افغانستان قربانی پروژۀ جدید امریکا در یک توطیۀ گسترده و هماهنگ
حمله های هدفمندانۀ طالبان بویژه به مرکز ولایت ها و سقوط زرنج مرکز نیمروز و شبرغان مرکز جوزجان و به همین گونه حمله های شدید بر شهر تالقان مرکز تخار، فیض آباد مرکز بدخشان و لشکرگاۀ مرکز هلمند،ناپاسخگویی مقام های مرکزی به خواست فرماندهان لوا ها و کندک های مورد هجوم طالبان و تشکیل جبهه های مقاومت و بمباران مواضع طالبان بوسیلۀ طیاره های بی ۵۲ نشاندهندۀ این واقعیت است که پس از خروج نیرو های امریکایی از افغانستان، اعلامیه ها و هشدار های شتاب زدۀ سفارت های امریکا و بریتانیا مبنی بر خروج شهروندان آنان از افغانستان و همه و همه نشاندهندۀ آن است که امریکا در تبانی با ایادی داخلی و شرکای منطقه ای و جهانی خود در صدد انجام آخرین توطیۀ برضد مردم افغانستان است. امریکایی ها پس از حادثۀ یازدهم سپتمبردر یک تصمیم انتقام جویانه و شتاب زده افغانستان را مورد حمله قرار دادند. این حمله ناآگاهی های مقام ها و آگاهان سیاسی و استراتیژیک امریکایی را از تاریخ و جغرافیا و و جغرافیای سیاسی، اقتصادی و استراتیژیک افغانستان آشکار ساخت و این ناآگاهی تشت رسوایی شکست افتضاح بار امریکا را در افغانستان به نمایش نهاد. شکست افتضاح بار امریکا را در افغانستان به نمایش گذاشت و وجهۀ جهانی و اعتماد و هژمونی امریکا را زیر پرسش برده است. از سویی هم این حملۀ زیر چتر انتقام جویی از القاعده و رهبرآن انجام شد و با تاسف که حالا پس از بیست سال جنگ بدون نتیجۀ امریکا درافغانستان آشکار شد که امریکا برعکس ادعا هاییش القاعده و سایر گروه های همکارش را قوی تر و سازمان یافته تر ساخت. حالا القاعده در افغانستان با سر و گردن بلند قدرتنمایی می کند؛ اما امریکا بجای القاعده مردم افغانستان را قربانی حملۀ خود نمود. از همان آغاز شک و شبنه هایی در مورد حملۀ امریکا به افغانستان وجود داشت و گفته می شد که یازدهم سپتمبر بهانه ای بیش برای امریکا نبوده است. اکنون که بییست سال از آن حمله سپری شده است و امریکا در حالی افغانستان را شکست خورده ترک می کند که سناریو های تازه در افغانستان در حال شکل گیری است.
امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم با شعار های پرزرق و برق دموکراسی، حقوق بشر وآزادی های بیان و آزادی های رسانه ها وارد افغانستان شد. بعدها روشن شد که هدف اصلی حملۀ امریکا به افغانستان دست یابی این کشور به اهداف استراتیژیک آن در افغانستان و منطقه و انبارهای اسلحۀ دوران شوروی پیشین و تهی کردن تمامی ارزش ها در این کشور بود. هدف دوم نابودی و مسخ رهبران، زمامداران و سیاستگران و شخصیت های دینی و مذهبی و ملی این کشور و نابودی و ضربه زدن به شخصیت های با نفوذ بود که توانایی بسیج مردمی را داشتند. امریکا در گام نخست توانست تحت نام برنامۀ دایاگ با دی دی آر که هدف آن خلع سلاح عمومی و جمع آوری و نابودی تمامی سلاح های دوران شوروی پیشین در افغانستان بود. این پروژۀ امریکایی را طالبان در زمان امارت شان تا حدودی عملی کردند. به گفتۀ احمد رشید، معاشی را که امریکا از طریق وزارت خزانه داری امریکا به طالبان می داد که پروژۀ امریکا را در افغانستان پیاده نمایند.
اما وقوع حادثۀ یازدهم سپتمبرو انکار ملاعمر از تسلیمی اسامه به امریکا پروژۀ نخستین میان طالبان و امریکا را بهم زد و سبب سرنگونی امارت طالبان شد. بیشترین زمامداران و سیاستگران پس از سال ۲۰۰۱ در کابل وابسته به یونیکال و طالبان بودند و یونیکال یک میلیارد دالر برای تقویت امارت طالبان کمک کرد. در سایۀ زد و بند های گذشته بود که به گزارش نشریۀ تایمز لندن آقای کرزی بیش از ششصد میلیارد دالر به طالبان داد و اجازۀ ساختن پایگاه ها را نیز برای آنان داد. نه تنها این؛ بلکه انتقال طالبان بوسیلۀ هلیکوپتر ها به شمال ودادن فرصت ها برای آنان همه وهمه ریشه در پیوند های گذشتۀ آنان دارد. این بازی در تمامی عرصه ها ادامه یافت. خلیل زاد با استفاده از همین نقطۀ صعف توافقنامۀ دوحه را در غیاب حکومت و مردم افغانستان در دوحه با طالبان در حالی امضا کرد که پاکستانی ها تمامی روند مذاکرات طالبان را مدیریت کردند. بندهای این توافقنامه طوری نوشتته شده است که هیچ شرط و پیشگیری و ضمانتی در آن وجود ندارد که انگشت نهادن بر تخطی های طرف ها را الزام آور بسازد. بنابراین گفته می توان که توافقنامۀ دوحه بجای رهگشای بن بست کنون افغانستان، برعکس بربن بست ها افزود و حالا به بن بست کامل رفته است. از وضعیت کنونی می توان، پیش بینی کرد که این توافقنامه روپوشی بیش برای تهاجم سراسری و گستردۀ کنونی طالبان نیست. عملیات هدفمند و هماهنگ و پیروزمندانۀ طالبان و سقوط یکی پی دیگر ولسوالی ها و مرکز های ولایت ها در سراسر کشور به نحوی پرده از ساز و کار ها و زد و بندهای پنهانی بر می دارد و گواۀ این حقیقت است که توافقنامۀ دوحه پلی برای طالبان است تا با عبور از آن افغانستان را اشغال کنند. گفته می توان که این توافقنامه توطیۀ هماهنگ و گسترده وخیلی پیچیده است که دست ها را از شرق و غرب و شمال و جنوب جهان به شمول کشور های منطقه وجهان در آن می توان دخیل شمرد. این دست ها یکی برای حق سکوت دادن به حادثه سازان تاریخ و دیگری برای حق سکوت گیری به بهای بازی با سرنوشت یک ملت در حرکت هستند. با تاسف که همۀ این دست ها برای بازی با سرنوشت مردم مظلوم افغانستان به حرکت درآمده اند.
توافقنامۀ دوحه با دلالی های خاینانۀ خلیل زاد در اصل توطیۀ آشکار برضد مردم افغانستان بود که امروز تبعات خطرناک و فاجعه های انسانی آن را همراه با آواره گی ها و در به دری ها مردم افغانستان با چشمان خود مشاهده می کنند. عمق این فاجعه را از پرسش آقای کرزی ازآقای غنی ( شمارۀ ۸۲۲۲ آرمان ملی ) می توان درک کرد. گفته میشود در ملاقات یک ماه پیش حامدکرزی و اشرف غنی که صورت گرفت، کرزی از غنی میپرسد که آیا در معامله سقوط ولسوالی ها دست دارید و یا خیر؟ و اگر اطلاع دارید باید واضح بسازید که مسأله از چه قرار است تا ما هم از آن آگاهی و اطلاع حاصل کنیم. شاید این پرسش خیلی ساده و در ضمن دشوار باشد و اما پاسخ گفتن به این پریش امری دشوار چه که محال است؛ زیرا امروزاین دست به دست دادن های پیدا و پنهان است فاجعۀ بزرگ انسانی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی و امنیتی را برای مردم افغانستان آفریده است که مظلوم ترین انسان این سرزمین در آتش بیرحم آن ناگزیرانه می سوزند و می سازند.
در تبلیغات مقام های ملکی و نظامی و رسانه های امریکایی، نوعی همسویی میان امریکا و طالبان قابل درک است. مقام های ارشد نظامی و سیاسی امریکا از روز های آغاز خروج نیروی های شان از افغاستان به نحوی به سود طالبان تبلیغ می کنند و با اظهارات ناشیانه دولت افغانستان را با بحران بقا رو به رو کرده اند. چنانکه نشریۀ واشتنگتن پست در شمارۀ ۱۱ اگست خود بقای دولت افغانستان را یک ماه پیش بینی کرده است. از سویی هم در نحوۀ حمله های طالبان نیز همسویی آنان را با امریکایی ها می توان درک نمود. یکی از اهداف امریکایی ها مانند بریتانیا در قرن نوزدهم نابودی هسته ها و مرکز های مقاومت و سران آن و شخصیت های متفذ است. طالبان هم در حمله های شان به نحوی همسویی با امریکا را لحاظ کرده اند. سقوط قندهار به مثابۀ شهر تاج بخش، سقوط سرپل یعنی مرکز دوستم، سقوط تالقان به مثابۀ پایان مقاومت، سقوط کندز به مثابۀ تسخیر دژ تاریخی مقاومت افغانستان در طول تاریخ و در کل تمرکز به شمال کشوراهداف استراتیژیک امریکا را برای مهار اقتصادی چین و مهار تسلیحاتی روسیه شکل می دهد.
هرچند روسیه به مثابۀ وارث شوروی پیشین با فروپاشی شوروی فلسفۀ مارکسیسم و لنیسم به موزه های تاریخ رفت؛ هرچند چین تا کنون به طرح برنامه های اقتثصادی پرداخته است، اما بعید نیست که دکترین چپ با مدل چینی به برنامۀ جهانی ایده ئولوژیک بدل شود. این دکترین درهم آمیخته ای از سوسیالیسم چینی با ناسیونالیسم کانفسیوس و در کل ناسیونالیسم مذهبی است که به مثابۀ گفتمان و فلسفۀ جدید عصر کنونی مطرح شود. از سویی هم گفته می توان که شرق دور محور سه کشور روسیه، چین و هند در حال شگوفایی اند. در این میان « ناسیونالیزم قومی ـ مذهبی طالبان» که در حقیقت برخاسته از بحران اقتصادی و پاندمی جهانی است، به نحوی در شرق برای خود جا باز می کند که دلیل آن شکست لیبرال دموکراسی است.
این در حالی است که نظریه لیبرال دموکراتیسم غرب با مُدل و «قدرت نَرم» آن یعنی ارزش دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در حال فطور است. غرب در بحران شدید فکری فرو رفته است. نظریه پردازان در غرب میدانند که اکنون بدیل جالب برای مردم جهان ندارند. تلاش برای احیای «دموکراسی» در واقع تلاش برای گذشته است.امروز می بینم که ۳۰ سال جنگ و تبلیغ برای دموکراسی، نتیجۀ معکوس به بار آورده و سبب ایجاد شگاف بزرگ میان ثروت و فقر، بیکاری، رکود اقتصادی، ورشکستگی اخلاق فردی و اجتماعی، ویرانی مناسبات اجتماعی و در نهایت افزایش قدرت رژیم های اقتدار گرا حتا در اروپای شرقی شده است. در جهان اسلام در کشور هایی مانند، افغانستان، عراق، سوریه و لیبیا شاهد برنامه های ناکام «دموکراتیک سازی» آمریکا و متحدان آن بوده هستیم. امروز می بینیم که پس از ۲۰ سال اشغال و صد هامیلیارد ها دالر مصرف، مردم افغانستان تحت حاکمیتی نظامی بسر می برند که از نداشتن مشروعیت رنج می برد و فساد وبی برنامه گی و دموکراسی ستیزی در آن بیداد می کند و اقتصاد آن ورشکسته و فروریخته شده است. حکومت آن به شدت قومگرا شده و اکنون در افغانستان سه میلیون معتاد به مواد مخدره، بیش از ۵۰ در صد بیکار موجود است و فقر مطلق به بیش از ۷۵ درصد رسیده است.
کاخ سفید بخاطر افزایش فشار در داخل امریکا دستور بمباران بی ۵۲ را برمواضع طالبان صادر کرده است و اما دیده می شود که بمباران این طیاره ها آنچنانی نیست و صرف به مانور های هشدار دهنده عمل می کند. این در حالی است که مردم افغانستان بخاطر دارند که این طیاره ها در ظرف چهل روز بساط امارت طالبان را برچید. واشنگتن در حالی از بمباران بی ۵۲ سخن می زند که طالبان دامنۀ فتوحات خود را گسترش داده و تا کنون یازده ولایت را به کلی تحت تصرف خود درآورده اند. هرگاه این طیاره ها بمباران می کرد و به یقین که طالبان به چنین پیروزی دست نمی یافتند. این در حالی است که طالبان برای تسلط بر میدان های جنگ می رزمند و نیرو های مقاومت محلی به دفاع از نیرو های دفاعی کشور برآمده اند. نیرو های مقاومت که متشکل از جهادی های پیشین اند و به دلیل داشتن پرونده های فراوان وابستگی به استخبارات خارجی؛ داشتن پرونده های بزرگ فساد مالی و نداشتن برنامه یا بی برنامه گی جایگاۀ پیشین خود را در میان مردمداده اند. در عین زمان شرکای منطقه ای و جهانی افغانستان نتوانسته اند، مانع حمله های طالبان شوند و روند صلح هم به بن بست رسیده است.
باور ها بر این است که انکشاف وضعیت موجود نظامی در افغانستان بخشی از برنامه پاکستان است، اما در پشت این وضعیت بدون شک آمریکا و بریتانیا با بستگان شان در کابل قرار دارند. چنانچه اشغال بنادر شمال و غرب و شرق صرف به دو هدف مدیریت قاچاق مواد مخدر و پیشگیری از ارسال سلاح از سوی آسیای میانه و ایران به افغانستان صورت گرفته است. در همین حال گفته می شود که جناح کویته طالبان در این بازی به گونۀ تقریبی خلع سلاح شده اند. نماینده های دوحه می توانند به تهران و یا مسکو سفر کنند، اما در مسایل جنگی تابع رویداد های داخلی اند.
در این تردیدی نیست که امریکا در پشت سناریوی کنونی اهداف خاص خود را دنبال می کند. این که وضعیت کنونی افغانستان محصول اشتباۀ امریکا است و یا این که وضعیت کنونی نتیجۀ خط کشی های امریکا است که مرحله به مرحله به نقطه ای مورد نظر آنان نزدیک می شود که در نتیجه امریکا با پیشاهنگی طالبان در کنار سایر گروه های تروریستی به اهداف راهبردی اش در روسیه و چین و حتا ایران نزدیک می شود. در این صورت از خالی سازی ها در افغانستان طوری برداشت می شود که امریکا این کشوررا از تمامی مخالفان متنفذ محلی خود خالی می سازد و استفاده از شخصیت ها وحلقه ها و گروه ها را خط بطلان می کشد یا افغانستان را به مرکز تروریزم بدل می کند و یا این که با از میان رفتن رقبای محلی اش، مرکزی برای عملی شدن برنامه های غیر تروریستی می شود که ممکن بیشتروجهۀ اقتصادی داشته باشد.
امریکایی ها بدین باور اند که جنگ افغانستان همیشه به سمت چیزی پیش میرفت که در طولانیمدت برای امریکا قابل تحمل بود و گویا یک فصل ناخوشایند از تاریخ امریکا با فرصتهای اندک برای تغییر مسیر افغانستان در نظر گرفته شده بود. این در حالی بودکه امریکا می دانست که نمیتواند بهراحتی برنده شود و در ضمن به راحتی از آن خارج شود. از این روطولانی ماندن امریکا در افغانستان با آنکه غم انگیز خوانده شده و اما تعجب آور خوانده نشده است. غم انگیزی و شگفت آوری جنگ افغانستان است که امریکا را بار بار به میدان این جنگ می کشاند. یک بار اوباما در آخرین روز های بازگشت سربازان امریکایی به خانۀ شان تصمیم خود را عوض کرد و این بار می بینیم که جوبایدن در پایان روز های خروج سربازان امریکایی حاضر به اعزام سه هزار سرباز تازه زیر نام تسریع روند انتقال به افغانستان می فرستد و در عین حال بریتانیا نیز قرار است ششصد سرباز تازه به افغانستان بفرستد که این همه حکایت از سناریو های تازه به تازه در افغانستان دارد؛ اما هرچه باشد، این نامۀ معروف ۴۶ سال پیش سیسوات سیریک ماتاک، شاهزاده کامبودیا به سفیر وقت آمریکا هنگام خروج نظامیان آمریکایی از آن کشور پاسخ خوبی به سرنوشت ناپیدای مردم افغانستان در پیوند به سیاست های معطعی امریکا است: “من حتا یک لحظه هم فکر نمیکردم که شما مردمی را که آزادی را انتخاب کردهاند، روزی تنها بگذارید. شما ما را از حمایتتان محروم کردید و از ما هم کاری ساخته نیست. شما ما را ترک میکنید و آرزوی ما این است که شما و کشور تان خوشبختی را زیر آسمان پیدا کنید. تنها اشتباه ما باور به شما آمریکاییها بود.”
در چنین حالی که اوضاع سیاسی و نظامی افغانستان به سرعت در حال انکشاف است و هر لحظه حساستر از لحظۀ دیگر می شود. پس رئیس جمهور افغانستان درهمچو شرایط حساس چه باید انجام بدهد. او با توجه به مسؤولیت تاریخی خود، از قدرت دست بکشد و فضا را برای سهم گرفتن معنا دار تمام جناج ها فراهم کند و با دور اندیشی سیاسی از این آزمون بزرگ فراتر از منافع یک شخص و یک گروه و یک حلقه عبور نماید. وی با این کار زمینه را برای دورۀ انتقال تحت نظر سازمان ملل و حمایت امریکا آماده بسازد. در مقابل طالبان وسیاستگران مطرح کشور نیز مسؤولیت دارند تا از جایگاۀ مردمی شان استفاده کنند و تغییرات گسترده را به نفع مردم و نظام در مسیر حوادث رقم بزنند تا باشد، دست کم از جاری شدن آسیاب خون در شهرها و بویژه شهر کابل پیشگیری شود. این حرکت ممکن در کنار آنکه از جاری شدن سیلاب خون در کابل جلوگیری می کند. از یک سو دست توطیه گران خارجی را در امور افغانستان کوتاه تر می کند و از سویی هم از این تحول بحیث فرصت تازه برای نجات افغانستان مردم اش می توان سود برد. بدون تردید این رویکرد آقای غنی در ضمن آن که سبب نجات خودش می شود، سبب نجات مردم افغانستان ومردم آن نیز می شود. این رویکرد آقای غنی درخشش نوری را ماند که در انبوهی از کارنامه های گذشته اش درخشان خواهد تابید. یاهو