خبر و دیدگاه

سالروز تولد فیلسوف بندیکت اسپینوزا گرامی باد!

امروز 24 نوامبر میلادی سالروز  تولد باروخ اسپینوزاست . اما اسپینوزا که بود؟ به این یادداشت عنایت فرمایید:
چکیده ای از کتاب « مسئله اسپینوزا » نوشتۀ « اروین د. یالوم » ترجمۀ « حسین کاظمی یزدی » انتشارات « صبح صادق »
باروخ اسپینوزا کیست ؟
باروخ اسپینوزا که بعدها با نام بندیکت اسپینوزا معروف شد فیلسوف مشهور هلندی با اصالتی یهودی است که در 24 نوامبر 1632 زاده شد و در 21 فوریه 1677 درگذشت .
وی یکی از بزرگترین خردگرایان فلسفۀ قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می رود.
فیلسوف و مورخ نامدار « هگل » به یکی از فیلسوفان هم عصرش می گوید « شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید .» . همچنین ژیل دلوز او را « شاهزادۀ فلسفه » نامیده است .
اسپینوزا به دلیل تفکراتش از جامعه یهود طرد شد و تا آخر عمر زندگی خود را دور از خانواده اش به سر برد و هرگز ازدواج نکرد .
کتاب « مسئله اسپینوزا » در خصوص زندگی این فیلسوف بزرگ هلندی و سیاستمدار مشهور دوران فاشیسم ، « آلفرد روزنبرگ » است که به فلسفه و زندگی اسپینوزا علاقمند بود .
کتاب « مسئله اسپینوزا » را نویسنده و روانپزشک مشهور« اروین د.یالوم »نوشته است که توسط انتشارات صبح صادق با ترجمۀ حسین کاظمی یزدی در ایران منتشر شده است که یادداشت های نوشتۀ حاضر از روی این ترجمه است.
اینجانب سعی کرده ام چکیده ای از این کتاب را با تکیه بر آراء و نظرات اسپینوزا تهیه کنم و تقدیم دارم .
طبیعت
هر چیزیکه رخ می دهد بدون استثناء تابع قوانین منظم طبیعت است .هیچ چیزی نمی تواند بر خلاف قوانین ثابت طبیعت رخ دهد .طبیعت ، مطابق با قوانین منظمی عمل می کند که نمی توانند با تصورات ماوراء الطبیعی لغو شوند .
طبیعت و خدا همانند هستند و هیچ تفاوتی بین خدا و طبیعت وجود ندارد .خدا طبیعت است و طبیعت خدا .
هر چه هست وجودش این جهانی است و همه چیز با قوانین طبیعت هدایت می شوند . هر اتفاقی که می افتد نتیجۀ قوانین تغییر ناپذیر طبیعت است ، ما بخشی از طبیعت هستیم و تابع این قوانین جبری .
علاوه براین ، طبیعت بی نهایت پیچیده است .صفت ها یا حالات بی شماری دارد که ما انسانها فقط دوتا از آنها را درک می کنیم : جوهر ماده و تفکر.
هیچ چیزی از روی هوا و هوس اتفاق نمی افتد .هر چیزی معلول چیز قبل از خودش می باشد، هر چه بیشتر خودمان را وقف فهمیدن این شبکۀ علّی بکنیم بیش تر آزاد می شویم .
بر طبق قوانین طبیعت ، وقتی بدن بمیرد ، نفس هم می میرد .لذا جهان آخرتی در کار نیست .بدن فاسد به خاک برمی گردد و نمی تواند دوباره زنده شود .
ما باید استدلالهایی بیاوریم تا هر انسان مسئول را دربارۀ قداست منابع متون دینی به شک بیندازد .ما باید به او بقبولانیم که هر چیزی که رخ می دهد مبتنی بر قوانین کلّی طبیعت است .
کتاب مقدس و جهان آخرت
باید بگویم که کلمات و ایده های کتاب مقدس زادۀ ذهن بشر است ، زادۀ ذهن کسانی که این متون را نوشته اند و تصور می کردند – نه ، بهتر است بگوییم آرزو می کردند – شبیه خدا باشند و در تصور خود را به جای خدا قرار داده اند .
مسلماً عباراتی که در کتاب مقدس به « کلام خدا » اشاره دارد فقط از تخیل پیامبران متعدد نشأت گرفته است .این پیامبران ، انسان هایی هستند که موهبت تخیلات نامعمول و واضح به آنان عطا شده است ولی ضرورتاً تعقل گسترده ای نداشته اند چون متونشان پراز تناقض است .
بنابراین ، نبوت معجزه آسا ، چیزی بیش از مفاهیم تخیل شدۀ پیامبران نبوده است و اصولاً هیچ چیز ماوراء الطبیعی وجود ندارد . به عبارت دیگر همه چیز علتی طبیعی دارد.
به این ترتیب ، « جهان بعدی » و« زندگی اُخروی با خداوند » حرف هایی انسانی اند ، نه الهی .
این که فکر کنیم پس از مرگ ، همان طور که الان هستیم ، وجود خواهیم داشت با عقل منافات دارد . ذهن و بدن دو جنبه از یک شخص هستند .ذهن نمی تواند پس از مرگ بدن باقی بماند.
در جهان بعدی هیچ سعادت سرمدی ای وجود ندارد ، چون اصولاً جهان دیگری وجود ندارد .وقتی بدن بمیرد ، نفس هم می میرد .جهان آخرتی در کار نیست .
خدا
من بندۀ خدایی هستم که چگونگی و حتی انجام دادن پرستش خود را از ما نخواهد .
این اشتباه است که خدا را در حال زندگی کردن و فکر کردن فرض می کنیم ، موجودی در تصورما، موجودی که مانند ما و دربارۀ ما می اندیشد .
شما واقعاً باور دارید که ما موجودات فنا پذیر ، که بعضی از ما کر ، ناقص ، مریض ، یا بدبختیم ، در تصور خدا ساخته شده ایم ؟ افرادی را در نظر بگیرید که در بیست سالگی مرده اند، افرادی که کور یا ناقص به دنیا آمده اند ، افرادی که سل دارند و خون سرفه می کنند ، افرادی که حریص یا درنده خو هستند ، آیا اینها در تصور خدا بوجود آمده اند؟
شما فکر می کنید که خدا مثل ما فکر می کند و نیازمند چاپلوسی است ، و اگر از دستورهایش پیروی نکنیم از ما انتقام می گیرد؟ چنین عیب و نقصی چگونه می تواند در وجودی کامل موجود باشد ؟ این صرفاً نحوۀ حرف زدن کسانی است که کتاب مقدس را نوشته اند .
مردی خردمند به نام گزنفون نوشت اگر اسب و گاو و شیر هم می توانستند تخیلاتشان را حکاکی کنند ، خدا را به شکل خودشان تصویر می کردند و بدنی شبیه به بدن خودشان به او می دادند . به نظر من ، اگر مثلث ها می توانستند کار کنند ، خدایی با ظواهر و ویژگیهای مثلث جعل می کردند ، یا دایره ها هم همین طور ، شبیه دایره …
بعضی تصور می کنند ، چیزهایی وجود دارد که فقط خدا می داند ، چیزهایی که یگانه علتش ارادۀ خداوند است ، ولی من معتقدم ، هر چه ما بیشتر بدانیم ، چیزهایی که فقط به وسیلۀ خدا شناخته می شوند کمتر خواهند شد . به عبارت دیگر، هر چه غافل تر باشیم ، گرایش ما به خدا بیشتر می شود .
خلاصه اینکه ، خدا ما را در ذهنش نساخته ، بلکه خودش ساختۀ تخیل ماست .ما تصور می کنیم که او موجودی شبیه ماست ، و عبادت های ما را می شنود و به آرزوهای ما توجه می کند .در صورتی که این تصورات اشتباه است.
معجزه
تورات پر از معجزه است .خدا رود سرخ را شکافت ، او برای یونانیان بلا نازل کرد ؛ او به شکل بوته ای شعله ور در آمد و سخن گفت .چرا همۀ این معجزات در زمان تورات رخ داده است ؟ پس چرا حال فصل معجزۀ تمام شده است ؟ آیا خداوند قادر متعال به خواب رفته است ؟
از من می پرسند ، چرا تورات پر است از معجزه ، در حالی که پس از آن ما نمونه ای از آنها را ندیده ایم ؟ باید پاسخ دهم که معجزه فقط به واسطۀ غفلت انسان بوجود می آید.
در دوران باستان هر اتفاقی که نمی توانست به واسطۀ علت طبیعی توجیه شود معجزه تلقی می شد ، و هر چه غفلت از چگونگی عملکرد طبیعت بیشتر بود تعداد معجزات هم بیشتر بود.
قوم برگزیده
همۀ مسیحیان و مسلمانان ، به خدایی باور دارند که آنها را برگزیده است .ولی باید گفت هیچ مردمی برگزیده خدا نیستند .از این لحاظ یهودیان هم مردم منتخب خدا نیستند، آنها هیچ تفاوتی با دیگران ندارند . خدا هیچ احساسی به ما ندارد. پیامبران فقط چیزهایی تصور می کردند .متون مقدس ، مقدس نیستند و فقط ساختۀ دست بشرند . اراده و کلام خدا وجود خارجی ندارند .کتاب پیدایش و بقیۀ تورات داستان یا استعاره است .
خاخام ها –حتی بزرگترین آن ها – هیچ معرفت خاصی ندارند و در عوض با توجه به منافعشان رفتار می کنند . بیشتر خاخام ها و کشیشان ، با دیدگاه منحرفشان علایق خودشان را ترویج می دهند . آنها می خواهند این را به دیگران بباورانند که کلید حقیقت فقط در دست آنان است. ولی من به این نتیجه رسیده ام که آیین دینی جامعۀ ما ارتباطی با قوانین الهی ، سعادت و عشق و پاکدامنی ندارد و چیزی نیست جز آسایش مدنی و جاودانگی قدرت خاخامی .
حال با این توضیح ، اگر اثبات خطاهای موجود در متون مقدس کفر است ، پس کسانی را که هواهای نفسانی خودشان را در این متون گنجانده اند چه باید نامید ، کسانی که شأن نویسندگان کتاب مقدس را پایین آورده اند و نوشته های آنها را مزخرفاتی بی سروته جلوه داده اند.
خرافات
در بسیاری از جوامع ، خرافات وجود دارد .تا وقتی غفلت هست ، طرفداری از خرافات هم وجود دارد. یگانه راه نجات جوامع ، از بین بردن غفلت است .
غفلت و خرافات مانند آتش گسترش می یابند ، و رهبران دینی برای حفظ موقعیت شان هیزم داخل این آتش می اندازند . آنها تجمل و تشریفات را در این قرارداده اند تا ذهن انسان را با تعصبات مسدود کنند،تا جایی که برای عقل جایی نماند که حتی اندکی شک کند.
ترس، خرافه می پروراند و افراد ضعیف و حریص از روی بدبختی از عبادت استفاده می کنند و اشکهای فراوان می ریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند.
دلیل وجود خرافات در همۀ جوامع این بوده است که انسانهای باستان از اتفاقات مرموز هراسان بوده اند و چون دانشی نداشته اند که علل این اتفاقات را بدانند به خرافات پناه می برده اند .مثلاً ، در آن روزگار باستان ، مردمان از مرگ می ترسیدند و در برابر محیط شان درمانده بودند و چنین توجیهاتی توهم کنترل محیط را به آنان می داد ه . آنها نتیجه می گرفتند که اگر همه رخدادها علتی ماوراء الطبیعی داشته باشند ، آنگاه شاید بتوان راهی برای آرام کردن ماوراء الطبیعه پیدا کرد.
تغییر افکار خرافی ، روندی طولانی دارد .ما نمی توانیم همۀ کارها را در آن واحد انجام دهیم .تغییر از درون ، باید آرام باشد.
افسوس ، اگر همۀ انسانها خردمند بودند و اراده ای قوی داشتند آن گاه دنیا بهشت می شد ولی اکنون بر اثر وجود خرافات تقریباً جهنم است.
من در پی جامعه ای هستم که بندۀ باورهای غلط نباشد.
جدایی دین از حکومت
دین باید از حکومت جدا باشد .بهترین حاکمی که می توان تصور کرد رهبری است که آزادانه انتخاب شده باشد ، قدرتش با مجلسی که آزادانه انتخاب شده است محدود شود ، در جهت مصالح عمومی ، امنیت و بهبود جامعه عمل کند.
هدف من تغییر یهودیت نیست .هدف من رسیدن به کل گرایی مطلقی است که ریشۀ همۀ ادیان را بزند و دینی کلی ایجاد کند که در آن همۀ انسانها در پی رسیدن به سعادت از طریق فهم کامل طبیعت باشند .
قدرتهای دینی بر بدنۀ دولت ها مؤثرند ، و حال آنکه آن قدر در سیاست دخالت بی جا کرده اند که باید متوقف شوند . باید دین را از سیاست و حکومت جدا نگاه داریم.
کلام آخر
در کتاب می خوانیم ، اسپینوزا انگشت بزرگۀ تاریخ تفکر است ، فیلسوفی که تنها بود ، از جامعۀ یهودیان طردشده بود ، مسیحیان کتابهایش را توقیف کرده بودند .او فیلسوفی است که جهان را تغییر داد .
اسپینوزا دوران مدرن را معرفی کرد و روشنگری و طلوع علوم طبیعی با او آغاز شد. بعضی ها معتقدند او اولین انسان غربی بود که آشکارا بدون وابستگی به دین زندگی کرد . قبل از اسپینوزا ، چنین مقابله ای با دین حتی به فکر کسی هم نمی رسید.
تکذیب زندگی اُخروی توسط اسپینوزا به وضوح تأثیر زیادی روی فلسفه های بعدی داشت ، چون چنین کاری به این معنی است که هر نظام اخلاقی ای ، یعنی هر قانونی برای معنی کردن زندگی ، و هر قانونی برای نحوۀ زندگی کردن ، باید از این جهان و از این وجود شروع شود.
استاد روزنبرگ معتقد بود اسپینوزا یک ملحد بوده است که از واژۀ « خدا » استفاده می کرده تا خواننده های قرن هفدهم را به سمت خودش جلب کند و جلو سوزاندن خودش و کتابهایش را بگیرد . برای اطمینان از این برداشت باید گفت او هیچوقت از اصطلاح « خدا » به معنای متعارفش استفاده نکرده . او در برابر این ادعا که انسان در تصور خدا ساخته شده ، مقاومت می کرد و می گفت که برعکس است خدا در ذهن انسان ساخته شده است به طوری که اگر مثلث می توانست فکر کند ، خدایی به گونۀ مثلث جعل می کرد. همۀ دیدگاههای شبه انسانی دربارۀ خدا ابداعات خرافی اند .از نظر اسپینوزا ، خدا و طبیعت یکی هستند ، و می شود گفت که او خدا را طبیعی کرده است .

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا