شعر

پند نغز

 

تجــربـه زیــور دل پیر است

پیرالگـوی صبر و تدبیراست

شوروحال وتلاش نسل جوان

پر انـرژی بسی فراگیر است

پـند نغـز و مثـل شـنـو از دل

گفت کوتاه وشهد تقریر است

دانـش کـم می کــنــد گـمـراه

چشم خورشید کان تنویراست

دوسـتـان را هـنـر بیامـوزیـد

که بهرجا طلا و اکسیر است

گـر نـداریـد شمع شب افروز

شب تاریک سردودلگیراست

زنـدگی جـلوه گاه تاریخ است

قصه هـای کهن اساطیر است

گـوش هـرچند واژگان نـوشد

چشم دل آشنای تصویـر است

هرکه نقشی درین جهان دارد

گرعوامست شاه و وزیراست

رمـز پایان خـوب آغـاز اسـت

ره اگـرچه بسی نفـسگیر است

روز سخـتی رفـیق را آزمـای

نه روزیکه رقص کفکیر است

یارخوب ولطیف کم یاب است

غـزل نـاب اوج تحـریـر است

بـاد ســوزنــده تــن بـیــــازارد

چه تفاوت خـزان یا تـیـر است

خوی خوش خلق را شکار کند

ترشـرویی ریگـچه و جیراست

صلح عاقل بهتر از جنگ است

تیش دهـقـان به ز شمشیر است

جنگ با جنگ وصلح باسازش

دفـع شـمشـیـر آتـش تـیـر است

جاهلان گر کنند حمله به ملک

پایـداری چـو کـوه پـامیر است

خـبـر بـد تـنـد و چـالاک اسـت

سخن حـق تلـخ و دلگـیر است

قـلـعـه را از درون می گیرنـد

حلقۀ سست مرگ زنجیر است

خــانـۀ دل جــای دلــدار اسـت

سرزمینی‏که دل درآن گیراست

هـر که از خـود فـرصتی دارد

گه گرگان و گاه نخچـیـر است

درهوا سیب میخوردصد غلت

شانس وطالع هزارمسیر است

خوش وخندان زی درین گیتی

تانفس درکشی زمان تیر است

عجله گرچه کار شیطان است

وقت اگربه شود طلا گیراست

گـر کلید طلا بـه دســت آریـد

همه درهـا گشاده زنجیر است

از تــــلاش پـیــــادگان آمــوز

اسـب نابـغـه گاه گهگـیر است

متن اصـل کـتـاب را خـوانـیـد

که بسا رنگ رنگ تفسیراست

ازروی همرهان شناسم دوست

همنشینی چو پـر ز تأثیر است

مـزۀ خـوش نـمـی رود از یـاد

کیف مسـتی و لـذت بـیـر است

خوب و بد روز و شب را ماند

یکی روشن و دیگری قیراست

هـر سـوالی جـواب خـود گیرد

ترش وشیرین فلفل وسیر است

هرگلی رنگ وبوی خود دارد

طعم سیب و انار وانجیر است

کلبۀ خـویـشــتـن روشــن ســاز

دیر و مسجد پـر ز تزویر است

زود بسـتر بـرو و زود بـرخیز

بـانگ مـرغ سـحـر آژیـر است

نـاظــر کار کـــودکان بـاشــیـد

گپ شان بهر شکر وشیر است

مشتری حـرف راسـت را گوید

سـود سـرمایـه نرخ تکثیر است

همه راه ها به سوی پایان است

چه تفاوت که زود یا دیـر است

مـی دهــد آب گلاب می گـیـرد

دست گلچین فـشار تقطیر است

تجـربـه از شـکـسـت آمــوزیـد

پهلوان گه به رو وگه زیراست

آری کشمیر هـوای خوش دارد

هرکه را خانه اش کشمیراست

حـالـت گـنگ پـیـش از تـوفـان

بی نـوای نی و مـزامـیـر است

بـا کرونـا مـرو بـه پـیـش خـلق

که خطرناکِ زشـت واگیراست

هـمـه ســودای طالـبــان امروز

ریش ولنگی وطرد وتکفیراست

حـرفِ بسـیـار کافی و کافـیست

وقت سنجش و روز تدبیر است

جهل و دانش زهـم گـریزان اند

جاهلی بـد تـر از خنازیـر است

ســرِ بی عـشق را کـدو پـنـدار

شور و شادی وشوق، نیّراست

سخـن دل نـشـین ز دل خـیـزد

نه نیازی به شرح وتفسیراست

آنچه از دل بـه چـشـم می تابـد

باغ ارژنگ پر تصاویـر است

در نوا و سـرود و ساز خودی

وحـدت بـاورِ جـماهــیـر است

از دل تـیــرگـی بـرآیــد نــور

پی هـر شب مهـر منیـر است

آنچه در ذهن و قلب انسانست

شورآهنگ ونقش تصویراست

عشق و مهـر و خـرد را نازم

که جهـانی در ایـن تعبیراست

زنـدگی گـر شـود ازان خـالی

بی دروسقف وپایه تعمیراست

۲۲/۱/۲۰۲۲

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا