بحث بر سر طالبان یعنی گفتمانی فراتر از افراطیت و تروریسم
بدون تردید هرگونه بحث بر سر طالبان، نه تنها گفتمان افراطیت و تروریسم؛ بلکه گفتمانی فراتر از افراطیت و تروریسم را بر می تابد؛ زیرا گروه ی طالبان از لحاظ ساختاری، خاستگاه، رویکرد های مبارزاتی، حمله های وحشتناک انتحاری، روابط ان با شبکه های استخباراتی و گروه های خطرناک تروریستی به اثبات رسانده که یک گروه ی افراطی و تروریستی است که با تعبیر های نادرست و افراطی از اسلام، همه رویکرد های تروریستی خویش را زیر چتر دین توجیه کرده و حالا هم تروریسم دولتی خویش را زیر نام حکومت اسلامی بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. این در حالی است که ، شیوه ی های حکومت داری، سخت گیری های طالبان بر زنان چون، گرفتن حق کار و حق آموزش از زنان و دختران و کشتار های صحرایی همراه با جنایت های بشری این گروه همه ضد اسلام و ارزش های دینی است.
برای روشن شدن این موضوع نخست به موضوع گفتمان پرداخته و بعد به این خواهیم پرداخت که چرا و چگونه بحث بر سر طالبان گفتمانی فراتر از افراطیت و تروریسم است و چگونه شده که گروه طالبان حتی از مرز های گفتمان های عادی عدول کرده و در سطح گفتمانی فراتر از افراطیت و تروریسم گام نهاده اند. هرچند گفتمان به معنای بحث، جدل و گفت و گو آمده است؛ اما گفتمان ها در زمینه های گوناگون تعریف های مختلف دارد که در کل در بر گیرنده ی معنای مجموعه یا دستگاه ی بینشی است که از راه واژه ها و گفتارهایی نهادینه شده، بر ذهنیتها اثر میگذارد. بدون آنکه کاربران بر این ذهنیت و ویژه گی خاص تاریخی آن آگاه باشند، گاهی حتی بر آگاهی یک دوران تاریخی نیز سایه میاندازد.
به عبارت دیگر گفتمان یعنی پرداختن مفصل و جز به جز یک موضوع است با به کاربردن زبان گفتاری و نوشتاری، برای پدید آوردن یک مفهوم؛ البته طوری که روایتگر، با گذر از واژههای یک زبان و برقراری ارتباطات میانشان، میتواند به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، با اثرگذاری بر ساختار زبان، کنترل آن را در دست خویش گیرد و از آن برای پیشبرد اهداف خویش استفاده کند. گفتمان در اصل تعیین کننده ی مرز اجتماعی است که در واقع جغرافیای گزارهها را در مورد یک موضوع به گفته ی فوکو ” حیطه ی کلی گزاره ها و احکام ” را تعیین میکند و در علوم سیاسی نزدیک به سیاست و سیاست گذاری به کار برده می شود. گاهی گفتمان به زنجیره ی ارتباطی، دانش و قدرت كشانده می شود که از تداخل آنها با یكدیگر پرده برمی دارد. (4) گاهی هم به گفته ی فوکو گفتمان از یک سو ابزاری در خدمت قدرت و با قدرت و مدافع وضع موجود و از سویی هم ابزار شكننده گی، یكنواختی و بی حركتی و سكون و ثبات می گردد. در این صورت است كه تبدیل به گفتمان معترض و مبارز می شود.
باور هایی وجود دارد، مبنی بر اینکه هر گفتمانی از همان آغاز در خدمت سلطه است و كاربرد اقناعی و اغوایی دارد. از این رو مارکس آن را «آگاهی كاذب» خوانده است. (23) این در حالی است که گفتمان ها در خدمت نیروی حاکم قرار گرفته و مورد سوءاستفاده نهادها و گروههای مسلط قرار می گیرند. از همین جهت است که (24) پل ریكور، فیلسوف نام آور معاصر و از اصحاب هرمنوتیك مدرن از قول اریك می گوید: گفتمان روی دیگر خشونت است؛ اما خشونت نیز روی دیگر گفتمان است.
هرچند گفتمان طالبانی متفاوت از هر گفتمانی است و با وجود تفاوت ها در سطح ملی، کشور های منطقه و جهان به نحوی بحث برانگیز شده است. در این میان آنچه مسلم است، اینکه هر نوع گفتمان پیرامون طالب و در محور طالب از لحاظ مضمون و محتوا خشونت بار است و همان روی دیگر گفتمان اریک را بر می تابد که سیمای واقعی و خشن رهبران طالبان را عریان و مشت های چماق بدست آنان را عریان می کند.
هدف از گفتمان کنونی هم در اینجا پرداختن به افکار و اندیشه ها و یا گفتار کردار و رفتار طالبان است. برای افشای چهرههای اصلی طالبان نیاز به یک گفتمان جدی است تا در سایه و روشن آن افکار طالبانی، مرجع و خاستگاه ی فکری آنان به گونه ی واضح به تصویر کشیده شود و در ضمن روابط فکری و روابط استخباراتی و روابط تجاری و اقتصادی بیرون مرزی و درون مرزی و سایر وابستگی های آشکار و پنهان آنان آشکارا گردد. این گفتمان در ضمن اینکه سیمای اصلی رهبران طالبان را سره و ناسره می سازد و در عین زمان میتواند، نسخه هایی را برای چگونگی رهایی از چنگال طالبان ارایه کند. نه تنها این؛ بلکه این گفتمان از روابط درونی طالبان نیز پرده برداشته و خط فاصل میان رهبران و جنگجویان آنان و زد و بند های درونی آنان را نیز برملا می سازد.
طالبان از منظر آکادمیک، پیرو دارالعلوم دیوبندی اند که بر پایهی باور های اشعری بنا نهاده شده است که بسیاری از اهل سنت به آن عقیده دارند. اکثر اشاعره افزون بر پایبندی بیش از حد به این مکتب فکری پیرو مذهب حنفی و علاقهمند به تصوف اند. هرچند رهبران طالبان در دیوبند درس نخوانده اند و اما از نظر فکری به جنبش دیوبندی نزدیک اند. دیوبَندی نام یک جنبش اسلامی اهل سنت بر بنیاد فقه حنفی و کلام ماتریدی است که از هندوستان آغاز شد و سپس در شمال پاکستان گسترش پیدا کرد و در دوران معاصر پس از تهاجم شوروی به افغانستان به جنوب این کشور، آفریقای جنوبی و بریتانیا نیز گسترش یافتهاست. برخی گروهها مانند طالبان و سپاه صحابه از این جنبش تاثیر پذیرفتهاند. بزرگان مدرسه دارالعلوم دیوبند، شاه ولیالله دهلوی را از بزرگ خود میدانند و در اصول عقاید از شیخ محمدقاسم نانوتوی، و در فروع از شیخ رشید احمد گنگوهی تقلید میکنند. دیوبندی ها، در اعتقادات، ماتریدی و در فقه حنفی مذهب و عرفان چشتیه را عرفان خود میدانند و به طرق نقشبندیه، قادریه، و سهروردیه ارادت دارند. باور دیوبندی بر این است که تنها علوم دینی مفید اند و سایر علوم نه تنها سودمند نیستند؛ بلکه بیشتر آنها سبب ضلالت و گمراهی نیز میشوند.
مکتب دیوبندی به هدف مبارزه با استعمار انگلیس و احیای دین اسلام و تجدید حیات دینی شکل گرفت و بعد از تجزیه هند، در پاکستان به مرکزیت مدرسه دارالعلوم حقانی منتقل گردید. این مدرسه از آن به بعد نقش بسزایی در تولید و تربیت جریانهای سلفی جهادی داشته است. طالبان افغانستان و طالبان پاکستان نمونه هایی از این جریان اند که از مدرسه های حقانی فارغ شده اند. شمار این مدرسه ها پس از تهاجم شوروی و سرازیر شدن جنگجویان اسلامی از سراسر جهان به شمول عبدالله عزام و بن لادن به پشاور با کمک های مالی عربستان سعودی تحت نظر نظامیان پاکستان به چندین هزار رسیدند.
دیوبندی ها با وهابیت ارتباط تنگاتنگی دارند، هرچند از نظر اعتقادی با یکدیگر اختلاف های عمیقی دارند که گاهی از تکفیر یکدیگر هم دریغ نمی کنند؛ اما دریافت کمکهای مالی و تسلیحاتی مدرسه های مذهبی دیوبندی از جریان وهابیت، دیوبندیه را متاثر از وهابیت ساخته است. میان آنچه امروز به ویژه در پاکستان به نام جریان دیوبندی معروف است با جریانی که پیش از تاسیس این کشور در هند به این نام خوانده میشود، تفاوتهایی وجود دارد. بسیاری از جریانهای تندرو سلفی مانند طالبان افغانستان و طالبان پاکستان وابسته به دیوبند اند که با وهابیت درآمیخته و آبشخور فکری و عقیدتی گروههای سلفی جهادی شده اند. دیوبندیها که در گذشته کمتر تکفیر میکردند، اکنون همانند جریانات تندرو سلفی و گروههای تکفیری نظیر طالبان، القاعده و داعش تکفیر میکنند، اما همه دیوبندیها تکفیری تروریستی نیستند.
طالبان اافغانستان:
طالبان افغانستان هرچند در زمان تهاجم شوروی در بدنه ی گروههای جهادی، بویژه حرکت انقلاب اسلامی مولوی نبی، حزب مولوی منصور، حزب موذن و گروه های ديگر زیر چتر تنظیم طلبه ها فعال بودند و فعالیت مستقل نداشتند. در آن زمان به گونه ی نسبی از خشونت پرهیز می کردند؛ اما پس از تهاجم شوروی و جنگ های تنظیمی وارد میدان شدند و برای نخستین بار تحت رهبری ملاعمر به فعالیت آغاز کردند؛ اما کرنیل امام در مورد این چرخش طالبان می گوید، آنگاه که گروههای جهادی روابط گسترده با شبکه های استخباراتی غرب پیدا کردند. پاکستان گزینه ی تازه ای را روی دست گرفت که همانا تشکیل تحریک طالبان افغانستان بود. در این دوره بود که روابط بین جنبش طالبان و مجاهدین عرب-افغان تقویت شد. بدیهی است که طالبان برای رها ساختن جامعهی افغانستان از بند گروه های جهادی نیازمند کمک مالی بودند. بنابراین، توافق شومی میان مجاهدین عرب-افغان و ملاعمر منعقد شد که بر مبنای آن، مجاهدین عرب-افغان موافقت کردند تا با ارسال پول و در میان گذاشتن تجارب نظامی خود با طالبان، از آنها پشتیبانی کنند و حمایت مالی از کشورهای حاشیهی خلیج فارس را به طالبان محدود کنند. عربستان سعودی سالانه و از طریق مؤسسات خیریهاش کمک مالی لازم را برای تأمین مخارج دو دانشگاه، شش مرکز پزشکی و تهیهی مایحتاج ۴۰۰۰ کودک بیسرپرست فراهم میکرد. توافق بین طالبان و مجاهدین عرب-افغان مسیر عقیدتی طالبان را از مسیری متمایل به باورهای صوفیانهی اشعری سنتی به مسیری سلفی-جهادی تغییر داد که با رد تصوّف به تکفیر آموزههای این مکتب پرداخت و این درست پس از توافق طالبان با مجاهدین عرب-افغان و درک آموزههای آنان رخ داد.
ایدئولوژی طالبان:
به باور طالبان پس از حذف گروهها و احزاب متخاصم، اسلام باید به تنها دین حاکم در جامعه تبدیل شود و قوانین جاری کشور نیز باید براساس شریعت اسلام (از منظر ایدئولوژی سلفی) تدوین شود؛ حکومت باید مذهبی و رهبران این حکومت نیز باید از میان علمای وفادار به جنبش طالبان انتخاب شوند؛ رئیس دولت باید از معتقدان به اهداف طالبان و دادگاههای کشور باید بر مبنای احکام شرع و نه احکام مدنی اداره شوند. دادگاه ها باید در تصویب و اجرای احکام، مستقل از دیگر نهادهای حکومتی عمل کنند. از نظر طالبان تنها کسانی شایستگی ادارهی حکومت را دارند که عقیده داشته باشند، هیچ مکتبی در اسلام برتر از مکتب سلفی نیست. بنابراین، هر حاکمی که به اصول سلفی معتقد باشد حاکمی است شرعی و قانونی و برعکس این نیز صادق است.
سنگ بنای ایدئولوژی نوین طالبان بر اضلاع مثلثی استوار است که ضلع اول آن صلاحیت ولی امر، ضلع دوم آن اصلاح فقه سنتی و ضلع سوم آن هم جهاد دفاعی است. جهاد دفاعی باید محدود به دفع تجاوز نیروهای متخاصم خارجی و داخلیای شود که ارزشهای مورد قبول طالبان را زیر پا گذاشتهاند. طالبان بین خود و جنبش سلفی-جهادیِ معتقد به جهاد ابتدایی و جهاد در خارج از مرزهای دولتی اسلامی تفاوت قایل اند.
جنبش سلفی-جهادی از بدو پیدایش در اوایل دههی نود میلادی تا امروز، تاکید به اجرای شریعت در کره ی خاکی دارد. با توجه به این امر، جنبش سلفی-جهادی قائل به وجود محدودهی جغرافیایی معینی است تا نقطهی آغاز جهاد علیه جهانیان باشد. این خود معنای دیگری از جهاد جهانی علیه مخالفان بوده که هدف دنبال کنندهی آن دستیابی به خلافت اسلامی است، خلافتی که شرع اسلام در آن اجرا شود. پارهای از موارد فوق در سال ۱۹۹۶ با به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان به وقوع پیوست و حالا هم طالبان به آن وفا دار اند. اکنون افغانستان به مرکز خطرناک ترین گروه های سلفی- جهادی و تروریستی بدل شده که از سراسر دنیا به این کشور آمده اند. هدف آنان صدور جهاد جهانی است و آفغانستان را به سکوی پرش خود انتخاب کرده اند. گفتنی است که سلفیگری معاصر دستخوش اصلاحاتی در باورهای بازمانده از سلفیگری سنتی شده که در نتیجهی آن ایدئولوژی سلفی امروزی متفاوت از سلفیگری حنبلی و وهابی شده است. این اصلاحات پس از اختلافنظر مشهور رهبران سلفی با دولت آمریکا و حاکمان عرب و در جریان جنگ اول خلیج فارس رخ داد.
طالبان افغانستان به مثابه ی شاخه ای از سلفی- جهادی دموکراسی را شرک قلمداد کرده و مدعی اند که دموکراسی حق قانونگذاری را به مردم اعطا میکند نه به خدا. آنان از نظریه های سید ابو الاعلی مؤدودی که به تفصیل در کتاب «حاکمیت» بیان شده، استفاده کرده و به آن استناد میکنند. طالبان تدوین قانون اساسی برای اداره ی امور کشور را ضروری نمیدانند و قرآن و سنت را قانون اساسی دولت اسلامی میشمارند. طالبان نه تشکیل احزاب جدید سیاسی و نه احزاب موجود را میپذیرند. رهبران طالبان بدین باور اند که احزاب سبب گسستگی های جامعه شده و تعصب های قومی و زبانی را به بار می آورند. با تاسف که طالبان حالا در افغانستان به عامل بزرگ نفاق قومی و زبانی بدل شده اند.
شماری ها با توجه به تأثیر های مودودی و سید قطب بر افکار بن لادن و الظواهری و نزدیکی رهبران طالبان با این دو نفر، این پرسش را مطرح کرده اند که آیا سرمنشاء اصول سلفی-جهادی ریشه در فقه حنبلی دارد و یا در افکار ابوالاعلی مودودی و سید قطب؟
گفتنی است که ابن تیمیه مبانی فقهی جهاد را بنیان نهاده و به تفصیل آن را توضیح داده و دستور به جهاد علیه اشغالگران را داده است. هرچند کل جریان سلفی-جهادی نسخهی پیچیدهتری از فرقهی حنبلی است که تعلق زیادی به امام احمد بن حنبل ندارد و سلفی ها تنها در اصول فقهی و شرعی به فتواهای ابن تیمیه و آنچه منسوب به شاگردش ابن القیم است رجوع میکنند. هرگاه آنان پاسخ پرسشهای شان را در فتواهای ابن تیمیه و شاگردش نیافتند، به سراغ آرای شیخ ناصرالدین الألبانی ــ پدر معنوی همهی مکاتب سلفی معاصر ــ میروند؛ اما مرجعیت شیخ ناصرالدین الألبانی صرف مرجعیتی فقهی است نه سیاسی و جنبشی. مرجعیت جنبشی و سیاسی از آنِ ابو الاعلی مؤدودی و سید قطب است. بنابراین به نظر میرسد که آرای مودودی و سید قطب الهامبخش ایدئولوژی سلفی-جهادی امروزینی است؛ اما طالبان افغانستان به این باور ندارند؛ زیرا شماری رهبران این گروه مخالف اندیشه های سید قطب و مودودی اند. سید قطب با ارائهی نظریه های جنجالیاش در دههی 60 میلادی و معرفی مفاهیمی مثل جاهلیت و حاکمیت خداوند و غیره در دورانی که دشمنی جمال عبدالناصر با اخوان المسلمین به منتها درجه رسیده بود؛ آغازگر ایدئولوژیای شد که بعدها تأثیری ژرف برافکار طالبان گذاشت.
در این تردیدی نیست که اندیشه های سید قطب سخت در ایدئولوژی جنبشها و گروههای اسلامگرای، جهادی و سلفی اثر نهاد و مفهومهایی چون، «جاهلیت جهان»، «حاکمیت الله» و «جهانی بودن اسلام» به «تکفیر»، «انقلاب» و «خشونت» پیوندی ناگسستنی خورد. (3) او بنیاد های مکتب فکری ای را نهاد که به عنوان «قطبیگری» شناخته میشود. این به معنای نزدیکی کامل میان افکار سلفی و اندیشه های مودودی و سید قطب نیست؛ زیرا سید قطب و مودودی در آثار شان به مواردی اشاره نکرده اند که امروز گروههای سلفی بویژه طالبان زیر نام امارت اسلامی بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند.
هرچند سید قطب به نحوی از حکومت «مطلقهٔ محض» دفاع میکند، او ادعا میکند که خطاب قرآن در موضوع شورا تنها به حاکم است تا با برخی از حکومتشوندگان مشورت کند و ربطی به انتخابات ندارد؛ اماحسن البنا بنیانگذار جنبش اخوان المسلمین طرفدار انتخابات بود و حاکمیت مشروع را محصول رای اکثریت می دانست. هضیبی یکی از رهبران اخوان المسلمین نظریه های سید قطب را مورد انتقاد قرار داد و آنها را از افکار اخوان نشمرد. بر همین مبنا ها بود که اخوان المسلمین در انتخابات 2011 در مصر به رهبری مرسی به قدرت رسید.
مروری کوتاه بر نظریه های سید قطب و مودودی در مورد حکومت:
گفته می توان که اسلام سید قطب و مودودى یک اسلام سیاسى-اجتماعى صرف است و از این جهت با پیشینیانش چون ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب و معاصرانش مانند حسن البناء، و محمد غزالى به نحوی همصدایی دارد. مودودی دموکراسی را خلاف اسلام می داند و به حکومت الهی باور دارد. بر همین اساس او حکومت اسلامی را «تئوکراسی دموکرات» یا «حکومت الهی دموکرات» می نامد. زیرا که در نظام سیاسی اسلام، حاکمیت به مردم مسلمان واگذار شده است، به شرطی که مقید به حدود الهی باشد. از این نظر می توان این حکومت را دموکراسی نامید. به گفته ی او دموکراسی روشی از حکومتداری است که در آن تمام مردم صاحب سلطه هستند. در این سیستم قانونی تصویب نمی شود و تغییر نمی کند مگر به رای اکثریت مردم. به نظر مودودی چنین چیزی در اسلام وجود ندارد. به همین خاطر اطلاق کلمه «دموکراسی» برای نظام حکومت در اسلام را صحیح نمی داند. او می گوید، اگر کسی برای رسیدن به امارت یا انتخاب شدن برای مجلس شورا ذره ای دست به فعالیت های این چنینی بزند عقاب شدیدی در انتظار او است.
افکار مودودى در پیوند به تشکیل دولت اسلامی همراه با نوسان هایی بوده است. چنانکه او در سال 1940 م تنها راه تشکیل دولت اسلامى را قیام با شمشیر عنوان می کند، اما در سال 1960 م(پس از تشکیل دولت اسلامى در پاکستان)در اجتماعى در مکه خطاب به جوانان گفت:«براى رسیدن به هدف از بکار بردن خشونت در تغییر و تحول امتناع کنید…دعوت اسلامى خود را بطور آشکار نشر دهید و با تمام نیرو در اصلاح افکار و اندیشه هاى مردم تلاش کنید…»
باور های مودودی پیرامون حکومت اسلامی در بسیاری موارد با حکومت اسلامی سید قطب همخوانی دارد؛ اما آنچه مسلم است، اینکه این نظریه ها که به نحوی الهام گرفته از خلافت اموی ها، عباسی ها و بعد عثمانی ها است و به گونه ای رویا های سید قطب و مودودی را در یک حکومت جهانی اسلام بر می تابد که در جهان کنونی قابل تحقق نیست. کلی گویی های هر دو در مورد حکومت اسلامی و عدم ارائه ی نظریه روشن از سوی آنان در رابطه به نحوه ی حکومت در اسلام سبب شده تا افکار آنان ابزاری در دست گروههای سلفی- جهادی مانند گروه های طالبان، القاعده و داعش گردد. هرگاه آنان زنده می بودند و فاجعه ی افراطیت و تروریسم را زیر چتر گروه های تروریستی در جهان اسلام می دیدند؛ بدون تردید این نظریه های خود را مانند داکتر غنوشی و سایر نظریه پردازان مسلمان بازخوانی می کردند.
گفتنی است که در تاریخ اندیشه های معاصر اسلامی، پس از بین رفتن امپراتوری عثمانی، گروه های ظهور نمودند که شماری از آنها شعار های بازگشت به سفلیت یعنی به صدر اسلام را سر می دادند. بیشتر این گروه ها متاثر از سید جمال الدین افغان بودند و بعد تحت تاثیر اندیشه های دانشمندانی چون رشید رضا، سید قطب، مودودی و شماری دیگر قرار گرفتند. مدرسه دیوبند نیز از جمله اساسی ترین جریانهای فکری بوده است که از نیمه دوم قرن بیست بدین سو تأثیرات موثر و اساسی بر گروه های اسلامگرا داشته است. در برابر جریان دیوبندی دانشگاه ی علیگره تاسیس شد و جریان فکری ای را به رهبری سرسید احمد بوجود آورد که خلاف جریان فکری دیوبندی بر استفاده از ارزش های فرهنگ و تمدن غربی تاکید می کرد.
طالبان یک گروۀ افراطی و تروریستی:
زمینه و بسترهای اعتقادی و سیاسی گروه طالبان(منظومه معرفتیِ طالبان) هم در کل از بستر های فکری ای شکل گرفته که بیشتر تحت تاثیر جریان دیوبندی است؛ اما جریان طالبانی با توجه به وابستگی های استخباراتی با آمیزه ای از افکار منحط قومی رنگ ویژه ای را به خود گرفته است که حیثیت و مقام این گروه را در سطحی فراتر از یک گروه ی افراطی و تروریستی رقم زده است. گفته های بالا شمه ای از روی سکه ی افراطیت طالبان به مثابه ی شاخه سلفی های جهادی پرده بر می دارد که در نوشته ها بازتاب یافته اند و ممکن بسیاری باور ها و نظریه های آنان ناگفته باقی مانده باشد؛ اما آنچه مهم است، روی سکه ی ظاهری و آشکار طالبان است که مردم افغانستان و جهانیان بیش از بیست و پنج سال بدین سو شاهد آن اند. گروه های سلفی بویژه طالبان، القاعده و داعش و بصورت اخص طالبان در این مدت زیر نام اسلام با اجرای حمله های انتحاری آنقدر دست به جنایت زده اند و وحشت آفرینی کرده و جان صدها بیگناه را گرفته اند که نوشتن این همه جنایت ها بیشتر از ” هفتاد من ” مثنوی می شود؛ اما این جنایت ها در یک کلمه از ژرفنا و گسترده گی خشونت آفرینی های طالبان پرده بر می دارد و ماهیت این گروه را بحیث یک گروه تروریستی چه که فراتر از آن به نمایش می گذارد.
طالبان چه در دور نخست حکومت شان و چه در دور کنونی در افغانستان انجام داده اند، همه گواه بر سیطره ی استبدادی آنان در افغانستان است که هیچ زن و مرد این کشور از اذیت و خشونت طالبان در امان نمانده است. طالبان در این مدت تنها حق کار را از زنان نگرفته و دروازه های مکتب ها را بر روی دختران نبسته اند؛ بلکه ده ها محدودیت را بر زنان وضع کرده اند که افغانستان را به زندانی برای زنان بدل کرده اند. هر نوع صدای انتقاد و اعتراض و حتا پیشنهاد را در کلوی مردم افغانستان خفه کرده و بر دروازه های آزادی بیان و رسانه های این کشور قفل های فولادین زده اند. از همه وحشتناک تر اینکه با برقراری نظم پولیسی و استخباراتی فضای زنده گی را برای مردم افغانستان چنان تنگ کرده اند که همه چیز بر روان آنان چون کابوسی سنگینی می کند و هر کسی از بام تا شام برای فرار از این کشور لحظه شماری می کند.
حالا در افغانستان همه چیز حکایت از آن دارد که هر روز برگ و بار زنده گی در این کشور پرپر و گل های امید به زنده گی در مردم خشک تر می گردد. اوضاع آشفته و نابسامان افغانستان در موجی از استبداد، سخت گیری، قلدری، توهین و تعصب های شدید زبانی و برتری جویی های قومی طالبان بیانگر این واقعیت تلخ است که هر گونه بحث بر سر طالبان جز گفتمان افراطیت، خشونت و تروریسم چیز دیگری را بر نمی تابد. نه تنها این؛ بلکه رویکرد های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، امنیتی و استخباراتی طالبان در برابر مردم افغانستان و بی پاسخی و بی توجهی آنان به خواست های معقول و انسانی مردم افغانستان حاکی از آن است که گفتمان طالبانی نه تنها گفتمان افراطیت و تروریسم؛ بلکه گفتمانی فراتر از آنها است. زیرا طالبان با تعبیر های افراطی و نابکار از متون دینی خشونت و استبدادی را که زیر چتر دین بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند؛ در بسا موارد بویژه در بخش کار زنان و آموزش دختران و سایر حق کشی ها فراتر از تعبیر های گروه های سلفی است و طالبان گویا بابی فراتر از افراطیت را بر مردم افغانستان گشوده اند که راه ی آنان را به سوی جهنم زنده گی باز می نماید. به همین گونه طالبان با حمله های انتحاری کورکورانه و ضد کرامت انسانی چنان مرتکب جنایت های بشری در افغانستان شده اند که در هر حمله های وحشتناک انتحاری زیر نام جنگ با خارجی ها شفاخانه ها، مرکز های آموزشی و سرویس ها و موتر های شهری را هدف قرار داده اند که در هر یک ده ها تن افراد بیگناه به خاک و خون غلتیده است و در این حمله ها حتا بینی یک خارجی هم زخم نبرداشته است. طالبان در این حمله ها به اثبات رسانده اند که به هیچ اصول حتا به قوانین دینی هم حرمت قايل نیستند؛ بلکه برای بسر رساندن اهداف شبکه های استخباراتی بحیث عوامل وفادار و گوش به فرمان عمل کرده و برای وفا داری به شبکه های یاد شده حتا حاضر به پامال کردن اصول دینی شده اند. هر کسی با توجه به روش های جنایتکارانه ی طالبان طی سال های گذشته و اکنون در یک استقرای ساده به این نتیجه می رسد که طالبان نه تنها یک گروه ی تروریستی و استخباراتی؛ بلکه یک گروه ی سخت بیماران روانی اند و برای رسیدن به اهداف شخصی، گروهی و قومی خود از هر خط سرخی عبور می کنند و در این راه اسلام و ارزش های اسلامی را به مثابه ی پیش قراول قربانی های خود برگزیده اند.
این نشان دهنده ی این است که تقدیس زدایی و دین ستیزی در سرخط رویکرد های طالبان قرار دارد و به افراطیت دینی هم نگاه ی ابزاری دارند. شبکه های استخباراتی بویژه ای اس ای پاکستان و سپاه پاسداران ایران با توجه به ضعف های روانی، فکری، سیاسی و استخباراتی طالبان خواستند از آنان به سود خود استفاده ببرند. جهان می داند که طالبان بیماران روانی اند و در کودکی در مدرسه های پاکستانی سخت آسیب روانی دیده اند. عقده ی حقارت یکی از پیامد های خطرناک این بیماری است و
طالبان بخاطر تلطیف این عقده در صدد بدست آوردن قدرت شده اند. گفته می توان که هدف آنان از قدرت نوعی انتقام گیری و از لحاظ روانی ارضا شدن است. از همین رو برای رسیدن به قدرت و بقای شان به هیچ اصولی باور ندارند و خود را مقید به هیچ چیزی نمی دانند. چنانکه تا کنون بسیاری از تجاوز های جنسی و هم خوابگی طالبان با افراد شان افشا شده است. طالبان تصمیم گرفته اند تا برای ادامه همچو خود سری ها به حکومت مطلقه و استبدادی خود ادامه دهند تا رهبران آنان از هر پرسشی در امان بمانند. افشای همجنس بازی ملا عمر بوسیله ی کرنیل امام و نخستین جنگ او بر سر کشته شدن آن پسر آبی چشم نشانه ی آشکار بیماری های روانی رهبران طالبان است.
از آنچه گفته آمد، افراطیت و خشونت آفرینی و وحشت در موجی از پس وازده گی های روانی و عقده های سرکوفته چنان رهبران گروه ی طالبان را در خود پیچانده است که این گروه را نه تنها در سطح یک گروه ی قومی، عقده ای و واپس گرای افراطی و فاقد هر گونه بینش ملی و جهانی سقوط داده است؛ بلکه بدتر از آن گروه ی طالبان را در سطح یک گروه ی وحشتناک و خشن تروریستی سقوط داده است که نه توان سازش با مردم آفغانستان و پاسخگوی خواست های معقول آنان را دارند و نه هم یارای سازش و ظرفیت پذیرش ارزش های جهانی را دارند. طالبان چه بخواهند و چه نخواهند، این سازش ناپذیری ها مانند دو موش سیاه و سفید هر روز عمر آنان را کوتاه و کوتاه تر و افغانستان را به کانون تشنج های غیر قابل کنترل بدل می کند.یاهو