خبر و دیدگاه

پرتاب بم سوم از بم‌ستان مهیب خاطرات من.

«آقای کشت‌‌مند یک روایت کودتای تڼۍ را دروغ می‌گویند.
چون آن‌گاه، من تمام روز و شب با رویگر صاحب بودم.
در بخش بعدی می‌خوانید.»
.طارق خان در نوبت هستید
این‌بار، باز به سوی شما جناب محمدعارف صخره.

گاهی که دردهای برباد دادن خود آدم، توسط آدمان دیگر،‌ بر انسان هجوم ‌می‌آورند.‌ آن‌گاه دیر است که بدانی آن آدمک‌های آدم نما را چرا آدم ساختی؟
اتسان زمانی خطای خود را درک می‌کند که انسان‌های خطاکار را درک می‌کند و تکان می‌خورد که خودش روزی عامل چنان خیانتی بر خودش بوده. انسان خطاکار درک نه می‌کند که دگری، او را به جاده‌ی آدمیت رسانیده است. دگر هم، دگرِ عادی نه. دگر، هم زبان تو، دگر، هم‌تبار تو، دگری که ترا نزدیک‌تر از دگری بر خود دانست. دگری که تو در ناسپاسی، قدرش را نه دانستی.
یکی از این دگرانِ خطاکار شما بودید. با رهبر چنین جفا کردید. شما که ما می‌پنداشتیم، از سُلاله‌ی غیرت و شهامت پدران شمالی بزرگ‌اید، کسی غیر از آن بر آمدید که اجدادِ مشترک مان داشتند. شما در پی تعامل خیانت برای ببرک کارمل،‌ رهبر بزرگ تان که مدام از شما حمایت کرد، با دکتر نجیب هم‌دست شدید. چه خیانت بزرگی کردید. شما زمانی در پاسخ عمومی منتقدان تان، از جمله منی حقیر مواردی را نوشتید. من وقتی به آن نوشته برخوردم، پنداشتم آن نوشته‌ی ضعیف از شما نیست و آن را رد کردم.‌ بازنشر آن در این‌جاست. ولی وقتی به صفحات شما یا نوشته های شما رفتم، هیچ جایی نیافتم که شما به عنوان وام‌دار همه نیکی‌ها، باورها، حمایت‌ها و مواظبت های شخص انوشه‌یاد ببرک کارمل، از ایشان به نام رهبر یاد کرده باشید و نه کرده اید. هر جا با همان تکبر و نخوت نهفته در ضمیر تان، رهبر را با نام تنها یادکردید.
مثل این: ((به رفیق بزرگوار شادروان ببرک کارمل هیچگاه بی حرمتی نکرده و تا آخر عمرش در مسکو همواره حضوری احترام و ارادتم را برایش نشان داده ام. چنانکه پسر شان رفیق کاوه  کارمل شاهد این مدعاست. من از محترم رشاد خواهشمندم سر قلم شان را باز کند تا سیاه رو شود هر که دروغگو باشد…)) این سخن به آن می‌ماند که پدرِ خود را جبراً و قهراً از خانه بیرون اندازیم و مقام پدری اش را بی هیچ دلیلی از او گرفته و خودش را به خانه‌ی‌سال‌مندان معرفی کرده، گاهی از شرمِ جنایتی که کردیم خبرِ او را بگیریم. چه دلیل ذلیلی از عالمِ علیلی. از قدرت در افغانستان برانداختندش و در ماسکو بدیدارش رفتند.‌ شما در این نوشته، رهبر را، یک رفیق خوانده‌اید. گویا ایشان، شاگرد شما بوده باشد. چه شاگردان جفاکاری که رهبر داشتند. شما باز درجایی چنین نوشته اید:
((بیست و دو سال قبل از امروز شخصیت نامدار ، یکی از اساسگزاران ح د خ ا ، رئیس قبلی دولت دموکراتیک افغانستان ، نطاق برجسته و نویسنده چیره دست کشور ، شادروان ببرک کارمل ازین جهان رخت سفر بست.
ببرک کارمل از عنفوان جوانی شور انقلابی ، احساس وطنپرستی و روح انساندوستی را در مبارزاتش تبارز داد. او مبارز پیگیر ، تسلیم ناپذیر و جسور بود. زندان استبداد ، تهدید به مرگ و تخویف به نابودی هیچ کدام نتوانست روح سرافراز او راشکسته سازد.
او به دفاع دلیرانه از دموکراسی وآزادیهای مدنی در دوره هفت شورا به زندان رفت و با همزنجیرش شهید استادمیر اکبر خیبر پلانهای تاکتیکی و استراتیژیک بزرگ را به خاطر نجات کشور ازشراستبداد ریخت.
بعداز زندان تا اساسگزاری ح د خ ا که در حدود ده سال را در بر گرفت ، در هر جائیکه صدائی از عدالتخواهی و مبارزه علیه استبداد را میبینید ، سیمای ببرک کارمل در آنجا متبارز است. بعداز تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان که یکی از اساسگزاران آن بود ، دیگر همه عمر عزیزش را در پای مبارزه برحق این حزب برای تحقق عدالت و نجات انسان زحمتکش از منگنه استبداد و استثمار ، وقف نمود. ببرک کارمل در دو دوره پارلمانی زمان شاه ، زبان گویای مظلومان ، مجبوران ومحکومان ستمدیده بود. صدای او جسارت و شجاعت در برابر ستم و استبداد را در مردم بیدار میکرد. در حالیکه ببرک کارمل بیش از هفت سال رئیس دولت افغانستان بود ، امروز از او نه قصری ، نه بلند منزلی ، نه بانکی و نه زمینی باقی مانده است. اوپاک زیست ، پاک رزمید ، پاک حکومت کرد و در کمال پاکیزهگی جان داد
روح رفیق ببرک کارمل عزیز شاد و یادش گرامی باد.
به پیش به سوی تحقق آرمانهای شریفانه و انسانی اش ، تحقق عدالت و نابودی ستم و استبداد.
زنده باد افغانستان آزاد ، مستقل و سرافراز.
م. ع. صخره)).
از این موارد زیادتر در صفحات شما دیده می‌شوند. جدا از غلطی های املایی در این نوشته که به نوشته‌ی یک نویسنده‌ی مبتدی می‌ماند. حالا مَن نه دانستم که رهبر،‌ انوشه‌یاد ببرک‌ کارمل فقید، استاد شما بود یا شاگرد درجه چندصدمِ شما؟ شاید کسی که شما را به حزب جذب کرده است، نه خودش از ادب سیاسی و الف‌بای احترام به رهبر چیزی یادداشته و نه به شما یاد داده باشد.
جناب صخره صاحب:
حالا شیرازه‌ی زنده‌گی در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت برخی خاطرات را از حضور قریب و بعید ذهن شست‌شو میکند. ولی، این ذهن بدبخت دورِ من هیچ نکته‌یی را در هیچ مورد فراموش نه می‌کند که یک‌بار ثبتش کند. جهان پیدایی هایی دارد که پنهان‌ کردن ها در آن مشکل است. شما، همه‌گونه رشد، ارتقای پست‌های کاری، شناسایی در محیط کار و اجتماع را مدیون بزرگی رهبری استید که هرگز رهبرش نه خواندید. و برعکس برای کشتار شان، هم‌دست خاینان شدید. حتا در مناسبات جبهه‌گیری، پاس محبت های رهبر را که نه داشتید، حرمت هم‌زبانی و هم‌تباری را رهبر هم نه داشتید. جدا از این که چه جفایی به رهبر کرده‌ اید، این را هم تشخیص نه دادید تا درک داشته باشید که بر موجودیت هزاران‌ تن مستحق‌‌تر و دانش‌مند‌تر از شما برای تقرر در کرسی‌های دولتی. شاید این‌جا کام تقدیر شما هم گُل کرده بود که توسط رهبر ارتقاء داده شدید.. شما را به بازخوانی دوباره‌ی نوشته‌های تان در مورد رهبر و قاتل رهبر که شما شریک جرمش بودید و استید، دعوت می‌کنم. آیا انصاف و انسانیت همین است که شما دارید؟
((داکتر نجیب الله ستاره درخشان و شخصیت سربلند تاریخ معاصر کشور بیست و چهار سال قبل از امروز به وسیله دژخیمان خونخوار آی اس آی و نظامیگران بیدادگر پاکستانی در همدستی با پادو های داخلی آنها به فجعیترین شکل به شهادت رسید. روح این عزیز دلها و شهسوار کاروان رفته گان ، شاد و یادش همیشه باد. سه سال قبل به این مناسبت جانکاه پیامی را به نشر سپرده بودم که آرائه دوباره آنرا خالی از مفاد نمیدانم:
پیام به مناسبت سالروزشهادت جانگداز داکتر نجیب الله رئیس جمهور سابق افغانستان
هموطنان عزیز !
بیست و یک سال قبل از امروز جهان شاهد خشن ترین شیوه نقض قوانین بین المللی و ثبت جنایت تاریخی در افغانستان بوده است. در آنروز مزدوران تروریست به دستور دستگاه جهنمی آی اس آی و نظامیگران پاکستان ، رئیس جمهواسبق افغانستان و رهبر حزب وطن را به شنیعترین شیوه آن به شهادت رسانده اند. طالبان تروریست داکتر را از دفتر سازمان ملل متحد درکابل ربوده و یکجا باباداران پنجابی خویش بعداز شکنجه های وحشیانه به قتل رساندند. شهید داکتر نجیب الله از محدود رهبرانیست که بعدازمرگش در قلوب میلیونها انسان وطن راه باز کرد و محبوب قلب ها شد. هرقدر مخاصمین او مذبوحانه تلاش ورزیدند و میورزند تا مقام و جایگاه او را در دل و دماغ مردم بی اثر سازند، همواره درین تلاش ناکام خویش ، سرافگنده و شرمسار میشوند. شخصیت های بزرگ یکروزه و یکشب در میان جلایش تاریخ را نصیب نمیشوند، آنها محصول دوره های سخت و نفس گیر قربانی و وقف به خاطر انسان و انسانیت بوده اند لذازدودن آنهااز صفحات زرین تاریخ کار آسانی نخواهد بود. داکتر نجیب الله شهید با آنکه ازاساسگزاران ح د خ ا نبود ولی در رشد و تکامل آن نقش برجسته داشته است. او از همرزمان و یاران نزدیک شادروان ببرک کارمل یکی از مؤسسین و رهبران حزب ،بود. داکتر یکی از نطاقان زبردست حزب د خ ا و جنبش محصلان به حساب میرفت. داکتر نجیبالله در دورانیکه ریاست عمومی خدمات اطلاعات دولتی را به دوش داشت به حیث فرزند صدیق وطن این أر گان رابه مثابه مفرزه سیاسی ح د خ ا در خط مقدم پیکار علیه دسائس و توطئه های آی اس آی، تجاوز پنهان و آشکار نظامیگران پاکستان و اعمال تخریبی و تروریستی دست پروردگان دستگاه های جهنمی استخبارات پاکستان و ایران و ساییر دشمنان مردم افغانستان ، قرار داد. من و همکارانم شاهدیم که داکتر در راس اداره امنیتی افغانستان همواره رعایت قانون ، حقوق بشر و احترام به کرامت انسانی را تاکید میورزید. داکتر نجیبالله خود را متعلق به همه مردم افغانستان میدانست. هیچ فردی ،گروهی ، حزبی ، قومی، قبیله یی، منطقه یی ،زبانی و سمتی حق ندارد شخصیت او را در انحصار خویش قرار داده و باچنین ادعای به سجایای انسانی اش صدمه برساند. وقتی داکتر نجیب الله به حیث رئیس جمهور و رهبر حزب انتخاب گردید ، گامهای بزرگی برای تامین صلح ، رفاه عامه ، امنیت و دفاع از وطن برداشت. سیاست مصالحه ملی در همان دوران مطرح شد که امروز درکشور های مختلف پراز تشنج به مثابه الترناتیف جنگ و خونریزی مطرح میگردد. خروج آخرین سرباز شوروی و اعلان آن روز به حیث روز نجات ملی دردوران ریاست جمهوری داکتر نجیب الله صورت پذیرفته است. دفاع مستقلانه در همین دوران به میان آمد که قوای مسلح کشوربدون حتی یک سرباز خارجی از وجب وجب خاک خویش دفاع نموده ، حماسه ها آفریدند. جنگ جلال آباد و شکست مفتضحانه نظامیگران پاکستان دراین معرکه نمونه برجسته آن میباشد. بدون شک توطئه مرگ داکتر در پاکستان طراحی و به وسیله عمال مزدور آنکشور عملی شده است.قاتلین داکتر نجیب الله به همگان واضح و آشکاراست. بارها از دولت افغانستان تقاضا شده است تا آنها را دستگیر و به محکمه بکشاند، با تاسف تاکنون کدام اقدام عملی دیده نشده است. همینگونه علی الرغم مطالبات مکرر مردم که باید از سالروز شهادت مرحوم داکتر نجیب الله به صورت رسمی از طرف دولت افغانستان تجلیل به عمل آید، مهر سکوت بر لب زده میشود. آرزومندم هماگونه که داکتر اشرف غنی به تاکید گفته که “هیچ افغان از هیچ افغان کمتر و برتر نیست” و همچنان ” ما سیاست حذف را حذف میکنیم ” در مورد داکتر نجیب الله شهید و ساییر اعضای حزب وطن این سیاست بدون تبعیض و امتیاز عملی گردد.)). برای آن که زحمت نبینید، من نوشته های تان را از صفحه‌ی تان گرفته و این‌جا گذاشتم.‌ حالا ذهن تان را راحت ساخته، وجدان تان را آلایش داده و هر دو نوشته‌ی تان در مورد رهبر و قاتل رهبر را بخوانید. فیصله کنید که چقدر بی‌پاس و نمک ناشناس بوده اید.
جناب صخره صاحب: شما آن قدر غرق در جال مداحی پشتون شدید که دگر هیچ چیزی برای تان جزء خدمت به پشتون و نوکری پشتون اهمیتی نه دارد. شما سخنان نجیب به معاونش آقای مزدک را هم فراموش کرده اید که گفته بود، اڅک را بالای سینه های مردم شمال می‌نشاند. مگر شما نه می‌دانید که مردم، شامل زن و مرد شمال می‌شود. شما جلسه‌ی سرقوماندانی را فراموش کردید که دکتر نجیب صریح و آشکار در محضرِ همه،‌ به جنرال صاحب دلاور و جنرال صاحب بابه‌جان در خطاب با عتاب گفت تا گویا از موضع شمالی‌گری بیرون شوند. مگر شما شمالی‌وال نیستید آقای صخره؟ شما تصفیه‌ی حزبی و ‌دولتی دوست‌داران رهبر را پسا کسب اقتدار توسط دکتر نجیب، به حمایت خاینانی چون شما فراموش کرده اید؟ اگر هم رهبر و هم قاتل رهبر را تایید می‌کنید، پس چرا علیه رهبر، امنیت کودتای ۱۸ را از دل و جان گرفتید؟ مگر شما در کنارزدن‌ها و گرفتاری های پسا عزل رهبر به نفع دکتر نجیب و تصفیه ها دست نه داشتید؟
شما در مورد سلیمان لایق این توصیف‌نامه رانوشتید:
((باتاسف عمیق خبر شدم که رفیق گرانقدر سلیمان لائق شاعر نامدار زبان فارسی و پشتو ، نویسنده پرتوان ، دانشمند پرابهت کشور و از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان و حزب وطن ، مدیر مسؤول جریده پرچم ، مبارز خستگی ناپذیر راه و آرمانهای حزب ، وطن و مردم ، به عمر نود سالگی جهان فانی را وداع گفت. مرگ سلیمان لائق ضایعه جبران ناپذیر فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی به حساب میرود.
من از عنفوان جوانی یکی از شیفتگان اشعار و سخنرانی های هیجان انگیزش بوده ام. هزار حیف که چنین شخصیت های سترگ را از دست میدهیم.
روح لائق گرامی شاد و یادش همیشه باد.)).‌ حالا نه دانستم که نزد شما چه کسی رهبر بود و ‌چه کسی رهزن؟ مگر شما از رابطه‌ی تحریکات سلیمان لایق و دشمنی علنی ایشان با رهبر و مردم تاجیک و به ویژه مردم شمال آگاه ‌نیستید؟ شما نقش ویران‌گر سلیمان لایق در آشفته‌حالی شمال را فراموش کرده اید؟
جناب صخره صاحب:
دلیل نوشته‌ی من به شما دو چیز بود. یکی آن که من چند سال پیش نامه‌یی به شما در صفحه‌ی تان نوشتم به این شرح:
((استاد بزرگوار و دانشمند فرهیخته صخره صاحب! سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما.
جوان روزهای دشوار زنده‌گی بودم که رهنوردی در راه زنده‌گی و در یک بخش آن مبارزات سیاسی با وجود سن کم بساط بزرگ آشنایی با خردورزان خردمندی بر من گسترد. هر چند حال به کهولت میروم تا بار و بنه بر بندم و باجهان وداع گویم، اما نفس در قید امر آفریننده‌ی اوست که صاحب اختیار هر دو جهان است. شادمانم، عمر مجال داد تا با استفاده از خدمات بزرگ انسانی شبکه های اجتماعی که قبلا چندان علاقه‌یی به آن‌ها نداشتم در دریافت بزرگان و دوستان پارینه سود جویم و عطش بی پایان چشمان و حواس جوینده‌ی خود را
با ایشان اگر از این طریق هم شده است فرونشانم. در یک تصادف متأسفانه سوگورانه که خواهر زاده نامرادم امروز در عنفوان جوانی جوانمرگ شد. نظرم را در فیس‌بوک آگاهی فاتحه و جنازه مرحوم بایانی صاحب جلب کرد. تخلص جناب شما (صخره صاحب ) را هم در این‌جا دیدم و در مرور دوباره یافتم که این اعلان از فیسبوک شما نشر شده است. بس روز پر ماتم است برما امروز. انا الله و انا الیه راجعون
روح‌شان شاد ، فردوس برین جای‌شان و صبر جمیل به شما و همه باز مانده گان شان ..
هر چند بی‌جاست که در این حال غیر از تسلیت چیزی بنویسم. ولی بازی تقدیر را ببینید که چی ها می‌کند. وقتی در کابل اطلاع می‌یافتم شما تشریف آورده اید، هر دری را دق الباب می‌کردم تا نشانی بودوباش تان را پیدا می‌کردم، ‌می‌گفتند برگشته اید دوباره. این روال چندین بار تکرار شد اما شما را نیافتم تا درخدمت باشم. ولی دو هم همزمان و دردناک سبب شدند شما را بیابم به هرحال خوشحالم که سلامت هستید. من از شما دو خاطره‌ی بسیار ماندگار دارم که یکی از آنها را به تواتر در طول زنده گی ام خدمت دوستان و هم‌نشینان و هم‌سالان بازگو کرده. ام و یکی دیگر آن را کم‌تر. تنزل و تطور زنده‌گی هیچ‌گاهی نه‌ می‌تواند از فراست و دانایی‌های علمی شما بکاهد. اما غبار تیره‌ی پیامدهای پسا سقوط، شیرازه‌ی زنده‌‌‌گی
در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت، برخی خاطرات را از حضور ذهن شستشو میکند.
دادن خود آدم، توسط آدمان دیگر،‌ بر انسان هجوم ‌می‌آورند.‌ این‌جاست که انسان خطاکار درک می‌کند و‌تکان می‌خورد که خودش روزی عامل چنان خیانتی بر دگری بوده. دگر هم، دگر عادی نه. دگر هم زبان تو، دگر هم‌تبتر تو، دگری که ترا نزدیک‌تر از دگری بر خود دانست. دگری که تو در ناسپاسی، قدرش را نه دانستی. شما با ره‌بر چنین جفا کردید. شما که ما می‌پنداشتیم، از سُلاله‌ی غیرت و شهامت پدران شمالی بزرگ‌اید، کسی غیر از آن بر آمدید که اجدادِ مشترک مان داشتند. شما در پی تعامل خیانت برای ببرک کارمل،‌ ره‌بر بزرگ تان که مدام از شما حمایت کرد، با دکتر نجیب هم‌دست شدید. چه خیانت بزرگی کردید. حالا شیرازه‌ی زنده‌گی در تمام عرصه ها و جبر زمان بر مهاجرت برخی خاطرات را از حضور قریب ذهن شست‌شو میکند.
چنان بود که شما در رهبری یکی از ادارات مهم امنیتی در ولایت بلخ تشریف داشتید.
من بر حسب هدایت مرکز و شخص استاد و پدر معنوی من محترم جنرالصاحب سید کاظم راهی بلخ شدم. همزمان پیامی را که جناب رئیس صاحب برای شما توسط من فرستادند، عز تقرر تان در پست بسیار حساسی در کابل بود. وقتی شرفیاب حضور شما شدم پس از معرفی و علت آمدن به مزارشریف پیام تفررتان را هم که برایم وظیفه داده شده بود خدمت تان عرض کردم عکس العمل شما بسیار جالب و ظریفانه بود. و آن این که فرمودید: (صفوف که بیکار ماند تعینات میکنه). که کمی هم خندیدیم. این طنین هنوز هم در گوشهای من است
در حالی که من بیچاره فقط حامل یک پیام بودم. و تصادف نیک آن بود که وقتی همرکاب شما در یک پرواز طیارات آریانا به کابل بر* گشتیم درست همان روزی بود که شما به آن مقام جدید در کابل معرفی شدید و یقینا که از قبل آگاه بودید گر چی تعینات صفوف بود ههه. و خاطره‌ی دوم هم که با برگشت من به کابل ارتباط دارد را اگر افتخار دیدارتان نصیب من شد از
نزدیک میگویم خوشبخت هستم و شاکر از خدا که قامت رسای شما سلامت است و در پناه خدا باشید. فرصت را مغتنم شمرده از جنرالصاحب شمال هم علاوه بر تقدیم احترام برای شان ابراز سپاس میکنم که در آن روز دشوار زنده‌گی من در دوسال قبل که در کابل اتفاق افتاد، انسانیت و محبت فراوان به فرزند ارشدم کرده بودند. انشاء الله که روزی از نزدیک با دوستان و عزیزان بیبینیم و دور از غم و اندوه مرگ دوستان باشیم.)). شما این نوشته را پاسخ نه دادید. من هم با شما در جایی نه دیدم تا بخش دوم خاطره از شما را برای تان می‌گفتم. و حالا برای تان می‌نویسم:
وقتی شما به کابل آمدید و من هم در آن هواپیما با شما یک‌جا به کابل برگشتم. شما به کرسی‌یی معرفی شدید، که اطلاع دادن من برای تان را تمسخر کردید و چنان با دکتر نجیب گرم افتادید که وطن، مردم، دودمان، پروان، کاپیسا، شمالی‌بزرگ و کابل و همه را فراموش کردید و با طارق یک‌جا شده، بیخِ هر چی شمالی‌وال و پارسی‌گفتار و تاجیک‌تبار بود را کَندید و این نقب‌زنی را تا زیر پای رهبر ادامه دادید تا آن که برانداختیدش. سخن دوم من به شما این است که شما یک وام‌داری بزرگ معذرت‌خواهی از شخص من که توهینم کردید، همه اعضای حزب وابسته به رهبر و همه‌ی پارسی‌گفتار ها و تاجیک‌تبار های کابل‌ستان و شمالی بزرگ هستید. با گزافه‌گویی نه می‌توانید از خود تان رفع مسئولیت کنید.
بخش دیگری که سبب شد من این بم خاطرات را به سوی شما پرتاب کنم، مطالعه‌ی صفحات ۱۰۳۴ تا ۱۰۴۱ گویا خاطرات آقای کشت‌مند بود. جایی که توصیف برنامه های ترور علیه خود را کرده اند، غیابت شما و اداره‌ی پر قدرت ریاست محافظت و امنیت در ماجرای تأمین نه کردن امنیت شخصی شان را یافتم. شما هم سکوت کرده اید. من به تاریخ نویسی آقای کشت‌مند صاحب و هیچ یک از اعضای رهبری گذشته‌ی حزب باور نه دارم. چون دروغ می‌گویند. مگر باید توضیح دهید که بی‌تفاوتی شما نسبت به امنیت آقای کشت‌مند، هدایت دکتر نجیب برای کشته شدن ایشان بوده یا غفلت وظیفه‌وی شما؟ چون کشت‌مند صاحب آدم عادی نبودند که حتا پسا باز نشسته‌‌گی هم بی امنیت به سر ببرند. ارچند توضیحات مستقیم و غیر مستقیم شان نشان آن است که دکترنجیب بی‌علاقه به حذف کردن یا حذف شدن کشت‌مند نه داشته باشند. من آن بخش های نامه‌ام را که به شما استاد، دانش‌مند و فرهیخته خطاب کرده بودم را دوباره می‌گیرم. چون من آن القاب را شنیده‌گی به شما داده بودم. حالا وقتی دانستم که سزاوار نیستید. سزاوار است تا به شما تنها لقب توصیفی عرفی (جناب محترم)، را خطاب کنم. بدرود یار مردود.

*در نامه‌ی اصلی اشتباهی (لر) نوشته شده.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا