خبر و دیدگاه

چرا؟ نظام های قبیله‌ سالارِ‌‌ پشتون در افغانستان ویران‌ گری داشتند و دارند.

چرا؟ تجزیه امر حیاتی است.

هُشداری به مسعودِ پسر و همه جوانانِ افغانستان بدونِ حسِ تعلق و تبار.

ساختار های قدرت در دنیای قرونِ ‌وسطایی، پیشا مدرنیته و پسا مدرنیته مدام در حالِ تحولات و انکشافات با معنای عالی و واقعی کلمه اند. از مؤلفه ها و‌ ممیزه‌ های نظام های مسئول بیش‌تر بازپرس قرار گیری ‌‌و پاسخ دهی به کنش ها و منش های مردمی شان زیرِ چترِ گپ و گفت های مردم سالاری قرار داشتن آن‌هاست. در پی مسئولیت پذیری یک‌چنین اَمرِ بزرگِ ملی داشتن وجدان های سالم، حسِ عالی وطن‌دوستی، صداقت، بی‌گانه‌ستیزی، داشتنِ عشقِ دیوانه‌وار به میهنِ مادری رهبرانِ چنان کشور هاست. در تقسیمِ این نوع سیاست های کشور به دموکراسی و‌ دیکتاتوری هدفِ واحد را به دست می‌آوریم که همانا پرداختن به حفظ استقلال‌ها، تمامیت‌‌های ارضی، تقویتِ اقتدارِ کشوری، گسترشِ عقلانی پوشش‌‌های دفاعی و نیروهای مسلحِ شان است. در بحث‌های این‌چنینی است که رنگِ خادم بودنِ بدونِ التفات به تبار‌گرایی تیره‌تر از رنگِ خیانت کردن به دیگر تبار تبارز می‌کند و ‌عنصرِ رهایی از وابسته‌‌گی‌های جاسوسی برون مرزی، داشتنِ فراست و‌ دانایی عِلمِ تجربی ‌و اخلاق ‌و کرکترهای‌ کسبی، دانش‌آموخته‌گی های طرازِ خِرَدگرایی نزدِ آنان رنگ می‌بازد. پیوسته‌گی گفتار ها و پیوست ها در درازنای زمانِ سی ده سالِ اخیر برای آگاهی جامعه‌ی به شدت آشفته حال و ترسنده بارِ افغانستانی از اثرگذاری های دام‌ های رهبرانِ سنتی قبیله‌ی پشتون در افغانستان بوده است که اکثرِ مردم را منزوی، ترسو، جبون و محافظه کار بار آورده و‌ سوگ‌مندانه این پی‌آیندِ منفی حتا چند نسل ادامه داشته است. وارسته‌‌گی از این بی‌داد فقط در وجود چهار نفر از رهبرانِ تاجیک‌تبار یا تاجیک شده مثلِ انوشه یاد ها امیر حبیب‌الله خادم دینِ رسول‌الله،‌ ببرک کارمل، برهان‌الدین ربانی و احمدشاهِ مسعود و یکی دو نفر از رهبرانِ ازبیک مثلِ مارشال دوستم ‌و جنرال ملک و رهبرانِ هزاره مثلِ عبدالعلی مزاری بیش‌تر تبلور داشته است. با آن که آنان هم به نوعی صد در صد احرازِ ایستایی مستقیمِ گفتاری برای دفاع از هویتِ تاجیک‌تبار ها یا پارسی ‌گویان نکردند تا گویا لطمه‌یی برای وحدتِ!؟ ملی وارد نشود و ایشان را انحصارگرا ندانند. برآیندِ چنان عقب نشینی های مصلحتی تقویتِ یکه‌تازی رهبرانِ پشتون بوده است. البته که عامِ مردمِ پشتون هم به نوعی از این حالت استقبال خاموشانه کرده و در منفعت‌برداری از آن موقعیت ها عقب نه نشستند. به عنوانِ نمونه حوادثِ تهاجمِ جاجی منگل به شمالی، جفای بی‌مانندِ عبدالرحمان، امان‌الله و محمود طرزی ‌و محمدگل مهمند و ظاهر و داود و نجیب و کرزی و غنی و خلیل‌زاد و عامِ مردمِ جنوبی به تبعیت از رهبرانِ شان علیه مردمِ شمال و شمالی شامل همه گروه های غیرِپشتون. چنانی که آن تکرار ها حالا در عصرِ سیطره‌ی تروریستی طالبانی پاکستانی ‌و حقانی و جنوبی هم ادامه دارند، من روز گذشته یک کلیپی را دیدم و شنیدم که در آن کلیپ مردِ کهن سالِ (۸۰)ساله‌ی قبیله‌ی پشتونِ جنوب در حالی‌که با آن کهولتِ عمر به ازای پرداختِ چند ده لک کلدارِ پاکستانی تازه و برای چندمین بار عروسی کرده بود، یکی از آرزوهایش را رفتن به پنجشیر و قدم زدن و گشت و‌ گذار در جنگِ پنجشیر وانمود ساخت. موردی که غنی فراری ‌‌و‌ خاین باری به احمدولی مسعود گفته بود: « ..،به زورِ خارجی ها هم شما را از افغانستان خارج می‌کنیم…» و احمد ولی مسعود هم این موضوع را سال ها پنهان کرد که استمرارِ همان محافظه‌‌کاری گویا مصلحتی بود. و اگر چنان موارد را در وقت و‌ زمانش بر ملا می‌ساخت تکانه‌ ‌های قدرت‌مندی برای آگاهی ذهنی نسلِ های ما می‌شود که پسا افولِ ستم تباری مهمندی تازه سر کشیده بود. چنین اعمالِ پشتون مدام در حالی ادامه داشته که هیچ یک سندِ تاریخی وجود ندارد تا ثابت سازد یک تاجیک، یک ازبیک، یک هزاره یک ترکمن یا اقوامِ با اقتدارِ غیرِ پشتون چنین کاری را علیه پشتون کرده باشند. فرق مدنیت و مدنی بودن و‌ درکِ شهروندی و ارزش های آن نزد قبیله‌ی مدام در جنگِ پشتون با دیگران و دودمان ها و عشیره‌های آگاه از دیگر اقوام در همین است. نکتایی بستن، دریشی های رنگارنگ پوشیدن، سفرهای اروپایی و غربی رفتن، سازه های رهایشی و بازرگانی مدرن را در درون مرزی و برون مرزی راه اندازی کردن، به کلوپ های رقص و فحشای شبانه رفتن ها، می‌‌کده رفتن‌ها، عباداتِ دینی ظاهری انجام دادن، حج رفتن های گروهی و بار بار ووو…هیچ کدام بر تغییر بنیادینِ شخصیت سازی رهبرانِ قبیله‌ی پشتون، تحصیل یافته‌های شان، ملاهای انتحاری و تروریستی شان، تفوق طلبی و برتری خواهی های شان و نوکر بودن به انگلیس و آمریکا و در هفتاد سالِ پسین به پاکستان وارد نکرده و مزید بر آن ها بوده که ظلم و تعدی را بر ملیت‌ هایی دیگر در افغانستان روا دیده اند. دو رویه‌‌گی و‌ چند رویه‌‌گی رفتار های مقطع نگری و موقع نگری و پسا بر آورده شدنِ اهدافِ شان روی گرداندن از تعهداتِ حتا مُهر کردنِ قرآن مواردی اند که منافی منافع و اخلاقِ اجتماعی و رو‌ گردانیدن از دین و بار ها دین را برای تحقق اهداف وسیله قرار دادن از خصوصیاتِ غیرِ قابلِ تغییر و پیوسته سبوتاژگرایی رهبرانِ پشتون است که ره‌روانِ نسل ها یا خطِ دوم و سومِ شان پی‌هم آن را به نسل های دیگرِ شان منتقل می‌کنند. امری که در گویا رهبرانِ تاجیک و هزاره و میان تاجیک ‌و هزاره هرگز وجود ندارد و از حیطه‌ی خانه‌واده‌گی رهبرانِ شان خارج نمی‌شوند. اما در میانِ دو رهبرِ عصرِ حاضرِ ازبیک مثلِ مارشال دوستم و جنرال مَلِک و بخشی هم سیدنورالله چنان خانه‌واده‌نگری و خانه‌واده محوری قدرت نگری میراثی به پیمانه‌ی جنون وجود ندارد. بی‌گمان و به گمانِ غالب که تغییر رویه در جدایی نسلِ جوانِ تاجیک و هزاره از اسارت های رهبرنماهایی موجودِ تاجیک و هزاره حتمی و فراخورِ بازنگری است. البته نسلِ جوانِ پشتون هم باید و باید تن به رهایی از بند و بار های رهبرانِ مطلق گرا و تمامیت‌خواهِ قبیله رهایی یابند و بن‌بست های پیچیده‌ی ستیز با دیگران را پایان ببخشند و به اصلِ حقیقی هم‌گرایی و زیستارِ در کنارِ همه اقوام برگردند و‌ تن در دهند. وجوهِ‌ مشترکِ ملی را دریابند و یک نسلِ ماندگار ‌و کاملاً‌ متحول و متهورانه را برای افغانستان رقم بزنند. مسعودِ ‌پسر سالارِ جوانِ قافله‌ی رهایی کشور و ختمِ اشغال هم متوجه رهایی زنجیر پیچان شدنِ بیش از حد به مهره های سوخته‌ی دی‌روز از «الف» تا «ی» باشند.‌ حسِ تساند و حسِ تعامل ‌و حسِ افغانستان شمول بودنِ اندیشه های سیاسی،‌ میهنی،‌ مردمی و رهایی از فلاکت های دیرینه‌ی سرزمینی به نام زادگاهِ ما می‌تواند در هر گوشه و‌‌ کنارِ کشور عمومیت داده شود و مسعودِ پسر در این راه پیش‌گام تر باشد و با ساختار تشکیلاتی مقاومتِ دوم متشکل از همه جوانانِ کشور بدونِ حسِ تعلق را اساس گذارد. به این ترتیب است که نسلِ جوانِ رها ساخته شده از بینش‌های برتری خواهی و دیگران را نه‌‌نِگری با ذهن ‌و هوشِ ملی اندیشی حقیقی واقعیتی را برای مردمِ خسته و زار از بیدادِ انحصار به نمایش می‌گذارند.‌ این گذار بر سیاهه های ویران‌گرِ رهبرانِ نظام های قبیله سالارِ پشتونِ تمامیت‌خواه مهرِ بطلان و پایان می‌گذارد و نسلِ با رسالت و با افتخارِ جدیدی از همه اقوامِ شریفِ افغانستان پدید می‌آید. در غیرِ آن اگر این لازمه ها تحقق نیابند و اتکا و پافشاری فقط برای ادامه‌ی قدرتِ تک‌تباری و ‌نادیده انکاری دیگران در تقسیمِ مساویانه‌ی قدرت و ثروت باشد، این‌گاه و آن‌گاه و هیچ‌گاه کشورِ متحدی به نام افغانستان به وجود نخواهد آمد و گزینه‌ی تفکر برای تجزیه را در محراقِ توجه قرار می‌دهد. در عملی شدنِ چنان تصمیم بزرگِ اجبارِ کُشنده‌ی تاریخ است که تجزیه را رقم می‌زند و باید بزند. حالا که توپ در میدانِ جوانانِ افغانستان است باید مُسرانه بکوشند تا تجزیه رقم نخورد. ما دیدیم که تفوق‌طلبی و برتری خواهی قومی و تبعیضِ راه‌بردی و‌ دورنمایی در افغانستان ماندگاری نداشته است. حتا اگر چه قدرت در دست یک تبار بوده که خودِ آنان هم راحت نبوده اند.
نظامِ حاکم ساخته‌شده‌ی تروریستی طالبانی و حقانی و پنجابی و پیشاوری و خیبری درست نشان داد که تروریست، تکنوکرات و دموکرات و بنیاد‌‌گرای انحصارطلب پشتون همه پی تحققِ یک اَمرِ دیگران‌زدایی در تلاش اند. ما در گذشته دیدیم که انحصار نتیجه‌یی حتا برای خودِ پشتون نداشته و نخواهد داشت. بدرود

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا