شعر

گرز رستم

 

گرز رسـتم بر چکاد سر خورَد

دیو اگر تاریخ این کشور خورد

با تمـدن گـر سـتیـزد خـرسـوار

نعل رخشی بر دماغ خر خورد

سنبل عـشق و وفـا رودابـه بود

دخت کابـل نُقـل زال زر خورد

رسـتمـی آمـد در مـیـدان جـنگ

تا غم فرهنگ وبـوم وبر خورد

سیستان یار سمنگان بـوده است

رسـتم از تهـمینه تا شکّر خورد

رزم سهراب و رستم پندِ سوگ

دل آبِ پـاکِ یک گـوهـر خورد

قصۀ ســودابـه بـوی کـیـن دهـد

تا سیاووش پاکدل اخگـر خورد

مرز فرهنگ وتمدن بس فـراخ

تـیــر آرش آتـش خـاور خـورد

قـلعۀ زال و نـریمـان در وطـن

خاک و افتو در دل معبرخورد

بلخ و کابل وختن سُـغد و هری

بادۀ تیســفـون در منظـر خورد

قفـقاز و دهلی و شیراز و روم

از غـزل شهـد لـب دلبر خورد

از تمدن شرق روشـن می شود

گره فرهنگ‏ها اگربیشتر خورد

خـوی نـیکان بـا مـدارا و خـرد

می ز جـام دانش و باور خورد

چاه تاریکی دهان بگشوده است

تا که مهر وزهره و اخترخورد

گرگ چاکر گشته بر دیـو سفید

تا رمه و مـردم و لشکر خورد

نقش چوپان را بگرگی داده اند

خون آدم تا که آسـان تر خورد

مـاردوشـی آمـده ضحـاک وار

بر سرش تا پتک آهنگر خورد

حـق را با زور و دانـایی بگیر

ورنه آن را دیو با خنجرخورد

ترک و تاجیک وهزاره با پتان

بـایـد از حق برابـر، بـر خورد

10/8/2020

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا