شعر

خشم سیلاب

 

 

خانه و باغ و زمین و روستا ویران گشت

خـشـم سیلاب طبیعـت قا تل انـسـان گشت

ثروت ومال و زراعت را بیک دم آب برد

کودک و پیر وجوان در ناله و افغان گشت

فقر و بیداد و سـتم بـر حق مـردم کـم نبود

آب هم بر جان مردم خنجر و پیکان گشت

خشکسالی ها دل وجان زمین را سوخته بود

بعدِ سوز تشنگی هـای فـزون توفان گشت

کودکان در لای و گل غلتان دیدم هر طرف

چشم مادرها به سوگ کودکان گریان گشت

خلق مظلومیکه دردل تیغ ظالم خورده بود

در بهـار و لاله زارانی جگـربریان گشت

ظلم ظالم یکطرف جـور طبیعت این چنین

هـردو گـویی قاتـلان مـردم حـیـران گشت

خلق بغلان در عـذاب هردو افتادنـد کنون

تیغ بیداد و ستم ازهر طرف عریان گشت

نه فقط سیلاب و خشکسالی بلا گردیده اند

بر هـمـه مـردم تمام مملکـت زنـدان گشت

دانش و فهم و تخصص را بدور افکنده اند

دورۀ خـشـم و غـرور حـاکــم نـادان گشت

زن در زندان ومردان پشت نانی جان دهند

زخـم امریکا وطالب درد بی درمان گشت

همتِ آزادگی در صبـر و کـوشش پـرورد

در پی هر شام تاریکی سحر خندان گشت

13/5/2024

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا