شعر

نبرد

از گذر گاه زمان برگشته ام بارِ دیگر
تا بپویم سرگذشت زنده گانی را زسر
این ره پرپیچ را طی هرنفس باید نمود
هرکه با نوعی دراین راه بسته است بارسفر
مشتری و ماه رفیق شام تارِ هر یکیست
این محبت تا زمانی است که می اید سحر
کوله بارزنده گی بردوش باید رفت به پیش
تا غروب مهرهستید در سفر یا در حضر
توشه ی این زنده گانی هرکرااست حاصلی
بر کسی تلخ است یا شرین بر چیند ثمر
ان یکی ازبهرانسان می سپارد جان خویش
این دیگر با نام دین سر می برد نسل بشر
زنده گی زیبا اندر قالب اندیشه است
ادم جاهل درون اجتماع دارد خطر
مشکلات زنده کی گرجا گرفت درمغزتو
با تغیر جا نگردد مشکلی بیرون ز سر
جبرهای زنده گی گاهی حصول عادت است
گر ز طفلی جا گرفت از چنگ او نایی بدر
سخت می اید به سر این سرنوشت روزگار
میشود پیروز انکه در نبرد است با خطر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا