اندیشه

ما و کُتلهای اندیشه های ژرف

mawlana

اگر چه ما در هیچ زمینه یی، به گونۀ بایسته مسوولیت پذیر نبوده ایم، ولی این بی مسوولیتی در زمینه های عرفان، فلسفه و هر آنچه که با اندیشه های انسانی ما پیوند دارد، سخت چشمگیر است. بگذارید خاطر نشان سازم که منظورم در این نوشته، آن نیست تا  سنگ اندیشمند بودن را به سینه بکوبم. آنچه مرا به این امر وادار کرده است، نارسایی های آنانی است که هنوز پهنه های اندیشه ها شان از روشنایی  راسیتن ژرفنگری  به دور مانده است.

به هر رو، اینکه خداوندگار بلخ را از عقل گریزان کرده اند، چیزی نوی نیست. اکنون نوبت به بیدل رسیده است. و اگر قرار باشد که رشتۀ تحلیل و تعبیر و تفسیر اندیشه های ژرف مولاناها و بیدل ها، از این بیشتر به دست این محرومان آگهی برسد، جامعۀ دور مانده از تفکر سازندۀ  خرد پذیر، تهی دستتر از آنچه که اکنون هست خواهد ماند.

آنچه را که می خواهم به بحث بگیرم این است که دسته یی از قلم به دستان معاصر ما هیچ گاهی یا تا جایی که من سراغ دارم، سیر تکامل تفکر این بزرگ مردان را مد نظر نگرفته اند. خداوندگار بلخ خودش فریاد می زند که:

“حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بدم، پخته شدم، سوختم”

ofran_badakhshaniمگر من هنوز شاهد تحلیل اندیشه های پخته و سوختۀ این بزرگ مرد نیستم. من به این باورم که تلاش ما برای نزدیکی با مولانا و یا بیدل ویا بیدل و مولانا یا کسانی دیگر، برای درک بیشتر و پی گیری ژرفتراندیشه ها و پندار های آنان نبوده است. ما تنها کوشیده ایم که افکار خودمان را لباس مولانایی و بیدلی پوشانیده و به بازار بیاوریم. برای نمونه:  مولانا یا وحدت الوجودی است، یا نیست، یا خردگرا است یا نیست و بیدل هم به همین گونه. چرا ما همیشه در پی آن هستیم که انسان های چند بُعدی را محدود به برداشت های نا درست خود مان از افکار ایشان بکنیم؟ براستی هم که، “هرکس برای مطلب خود دلبری کند”. و اگرچه مولانای بزرگ خودش هم به این امر پی برده بود.

ویا بیدل که:

“معنی بلند من فهم تند می خواهد
سیر فکرم آسان نیست، کوهم و کُتل دارم”

البته من بر آن نیستم که به اثبات برسانم که مولانا ویا بیدل وحدت الوجودی هستند یا نیستند. گذشته از آن خویشتن را همین اکنون درخور این امر هم نمی بینم. آنچه را می خواهم به عرض برسانم این است که، این انسان های بزرگ بالاترتر ازیک وحدت الوجودی و یا غیر آن میباشند. بیدل می تواند وحدت الوجدی باشد ولی این به آن معنی نیست که دیگر ابعاد اندیشه یی  بیدل را از یاد ببریم. چون خودش در کنار وحدت الوجودی بودنش، می گوید که  :

“به غفلت خانه امکان چه امکان است یکتایی
دویی می پرورم در پرده تا جان در بدن دارم”

و یا

نه وحدت سرایم، نه کثرت نوایم
فنایم فنایم، فنایم، فنایم

ما نسل جوان  افغانستان و به ویژه نسل جوانی که در آغوش یک فرهنگ بیگانه پرورده شده ایم، نیازمندی های خویش را داریم و اگر قرار باشد که هر شوقی و هر ذوقی، از ظن خود یار خداوندگار بلخ و بیدل و سعدی و حافظ و دیگر اندیشه آفرینان فرهنگ مان شود، ما نه  تنها اینکه به ابعاد گونه گون داشته های راستین فرهنگی و فلسفی مان نمی توانیم پی بریم، بلکه ره گم و دربدر هم خواهیم شد.

من فقر فرهنگی، کم سوادی و بی سوادی کشورمان را از یاد نبرده ام. ولی اگر قرار باشد که جامعۀ کم سواد ما معیار اندیشه و آرمان های ما باشد، راه تاریخ و داشته های فرهنگی مان به ترکستان است.

تحلیل و تفسیر بیدل و مولانا نه کار من است و نه کار من گونه ها. البته منظورم این نیست که چنانچه معمول است کتابهای  مولانا و بیدل را چون کتاب مقدس در بالا ترین تاق اتاق مان  بگذاریم ولی هفته ها رویش را باز نکنیم. چه سودی به حال مان خواهد داشت. بر عکس، مولانا و بیدل را باید پیوسته  خواند، ولی وقتی که در مورد فلسفه و افکار ایشان می خواهیم کتابی بنویسیم، یا مکتب تازه در آن باره  باز کنیم، تنها کلیات بیدل و مثنوی معنوی خواندن ما را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.

از کسانیکه در این زمینه می توانند پیشگام شوند، استاد اسد الله حبیب، استاد باختری، استاد ناظمی و دیگر بزرگانیکه در این راه زحمت کشیده اند، متاسفانه اکنون از کار های تازه اینان خبری نیست. البته استاد رازق رویین ازهمین جمله کسان هستند ولی از اینکه ایشان چون دیگر استادان دست در زیر زنخ نه نشسته اند در کنار صد مسوولیت دیگر شان هنوز هم تنها قلم می زنند من نام ایشان را ذکر نکردم. درست است که استاد اسد الله حبیب، استاد باختری و استاد ناظمی در گذشته ها زحمت فراوان کشیده اند ولی این دیگر بسنده نیست.

ما ارج هر شخصیتی را بسته به کار، صداقت، عشق و مبارزه اش در راه بهبود فرهنگ سر زمینی اش میدانیم.

استادان گران ارج! شما در مقابل فرهنگ مان، در مقابل ما نسل جوان و نسل های آینده مسوولیت دارید. و اگر شما پیش گام نشوید و ما را در درک بهتر و بیشتر و این اندیشه های ژرف یاری نرسانید، جغد بلبل باغ حرم خواهد شد. اگر کاری کرده اید آن را در دسترس مان قرار دهید و اگر کاری نکرده اید، شمار را به قلم سوگند می دهم.

 دیگر تنها گفتن  مولانا از سرزمین ماست » کافی نیست. در هر گوشه و کناری که می روم بحث روی ترک و یا تاجیک بودن مولانا است یا از بدخشان و یا از هند بودن بیدل. بگذارید که بیدل از هند باشد و مولانا ترک. مایان که سنگ هم میهن بودن مولانا و بیدل را به سینه می زنیم، دست آرودمان در این زمینه چیست؟ چه خدمتی کرده ایم؟ چند مکتب مولانا و بیدل شناسی داریم؟

 

 مولانا از آمریکاییی است که مولانا را خوانده است و درکش کرده است. مولانا از ایرانی، مولانا از عرب، مولانا از هالندی ییست که برای برگردانی افکارش دهها سال زحمت کشیده است تا فارسی را بیاموزد.

 

آه بیایید فلسفۀ مرده در ما را دو باره زنده کنیم!

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا