سلسلهی گفتار های روحانی رمضانی_بخشهای دهم و یازدهم
سلسلهی گفتار های روحانی رمضانی.
بخش ده.
ما در بیان گفتار دل، دلفریبی نه کنیم که پنداریم پویایی ما به بلندای سپیدار های استوار رسیده و درخت بلندی از سَروِستان آدمیت ایم و آمرزیدهی با مقدار خدا. بیان گفتار دل بر زبان بودن یا نه بودن بار معنایی نه دارد، کاخ ساخته شدهی گفتا در سرشت ما یا در دل ما و نیات ماست که گاه در اندرونِ تن ما بنا کرده ایم. ثمرهی هر آنچه هم با گفتار و بیگفتار از نیات خود میبینیم جلایش برق نگاه روشن قصر نیات ما در دارهای ماست و یا گودالی از تاریکی بیفروغ دایم در مُرده دلی ما. نه گذاریم دل ما بمیرد. دل مردن آن نیست که دگر در حیات دنیایی به سر نَهبَری. دل مُردن آن است که خود مان کُشندهی آن ایم. بر حذر باشیم در غیبت از انسان و در تجسس از کردار اخلاق اونی که مربوط ما نیست و صلاحیتی هم برای ما نیست تا داوری کنیم. چون به خدا باور، خدایش امر کرده که میان او و بنده اش واقع نه شود. واقع چه که نزدیک نهشود لاتقدمو بین یدیهلله و رسولِ برای خدا ناباور چیزی به نام احساس وجدان است و آن چیزیست که با کوچکترین اغفالی زنگ خطر هوشدار را برایش به صدا در میآورد. پس رنگ حضور ما در طینت و نهاد ما به حیث خداباوران یا آنانی که خدا باوری را ترک کرده اند، تجلای تابندهگی را دارد اگر به قرآن ما وفادار باشیم و به خالق خود ما و قرآن ما از در عبودیت خالصانه عبور کنیم. پندار انسان با هوش خدا باور و غیر از آن اینجاست که حاضر نیست گوشت بدن برادر مُردهی خودش را بخورد. این مُرده برادر تنی باشد یا برادر دینی یا حتا غیر از این دو، هیچ کسی حاضر نیست گوشت انسان مُرده را بخورد. مگر خدای دادگر دینداران به آنان تذکر داده تا با غیبت کردن، گوشت برادر شان را نهخورند که مُرده است. ما به خاطر داشته باشیم که مجال اندوه و کشیدن رنج در وادی های واماندهگی ها را نه داریم. نه توان برداشتِ جبیرهی گناه را داریم و نه شایستهگی بخشندهگی کبیرهی خدا را. اگر گرسنهگی های دانایی های دینی و درکِ ترکِ اندیشهی ز خود بیخود بودن نه کنیم و نه دانیم که کی بودیم و کی هستیم و اسباب خلقت ما چیست و خالق ما چرا ما را خلق کرد؟ ما کار کنیم که دچار سرگیچههای فریاد های دستان خالی و برهنه پایی ها نه شویم که ندامت سودی برای مان نه داشته باشد. ما در ترازوی خود ارزیابی های مان بدانیم که اگر مسلمانیم چقدر پاسِ ابهت الاهی را دشته ایم؟ چقدر پابند امر حقی بوده ایم که میگوییم او خالق ماست؟ ما در بند آن باشیم که چرا یک باره برخی های ما برزخیان و نعوذبالله منکران دین خدا شدیم؟ در حالی که عمر های مان همه در زادگاه دینی مان به عبادت و اطاعت گذشتند و با ترک دیار ترک دین را هم افتخار دانستیم. دینی که از آوان کودکی تا دوران کهنسالی برای یادگیری اش و رعایت احکامش راهی مسجد و مدرسه شدیم و بر خدایی حمد و ثنا خواندیم که حالا برخی های ما نعوذبالله تیغهی بُران بیباوری به خدا را افتخار میدانیم. پس معلوم است که ما در پرورش خود مان شکستهگاههایی و کوتاهه ایمانی داشته ایم. ژولیده قبایان ظاهرفریب شدیم و سرسپرده ها و جانسپرده های عفریت مرگ آورِ دین ستیزی گشتیم. کجای کار تربیت دینی ما لغزندهگی داشت؟ دین که ملامتی نه دارد. برای آنانی که مانندهی ابوجهل سرتنبهی نامسلمان شدن بود، این گوارا نیست که دینی قبول کرده و با دین به دنیا آمده و با دین به کهولت رسیده پشت پا زند تا مگر دین دیگری برگزیند. این چنانی ها هرگز به پختهگی خودی نه میرسند و ابولهب بهتر از آنان بود که به کفر خودش پایدار ماند، در غیبت، در تجسس انسان، در برترخواهی های بیلزوم فکری هاست که آدم هردم خیال متحول نه میشود. چون او خرد را در اختیار خیالات منفی قرار داده است که پیش از این در مورد آن پرداخته ایم. انسان برتری خواه و گریزنده از خِرَدگرایی درست مانندهی تلِ خاکسترِ سوخته از سوزندهگی جهالت است. چون به خورشید مهر آدمیت مجال گرم کردنِ خودش را نه داد و خودخواسته در کویر سردِ سرمای یخبندان عقلانیت قرار گرفت و در انجماد نَفَس های خود آگاهی و خود پروری برای صلابت روان خود گام برداشته است. به خاطر مان باشد که باور مان به بزرگی عنایات کردگار در هر کار غوغای کردارِ ماست. ما در کمک به خود مان پیشگام باشیم. ما نه گنج های غم باشیم و خُم های خود خریده های درد ز انباز ها. ما پاسِ پاسها را داشته باشیم، ما ناسپاسی ها را ریشه بر کَنِیم، بر غرورِ آدمیتِ مان ایستای داشته باشیم. ما در گمان بی پایان باشیم که هرگاه هوش ما و روح ما و زبان ما و چشمان ما و حرکات ما مجریان غیبت کردن از همنوع ما باشند که خدای ما و پیامبر ما و قرآن ما آن را بر ما قدغن کرده اند، آنگاه کولهبارِ گناه را به خواست خود با خود حمل میکنیم و چه بسا بدا که شهرهی بدنامی و بدنمای هر شهر دلی میشویم که او را آزردیم. یا از او بد و بی راه گفتیم و آنقدر در خود منمی و دیگری را شکار کردن پیش رفتیم که یادمان رفت ما هم آیندهتان و پایندهگان و روندهگان شهر گناه های خویشیم. پس بایسته است تا همه از خیال محبت قصه گوییم و همه به غوغای شهادت در محبت دل ببندیم و همه اگر قربانی میشویم، قربانی های محبت و شهادتِ مهر باشیم…