شعر

دیار ظلمت

 

قطارمیگذرد ما هنـــــوز بی خبـــــریم
در« ایستگاه حوادث » نشسته منتظریم

مسافران خمــوشیم فارغ ازدرامۀ شب
فقط دو چشم به راه سپیدۀ سحــــــــریم

چه سالهاست که بی هیچ شوروفریادی
ازین مسیـرشب درد و داغ میگـــذریم

سحرنیامد وشب ای رفیق سنگین است
درین کـــرانۀ دشتی که با تو درسفریم

دلم گرفته ازین تنگنای سرد وخمــوش
بیـــا که عرض دل خود به آفتاب بریم

نه حاصلی نه بری نی شگـــوفۀ چمنی
چونخلهای عطش دیده خشک وبی ثمریم

رژیم های تبــــه کارهریک آمد ورفت
کنـــون به سایۀ اشغــــال ما زبد بتـریم

زدست حاکــــم بیمـارشهر آتش وخون
به بین که تا به کجا جیره خوارودربه دریم

درین دیارکه ظلمت گــرفته بوم وبرش
بیا که تا به افــق های تازه ره سپـــریم

شکـــوه قامت پرواز را زیاد مبــــــــر
مگو که ما وتودیگرشکسته بال وپریم

جولای ۲۰۱۹
فرانکفورت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا