فرهنگ و هنر

بازخوانی ابیاتی از بیدل

jawed_farhad1

“به غبارِاین بیابان،نه نشانِ پانشسته

به بساطِ ناتوانی،همه نقشِ پانشسته”

“غبار” کنایه از توهم ما در بیابان حیات است که به تعبیر بیدل، هیچ “نشان پا”یی در آن نمی نشیند (یعنی نقش نمی بندد)

“نشان پا”، نمادی از وجود یا هستی مااست.

باتوجه به آنچه گفته شد،بیدل درمصرع نخست می گوید:درتوهم بیابان حیات مادی ما،نشان پایی باقی نمی ماند؛زیراحیات مادی ماکه با توهم همراه است ،هیچ نقشی رابه لحاظ موجودیت دایمی برنمی تابد؛برای این که ماموجودی دریدقدرت خودنیستیم.ازاین روتنهانقشی که ازماباقی می ماند،در”بساط ناتوانی”(که اشاره به ضعف اراده انسان دربرابراراده الاهی است)می باشد.

“بساط ناتوانی”تاحدی می تواند،توجیهی ازمرحله ی فقرعارفانه که ازسَلک معروف درحوزه ی عرفان است،باشد؛اماباتوجه به نحوه ی خوانش رودروازمتن،همان توجیه بالا(اشاره به عدم خودارادیت انسان دربرابراراده ی خداوند)مفهوم ذاتی ازبیت رابهترمی رساند.

“سرراهِ ناامیدی نه مقامِ انتظاراست

دل بی نواندانم،به چه مدعانشسته”

بی تردیدبه تعبیربیدل”ناامیدی”مکانی(مقامی)برای انتظارنیست؛زیرافردی که به ناامیدی می رسد،درواقع ازهمه امیدهامی بُرّدوانتظاری برای هیچ امیدی نیزندارد؛ولی بااین تأکیدبازهم بیدل مصرع بعدی دراین بیت رابه گونه ی پرسشی مطرح می کندکه:”دل بی نواندانم،به چه مدعانشسته”؛یعنی وقتی ناامیدی مکانی برای انتظاربه خاطردست یابی به امیدنیست،پس این دل بی نوای ناامید،به چه مدعایی(امیدی)منتظرنشسته است.

افزون براین که بیدل درمصرع “دل بی نواندانم،به چه مدعانشسته”مفهوم رابه صورت پرسشی طرح می کند؛امابه گونه ی غیرمسقیم درمتن ناامیدی،بازهم دلش راامیدوارمی پندارد(هرچندمی داندکه ناامیدی مقام انتظارنیست).

“زهجومِ رفتگانم،سروبرگِ عافیت کو

که صدای پابه گوشم،چوهزارپانشسته”

“هجوم رفتگان”اشاره به تعددمرگ پدیده های زوال پذیر{ازجمله انسان}است که هیچ”سروبرگ”یعنی نشانه ای از”عافیت”؛یعنی هستی آن هاباقی نیستنمی ماند.

بیدل درمصرع دوم این بیت بازهم به گونه بی پرسشی موضوع راافاده می کندومی گوید:بااین که ازهجوم رفتگان نشانه ای ازهستی شان باقی نیست(ودرواقع همه دردنیای مادی زوال پذیراند)ولی یک صدای پاکه نمادی ازموجودیت وهستی رفتگان است به گوشم هزارصدای پامی آید.

بیدل بااین پرسش می خواهدبه گونه ی ظریفانه توجه مارابه فلسفه ی “آمدورفت آدمی”درجهان مادی جلب کندتاچشم مابه این حقیقت بازشودکه مفهوم حیات مادرجهان مادی،چیزی جزفلسفه ی آمدورفت نیست وجهان مادی،جهان ابدی نیست.

“به چه دلخوشی نگریم،زچه خرّمی نسوزم

که درانجمن چوشمعم،زهمه جدانشسته”

مفهوم درمصرع نخست این بیت روشن است.بیدل می گوید:باتوجه به کدام دلخوشی گریه نکنم وازروی کدام نشاط نسوزم که درانجمن(که اشاره به دنیاوکنایتن زنده گی هم می تواندباشد)مثل شمع ازهمه جدانشسته می گریم ومی سوزم.

سوختن؛یعنی درگرفتن شمع وگریستن هم اشاره به قطره هایی است که ازاثرسوختن شمع درکناره های آن پدیدمی آید.

آدم دراین بیت به شمعی تشبیه شده که ازاثرآتش ناملایمات وعدم نشاط واقعی دردنیای مادی می سوزدومی گرید،واین سوختن وقطره قطره ریختن اشک ازحیات اودرزنده گی می کاهدتااین که شمع حیاتش نابودمی شود.

“جدابودن شمع(آدمی)درانجمن(دنیاومحیط زیست)”نگره ی مشهور”رابیندرانات تاگور”شاعروعارف هندی رادرذهن تداعی می کند که معنای تنهایی وخلوت انسان رادرمیان جمع، قشنگ بیان می کند.

تاگورمی گوید:”انسان باآن که درمیان جمع(خانواده،محیط واجتماع به سرمی برد؛امالحظاتی فرامی رسدکه اودردرون خودخلوت می کند. باآن که اوظاهرن باهمه است؛ولی باهیچ کس نیست؛چون دراندرون خوداین تنهایی راحس می کندودردهاونیازهایش راتنهاباخدامی خواهدقسمت می کندوتنهاازاومی خواهداستمداد جوید”.

این آدمی که درهیأت شمعی تصویرمی شود،به باورمن همان انسان به ظاهرباهمه ودرباطن جداازهمه است که می خواهددرخلوتش خدارادعوت کند.

“چوحباب عالمی را،هوس کلاه داری ست

به دماغ پوچ مغزان،چقدرهوانشسته”

باتوجه به آنچه این جاآمد،مانندحباب(که کنایه ازهستی زودگذروبی ثبات است)عالمی؛یعنی عده ای راهوس واشتیاق کلاه داری است.کلاه داری می توانداشاره به عطش قدرت وعلاقه ی وافربه نفس اماره هم تلقی شودکه شمارزیادی مثل حباب هوس مفرط به آن دارند؛امابی خبرازاین که سرانجام حیات شان حباب واربه ترکیدن؛یعنی نابودی مواجه است.

ازدیدبیدل این گونه افراد،پوچ مغزانی اندکه دماغ آن ها(یعنی ذهن آنان)آکنده ازهواوهوس است وبی خبراندازاین که این حباب هواوهوس به زودی می ترکدوازمیان می رود.

بیدل دراین بیت برخوردتنبیهی باانسان دارد؛انسانی که حباب ذهنش ازهوایِ هوس برای کلاه داری پُراست.

“چوبه کام نیست دنیا،چه زنیم لاف ترکش

نتوان فشانددامن،زغبارنانشسته”

پیش ازاین که به توجیه مفهومی این بیت بپردازم،می خواهم بگویم که درنسخه ی چاپی کلیات دیوان بیدل باتصحیح”خال محمدخسته”و”استادخلیل الله خلیلی”که به اهتمام”حسین آهی(انتشارات فروغی،چاپ چهارم،بهار1381،)درایران منتشرشده،مصرع دوم در ص1107 این گونه آمده است:

“نتوان فشانددامن،بغبارنانشسته”

که احتمالن اشتباه ظبطی درواژه ی”نشاند”به جای”فشاند”و”به غبار”به جای”زغبار”محسوس است؛زیراباتوجه به مدنظرگرفتن رابطه ی موضوعی فشاند؛یعنی فشاندن درپیوندباواژه های”دامن”و”غبار”درست به نظرمی آید؛زیراغبارازدامن فشانده می شود،ونشاند؛یعنی نشانده درفرایندایجادرابطه ی موضوعی میان واژه گان دریک مصرع ،مفهوم رابه گونه ی روشن نمی رساند.

“به غبار”هم شایددراینجاباضبط نادرست آمده باشدوبه جای آن”زغبار”بهتراز”به غبار”مفهوم رامی رساند؛یعنی”نتوان فشانددامن،زغبارنانشسته”که”ز”به معنای مخفف “از” است.(1)

توجیه بیت:

وقتی دنیا به کام مانباشد،لاف زدن به خاطرترک آن،کاربی هوده ای است؛ زیرا انسان چیزی راکه ندارد، چگونه می تواند آن را ترک کند، و این از نظربیدل مثل فشاندن دامن از غبار نانشسته  است که به هیچ روی ممکن نیست (وقتی غباری روی دامن ننشسته باشد، چگونه می توان ازتکاندن آن گپ زد).

_____

پانوشت:

1-ازدشواری های عمده درشعربیدل،یکی هم ظبط نادرست برخی ابیات وگاهی هم اشتباهات تایپی ودیگرهم خواندن نادرست آن ها است.به یادارم دوستی راکه بارهااین بیت لُغزگونه ی حضرت بیدل رانادرست می خواندوبرای من وشماری ازدوستانم(که هنوزدرآستانه ی نوجوانی بودیم)توهم می آفرید.آن دوست که ظاهرن خودش رابیدل شناس واستادهمه دراین زمینه می پنداشت(واکنون به رحمت ایزدی پیوسته است)این بیت رااین گونه می خواند:

“به قلزمی که فتدسایه ی بناگوشش

پری به شیشه کشدخارهای پای نهنگ”

ومابیچاره گان ازسرعجزدَق می ماندیم که چه بگوییم؛درحالی که درست آن درنسخه ی چاپ شده ی دیوان بیدل چنین بود:

“به قلزمی که فتدسایه ی بناگوشت

گهربه رشته کشدخارهای پشت نهنگ”

به گمان غالب درمصرع”نتوان نشانددامن،بغبارنانشسته”هم،احتمالن اشکالی درهنگام ظبط ویا تایپ رخ داده؛امابادریغ ازآن جایی که نسخه ی دیگری ازدیوان بیدل رادردسترس نداشتم،نتوانستم نسخه ی دست داشته رابانسخه ی دیگر(یانسخه های چاپی دیگر)سربدهم وتنهابه توجیه ذهنی خوددرتصحیح این مصرع اکتفاکردم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا