خبر و دیدگاه

فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ و دانش دینی

 

حاج سیاح در برگشت از سفر به گِردِ جهان در سفر نامۀ خود نوشت:

   « جماعت عمامه به سرها همه جا را پُر کرده و همه مقامات را صاحب شده اند، کسی نمی داند کدامیک از آنها فهم و سواد دارد و کدامیک ندارد! همه نام آیت الله و حُجت الاسلام و شیخ و ملا دارند! و کارشان این است که به اسم شریعت هر چه می خواهند بکنند و جلو هر چه را نمی خواهند بگیرند!. مومن می سازند.. تکفیر می کنند.. معاملۀ بهشت و جهنم می کنند.. کسی جرات ندارد  بگوید آقا دروغ می گوید!. زیرا بیرق  وا شریعتا  بلند می شود،  به آنها  ایراد می گیری، می گویند ایراد  به مجتهد جایز  نیست!.. تکذیب می کنی مثل این است که خدا و پیغمبر را تکذیب کرده یی،  به  هیچ آخوند گردن کلفتی نمی توان گفت که مجتهد نیست یا که عادل نیست!..  زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد که هر چه بگوید می کنند… 

و اما مردم: گرد اندوه  بر روی همه نشسته است،  رنگ ها زرد، بدنها  لاغر، لباسها  کثیف، لب ها آویخته، چشم ها برزمین، گویا خرمی و نشاط از این مملکت رخت بربسته و  بجز  نوحه  و زاری چیزی  بر جای  نمانده است، آنچه  باقی  مانده است  زیارت رفتن و نعش کشیدن و نماز جماعت خواندن است …»

 

این گزارشی است از دوران ناصرالدین شاهی که فرزانۀ بسیار گرانمایه یی بنام  حاج سیاح برای ما  برجای گذاشته است.

مردم ورجاوند  پایه یی  که از بنیاد گذاران  تاریخ  اندیشه بودند،  مردمی که داستان پردازان خوش پردازشان داستان کیومرس و جمشید و زال و سیمرغ و رستم و هفت خان او را  پرداخته بودند،  فرهنگیارانی  که پورسینا  و زکریای  رازی  و  فردوسی توسی  و  رودکی سمرکندی و حافظ  شیرازی و خیام نیشابوری و مولوی بلخی و کهکشانی بیکران از روشنان زمینی را به آسمان فرهنگ جهان ارمغان کرده بودند،  در پی چیرگی ملایان خِرَد سوز،  و گسترش آیین خرافه پردازشان آنچنان دچار تیره روزگاری گشتند که گزارشگر توانایی مانند حاج سیاح، با همۀ شیوایی سخن و نگاه ژرفی که بر زندگی داشت، توانست  تنها گوشه هایی از آن ماتم سرای بزرگ را فرا دید  ما بگذارد!. در این گزارش از بیماریهای واگیر – از کچلی و آبله –  از تراخم  و مالاریا، و از مرگ و میر کودکان که ریختار کودکستان به گورستانها  بخشیده بود  سخنی به میان نیامده  و  تنها   به نشان دادن  گوشه هایی  ازآن روزهای سراسر غم و  شبهای پر از ماتم بسنده  شده است!.

پس از روی کار آمدن رضا شاه بزرگ یک رشته دگرگونیهای بنیادی، در سامانۀ آموزشی کشور پدید آمد و آخوند را سنگر به سنگر به درون حُجره های گور مانند خود پس راند.

اندک اندک مکتب خانه ها  جای خود  را  به دبستانها و دبیرستانها سپردند، دانشگاهها  و دیگر کانونهای  آموزشی  یکی پس از دیگری بالا بر افراشتند و در یک  سامان بسیجیده، چهرۀ ایران را  از زشتی   به  زیبایی  دگرگون کردند.

افزون بر میلیون ها دانش آموز و دانشجو که در  درون  مرزهای میهن به فرا گرفتن دانش های گوناگون سرگرم بودند، چند سدهزارتن ازجوانان میهن درآموزشگاههای فرا دبیرستانی کشورهای  بیگانه به فرا گرفتن  دانش های  روز  پرداختند.

شمار شاگردان ایرانی در انگلستان که  در سال ۱۳۳۴  کمتر از  بیست تن بود، در سال ۱۳۴۶ به ۱۵۰۰ تن رسید، و در سال ۱۳۵۷  از مرز دوازده هزار تن نیز فرا تر رفت.

میان سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۷ نزدیک به ۳۲۶۰۰۰ هزار تن از جوانان ایرانی از دانشگاههای کشورهای باختری دانشنامه های کلان  دریافت کردند. در سالهایی که ایران خود را برای برگزاری جشنهای دو هزار و پانسد سالۀ شاهنشاهی آماده می کرد، دو هزار و پانسد  دبستان و دیگر کانونهای آموزشی در روستاهای دور  و نزدیک  ساخته شد  تا دامنۀ دانش آموزی در کران تا کران میهن فرا برده شود.

در سال ۱۳۴۲ خورشیدی  پدیدۀ نوینی بنام سپاه دانش در تاریخ ایران رُخ نشان داد. این زمانی بود که برابر آمار رسمی دولت شاهنشاهی بیش از هشتاد و پنج در سد از مردم ایران توان خواندن و نوشتن نداشتند. سپاه دانش توانست دگرگونی بنیادی در این زمینه پدید بیاورد، جوانان دانش آموخته  پس از یک دورۀ چهار ماهه، برای آموزش کودکان  و نو جوانان روستایی به دورافتاده ترین روستا های کشور فرستاده می شدند.

از سال ۱۳۴۲  تا  ۱۳۵۷  بیش از سد هزار پسر و دختر دیپلمۀ ایرانی به میلیونها کودک و زن و مرد ایرانی توان خواندن و نوشتن ارمغان کردند.

در همان سال سپاه دیگری بنام سپاه بهداشت سازماندهی شد تا به دستیاری پزشکان جوان، تندرستی  و شادزیوی  را در کران تا کران کشور بگستراند. این  سپاه در سال  ۱۳۴۴ با  ۶۰ گروه پزشکی  کار خود را آغاز کرد  و تا  سال  ۱۳۵۵ خورشیدی نزدیک  به  دوازده هزار  پسر و بیش از ده هزار  دختر  دانش آموخته در رشته های گوناگون پزشکی را به روستاهای دور دست فرستاد .

اندک اندک در یک  هنجار بسیجیده،  بیماریهای تراخم و آبله و کچلی و سل و مالاریا  برای همیشه از خاک ایران  ریشه کن شدند، شرکتهای سهامی زراعی  در دشت مهاباد  –  دشت قزوین  – دشت دزفول –  دشت مغان –  دشت سیستان و در جای جای آن خاک خوب،  ایران را به  چهرۀ  یک  کانون کشاورزی درآوردند – سدهای بزرگ یکی پس از دیگری  بالا  بر افراشتند  تا  از  یکسو  هزاران هکتار  از زمین های هرگز کِشت ناشده را به زیر کشت  برند، و از سویی دیگر  روشنایی  شادی بخش را به  روستاهای دور و نزدیک برسانند.

فناوریهای پیش رفته مانند: ذوب آهن – ذو ب پولاد –  ماشین سازی – تراکتور سازی – پتروشیمی – نیروگاههای اتمی –  شانه به شانۀ موزه ها  – سینماها – نمایشگاهها – پالایشگاهها – فرودگاهها – و بزرگ راهها  و هزار ویک دستاورد بزرگ دیگر، سیمای ایران را شکوهی  شایسته  بخشیدند.

مردم ایران دیگر آن مردم  سیه روزگار نبودند که برابر گزارش حاج سیاح: .. گرد اندوه بررویشان نشسته –  رنگها زرد-  بدنها لاغر –   لباسها کثیف –  لب ها آویخته –  چشم ها برزمین!..

از آن مردم  در هیچ کرانه یی از ایران نشانی در میان نبود، اینک مردمی دیگر، با چهره های شاد- با لب های پر از خنده –  با زیباترین جامه ها  و  زیورها –   با دانش و توانش  و با بهترین آراستگی چهرۀ دگرگونه یی از مردم ایران را در میدان های جهانی به نمایش گذاشتند، مردمی  که می توانستند  به آسانی جامه دان های خود را ببندند و بدون  دریافت روادید به کران تا کران جهان بروند و  با بهترین گرامیداشت از سوی مردم  آن سرزمین ها  پذیرفته شوند!..

ایران دیگر آن ماتم سرای بزرگ نبود که حاج  سیاح  در گزارش خود بما نشان می داد..

دریغا و دردا که این دوران تابندگی دیر زمانی نپایید، مردم ایران تا آمدند میوۀ دسترنج خود را بچینند،  گردبادی توفنده بنام انقلاب اسلامی  وزیدن گرفت و دستاورد چندین سالۀ کار و کوشش آنها  را از میان برد!.

این گرد باد ویرانگر که از ناآگاهی همین مردم مایه می گرفت و با همازوری  خودِ آنان دم به دم پرتوان تر می شد، یکبار دیگر نشان داد که: هنر خواندن و نوشتن به تنهایی نمی تواند ملتی را از گرداب تباهی برهاند!.

افزایش روز افزون دانش آموختگان در رشته های پزشکی و کارد پزشکی و مهندسی و روزنامه نگاری راهگشای یک ملت بسوی بهروزگاری نخواهد بود!..

برداشتن چادر سیاه و پوشاندن {مینی ژوپ}  بر پیکر زنی که هزار و  چهارسد سال در سیاهچال ستم بوده،  از او گرد آفرید  و  گُردیه و آرتمیس نخواهد ساخت!..

مردمی که تا بُن استخوان شان در بند خرافه های دینی گرفتارند، با خواندن و نوشتن، و از فروشگاه های لندن و پاریس خرید کردن از بند آخوند رهایی نخواهند یافت!..

دانش آموختگان پرورش نیافته یی که از سیاست جز زنده  باد و مرده بادش را نیاموخته اند!. هرگز  ره    رستگاری نخواهند یافت و چراغ  راه ملتی نخواهند شد!. دانشی فراتر، و بینشی گسترده تر باید تا چراغ راه زندگی باشد و مردمی را از بند باورهای تباه کنندۀ دینی، و دامگه شترنگ بازان بزرگ سیاست  جهانی رهایی بخشد!.

آری میلیون ها تن از مردم ایران دانشنامه های کلان از دانشگاه های ایران و جهان  را  گردن آویز خود کردند، ولی آنچه را که می بایست می آموختند هرگز  نیاموختند!. آنچه را که می بایست می آموختند  تاریخ  نیاکانشان بود تا بدانند:

که گیتی به آغاز چون داشتند      

که ایدون بما خوار بگذاشتند

چگون سر آمد به نیک اختری      

برایشان همه روز گند آوری   

                          فردوسی

 

آنچه را که می بایست می آموختند شترنگ سیاسی بود تا بازیچۀ دست بازیگران بزرگ جهانی و روشنفکرنمایان تاریک اندیش خودی  نشوند و بدست خود خانۀ خوب خود را  ویران نکنند.

مردمی که هزار و چهارسد سال پیش، همۀ  ارزشهای فرهنگی، و دارش و دسترنج نیاکانشان،  بدست  نیاکان  خمینی لگد کوب گردیده بود..

مردمی که زنان و دختران میهن شان بدست نیاکان همین (قائد اعظم!) در بازارهای برده فروشان جهان به روسبی گری فروخته شده بودند!..

مردمی که نیاکان همین (رهبر عظیم الشأن انقلاب) با خون نیاکانشان آسیابهای خون براه انداخته و به گناه پارسی گویی زبان از گلوگاه شان کنده بودند!..

مردمی که پسربچه های میهن شان بدست نیاکان همین ( پدر مجاهد اعظم!)  اخته می شدند تا برای کامجویی های جنسی بنام (غلام بچه) در بازارهای برده فروشان جهان بفروش رسند..

اکنون بی آنکه برگی از این  برگهای ننگین را خوانده باشند، سراسر ایران را که خانۀ خوبشان بود ، بدست خود به آتش کشیدند..

خمینی به شیوۀ نیاکان فریبکار خود  پیام در پی پیام فرستاد و دروغ  در پی دروغ  گفت  و هزار و یک پیمان دروغین بست که: آب و برق را مجانی می کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم، پول نفت را بر سفره شما می گذاریم، بجای زندانها  مدرسه  می سازیم ، روزنامه ها  را آزاد می گذاریم،  و چنین چنان می کنیم!!..

او با بهره گیری از آزمونی هزار ساله می دانست که ایرانیان  سخنان دروغینش را  بجان خواهند خرید،  او می دانست که دانش آموختگان ایرانی با همۀ گنجینه های گرانبهایی که از گنج خانۀ دانش بدست آورده اند، هنوز آنچه که بر جانشان فرمانروایی می کند « دین» است!.. نه «دانش»!. از این رو بی هیچ هراسی، دروغ در پی دروغ گفت و دام فریب در پی دام فریب گسترد. و پیشباز شگفت انگیز نخبگان ایرانی از آن فریبکار ایرانسوز نشان داد که ختا نمی کرد!.. دانش آموختگان ایرانی از استادان دانشگاه گرفته تا آموزگاران و دبیران!.. از پزشک و کارد پزشک گرفته  تا مهندس و دادگزار!..  از روزنامه نگار و نویسنده گرفته  تا چامه پرداز و آوازه خوان و خُنیاگر،  از ملاباجی های چادر سیاه گرفته تا شیک پوش ترین زنان، رمه وار  سدا در سدای هم انداختند که:

ما همه سرباز تو ایم خمینی! 

گوش بفرمان تو ایم خمینی!

دانش آموختگانی که می بایست چراغ راه دانش نیاموختگان باشند، خود بلای جانشان گشتند.. آنان که می بایست درفش آزادگی بر افرازند، فرهنگ شبان رمه یی را  بر جان خود چیره کردند و گوسپند وا ر  تن به شبانی این دژخیم سیه دل سپردند!..

کارورزانی  که آموخته بودند چگونه چرخ های فناوری  کشور را به گردش در آورند، بدست خود چرخ پیشرفت و فراپویی کشور را از کار انداختند!..

در گرماگرم  تاراج  نیرنگ و دروغ ، بیگانگانی که همواره  آمادۀ  گرفتن ماهی از دریاهای  بهم ریخته اند،  با برنامه هایی از پیش فراهم  شده  آتش بیار این معرکه گشتند، آمریکایی ها این « اَژدَهای سه کلۀ سه پوزۀ شش چشم دارندۀ  هزار نیرنگ و دروغ »  را «مرد مقدس!.» نامیدند!  تا  مارهای  دوشش را  از دیده ها پنهان نگهدارند!..

انگلیسی ها او را  در ماه نشاندند و چنان ازتابش چهرۀ نورانی آن دیو زاد اهرمن خو در آیینۀ ماه سخن گفتند که نه تنها ما مردم کوچه وبازار، بلکه  فرهیختگان و نخبگان نیز چهرۀ مبارک این مرد خدا!!. را در آیینه ماه دیدند و بر خرد هرگز نداشتۀ خود، و بر روزگار ما مردم ایران خندیدند!..

روس ها به دستیاری حزب تودۀ دشمنیار و دیگر سازمان های چپ گرا، یک غالی به رنگ خون و به پهنای ایرانزمین زیر پای او گستردند، و تازی پرستان ایرانسوز، چرکابه های  اندیشۀ  خود را  بنام  پیکار بر روی کاغذ آوردند.

علی اصغر حاج سید جوادی در نشریه جنبش  سال  ۵۸ نوشت:

خط مشی فکری و سیاسی و اجتماعی آیت الله خمینی در مسیر ولایت فقیه،  یعنی دوستی و « محبت»،  و نمونه ای از شجاعت و «فضیلت» و تقوا،  هر لحظه از زندگی امام می تواند سر مشقی عظیم از ایثار و اخلاص و قاطعیت رای ما  باشد!!..

 

سازمان مجاهدین خلق در نشریه خود به رهبری بی قید و شرط حضرت آیت الله خمینی  پای فشرد و تلگرافی که متن آن را در نشریه مجاهد به چاپ رسانید به پیشگاه «رهبر کبیر انقلاب اسلامی» ایران ارمغان نمود، در این تلگراف آمده بود:

ما فرزندان مجاهد شما جسارت کرده و ضمن درود به حضور آن« پدر مجاهد اعظم» مراتب آمادگی خود را برای جانبازی به پیشگاه معظم تقدیم می داریم و امیدواریم خلق ایران همیشه از الهامات و ارشاد آن وجود گرامی برخوردار باشد…

 

جبهۀ ملی ایران در نامه یی که آن را« بشارت نامه» نامیده بود نوشت:

.. خمینی می آید ، مردی که غریو شادی جهان «آزادی خواهی» را به عرش رسانیده است، خمینی می آید، مردی که ندای مبارک رهایی است، مردی که وجودش تجسم آرمانهای یک ملت تاریخی است، در تمام طول حیات انسانها تنها یک بار است که خورشید از غرب به شرق می آید، خورشیدی که امانت شرق است نزد غرب!..

 

سرانجام آن را که « دیو!.» می پنداشتیم  با خواری از خانه برون کردیم وآنکه را  فرشته گمان برده بودیم، با پیشبازی که در تاریخ پیشینه نداشت به خانه آوردیم!..

کسی را که بما گفته بودند: غریوشادی جهان آزادیخواهی را بعرش رسانیده است!..

مردی را که می گفتند:  ندای مبارک رهایی است!..

آنرا که می گفتند: وجودش تجسم آرمانهای یک ملت تاریخی است!..

سر انجام از هواپیمای ارفرانس بر خاک ایرانزمین پا گذاشت، روزنامه نگاری از او پرسید:

   « حضرت آیت الّله، اکنون که پس از پانزده سال دوری، به  وطن  باز گشته اید چه احساسی دارید؟؟..

مرد مقدس گفت: هیچ!..

و ما مردم، سدای شکستن استخوان های میهن را در پژواک این «هیچ!» نشنیدیم.

دامنۀ این تباهی تا بدانجا فرا برده شد که ایران ستیز ِ اهرمن خویی از تبار محمود افغان ، بنام  جلال الدین فارسی  که  خود را نماینده  مردم خراسان  جا زده بود!.  در دیدار  نمایندگان به  مرد مقدس انگلیس پروریده گفت:

قائدا !. رهبرا !. ایمان مدارا !. ما که در محضر آن امام بزرگوار شرف حضور داریم!. مردمی هستیم که به زعامت آن حضرت بر خاسته ایم تا فرمان امام را اجراکنیم، زیرا که  نور الّله را از زجاجه پیشانی بلند شما می نگریم!. مصباح جانتان آنچنان می درخشد که تاریکی زمان را در هم می پیچد . شما  زیتونۀ مبارکه هستید و توانستید مشیت الهی را در کره ارض تجلی بخشید. ای فرزند علی که ذوالفقار در دست داری، ایران برای تو تنگ است! کره ارض ارزانی حکومتت باد، ای سلیمان زمان بر مسند حکومت  بنشین، ای داود عصر قضاوت کن!..

هنوز یکی دو روزی از درآمدن  این « زیتونۀ مبارکه » به سر زمین زرتشت و کوروش، و نشستن سلیمان زمان  بر جایگاه داریوش نگذشته بود، که سدای رگبار مسلسل ها بر بام خانۀ او مشیت الهی  را  برابر آیه های قران  در کره ی ارض  تجلی بخشیدند…( قاتلوهم فی سبیل الله!..)

 

افسران ارتش که ساده دلانه لوله های تفنگ خود را به گُل آراسته و به پیشباز این « داود عصر»  شتافته بودند، گروهها گروه به جوخه های مرگ سپرده شدند!..  یکبار دیگر آسیابهای خون در آن خاک  اسلام کوبیده به راه افتاد و چهرۀ تاریخ این سرزمین اهورایی را  به ننگ بی دانشی و خرد باختگی بیالود!. این بار این «روح الّله» بود  که کار نا تمام «سیف الّله» را پی گرفت و در کشتار ایرانیان از خالد ابن ولید و سعد ابی وقاص و حُجاج ابن یوسف و یزید ابن مهلب گوی پیشتازی ربود…

نویسندگان و سخنوران و روزنامه نگارانی  که فریب آن دیوزاد اهرمن خو را خورده  و  گمان برده بودند که می توانند  آزادانه خامه پردازی کنند، هنوز « آ »ی آزادی را ننوشته بودند که خروش « داود عصر»  پردۀ پندارشان از هم  درید که: « بشکنید قلمها را!..   ببرید زبانها را..».

هنگامی که به شرف عرض حضرت « سلیمان زمان » رساندند که اُمت انقلابی چشم براه اجرای پیمان و دریافت بهرۀ پول نفت است!..

که امت انقلابی در پی از کار افتادن چرخ صنایع کشور از کار بیکار گشته و خواهان روبراه شدن اقتصاد ملکت است!..

که امت انقلابی نان می خواهد!..

فرمودند: اقتصاد مال خر است!..  ما که برای کاه و یونجه انقلاب نکردیم، ما برای اسلام عزیز انقلاب کردیم، و اکنون می خواهیم این  انقلاب عزیز را به جهان صادر کنیم!..

و چنین شد  که مردم آشتی جوی  و مهر ورز ایران را در گیر یک جنگ  خانمانسوز هشت  ساله کرد!.. میلیونها جوانشان را بکشتن داد!.. میلیاردها دلار خسارت ببار آورد!..  سد ها هزار تن از ایرانیان را  به سیاه چال ها فرو افکند و گوشت و پوست و استخوان شان را در هم کوبید!..  دهها هزار تن  از مردم بی گناه را  در  دخمه های مرگ تیر باران و یا در خیابانها بر دار کشید!.. زنان ایرانی را  برابر آیین تازیان بیابانگردِ جان ستیز تا نیمه در خاک فرو کرد و به سنگسار بست!.. مردان ایرانی را به پاد افره نوشیدن  یک پیالۀ می  بزیر تازیانه کشید… و سرانجام کشوری را که روزگاری  شبچراغ روزگاران بود به گورستانی بزرگ دگرگون کرد  و نغمۀ شادمانی را از آن برانداخت.

این روزگار بدهنجار که برآمده  از سرشت زشت دینکاران بود، یک «باید» بزرگ تاریخی را  فرا دید ما گذاشت .

آن «باید» تاریخی  این است که در کنار  دانش  های  ورجاوند پزشکی و مهندسی و دادگزاری و داروسازی و بازرگانی و دیگر دانش های بایسته، باید خود را به « دانش  دینی » بیاراییم .

هر ایرانی « باید » کرانه های پیدا و نا پیدای دینی را که در آن زاده شده  بشناسد.

هر ایرانی  پیرو هر دینی  که هست  باید  سرگذشت  نیاکان خود را  در بستر  آموزه های آن دین  ژرف بنگرد و بداند که با خود و دودمان پس از خود چه می کند!!..

هر  ایرانی  « باید »  پیشینه  و کارنامۀ کیش بانان کیش خود را  بداند..

هر ایرانی « باید »  در پرتو  خرد و دانش نیک، خرافه های دینی را از  مغز و روان و اندیشۀ  خود بَر کند و به خاکروبه بیاندازد!..

هر ایرانی « باید »  با فرهنگ شبان رمه یی  که کام دین کاران دیو زاد است برزمد و این  آیین  تباه کنندۀ جان خرد و والامندی آدمی را  از میان بردارد..

بدون این بایستگی ها، هرگز نمی توان  به آرمانشهر آزادی و سربلندی رسید!.

هرگز نمی توان کشورآباد کرد!.

هرگز نمی توان دین از دولت جدا نمود! چرا که دین همیشه از دولت نیرومند تر است!. این دین است که هر گاه استعمارگران فزونخواه بخواهند کمر هر دولتی را در هر سر زمینی خواهد شکست!..

هر گز نمی توان از مردم سالاری سخن گفت!..

هرگز نمی توان از  پوستِ گوسپند گونگی « اُمت » به در آمد و جامۀ  شکوهمند «مردمی » به تن کرد.

فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ  این « باید » ورجاوند ملی و تاریخی را در بالاترین  پایگاه  خویشکاری  خود جا داده و از هیچ کوششی برای رسیدن به چنین آرمانشهری که شایستۀ فرزندان آیندۀ ایران و جهان فردا است دریغ نخواهد ورزید.

در راستای  چنین آرمان ورجاوندی نه ستیزی  با دین  در میان خواهد بود و نه ستایشی در کار، چرا که نه ستیز با دین  می تواند  آن دین را از میانه بردارد  ونه ستایش از یک دین  شایستۀ خرد ورزان است، فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ در پی چنین آرمان والایی همۀ  استادان گرانمایه یی را که در زمینۀ  دانش های دینی ویژه کار هستند به همازوری در این  آوردگاه بزرگ فرهنگی  فرا می خواند  تا با زبان پارسی- انگلیسی – عربی – کردی – بلوچی – آشوری – ارمنی  و… بیاری مردم در ایران و آسیای میانه و سراسر خاورمیانه بر خیزند و جهان بهتری برای دودمانهای فردا فراهم آورند، جهانی که دینکاران دُژ اندیش نتوانند  موریانه وار مغز و  روان و اندیشۀ مردمان را بجوند و  والامندی آنان را  تباه بگردانند .

پاینده ایران –  کارگزاران فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا