طالبان عوامل بیگانه و گروهی آشتی ناپذیر با مردم افغانستان
آشتی و صلح طالبان با مردم افغانستان، سرنوشت آنان را رقم می زند
پس از حاکمیت رژیم طالبان نوعی خاموشی پیش از توفان در افغانستان برقرار شده است. طالبان این خاموشی را به عوضی گرفته و نه تنها به آن افتخار میکنند؛ بلکه با تعبیری وارونه از آن به عنوان آرامش و ثبات یاد میکنند. این در حالی است که طالبان بیشتر از 35 میلیون مرد و زن و کودک افغانستان را به اسارت گرفته و این کشور را به زندانی برای مردم آن بدل کرده اند. طالبان با افگندن این جمعیت بزرگ در زندانی به نام افغانستان، در موجی از فقر و بیکاری جانکاه داد از صلح و ثبات سراسری پس از چهار دهه در این کشور میزنند. در این تردیدی نیست که مردم افغانستان خواهان صلح و آرامش اند و از جنگ های طولانی و درگیری های گروهی و مداخله های زبان بار خارجی ها و شبکه های استخباراتی منطقه و جهان خسته شده اند؛ اما طالبان با استفاده از این خسته گی جانکاه ی مردم ما، با کیبل و شلاق بر آنان حکومت می کنند و از هیچ گونه جفا و ستم بر آنان دریغ نمی کنند. طالبان از روزیکه قدرت را قبضه کرده اند، صدها نفر را به گونه های مرموز کشتند و تیر باران کردند و تا کنون 17 هزار انسان بیگناه در زندان های آنان با شرایطی دشوار بسر می برند. نه تنها این؛ بلکه هزاران زن را از کار و هزاران دختر را از آموزش محروم کرده و حتا از زیر پا نهادن عزت و عفت زنان افغانستان هم دریغ نمی کنند.
طالبان هر روز با صدور فرمان هایی بجای اینکه دروازه های امید و ترقی و پیشرفت را بر روی مردم بگشایند؛ برعکس دست و پای آنان را می بندند و تا کنون به هیچ خواست مردم افغانستان پاسخ مثبت نگفته اند. شاید شماری فکر کند که با گشودن مکتب ها بر روی دختران و باز شدن اداره های دولتی بر روی زنان و ایجاد ساختار های سمبولیک اجتماعی و بازگشت چند سیاستگر یا به تعبیری مهره های سوخته مشکل افغانستان حل می شود و در نتیجه حکومت طالبان مشروعیت پیدا کرده و همه چیز در افغانستان گل و گل زار می گردد. این در حالی است که موارد فوق بخشی از خواست های معقول و انسانی مردم افغانستان است؛ اما مشکل اصلی تشکیل یک حکومت قانونی و مشروع است که در داخل از سوی مردم افغانستان تایید شود و از سوی کشور های جهان و سازمان ملل به رسمیت شناخته شود. این حکومت به آزادی های بیان و ارزش های دموکراسی و حقوق بشری ارج گذاشته و خود را به اجرای آنها ملزم بشمارد. با تاسف که طالبان هنوز برای عملی شدن کمترین خواست های مردم یک گام هم بر نداشته اند.
بنابراین آشتی طالبان با مردم افغانستان امری ساده نیست که با چند اعلامیه و با صدور چند دستور از سوی رهبران طالبان صادر و بالاخره متضمن صلح و ثبات در افغانستان شود. آشتی به معنای آن است که طالبان در گام نخست حقوق انسانی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مردم افغانستان را بشناسند و مسئولیت انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی شان را در برابر مردم افغانستان درک کنند. این زمانی ممکن است که رهبران طالبان از مفهوم های یاد شده درک درست و روشنی داشته باشند و نخست از همه در برابر خواست های انسانی انسان افغانستان با توجه به شرایط انسانی، اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی آنان به گونه ی درست تمکین نمایند.
این مسؤولیت زمانی برآورده می شود که رهبران طالبان از یک سو مسؤولیت رفتاری و وظیفه ای خویش را در برابر مردم افغانستان با کمال اخلاقی و رعایت حق شناسی و عدالت با توجه به معقول بودن آنها؛ مسئولیت پذیرانه و بدور از فساد با حسن صورت انجام بدهند و از سویی هم در برابر اعمال و رفتار پیشین خود به مردم افغانستان پاسخگو باشند. این در حالی است که طالبان حاضر نیستند تا در برابر اعمال وحشیانه ی گذشته و کنونی خود به مردم افغانستان پاسخگو باشند. طالبان تا کنون آنچه انجام داده اند، جز مشتی نفرت افگنی های قومی و زبانی کار دیگری انجام نداده اند.
هرچند طالبان می خواهند با رویکرد های قومی و زبانی، پشتون ها را به فریب بکشانند و توانسته اند با این ترفند شماری پشتون های تنگ نظر و متعصب را به دام خود بکشانند و از آنان بر ضد اقوام دیگر استفاده ی ابزاری کنند؛ اما اکثریت پشتون ها با طالبان مخالف اند و از اعمال آنان متنفر و حتا احساس شرم می کنند. طالبان با تحریک شماری پشتون ها و بم گذاری در درون این افراد آرزو دارند تا از آنان بحیث پیش قراولان جنگ قومی استفاده نمایند. طالبان پیش از این با حمله های وحشیانه و وحشتناک انتحاری تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کردند و حالا با این گونه بم گذاری ها آرزوی به انفجار درآوردن اقوام افغانستان را در سر می پرورند تا بستر و بقای گروههای تروریستی را در افغانستان فراهم نمایند. این به معنای آن است که طالبان هنوز با پشتون ها هم آشتی نکرده اند. پشتون ها آگاه اند که طالبان بیش از بیست و هفت سال بدین سو بزرگ ترین جفا را در حق آنان انجام داده اند. از قریه ها و خانه های آنان برای خود سنگر ساختند و مکتب ها را بر روی دختران وپسران آنان بستند و فرهنگ جاهلیت و خشونت را در منطقه های آنان حاکم گردانیده اند. طالبان این همه جنایت را به نام جهاد در برابر غرب انجام دادند و امروز با پول های غرب حکومت می کنند و از بام تا شام برای دوستی با غرب و بازگشت کشور های غربی به افغانستان رجز خوانی می کنند.
این در حالی است که اکثریت پشتون ها خواهان آموزش دختران خود اند و نیازمندی به آموزگار زن و داکتر زن را یک امر حیاتی می شمارند. هر پشتونی می خواهد که مادر با سواد داشته باشد تا سنگ بنای آموزش را در خانه خود بگذارد. پس این دلالت آشکار به این حقیقت دارد که طالبان یک عنصر خارجی و استخباراتی اند و به هیچ قومی وابسته نیستند و به هیچ قومی حتا به پشتون ها حرمت قائل نیستند. این حرمت زدایی های طالبان سبب شده تا آنان هر روز بیشتر مورد خشم و نفرت مردم افغانستان قرار بگیرند و در عین زمان با دشواری های بیشتر روبرو شوند.
این در حالی است که طالبان هنوز یک خمی از هفتاد خم، کوچه های دشوار عبور نکرده اند و نه تنها حق کار زنان و حق آموزش دختران را با وضع ده ها محدودیت دیگر چون؛ حضور زنان در اماکن عمومی، منع ورود زنان به پارکها، ممانعت از دادوستد در بازار، منع زنان از ورود به مسجد، منع زنان از صرف غذا در رستورانت، بستن حمامهای عمومی زنانه، منع دسترسی زنان به عدالت، ازدواج زنان، سفر، رانندگی، فرمان سکوت برای منع آزادی بیان، از آنان گرفته اند؛ بلکه عرصه ی زنده گی را برای آنان هر روز تنگ تر می سازند. طالبان به زنان و مردان افغانستان نگاۀ غنیمت پندارانه دارند و از همین رو از هیچ گونه جنایت و تجاوز بویژه به زنان زندانی دریغ نمی کنند. با این حال هنوز دور است که از طالبان توقع داشت تا با درک مسئولیت های اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی شان به خواست های معقول مردم افغانستان پاسخ بدهند؛ زیرا طالبان هنوز جامعه ی افغانستان را با توجه به شرایط کنونی جهان درک نکرده و از ایجابات زمان بی خبر اند و یا اینکه در برابر واقعیت های جهان کنونی چشم بسته اند. طالبان گویا فرزند زمان نیستند که گام به گام به پیش حرکت کنند؛ بلکه برعکس چندین گام چه که صدها به عقب در حرکت اند. چه رسد به اینکه از آنان آرزو داشت تا افغانستان را با شرایط تاریخی کنونی بشناسند و به این آگاهی تن بدهند که در چه جغرافیایی و با کدام فرهنگی زنده گی می کنند. از رویکرد های طالبان تا کنون طوری فهمیده می شود که آنان با این مفاهیم به گونه ی کامل بیگانه اند.
گروه طالبان تا کنون یک گام هم برنداشته است تا مردم افغانستان رویکرد های تروریستی و کشتار های بیرحمانه و انتحاری آنان را دست کم گرفته و برای آشتی و بازگشت به آنان تجدید نظر نمایند. تنها این دشواری ها نیست؛ بلکه بزرگ ترین مشکل طالبان وابستگی های سیاسی، استخباراتی و اقتصادی رهبران طالبان به پاکستان و سایر شبکه های استخباراتی است که مردم افغانستان نسبت به آنان احساس بیگانگی کرده و خود را تافته ای جدا بافته از آنان حس می کنند. مردم افغانستان بدین باور اند که طالبان عوامل بیگانه و نفوذی شبکه های استخباراتی اند و این شبکه ها با قرار دادن ده ها گروه ی تروریستی از القاعده تا گروههای افراطی ازبکستان، تاجکستان، ایغور های ترکستان شرقی، طالبان پاکستان، لشکر جنگوی، سپاه صحابه و دیگران زیر چتر حکومت طالبان، از آنان بحیث مفرزه های تروریستی بر ضد رقبای شان بویژه روسیه و چین و ایران استفاده می کنند. از این رو مردم ما این همه سخت گیری طالبان را دستوری و استخباراتی، برای بستر سازی و گسترش فعالیت های تروریستی تلقی می نمایند.
طالبان فکر می کنند که با رویکرد کنونی و با شعار های مردم فریبانه ی اسلامی بالاخره مردم افغانستان را مطیع و فرمانبردار خود می سازند؛ اما تاریخ به اثبات رسانده که عمر حکومت های استبدادی و قومی و توتالیتر و تمامیت خواه کوتاه است و طالبان در نزدیک مدت بر رغم سرکوب ها و سیاست های خشن و بستن و کشتن و به زندان افگندن با نارضایتی های مدنی و قیام های مردمی و مسلحانه روبرو اند. با وجود این همه ستم روایی و حق ستیزی و عدالت گریزی طالبان بر مردم افغانستان بالاخره آنان به تنگ آمده و مانند زمان تهاجم شوروی در مقابل آنان به جنگ می آیند؛ زیرا شرایطی را که طالبان بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند، به مراتب بدتر از زمان تهاجم شوروی است. حکومت پولیسی طالبان چون کابوسی بر روح و روان مردم افغانستان سنگینی می کند و فقر و بیکاری و تهیدستی بیش از هر زمانی در افغانستان بیداد می کند. طالبان افغانستان را به زندانی بدل کرده اند که مرد و زن این کشور برای فرار از آن هر روز لحظه شماری می کنند. نه تنها این؛ بلکه عوامل درونی هم وجود دارد که حاکی از فروپاشی درونی طالبان است؛ زیرا وضعیت موجود نه در سطوح بالای رهبری و نه در سطح پایین مورد قبول جناح ها و جنگجویانی اند که به جنگ فرهنگ خشونت عادت کرده اند. آرامش کنونی را بیشتر از همه اختلاف های روز افزون جناحی طالبان و رویکرد های وحشیانه و تجاوز کارانۀ جنگجویان طالبان تهدید می کند.
شعار های جهاد و غرب ستیزی و غیره دیگر کهنه شده و طالبان با این شعار های واهی نمی توانند مردم افغانستان را فریب بدهند؛ زیرا مردم افغانستان طالبان را در گذشته آزموده بودند و حالا هم از دو سال بدین سو می آزمایند. از رویکرد های سیاسی، امنیتی و اقتصادی و فرهنگی طالبان تا حالا فهمیده می شود که این گروه میلی برای پاسخگویی به خواست های انسانی و مشروع مردم افغانستان را ندارد و آرزو دارند تا حکومت استبدادی و تک گروهی خود را بر مردم افغانستان تحمیل کنند. در صورتیکه طالبان حاضر به پاسخگویی به خواست های برحق مردم افغانستان نشوند؛ زود است که این خاموشی قبل از توفان شکسته شود و طالبان با رستاخیزی بی پیشینه روبرو شوند. چنانکه حکومت های دست نشانده و استبدادی گذشته پس از تهاجم شوروی بعد از دو و یا سه سال آرامش نسبی دستخوش قیام های بي پیشینه ی مردمی شده اند و بدون تردید طالبان نیز با چنین سرنوشتی روبرو خواهند شد. این رستاخیز حرکت های گسترده ی مدنی، سیاسی و نظامی را در پی خواهد داشت که مهار آن برای طالبان و حامیان استخباراتی آنان ناممکن خواهد بود. چه بهتر که طالبان هرچه زودتر سر عقل آیند و خود را از زنجیر وابستگی های استخباراتی و تعصب های قومی زبانی و فرهنگی رها نمایند و حاضر به آشتی با مردم افغانستان شوند و به خواست های برحق و مشروع آنان پاسخ مثبت بگویند. یاهو
5 نومبر 2023