شعر

شیشۀ بشکسته

عـزای شـیشۀ بشکـسـته هر محل دارد

توگویی طفل زمان سنگ در بغل دارد

هوای تازه دم زلف و کاکل ازسررفت

سـر خـیـال غــزل تـار غـم کچـل دارد

بـه کـشـت و بـاغ فـتادسـت آفـت پایـیز

روان و جـسم نـباتـات جمـله شـل دارد

به جای گندم و شالی که مار می روید

دیگـر نــه بـرکۀ ما ماهی و مگل دارد

چــه آفـتی خــدایـا فـتـــاده در کـشــور

به هردماغ که خوب بنگری خلل دارد

روباه وگرگ به هم یار گـشته اند لیکن

خروش و خشم چـرا شیر با جمل دارد

اگرکه برق زند زلف مصنوعی امروز

به زور پـودر و روغـن جل و بل دارد

مرا به گرمی خورشید عشق سوگند باد

نه هـر فضای دلی زهـره و زحل دارد

زچشم و صحبت معشوقه می برم لذت

فقط حـریص هـوس چـشم بر کپل دارد

درین زمانه به هر چهره ییکه مینگری

ســر سـتـیـزه و ذهـن پر از جـدل دارد

چه شد صدق وصفا و مگو زساده دلی

فلک بـه عاشـق آزاده چال و چل دارد

به جمع افـعی و ماران سمندر مسکین

نه دیگـران فقط خویـش را مچل دارد

متاع مــردۀ پایـیـز می دهــد افــراط

ولـی بـه حیلـه سخن از دم حمل دارد

۱۴/۱/۲۰۱۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا