شعر

چشم تکامل

 

کشیدم لحظه هـای عشـق را در قاب رویایی

نهـادم در مـیـان شــور و شـوق حـال تنهایی

ز شور وحال شاد خاطرات افسانه می سازم

کـه آرامـش دهـــم آلام دل را بـا شـکـیـبـایی

نشد از وعده های بی عمل ارمان دل حاصل

د هن شیریـن نشد با گفته هـای نغـز حلوایی

هوای حور وغلمان ذهن زاهد را کند تسخیر

نـیـابـد راه در مـرز فــراخ عـقــل و دانـایی

خرد با دانش وعشق ومحبت می شود کامل

بـشـر یـابــد بـا چــشــم تـکامـل راه پـویـایی

مکَن پیوند سغد و کابل و شیراز و دهلی را

اگـر تـرک سـمرقـنـدی و تاجـیـک بخـارایی

مسوزان بیش ازین در آتش هجران دل نالان

سخن از دل بگو در گوش احساس هریوایی

غنیمت دان دمی عشق وصفا و شادمانی را

که فـردا کـس نمیداند ز راز طاق مینایی

زمین گاهی به زیـر پـای انسـان آنقدر لرزد

که گورستان سازد باغ وراغ و قصرویلایی

زیکسوجنگ وازسوی دگر خشم طبیعت بین

که برهم می زند حال وهوای شورو شیدایی

نـدارد سـوز سـرمـا هیچ پـروای غـریبان را

نمی پـرسـد به چه دینی مسلمانی، نصارایی

بـه زور و زر مناز ای مـدعی در حلقۀ دنیا

نگیرد دست کس را روزمردن مال ودارایی

شندیم قـصه هـا از یورش چنگیز و اسکندر

بدیدم جنگ های شهروده وکوه و صحرایی

نـدارد خـشــم و آز و فـتـنـۀ دیــوان پـایـانی

نجویـد راه صلح و سـازگاری جهل دعوایی

دل انـسـان بـه حـال مـردم آواره می سـوزد

دل سخت ستمکاران بـود از سـنگ خارایی

۱۰/۲/۲۰۲۳

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا