واقعیتی شبیه خواب
افغانستان از محدود کشورهایاست که در هیچ برهۀ تاریخی زمامداران و سیاستگران آن نتوانستند بر سر ابتدایترین عنصر دولتداری به یک نتیجۀ مطلوب برسند. از همین رو نسخههای گونهگون برای پایان منازعات و تأمین ثبات به تجربه گرفته شده است. یکی هم حکومت که از دل کنفرانس بن با حمایت گسترده و بینظیر جامعۀ جهانی بود که پس از بیستسال به شکل برقآسا فروپاشید؛ نظامی که همه ساله عنوان فاسدترین کشور جهان را از آن خود میکرد. به رغم این رسوایی؛ بیعدالتی، تقلب، تعصب، بیگانهگی مردم با نظام، مافیا سالاری و انحصارگرایی که بیشتر از هر امر دیگر؛ «الیگارشی» بودن حکومت را آفتابیتر مینمایاند که شریانهای حکومتداری را از بین برده بود. شاید عدۀ برای توجیه و تبرئه خویش، دلایلی ترسیم کنند. آسانترین راه برای توجیه اشتباهمان، انتقاد از دیگریاست. از همینرو به راحتی میتوانیم تیر خود را در تاریکی رها کنیم.
عمیق این سیهروزهایی نشأت گرفته از جنگ را میشود با سخن معروفِ فروید دقیقتر به تصویر کشید. او در یکی از کتابهایش آورده بود «دهقانی خسیسی اسبی داشت. یک روز با خودش فکر کرد، این اسب با این همه آذوقه که میخورد خیلی به من ضرر میزند. بگذار یک خوشۀ مختصر از غذایش کم کنم، ببینم چه در رفتارش پیدا میشود. این کار را کرد، هیچ تفاوتی ندید. فردا یک خوشۀ دیگر برداشت و باز هم تفاوت چندانی مشاهده نکرد. همینگونه آذوقۀ این زبان بسته را کم میکرد، ولی روز به روز تفاوت عمدۀ نمیدید و به خودش گفت ، او اثری ندارد و اصلاً شاید این اسب با غذای کمتر، بهتر کار کند، به هر حال این اسب که هنوز روی پاست. تا اینکه یک روز در طویله را باز کرد و با کمال تعجب دید که اسب بیچاره جان به جانآفرین تسلیم کردهاست» این به نوعی حکایت مردم ما در بیست سال پسین بود؛ حکایتی که نشان میدهد هر روز به گوشۀ از باورهای مردم نگونبخت این سرزمین تیشه زده میشد. به عبارتی؛ خشتی از بنای تازه شکل گرفته را بر میداشتند، به محض اینکه از سوی مردم با واکنش جدی روبه رو نمیشدند، حریصانهتر ادامه تا فرجام این پروسه ادامه دادند.
واقعیت امر این است که در دو دهۀ پسین؛ فرصتی بیپیشنۀ برای بازسازی کشور فراهم شده بود، اما در پهنۀ سیاست افغانستان معاملهگرانی لمیده بودند که از هر نوع دید و دورنما؛ فرسنگها فاصله داشتند. حضور چهرهای ماسک زده و بیگانه با واقعیتهای عینی کشور که یک شبه از حاشیههای دور بر متن قدرت و ثروت این سرزمین ستم دیده، پرتاب شدند، به گونۀ شبکهیی وضعیت را به جای کشاندند که هر نوع گفتمانی که راه را به سوی خودبسندگی باز میکرد، محکومی به شکست بود جز؛ گفتمانی ربودن دارایهای مردم، توسط شبکههای شکل گرفته در پهنۀ سیاست افغانستان.
این وضعیت در حالی رخ مینمایاند که نظام نوپا و ظاهراً مردمسالار افغانستان از پس چهار دهه جنگ ویرانگر و بنیانبرانداز روی کار آمده بود. گذار از جنگ و رسیدن به یک جامعۀ ایدهآل ملی، دغدغۀ که ظاهرا پای جامعۀ جهانی را به افغانستان کشیده بود. انگار افغانستان ناف جهان و محور خواستنیترین تحولات جهانیست که همه بر حول این باتلاق گرد آمدند.
مردم افغانستان که هنوز شوک جنگهای خانمانسوز، به تمام پهلوهای زندهگی شان سایه افکنده بود، خیال میکردند، دارند خواب میبینند، هرچند؛ برقآسا و بهسان یک خواب شاهد فرجام آن بودیم.
واقعیت شبیه خون بسیار ساختار بندی خوبی داشت/ اما نفهمیدم جویا صاحب که چرا دیگه نوشته هایت به نام خودت بود و این نوشته ات به نام ویب سایتت اس.