شعر

سوغات بهار

 

زهـی که نـوروز پـرافـتـخـار می آید

عـروس نـاز طـبـیـعت، بهـار می آید

چراغ لاله به دشت و دمن شود روشن

دوبـاره نـرگس خندان بـه بار می آید

شکوه نوروز دیرینه جشن دهگان ست

که روح تازه یی در کشتزار می آید

زمین ز خواب زمستان می شود بیدار

زمـان هـلـهــلـه و کار و بـار می آید

به بـاغ و راغ بگردید با دل شادان

که بوی سنبل و صوت هزار می آید

ز یمـن مقـدم نـوروز و نـوبهـارانـش

گل و شکوفه برون بی شـمار می آید

دوباره دره و دشت و دمن شود خرم

ســرود و زمـزمــۀ آبـشـــار مـی آیـد

صدای رود خروشان می رسد از دور

که ابـر دهکـده گـوهـر نـثـار می آید

نوا ونغمه ورقص وطرب شود آغاز

که جان به محفل دل می گسار می آید

شراب شوق ز لعل نگار اگـر نوشید

در اوج مسـتی و لـذّت خـمار می آید

طلسم سـاکـن زنـدان طالبی بشـکـن

که روزحرکت وگشت وگذار می آید

فشار جور و ستم گرچه کوه سنگینست

زلای سنگ برون چشمه سارمی آید

دل وطـن اگـر دسـت دیـو و دد افـتاد

هـماره خـیـز فـنــر از فـشـار می آید

چو نعش گندۀ افراطیت شـده بـد بو

فـقط ز طالب و داعـش عـار می آید

بلای جهـل که از نـوبهار می ترسد

پـیـــام رسـتـم و اسـفـنـدیـار می آیـد

غزل غزل بهاریه می دهم سـوغات

اگـر چـکامـه ز لـعــل نـگار می آید

فراق در همه اوقات گر بُـوَد دشوار

چـه مـژده هـا ز پی انـتـظار می آید

زبس که میوۀ باغ وصال شیرین است

دل رهـیــده بــه دیـدار یــار می آیـد

۱۷/۳/۲۰۲۲

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا