شعر

بلبل عشق و طرب

 

نـوا از سـیـنــۀ آتـشـفـزای نی زنــد فـوران

نیستان آتشی افروخته گویی در دل دوران

ز نـای مـولـوی آتـش فـتــاده در دل گـیـتی

توگویی شمس معنا در دل هستی شده تابان

میازارید موری را که خواهد جان شیرینش

که ایـن اوج مـدارا و ترحُّـم را کـنـد عنوان

بگو بر شیخ و مفتی این سخن را بارها ساقی

نبینی نشوه و کیفی به دل‏هـا بی می عرفان

یـخ افـراطـیـت در ذهــن آدم آب می گـردد

اگـر مهــر اهـورایـی بـتـابـد در دل انـسـان

زنورِ دانش و عقل و خرد گیتی شـود روشن

کند اهریمن شب را بـه هنگام سحـر عریان

مگـو افسانـۀ سوگ و عزا در محفل عشّاق

که شورِعشق ومستی حالت دل را کند شادان

بـه هـر سـو خوبـرویان نازنینانِ خـراسـانی

به آهنگ تمدن زلف و کاکل می کنند افشان

گهی در محفـل سُغـد و هریـوا گاه در کابـل

گهی در بامیان و بلخ بامی لـوگـر و پروان

نگردد بلبل عشق وطرب درباغ دل خاموش

اگر طالب ببارد بر سر ما موشک و هـاوان

ز خـون پـاک آزادان بـرویـد لاله و سـوری

که بـاغ سبز دل‏ها را کند پـر نغـمه و الحان

نباشـد جـای افـراط و ســتـم در آسـیـا دیگـر

مگو از خون و خشم و قلب ریش ودیدۀ گریان

طرب از جنبش نیل و فرات و گنگ می جوشد

شـده امـواج رود زرد و وُلگا نـیـز پایکوبان

ندارد نفرت و نفرین و کین در شهردل جایی

بگو از مهر و عشق و همدلی و شفقت و آرمان

۱۸/۱/۲۰۲۱

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا