شعر

زبان خوش

 

دل شکسته یی را گـر کسی برنجاند

چونان بُـوَد که خدا را زغم بگریاند

اگر به قلـب فگاری کسی نهد مرهم

توگویی خلق جهـان را همه بخنداند

غم اربسر بزند دل می کند مجروح

نشاط وشوروطرب را چون بمیراند

خدنگ مست نگاهی که مهر انگیزد

غـم درون بـزنـد عـقـده هـا بترکاند

سـیه دلی که پـراکنده می کند نفرت

نهـال هـمـدلی و هـمـدمی بخشـکاند

خـزان بـرد بـه تاراج باغ دل ها را

بهار سبزه و گل هر طرف برویاند

نسیم صبح بهاری دهـد عطر گلاب

ولی شمال خزان جان و تن بلرزاند

محبت از بکـشـد بیخ کینه از دل ها

اسـیر خـشم فـقـط تخـم کین بیفـشاند

سیاهی از دل شبهای تیره می گوید

سـپـیدـه پـرتـو خورشـیـد را بتابـاند

زاخم ترشرویان چشم دل گریه کند

به گل خـندۀ معـشـوقـه سـر بجنباند

زبان خوش لطافت و خـرمی بخشد

کلام بــد چـو تـیـزاب دل بشـورانـد

پیام صلح و صفا میدهد چشم غزال

پلـنگ و گـرگ خـشـن آدمی بدرّاند

کسی که طالب وداعش رادهد نیرو

هـمیشـه تخـم بـلا در وطـن بپاشاند

کثافتی که بلای ولجن شود مخلوط

هـزار فیـل دمـان را بـه گل بغلتاند

انـرژی یی که برآیـد از دل عشّاق

به مهرشوق دلان رابه هم بچسپاند

14/10/2019

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا