خبر و دیدگاه
سخنی با تاجیکان دور وبر غنی
غنی احمدزی تا آخرین نفسهای جمهوریت یک نفره قبیلۀ خود توانسته است ازعده ی تاجیکان صغیر سیاسی برای بقای خود استفاده ابزاری کند و از آنان در راستای تداوم حاکمیت قومی اش سواری سیاسی بگیرد. تعدادی از تفاله های سیاسی تاجیک که عمر ننگین سیاسی شان را با جبن سیاسی، معامله گری، چرخیدن به گرد ارباب قدرت وتگدی پست های حکومتی با هزار خم وچم برای منافع شخصی وخانوادگی شان سپری کرده اند، هم اکنون مصروف چرخ زدن به مود روز در دوصف: امارت طلب و جمهوریت طلب میباشند. مجبوریت ولگردان سیاسی، به برگزاری مارش های ظفرنمون، پایکوبی ونشستهای نمایشی بیشتربرای ازدست ندادن امتیازات شخصی،خانوادگی و حفظ ثروتهای باد آورده است،که آنان را به ثنا خوان سلطان غنی ودفاع از «جمهوریت » کشانیده است.
این در حالی است که غنی هیچگاهی دشمنی اش را با زبان فارسی دری، تاجیکان وحذف هر آنچه بر محور زبان فارسی دری در این سرزمین شکل گرفته، پنهان نکرده است. جامعه تجربۀ هردو حاکمیت طراز فاشیستی( طالبان عمامه پوش ونیکتایی دار) را با گوشت، پوست و تمام وجود خود درک ولمس کرده است، اما بازهم سیاست باز ها به عقلانیت سیاسی، فرهنگی وخود آگاهی اجتماعی وملی نرسیده اند. دویدن عده از جوانان جامعه به دنبال رهبران بی خاصیت، خنثی، سنتی ومعامله گر، عوضی گرفتن سراب به جای آب است و جز شکست محتوم سیاسی پیامد دیگری نخواهد داشت. نهاد های سیاسی جامعه و به ویژه جوانان اگر نتوانند تجربۀ شکستهای پیوسته را چراغ راه آینده قرار دهند، بار دیگر شکست خواهند خورد. پذیرش اصلاحات و وارد شدن به صف مبارزۀ آگاهانه برای تحقق اهداف جامعه ورسیدن به عدالت ملی وسیاسی، بدون پاره کردن زنجیر های دست وپاگیر سنتی مقدور نیست. یکی از عوامل شکست جامعه تیکه داران سیاسی بوده اند که از مدتها بدینسو برگردۀ جامعه تحمیل شده اند و پیوسته یوغ اسارت های سیاسی، هویتی، فرهنگی و اجتماعی را بر گردن جامعه گذاشته اند.
دلقک های جامعۀ تاجیک به جای متحد کردن سیاسی جامعه، بسیج عقل وخرد جمعی سیاسی مردم برای اصلاحات گسترده سیاسی و مردم سالاری و تحقق اهداف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و تعامل سیاسی برابر وبرادرانه با دیگر جوامع واقوام برادر، طالب هراسی را تبلیغ میکنند، تا جامعه تاجیک را در زیر چنبرۀ حاکمیت یک نفرۀ سلطان غنی در آوردند. در حالی که در دشمنی با هستی مادی، فرهنگی وتمدنی وحتی وجود فزیکی جامعه تیم غنی وطالبان سر وته یک کرباس اند و بسیار فرقی باهم ندارند. غنی ها بودند و هستند، که طالبان ایجاد شدند، امارت را تاسیس کردند و اکنون به قدرت زیر نام صلح برگشتانده میشوند. حاکمیت غنی به جز تداوم سیاست های پشتونیستی، قبیله گرایی، برپایی حاکمیت یک قومی و پیشبرد سیاست حذف وتبعیض سیستماتیک، نه اصلاحات را بر می تابد ونه جمهوریت را. یگانه راه رفتن به سوی اصلاحات سیاسی، بر داشتن موانع از راه همبستگی ملی، ایجاد حکومت ملی، پاسخ ده به مردم، برپایی ملت داوطلبانه با حفظ ویژگی های قومی، فرهنگی وتاریخی تمام جوامع واقوام، حرکت به سوی مدنیت گرایی ومردم سالاری، برداشتن غنی و تیم او از سر راه است.
چند معامله گر حرفه یی جامعه در پی تزئین ورنگ آمیزی زنجیر حاکمیت یک قومی برآمده اند، تا آن را وسیلۀ مقدس مبارزه با طالبان در اذهان عمومی مردم جا دهند. در حالی که هردو پشت وروی یک سکه اند. تمرکز خشن، بیروکراتیک ومرکزی قدرت جمهوری یک نفره غنی به هیچ صورت دست کمی از طالبان ندارد، الی اینکه در برخی موارد فشار سیاسی داخلی و نفوذ خارجی از شدت وحدت آن گاه ، گاهی کاسته است. مرکز گرایی جمهوریت غنی، هیچ تفاوتی با نظام سرباز خانه ندارد. اشرف غنی احمدزی چیزی کمتری از آدولف هیتلر و موسیلنی ندارد، مگر اینکه زورش از آنها برای اعمال سیاستهای فاشیستی ونسل کشی غیر خودیها کمتر است. دفاع تاجیکان دور وبر غنی به نام جمهوریت وحفاظت از ارزشها ( ارزشهای که خود حاکمیت بیخ وبنیان آنهارا کنده است )، مرهم ماندن به غده ی سرطانی است که هیچگاه علاج نخواهد شد.
تا جیکان چپ اندیش! که به دور غنی حلقه زده ومادونیت سیاسی آن را پذیرفته اند، دست کمی از تیکه داران قومی ندارند. آنان با هزار ویک زبان از غنی چهرۀ نوگرا، چپ اندیش ودموکرات ترسیم میکنند؛ در حالی که قبیله گرایی، حاکمیت قومی، فاشیزم وتمامیت خواهی هیچ سنخیتی به نوگرایی وچپ اندیشی ندارد. چپ گرایان! خود میدانند، که کاه باد میکنند؛ ولی برای خدا ومردم به میدان نیامده اند، بل لقمه برداری از خوان تنعم غنی پای آنان را به معارکه کشانیده است. قبله و کعبه بدل کردن چپ اندیش ها صرف برای منافع خود شان است، که آن را رندانه در گلیم منافع مردم می پیچانند.
وجه اساسی این همسویی ها بیشتر در جای دیگر نهفته است. محاسبه آنها در سیاست ومعادله ی قدرت همان اتکا به بیرون است، که جاسوس بازاری وجاسوس پروری را در کشور ترویج کرده است. چپ اندیشان ما با آن همه فراز وفرود و آزمودن شکستهای تلخ هنوز در عرصه ی سیاسی وفکری و اندیشه پروری به بلوغ سیاسی نرسیده و همیشه صغارت سیاسی را نمایش داده اند. به تعبیر کانت، فیلسوف معروف، روشنگری نقطه خروج انسان از نابالغی عقلانی خود است. نابالغی یا نارسایی زمانی پدید می آید که آدم عقل خودرا به کار نیندازد ونیاز مند هدایت گری وارشاد دیگران باشد.
همه میدانیم ومیدانند که تیم غنی از همان حلقه های خبیثۀ صهیونیزم جهانی، آقایی امریکا بر جهان زیر نام جهانی سازی وصدور سرمایه برای غارت جهانی است ودر واقع در قطب متضاد چپ گرایی وچپ اندیشی قرار دارد و غنی هیچ وجه مشترکی با چپ اندیشی وچپ گرایی ندارد. پای لنگ ( سیاست وتفکر وابستگی) است، که وجه مشترک زاغ وکبوتر را تشکیل میدهد، نه مبناهای سیاست، تفکر ونگاه به درد ورنج ورهایی انسان. تیم غنی که از 2001 به قدرت رسانده شد، از همان روز نخست برای ایجاد جمهوریت، مردم سالاری، تکثر گرایی، انسان گرایی ومفاهیمی از این دست، تیم ورشکسته بود و تاکنون به همان خیالات قبیله محور چرخیده است و این ورشکستگی هر بار سر از نو به نمایش گذاشته شده است. وقتی میخواهیم به دموکراسی، برابری، برادری و همبستگی جوامع واقوام و زیر پوشش قرار دادن طبقات واقشار تهیدست جامعه باندیشم، باید خیالات و نظریه پردازیهای ورشکسته را به تاریخ دفن کنیم، نه اینکه در صدد احیای آن بر آئیم. ما مسیح نیستیم که مرده هارا زنده کنیم. نه مرده قابل زنده کردن است ونه دست وپا زدن در زیر چنبرۀ غنی نفعی به مردم ومن جمله طبقات تهیدست دارد.
ایا طالبان بدیل مناسب حاکمیت یک نفره قومی غنی اند؟ به هیچوجه. بدیل حاکمیت برای صلح، ایجاد یک حاکمیت انتقالی با قاعدۀ وسیع اجتماعی است، که ملزم گردد، قانون اساسی وقانون انتخابات را به گونه ی اصلاح وتعدیل کند، که حقوق بشر، دموکراسی، حقوق زنان ونامتمرکز سازی قدرت و اداره را تضمین کند. به اسرع وقت زمینه انتخابات شفاف را زیر نظارت کامل سازمان ملل برگزار کند وقدرت را به یک حکومت برآمده از انتخابات تحویل دهد. همگامی وهمراهی قدرتهای مقتدر جهانی و دولتهای ذیدخل با این پروسه شرط اساسی تحقق آن است.
از فهوای نوشتۀ نویسنده معلوم میشود که جناب شان تا کنون هم طالبانرا نشناخته اند. طالب و غنی را در یک پله قرار داده اند. در حالیکه تجربه میگوید که چنین نمی باشد. در مورد برنامه های فاشستی طالب و غنی نویسنده حق بجانب میباشد که فرقی میان طالب و غنی دیده نمی شود. غنی هم اسارت اقوام غیر پشتون را در برنامه دارد و طالب هم. غنی هم به حقوق شهروندی باور ندارد و غنی هم. چنانچه غنی ضد قانون عمل کرد و بخاطر تحمیل هویت افغانی به اقوام غیر پشتون قانون ثبت احوال نفوس را خائنانه تغیر داد. ولی از یک فرق میان طالب و غنی چشم پوشی کرده و آن اینکه غنی تنبان کسی را نمی کشد که کنترول نماید که سنت های خودرا گرفته است یانه. ولی طالب چنین کار را کرده و میکند. غنی شریعت را وسیله زجر و آزار مردم نساخته است ولی طالب از شریعت به حیث و سیله موثر بزنجیر کشیدن اقوام غیر پشتون(افغان) استفاده میبرد. غنی تا جائی از نقض میثاقهای بین المللی ملل متحد مثل حقوق بشر و حقوق زنان تا جائی هراس دارد. ولی طالب به هیچ اصولی برابر نبوده و هراسی از نقض حقوق بشر و سایر میثاقها ندارد. در غنی در جامعه تنفس کرده میتوانی و درد دلت را فریاد زده میتوانی و لی زیر قدرت طالبی تنفس کرده نمیتوانی و نفست تنگ میگردد. … وغیره.