جهان در اسارت تفاهم استعماری قدرتهای بزرگ

در جنگ میان قدرتهای بزرگ بینالمللی، عنصر بازدارندگی و قدرت نظامی، بهعنوان مهمترین عامل تفاهم میان دولتها تلقی میشود (میرشایمر، ۲۰۰۱). در این میدان، منافع مشترک و صفبندیهای مبتنی بر اتحاد یا مخالفت، کشورها را در مسیرهایی غیرقابل تصور و متناقض قرار میدهد. قدرتهای بزرگ با تکیه بر نیروهای نیابتی، سازمانهای اطلاعاتی، دیپلماسی فرهنگی، جنگ روانی و رسانهای، و نیز بهرهگیری از مجاورت جغرافیایی، رقابت خود را در ظاهر آشکار اما در باطن پنهان پیش میبرند (برژینسکی، ۱۹۹۷). در سطح رسانهها، سیاست جهانی چیزی جز اخبار، تحلیلها و گفتارهای کارشناسی نیست، اما در واقعیت، اگر میان قدرتهای بزرگ تفاهم وجود نداشت، جهان اکنون در آتش جنگی فراگیر میسوخت (کسینجر، ۲۰۱۴).
قدرتها به دلیل درک متقابل از تواناییها و محدودیتهای یکدیگر، ناگزیر از عقبنشینیهای تاکتیکیاند تا از دردسرهای بزرگتر جلوگیری کنند (والتز، ۱۹۷۹). در پروندههایی چون اوکراین، تایوان، افغانستان، ایران، خاورمیانه، آمریکای جنوبی، آفریقا و جنوب آسیا، همین درهمتنیدگی منافع و محدودیتهاست که مسیر تحولات را تعیین میکند. پایان هر بحران نیز در گرو تفاهمی است میان همان قدرتهایی که منافع مشترک یا تهدیدهای متقابل، آنها را به هم نزدیک کرده است (فوکویاما، ۲۰۲۲).
قضایای بگرام، اوکراین، تایوان، خاورمیانه و ایران، همواره کانون نزاع قدرتهای بزرگ بودهاند (چامسکی، ۲۰۲۲). اگر آمریکا بگرام را ترک کرده تا روسیه و چین در میدان افغانستان نقشآفرینی کنند، در ظاهر اقدامی غیرقابل باور است، اما در باطن، از ابتدا این بازی با تفاهم پنهانی قدرتها برای رسیدن به هدفی مشترک آغاز شده بود (بوزان و ویور، ۲۰۰۳). تصور عمومی بر این است که شرق و غرب در دشمنی دائمی قرار دارند و افغانستان یا خاورمیانه، اولویت نخست تضاد آنهاست. حال آنکه در واقع، منافع حیاتی و راهبردی قدرتهاست که در صدر اجندای تصمیمگیریهای جهانی قرار دارد (هانتینگتون، ۱۹۹۶).
اگر آمریکا دوباره بگرام را تصرف کند، روسیه باید اوکراین را بهدست آورد، چین باید از امنیت تایوان و منافعش اطمینان حاصل کند، ایران باید همچنان در نقش مزاحم حفظ شود و خاورمیانه طبق تفاهمی نانوشته میان روسیه و چین، به آمریکا و متحدان عرباش سپرده شود تا اهداف بعدی امکان تحقق یابند (آلیسون، ۲۰۱۷). آفریقا در این بازی ماهرانه میان ایدئولوژیهای استعماری، دستبهدست میشود؛ آمریکای لاتین باید در فقر نگه داشته شود، و اروپای بیمار درگیر جنگهایی گردد که به او ربطی ندارد (اسکوبار، ۲۰۲۰).
در سراسر جهان، بحرانهای مهاجرت، نژادپرستی، تضادهای دینی و طبقاتی، نفوذ افسارگسیخته رسانههای اجتماعی، و وابستگی ملتهای فقیر به نظامهای نابرابر اقتصادی، چنان طراحی شدهاند که جوامع ضعیف را گرفتار چرخهای بیپایان از فقر، ناآگاهی و وابستگی سازند (زوبوف، ۲۰۱۹). وابستگی به اینترنت، زندگی مجازی، تقلید کورکورانه از مد و تجمل، فرو رفتن در مصرفگرایی، دوری از تفکر و مطالعه، اتکا به هوش مصنوعی، و تسلیم شدن در برابر اخبار تحریفشده، همگی بخشهایی از یک برنامه استعماری جهانیاند که هدف نهایی آن کنترل ذهن و ارادهی انسان است (حراری، ۲۰۱۸).
دنیای امروز، بیش از آنکه واقعگرایانه باشد، گرفتار افراط در پذیرش ظاهری واقعیتها شده است (ژیژک، ۲۰۱۹). از زمانی که شنیدیم «هدف وسیله را توجیه میکند»، حاضر شدیم وجدانهایمان را بفروشیم، ارزشها را قربانی کنیم و همه چیز را برای کسب قدرت و ثروت به حراج بگذاریم. این جهان امروز، عیبی دیگر نیز دارد: حاکمیت مثلث شومِ نخبهگان انتصابی، دانشمندان مجهول و سرمایهداران استثمارگر (باومن، ۲۰۰۰). چهرههایی چون جف بزوس، بیل گیتس و ایلان ماسک، به نماد سرمایهداری مغرور و دشمنان پنهان بشریت تبدیل شدهاند؛ همانگونه که عربهای ثروتمند، بر فرش سرمایههای نفتی لمیده و در عیش و بیخبری غوطهورند. این دو گروه، برای نخبگان واقعی مایهی رنج و برای تودهها، نمونهای فریبنده از موفقیت و قدرتاند (پیکتی، ۲۰۱۴).
در این میان، مسائلی مانند بگرام، اوکراین و تبلیغات جنگ با ایران، ذهن اکثریت مردم را اشغال کرده است. نظام رسانهای جهانی چنان طراحی شده که مردم از ترس سقوط بازار نفت، رکود کالاهای تجملی، یا مختل شدن زندگی مرفه اقلیت متمول، ناآگاهانه در برابر تداوم جنگها سکوت میکنند (هرمن و چامسکی، ۱۹۸۸). در واقع، جنگ برای قدرتهای بزرگ سودآور است. تجارت اسلحه، قاچاق مواد مخدر، افراطگرایی عقیدتی و جنگهای نیابتی، تضمینکنندهی بقای اقتدار این نظامهای استعماریاند (پیلجر، ۲۰۱۴). زیرا در سایهی جنگ، ملتها فقیر و سرگردان میشوند، زیرساختها ویران میگردند، مهاجرت افزایش مییابد و نیروی کار ارزان و مغزهای فراری در خدمت جوامع استعماری قرار میگیرند (ساکس، ۲۰۰۵).
در چنین وضعی، آسودگی ظاهری و بیخبری اکثریت، بلایی بزرگ بر سر بشریت است. پس چرا نباید جنگ باشد؟ تصرف بگرام، حمله به ایران یا ویرانی اوکراین، هیچ زیانی برای واشنگتن، مسکو یا پکن ندارد. برعکس، هر فیر موشک، هر معاملهی تسلیحاتی، دالرهایی است که به جیب قدرتها سرازیر میشود. این همان تفاهم نامیمون میان قدرتهای بزرگ است که از دل آن جنگ، فقر، مهاجرت و فروپاشی اخلاقی زاده میشود (چوسودوفسکی، ۲۰۱۰).
آیا غیبت بگرام در نقشههای واشنگتن، امتیازی برای روسیه در اوکراین نیست؟ آیا جنگ اوکراین یا ویرانی غزه، آسیبی به چین یا آمریکا رسانده است؟ قتل عام کودکان بیپناه در فلسطین، چه خللی در آرامش لندن، واشنگتن یا دبی ایجاد کرده است؟ پاسخ روشن است: هیچ. زیرا هر گلوله، هر فاجعه و هر بحران، بهجای آنکه نظم جهانی را تهدید کند، آن را تقویت میکند (کرتیس، ۲۰۱۶).
قدرتهای بزرگ هرگز حاضر نیستند میدان را خالی کنند یا منافع خود را فدای صلح جهانی نمایند. در منطق آنها، جنگ و اقتصاد، پیوندی ناگسستنی دارند: جنگ بدون اقتصاد بیفایده است و اقتصاد بدون جنگ بیمعنا (کلاوزویتس، ۱۹۷۶). باید جنگی باشد تا اقتصاد رونق گیرد، تا مردم کشته شوند، ملتها وابسته گردند، نیروی کار ارزان فراهم شود و ماشین مصرف و تقلید در غرب بیوقفه بچرخد (هاروی، ۲۰۰۳).
آیا افغانستان، اوکراین، سوریه، لبنان، غزه، ایران، کشورهای فقیر آسیای مرکزی و ملتهای گرفتار خشونت در آفریقا و آمریکای جنوبی، ابزار تضمین اقتدار جهانی این قدرتها نیستند؟ این جهان، چگونه میتواند خود را مدافع صلح و حقوق بشر بنامد، در حالی که از خون بیگناهان سود میبرد؟ چرا تظاهرات مهندسیشده در کشورهای فقیر، که برای تغییر دولتهای نامطلوب طراحی میشوند، در غرب نشانهی آزادی تلقی میگردند، اما همان حرکتها در قلمرو مغرب زمین «شرارت ضد دولتی» محسوب میشوند؟ (گری، ۲۰۰۷).
این تناقض آشکار سیاسی و اخلاقی، در تضاد با هر ارزش انسانگرایانه و بشردوستانه است. و پرسش نهایی این است: چه کسی میتواند این نظام استعماری را پاسخگو سازد؟ چه نیرویی قادر است وجدان جهان را بیدار کند تا در برابر این نظم ظالمانهی مبتنی بر تفاهم پنهان قدرتها، بایستد؟
نتیجهگیری:
در جهان کنونی، صلح و جنگ دیگر دو مفهوم متقابل نیستند، بلکه دو روی یک سکهاند که قدرتهای بزرگ با مهارت آن را در دستان خود میچرخانند. تفاهم پنهان میان دولتهای استعماری، نظم جهانی را نه بر پایه عدالت، بلکه بر اساس موازنهی منافع و سودآوری جنگها استوار کرده است. هر بحران، از بگرام تا اوکراین، از غزه تا تایوان، بهانهای برای تداوم این نظام نابرابر است. ملتها در ظاهر آزاد، اما در عمل اسیر وابستگیهای اقتصادی و روانیاند. تا زمانی که وجدان جمعی بشر بیدار نشود و ارزش انسان بر منطق سود چیره نگردد، این چرخهی استعماری ادامه خواهد یافت و جهان در اسارت تفاهم شوم قدرتها باقی خواهد ماند.
فهرست منابع
آلیسون، گراهام. (۲۰۱۷) .محکوم به جنگ: آیا آمریکا و چین میتوانند از تله توسیدید بگریزند؟ بوستون: هاوتن میفلین هارکورت.
باسوویچ، اندرو. (۲۰۱۶) . جنگ آمریکا برای خاورمیانه بزرگ: تاریخ نظامی. نیویورک: رندم هاوس.
باومن، زیگموند. (۲۰۰۰). مدرنیته سیال. کمبریج: انتشارات پولیتی.
برژینسکی، زبیگنیو. (۱۹۹۷). صفحه شطرنج بزرگ: برتری آمریکا و الزامات ژئواستراتژیک آن. نیویورک: بیسیک بوکز.
بوزان، بری و ویور، اولِه. (۲۰۰۳). مناطق و قدرتها: ساختار امنیت بینالمللی. کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج.
چامسکی، نوام. (۲۰۲۲). عقبنشینی: عراق، لیبیا، افغانستان و شکنندگی قدرت آمریکا. نیویورک: نیوپرس.
چوسودوفسکی، میشل. (۲۰۱۰). جهانیسازی جنگ: «جنگ طولانی» آمریکا علیه بشریت. مونترال: گلوبال ریسرچ.
کلاوزویتس، کارل فون. (۱۹۷۶). درباره جنگ. پرینستون: انتشارات دانشگاه پرینستون.
کرتیس، آدام. (۲۰۱۶). فرا نرمالسازی (مستند). لندن: بیبیسی.
اسکوبار، پپه. (۲۰۲۰). دهه خشم: برخورد سیاست قدرتهای بزرگ با فئودالیسم فناورانه. آتلانتا: کلَریتی پرس.
فوکویاما، فرانسیس. (۲۰۲۲). لیبرالیسم و نارضایتیهای آن. نیویورک: فارار، اشتراوس و ژیرو.
گری، جان. (۲۰۰۷). توده سیاه: دین آخرالزمانی و مرگ آرمانشهر. نیویورک: فارار، اشتراوس و ژیرو.
حراری، یووال نوح. (۲۰۱۸). ۲۱ درس برای قرن بیستویکم. نیویورک: اشپیگل و گراو.
هاروی، دیوید. (۲۰۰۳). امپریالیسم نوین. آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد.
هرمن، ادوارد س. و چامسکی، نوام. (۱۹۸۸). مهندسی رضایت: اقتصاد سیاسی رسانههای جمعی. نیویورک: پنتئون بوکز.
هانتینگتون، ساموئل پی. (۱۹۹۶). برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی. نیویورک: سایمون و شوستر.
کسینجر، هنری. (۲۰۱۴). نظم جهانی. نیویورک: پنگوئن پرس.
میرشایمر، جان. (۲۰۰۱). تراژدی سیاست قدرتهای بزرگ. نیویورک: دابلیو. دابلیو. نورتون.
پیکتی، توماس. (۲۰۱۴). سرمایه در قرن بیستویکم. کمبریج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد.
پیلجر، جان. (۲۰۱۴). حاکمان نوین جهان. لندن: ورسو.
ساکس، جفری. (۲۰۰۵). پایان فقر: امکانات اقتصادی عصر ما. نیویورک: پنگوئن پرس.
والتز، کنت ن. (۱۹۷۹). نظریه سیاست بینالملل. ردینگ، ماساچوست: ادیسون-وِسلی.
ژیژک، اسلاوی. (۲۰۱۹). چون دزدی در روشنایی روز: قدرت در عصر سرمایهداری پساانسانی. لندن: پنگوئن.
زوبوف، شوشانا. (۲۰۱۹). عصر سرمایهداری نظارتی. نیویورک: پابلیک افِرز.