نامۀ سر گشاده به رئیس جمهور
شاید اینکه در شناسنامه الکترونیک کدام جزئیات گنجانیده شود، فکر شما را پریشان ساخته و خبر انفجار به گوشتان نمیرسد. اجازه بدهید خدمت تان گزارش دهم.
دیروز سوغاتی دیگری از پاکستان رسید و در میان دیگران، در صد متری کاخ شما، کودکی خونآلود شد. نه تنها ظاهر و بیرونش، بلکه با از دست دادن مادر و شاید هم پدرش، درونش نیز خونین شده باشد. شب تا صبح گریسته و لحظۀ نخوابیده است. از درد زخم و از درد تنهایی. او هنوز نه نامش را میداند و نه هم ملیتاش را. نه زادروز، نه سکونت اصلی و فعلیاش را. به گمانم بیشتر از دو بهار و زمستانی، عمر ندارد.
سرنوشت این کودک چه خواهد شد؟
شاید اینکه پای جناب عالی در آلمان مداوا شد، درد پا را زیاد احساس نکنید، خدا را شکر. ولی وقتی موتر منصور را با بمب چسپی انفجار دادند، هر دو پای خود را از دست داد. ببخشید فراموشم شد، برای معلومات شما، منصور یکی از کارمندان پولیس بود که چند روز گذشته، پزشکان به پس از انفجار، پاهایش را از زیر زانوان قطع کردند. ولی دیری نگذشت که دوباره با تیغ و سوزن سراغش آمدند و استخوانهای زیر زانوانش را، بیشتر تراشیدند. خواهش میکنم عصبانی نشوید، اینجا آلمان نیست، اشتباه میشود. ولی من زیاد نارحت او نیستم، او هم نامش را میداند و هم….
مرا این کودک دیروز سخت ناراحت ساخته، او هیچ نمی داند ولی پیوسته میگیرید.
آقای رئیس، ببخشید میدانم، یک سر و هزار سودا دارید، ولی خواهش میکنم اندکی وقت بگزارید و “عدالت عمری” را برای مان تعریف کنید. میدانم برای دانشمندی چون جناب عالی، بیشتر ازلحظۀ را نخواهد گرفت. وقتی بیشتر از هفت میلیون نفر در زیر سایۀ حکومت شما گرسنه اند، درک “عدالت عمری” کمی برایم دشوار است. اگر من و شما و یا این هفت میلیون تا زمستان زنده ماندیم، مشکل سردی نیز افزود خواهد شد. ولی زیاد نگران نیستم، میدانم “پلان صد روزۀ” در راه است و دولت وحدت ملی در “جهت درست در حرکت است.” خدا را شکر.
ولی من نگران این کودکام، اگر گریه اش متوقف نشود، چه کار باید کرد؟ شما الحمدلله نشان داده اید که در تربیت فرزندان تان دست بالا دارید – ای کاش مادر و پدر بد بخت این کودک نیز از جناب شما میآموخت – میشود بگویید وقتی طارق جان می گریست، چه کار میکردید؟ میدانم، این کودک بدبخت به اندازۀ طارق جان زیرک نیست، ولی هیچ شک ندارم شما چارۀ در زیر آستین دارید، حتی برای کودکان بد بخت.
آقای رئیس جمهور، من نه متخصص ام، نه پروفیسور، نه افغانم، نه افغانستانی، نه یهودم و نه نصرانی، من انسانم و قلبی در قفس سینهام میتبد و به عنوان یک انسان، احساس مسئولیت میکنم. برای من کودک زخم در زخم دیروز، مهم است. صدها کودک دیگر در گمنامی نابود گشته اند، صدها مرد و زن دیگر جانهای شیرین شان را از دست داده اند، ولی این کودک نماد بدختی جمعی همۀ آنهاست.
خواهش میکنم، مانند من حَسن غمکش نباشید. خدا ناخواسته اگر این کودک را از نزدیک بیبینید، میترسم درد “پاهایتان” بیشتر شود، پس پیشنهاد میکنم، نبینید. چون بزرگان گفته اند، “کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم.”
شما سایۀ خدا بر زمین افغانستان هستید. خواهش میکنم بیرون از ارگ نیایید. همسایه کمی شرور است و مردم بیفکر. نشود خدای ناخواسته پارچههای متلاشی شده قربانیان بمب و انفجار، خاطر تانرا مکدر سازد. فکر انباشتن غله و روغن و دیگر نیازمندیهای تان را از همین حالا کنید، نشود هفت میلیون گرسنه دکانها را به یغما ببرند و در روزهای سرد زمستان، چیزی برای جناب عالی نماند.
آقای رئیس، با وجود آنکه جناب عالی را بیشتر از جانهای “ناقابل” مان دوست داریم، در حاضر این کودک مادر مُرده، مارا سخت افسرده ساخته است، سرنوشت او چه خواهد شد؟
خدا به اشرف غنی عقل و درایت و خرد اعطا فرماید. تا در زمامداری خود تکیه به عقل و خرد و واقعیت های عینی افغانستان رفتار و کار خودرا عیار سازد. در زمان انتخابات میگفت که به پنجصد هزار نفر جای کار آماده خواهم ساخت. نه تنها آماده ساخته نتوانست بلکه وضعیت بیکاری به خرابی و حتی فرار هزاران جوان و نیروی کار این وطن شده است. میگفت که من رئیس جمهور ناشده امنیت آمده است مردم ولایات خوست و کنر و غیره همه به او حتی بیشتر از نفوس شان رای داده اند. ما میبینیم که امنیت به حدی خراب شده است که در طی سیزده سال سابقه ندارد. میگفت که قانونیت را تعمیم میبخشد، اما ما میبینیم که خود در قانون شکنی دست کرزی را از پشت بسته کرده است. توذیع تزکره های برقی را تا هنوز جاری نساخته است. خلاصه آقای اشرف غنی متاسفانه که هم دروغگو برامد و هم لافوک و هم خیلی بیکاره و بی اداره و خود خواه. از همه بدتر ذهنیت برتری جوئی قومی او میباشد. خدا مردم افغانستان از شر چنین آفت نگهدارد.
من به احساس و عقل و وجدان آقای غنی حیران میمانم. از وقتی که به کرسی ریاست جمهوری نصب شده، جز به افکار کهنه تاریخ زده و فاشستی خویش به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد. از همین جاست که همه امور جامعه به خرابی و بدی تنزیل کرده است. وضعیت زندگی و اقتصادی مردم بی اندازه خراب شده است، وضعیت امنیتی به خرابی گرائیده است، جوانان دسته دسته برای یافتن لقمه نانی به خارج کشور با قبول دها خطر و توهین، میروند. آقای غنی آنقدر بیغمباش و بی احساس میباشد که با وجود این وضع رقت بار مردم افغانستان، امر اجرای شناسنامه های برقی را نمیدهد. حال انکه مراحل قانونی آن کاملا” طی شده است. که در اینصورت او خود منحیث رئیس جمهور قانون اساسی افغانستان را نقض میکند. نخبه های سیاسی هم همه مثل سگان حریص دندانهای خودرا تیز نموده اند تا یکجا با اشرف غنی از نعش نیم جان افغانستان توته ای بکنند و در شکم خود و خوانواده خود باندازند. مردم بیچاره هم مثل گوسفندان بی چوبان حیران و دست به الاشه منتظر تقدیر اند. کسیکه جرئت خواستن و گرفتن حق خودرا ندارد و به خود حق قایل نمیشود و طوفان براه نمی اندازد و میگذارد که خائنین و وطنفروشان بالای شان حکمروائی کنند. حال شان ازین بدتر باد.
Ashraf Ghani doesn’t belief in human dignity. He looks after his tribal supremacy. In this case we can say that his heart is made of stones. His ears are doof
من با نویسنده این مطلب درد مشترک دارم. اما کو گوشی شنوا؟ فامیل اشرف غنی در امریکا است و خودش هم در میان چهار دیواری های ارگ بسر می برد. گلایه من از مردم است، چرا خاموش هستند؟ چرا به جاده ها نمی ریزند؟