شعر

نالۀ سکوت

رسول پویان
رسول پویان

هـنـوز دامـن سـبـز بهـار خـونـین است

گلـوی نـازک گل زیـر تیغ گلچین است

به هـر طرف نگـری داغ لاله می بینی

بنفشه خون جگر درعزای نسرین است

ز چشـم نـرگس مستانـه اشک می بارد

خدنگ خار خسان در دل ریاحین است

کشیده بر سـر شمشاد و نسترن شمشیر

به خـون دامـن خصم بهار رنگین است

نـبـات و آدم و حـیـوان را که می بـیـنم

دریـده سـینه و سـر از دم تبرزین است

نــوا ز حـنـجــرۀ بـلـبــلان نمـی خـیـزد

دل شکـستۀ عـشاق تـا که غمگین است

ز آسـیـاب ســتم بــوی خــون مـی آیــد

دل رمیده به بالای سنگ زیـریـن است

محیط باغ وچمن غرق کشمکش گردید

تفنگ و تـیغ و تبر جـای گل آذین است

نشـد آتش ایـن جنگ و دشمنی خاموش

هزار بار فـزون تـر ز عهد پیشن است

ز عـرش می شـنوم نـالـۀ سکوت خلـق

توگویی گوش خداهم دیگرسنگین است

نمی شود به سخن خون دست قاتل پاک

چرا که مشرب او قتل و ظلم آیین است

کسی که حُب وطن را به خصم بفروشد

به پیش خلق سرش تابه حشرپایین است

به قـول و وعـدۀ دشمن نمی شـود بـاور

که ایـن دروغ ازان قولهای پارین است

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا