دین شناسی

مشترکات ادیان (2)

world_religions2

 

قبلا یادر آورشدیم که در اسلام این دو جنبه در تعامل است، یعنی پیامبر (ص) یك وجه طریقتی و یك وجهه شریعتی دارد و هیچ كدام بر دیگری غلبه ندارد، اگر خصوصی تر به احوال پیامبر اسلام(ص) بنگریم، حالات بسیار برجسته عرفانی هم دارند، نمونه آن هم معراج ایشان است كه الگوی سلوك در عرفان تلقی می شود و عارفان این را نمونه كامل و اعلای سلوك الی الله می دانند.

در این جا به بحث شریعت و طریقت میپردازیم که یكی از بهترین راه های فهم عرفان در ادیان است. از ادیان ابراهیمی كه بگذریم، در مذهب تائو و مذهب كنفوسیوس نیز چنین چیزی را می بینیم. یعنی تعالیم كنفوسیوس ناظر بر شریعتی قوی است. تعالیم تائو هم ناظر بر یك طریقت است، چنان كه خود لفظ تائو هم یكی از معانی اش «راه» است. منتهی در ادیان ابراهیمی این دو جنبه با هم است و در یك شخص واحد كه آن نبی است. ولی در چین در مذاهب تائو و كنفوسیوس در یك شخص نیست بلكه جنبه شریعتی را یك حكیم دنبال می كند و جنبه طریقتی را حكیمی دیگر و به همین دلیل هم هست كه پیروان این دو همدیگر را نمی فهمند. با توجه به این مثال ها، آن جنبه طریقتی یا معنوی كه بعداً در اسلام بارز و برجسته شد به نام عرفان شناخته شد. اگر از اسلام بیرون بیاییم می توانیم بگوییم عرفان عنوان دیگری برای جنبه طریقتی ادیان است،. عرفان جنبه باطنی و طریقتی و معنوی همه ادیان است. و از آنجا كه ادیان از حیث معنای عرفان حقیقت واحدی دارند، چرا كه در معنا تكثر وجود ندارد بلكه تكثر در ظاهر است، پس از حیث معنا و روح، ادیان یك چیز را می گویند؛ بنابر این از حیث وجه طریقتی با هم مشتركند، گرچه از حیث شریعتی بسیار با هم تفاوت دارند. لذا شریعت مایه تكثر و طریقت مایه وحدت است. ادیان از حیث طریقتی و از وجهه عرفانی شان تقریباً یك چیز می گویند و به همین دلیل در ادیان، عارفان چون همدلند، همزبان هم هستند و این همزبانی باعث شده كه تفكر عرفانی خصوصیات خاص خودش را داشته باشد، كه حتی اگر به تفكر عرفانی بدون توجه به ادیان دیگر هم نگاه كنیم، می بینیم این مشتركات هست.

حقیقت واحد هستی یكی از مشتركات عرفانی ادیان، قول به یك حقیقت واحد هستی است و این كه عالم مظاهر این حقیقت است. بحثی كه تحت عنوان ظهور و تجلی در عرفان اسلامی می بینیم به یك معنا تقریباً در عرفان همه ادیان حضور دارد. اگر از حیث عرفانی، عرفان ادیان مختلف را بنگریم، می بینیم كه در آنها، عارفان وقتی صحبت از مسئله خلقت عالم می كنند، همه قائل به ظهور و تجلی هستند؛ یعنی می گویند: عالم مظهر و محل جلوه حق است و از این حیث (از نظر تفكر عرفانی) موجود آیت حق است لذا موجودات محترمند و این در تمام تفكرات عرفانی هست.

پس قول به حقیقت واحد هستی كه این حقیقت واحد وقتی تجلی می كند، موجودات ظاهر می شوند و در باطن امر موجودات هیچ چیز نیستند جز مقام مظهریتشان ورای آن حقیقت واحد، این تقریباً یكی از مشتركات اولیه است. اگر از یك متكلم بپرسند كه خلقت یعنی چه؟ او می گوید: خدا خالق عالم است و هیچ نسبتی هم بین خالق و مخلوق نیست و خدا عالم را خلق كرده و عالم حادث است، خدا قدیم است و… اما در عرفان بین خالق و مخلوق(مخلوق به معنای عام) یك نسبت وجودی است یعنی مخلوق در حقیقت خالق است كه از باطن ظاهر شده و خودش را نشان داده است.

معرفت حضوری

مشترك دومی كه بین عرفان همه ادیان بحث هست این است كه، در عرفان علمی كه ما را به حقیقت هستی یعنی آن حقیقت واحد كه در عرف عرفان اسلامی به آن قول به وحدت وجود می گویند، رهنمون می شود معرفت به حقیقت هستی از طریق علم حصولی نیست. علم حصولی اقسامی دارد و تعریف كلی آن این است كه علمی با واسطه است؛ با واسطه حواس و عقل ظاهری كسی راه به حقیقت هستی پیدا نمی كند، این از مشتركات عرفانی است. معرفت حقیقتی، معرفت حضوری است كه بی واسطه و مستقیم است كه در این نوع معرفت دیگر بین عالم و معلوم و عارف و هستی جدایی نیست. در حقیقت اینجا در تفكر عرفانی بحث وجود و بحث معرفت یكی می شود، یعنی در حقیقت «وجد» به معنای فهم با وجود نسبت دارد و به عبارت دیگر، معرفت حقیقی ما، معرفت به حقیقت وجود است.

البته اشكالی كه هست این است كه ما بدون توجه به متون عرفانی از روی بعضی جمله ها راجع به عرفان قضاوت های كلی می كنیم. هیچ عارفی معرفت حسی و عقلی را كنار نمی گذارد، منتهی می گوید: آن معرفت حقیقی كه ما را به شناخت حقیقت هستی رهنمون می كند، یك معرفت بی واسطه حضوریست، یعنی تا شخص در مقام حضور قرار نگیرد، هر چه بگوید از مقام غیبت می گوید.

دین راه است

مشترك دیگری كه در تفكر عرفانی وجود دارد این است كه در تفكر عرفانی دین راه است. اصطلاحات طریقت و شریعت هم به همین معنی اند با این تفاوت كه نسبت شان، نسبت عام و خاص است. شریعت راه وسیع و عمومی است و طریقت راهی خصوصی. دین راه است بدین معنا كه كسی كه اهل دین است، الزاماً باید اهل سلوك هم باشد و حقیقت ثابت نیست، كه بتوان بر حسب مفاهیم منطقی آن را تعریف كرد و در سلوك حقیقت خود را نشان می دهد، یعنی پرده از حجاب خود برمی دارد. در اینجاست كه به كشف می رسیم و او خود را مكشوف می سازد و معرفت ما بیشتر می شود. لذا از حیث تفكر عرفانی هیچ كس نمی تواند مدعی شود كه «من عارف كامل شده ام. »، عارف كامل یعنی كسی كه به پایان این خط رسیده باشد و حال آن كه این خط انتها ندارد. در حقیقت هر چه جلوتر می رویم، پرده ها برداشته می شود و كشف حجاب می شود و این است كه دین را، راه تعریف می كنند و متدین رهرو (سالك) باید سلوك كند؛ یعنی باید راه برود. در این تفكر اگر كسی مدعی شود كه با گفتن اشهدان لااله الا الله متدین شده است، در اشتباه است، زیرا در هر لحظه امكان لغزش هست؛ یعنی این كه ایمان ثابت نیست و اساساً در این تفكر ایمان هر لحظه نو می شود، به هر حال بحث ثبات و ماندگاری نیست.

در حقیقت آنچه كه در اسلام می گوییم طریقه های عرفانی، همان راه است، منتهی این راه ها مختلف هستند و همه به یك صورت سلوك نمی كنند. در مقدمه تذكره الاولیاء آمده: برخی برطریق معرفت اند، برخی بر طریق معاملت اند و برخی بر طریق عشق؛ این احوال اشخاصی است كه این راه ها را طی می كنند و گرنه راه ها تفاوت چندانی ندارند. در این خصوص، در عرفان دو اصطلاح «جذبه» و «سلوك» بسیار اهمیت دارد. یعنی می گویند در برخی حال جذبه و كشش غلبه دارد و در برخی حال مجاهده و كوشش؛ آن كه اهل كوشش است قطعاً كشش هم شامل حالش است و آن كه اهل كشش است، قطعاً باید كوششی هم بكند، ولی غلبه اینها با هم تفاوت دارد و به همین علت، حالات ظاهری بایزید با حالات ظاهری جنید تفاوت می كند، اما نه این كه جنید، بایزید را انكار كند و یا بر عكس می بینیم كه در میان عارفان كسی دیگری را انكار نمی كند، اما در نقد و كلام و یا فلسفه صاحب نظری، نظریات دیگران را تماماً رد می كند. زیرا عارفان، عرفان را راهی می دانند كه هر كس بنا به مقاماتی كه دارد در جای مخصوصی قرار گرفته است.

نظر و عمل

از دیگر مشتركات تفكر عرفانی، بحث نظر و عمل توأمان است. در عرفان نظر تنها نداریم و باید با عمل همراه شود. هیچ كس از حیث حقیقت عرفان با خواندن شروح فصوص الحكم و دانستن اصطلاحات عارف نمی شود و اصولاً تفكیك عرفان به عرفان نظری و عملی از حیث حقیقت عرفان، تفكیكی نادرست است و تاكید بر عمل یكی از اجزای تفكر عرفانی است یعنی معمولاً عارفان دیگران را سرزنش می كنند كه بر خلاف گفته هایشان عمل می كنند.

زبان عرفان

مشترك دیگر، زبان عرفان است. این كه زبان عرفان، زبان عبادت است، یك امر عمومی است و زبان واضح منطق نیست كه به تعبیر كانت، مفاهیم در آن واضح و متمایز باشند. بلكه زبان اشارت یا به اصطلاح جدید سمبولیك است، منتهی خود عرفا بحث می كنند كه این زبان بر زبان عبارت تقدم داشته است.

در گلشن راز شبستری بحثی وجود دارد كه آیا معانی الفاظ به ازای معانی كه وضع شده اند همین معانی محسوس است، یعنی همین معانی محسوس را عارفان دیدند و بعد الفاظی را به ازای آنها گذاشتند یا نه؛ بلكه حقایق و لطایفی است كه این الفاظ اولاً اشاره به آنها می كنند و بعد به معانی محسوس. مثلاً در سمبولیسم زبان عرفانی شعر فارسی ما تعبیر «خال» را داریم. درباره این كلمه بحث می كنند كه آیا به ازاء خال ابروی فلان شخص وضع شده یا برای عارف به ازاء آن شهود وحدتی كه در خال متجلی شده، وضع شده است. به همین دلیل زبان عرفان را زبان اشارت می دانند كه البته این رموز به سادگی قابل گشودن و فهمیدن نیست.

عرفان و هنر

مسأله بعدی كه جزء مشتركات تفكر عرفانی تمام ادیان است این است كه عرفان با هنر نسبت دارد. در ادیان مختلف، هنرها در حوزه عرفان آن ادیان پرورش پیدا می كنند، مثلاً در عالم اسلام هنر در حوزه عرفان مطرح می شود برای این كه این بحث بلافاصله مسأله زیبایی و حزن را به دنبال می آورد كه اینها از مباحث عرفانی ست و متون فقهی، كلامی و فلسفی به این موضوعات نمی پردازد. این خصیصه مختص به اسلام هم نیست؛ مثلاً اگر كسی بخواهد در باره هنرهای بودایی در میان بودائیان دقت كند می بیند كه هنرها در میان ذن بودایی طرح می شوند كه در حقیقت عرفان بسیار خالصی هم هست. زیرا آن فهمی كه هنرمند به آن می رسد تقریباً همانند فهمی است كه عارف به آن رسیده است. با تأملی در عالم ادبیات فارسی این مسأله را می بینیم كه تقریباً بزرگترین متون ادبی ما به خصوص در شعر، متون عرفانی است و لذا این شبهه ایجاد شده كه ادبیات عین عرفان است، در صورتی كه این طور نیست و با هم تفاوت دارند، ولی حقیقتشان در یك مسیر است.

از دیگر مشتركات تفكر عرفانی، به خصوص در ادیان ابراهیمی- كه صورت ظاهر شریعت از طریقت جدا شده بسیار صادق است- این است كه در آنها نكاتی دیده می شود كه مثلاً در عرفان بودایی و هنری نیست و آن تفكیك ظاهر و باطن یا شریعت و طریقت است.

عبادت عاشقانه

از دیگر مشتركات ادیان مخصوصاً ادیان ابراهیمی این است كه عارف عبادتش عاشقانه است یعنی به تعهد زائدی عبادت نمی كند، قصد زائد مصداق فرمایش خود عرفا آنست كه نه از ترس جهنم و نه به شوق بهشت بلكه به خاطر خود او و عشق به او عبادتش می كنم. عارف آلمانی مایستراكهارت، اصطلاحی دارد كه می گوید: هركس به قصد و غرضی به او توجه كند، او خودش را می پرستد نه او را. به هر حال از حیث عرفانی حضور قصد و غرض حتی قصد قربه الی الله غرض است و عارف باید در مقام بی غرضی باشد. اكهارت هم چنین از مقام ترك می گوید: ترك همه چیز، ترك دنیا، ترك عقبی از خصوصیات تفكر عرفانی است. یعنی این كه زاهد دنیا را برای عقبی ترك می كند و دنیاپرست عقبی را برای دنیا و او می گوید: هر دوی اینها خلاف می روند؛ و عارف حقیقی آن است كه هیچ قصد و غرضی ندارد و صرفاً چون او را دوست دارد، عبادتش می كند و عشق مبنای عبادت اوست».

 

ادامه دارد…

 

________

مطالعه بخش اول: مشترکات ادیان

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا