قضا وقدر وعده دادن کارخوب است. ولی بزرگان گفته اند که (آب تاگلون بچه زیر پای؟؟؟)، وقتی فقر تا حدی برسد که مردم اطفال خود را بفروشند، در آن زمان مردم پروای زمین وآسمان را نخواهد داشت. ضرور و حتمی است که شما در مشارکت خبره گان ودانشمندان به ساختن نظام از طریق تشکیل ارگانهای ثلاثه قوه اجراییه، تقننیه و قضایه بپردازید، لویه جرگه را دعوت کنید و بر قانون اساسی کشور با درنظر داشت مشترکات وارزشهای پسندیده ملی وطن وهموطنان ما، هویت تاریخی ، سجایای مردم و واقعیت های موجود جامعه تصمیم بگیرید.یک تذکر مهم دیگر برای تحریک طالبان، در حکومت داری داشتن قدرت تصمیم گیری در مناسبات خارجی و تنظیم مناسبات خارجی با در نظر داشت منافع ملی و حفظ مناسبات خوب هوشیارانه و مستقل با سایر کشور ها و بخصوص با کشور های دارای پالیسی های متفاوت و متضاد در قضیه افغانستان بسیار ضروری و حیاتی است ، درک وتجربه بلند وخبره گی و زیرکی سیاسی ضرورت دارد یاد طالبان کرام باشد ما، در عصری زنده گی میکنم که حل کننده مهم ترین مسایل دولت داری و نظامسازی به دانشمندان علم سیاست،ساینس، تخنیک و تکنالوژی واینکه این اشخاص با تعهد به منافع ملی باشند ضرورت دارد این کار های بزرگ صرف از عهده ملا صاحبان پوره نبوده و با دعا و خیرات کاری پیش برده نمیشود و حکومت تک سالاری تنظیمی، حزبی، جهادی، زبانی ، قومی، مذهبی و هر گروه دیگر به تنهایی در افغانستان عمر طولانی و نام نیک نبرده و نمیبرندهموطنان ما از تحریک طالبان بخاطر آنکه انارشیست های تجزیه طلب را از عرصه کنار زده و حکومتهای محلی قوم فروشان مافیایی فاسد را که سمبولهای ملی را زیرپا کرده بودند کنار زده اند مشکور میباشند ، اما هوشیاری طالبان نیز شرط است ، وضعیت میرساند که در حمایت دولتهای مداخله گرجریاناتی براه افتیده تا پارچه های مندرس گروه های فوق را دوباره با تزریق پول وسلاح تشویق وترغیب نموده جبهه مقاومت مسلحانه را ایجاد و در اصل جنگ تجزیه طلبانه را سازمان بدهند .یاد تحریک طالبان باشد که دولت های اقلیت محور که به وحدت ملی نرسیده باشند و از هویت ملی، استقلال و تمامیت ارضی کشور دفاع نکنند خواهی نخواهی فاقد ارادهء ملی بوده وتحت حاکمیت بیگانگان و درانزوا فرو رفته و پیوسته درمعرض تهدید و دست اندازی قدرت های بزرگ قرار میداشته باشند و طوری که معلوم است طالبان در تحت مدیریت سفارت پاکستان درکابل، در چندین جبهه دست و گریبان اند؛ در منا سبات خارجی با کشورها وخواستهای جداگانه آنها که در نتیجه طالبان را در حالت انزوا قرار داده اند، عقب مانده گی فقر طاقت فرسا، بیسوادی و بیکاری در کشور حاکم است، نظام تولید زراعت و صنعت فرو پاشیده شده وسطح عاید نا خالص ملی دارد به صفر تقرب میکند بد تر از همه نظام بانکی برزمین نشسته و ارزش پول افغانی کاملابه زیر کشیده شده، شرمسارانه ارزش پول افغانی در بازار پشاور پاکستان تعین میگردد و کلدار در اکثریت ولایات کشور در چلند است، مقابله ودفاع در مقابل گرو های تروریست موجود مدافع منافع دیگران ودر حال توسعه در افغانستان جبهه دیگری است که وقتی جنگ شعله ورگردد مهارکردن کابوس وحشت به آسانی ممکن نیست. طلبان یاد تان باشد که پاکستان، ایران ودیگران بخاطرتضعیف هرچه بیشتر این کشور به تشدید نفاق وخصومت در میان هموطنان ما میپردازند و بلاخره جنگ داخلی را بالای شما و بدستان شما آتش خواهند زد. باور دارم که شما بحیث افغانان غیرت افغانی دارید و نمیخواهید بالای نعش وطن برباد رفته بالای قبرستانها حکومت کنید !راه چاره وحدت و اتحاد ملی و حمایت مردم و انسجام ملی است و بس. ! متاسفانه مشکلات شما از دیگران زیاد تر است به گفته (کمپ *) شما (دیر رسیده ای بد اقبال ) هستید .kemp*سالهای ۱۹۱۰ الی ۱۹۱۴ نوشتدانشمند انگلیسی نژاد که در مورد عقب مانده گی ایتالیا در عرصه صنعتی سازی }}}