خبر و دیدگاه

اسلام و آزادی

آزادي واژه بسياًر زيبا و دل انگيز است كه نسل آدمي هميشه براي حصول آن مبارزه مي كند . انتي تز آزادي بردگي أست يعني وقتي كه شما آزاد نيستيد برده هستيد و اما اين آزادي چه أست ؟
مردمان گيتي از عصر افلاطون تا امروز براي آزادي تعريف هاي گوناگون دارند كه همه قابل تحسين و تمجيد أست . اما در اسلام آزادي يعني از هركونه بند و بست فكري آزاد بودن ، آزادي أست . آزادي انسان وقتي به بردگي كشانده مي شود كه فكرش و عقل اش در دست كسي ديگر باشد و كسي ديگر براي او تصميم بگيرد . جنگ بدر در اسلام به خاطر آزادي فكري به پا خاست نه مانند مبارزه اسپارتاكوس روم كه براي آزادي بردگان مبارزه كرد . انقلاب كبير فرانسه براي آزادي از بوغ ارستاكراسي بود و مبارزات آزاديخواهي گاندي زير عنوان خشونت پرهيزي براي آزادي از استعمار بود و اما تنها اسلام أست كه آزادي را مقام فكري ميدهد . وقتي شما برده مي شويد كه فكر شما و عقل شما در انحصار ديگران باشد .
انسان يك موجود متفكر أست . اين فكر اوست كه او را به اعلي عليين و يا اسفل سافلين مي كشاند. در دموكراسي هاي عربي از آزادي صحبت مي كنند و اما فراموش مي كنند كه انسان برده ماشين شده أست و مهمتر از آن كه برده سرمايه دار شده أست و  اين سرمايه داران هستند كه براي مردم تصميم ميگيرند . حتي مطبوعات به دست آنها مي چرخد و زير عنوان ” پاليسي نشراتي ” مطالب كه مخالف اجنداي سياسي و اقتصادي شان باشد نشر نه مي كنند . جالب أست كه درين نظام ها يهودان و عيسويان بسيار ماهرانه آرزو هاي خود را به نام آزادي در سطح جهاني تكثير مي كنند . اما
اگر مسلمان آزادي فكري و عقلي خود را مصالحه كند برده مي شود . شايد از يوغ استعمار و استثمار  رهايي يابد و اما اگر افسار  عقل او در دست ديگران زير هر عنوان كه باشد ، او برده أست  و مورد ظلم قرار گرفنه أست . يعني كسي كه به نام   ايديولوژي و يا دين عقل شما را مهار مي كند شما مظلوم مي شويد . از يك طرف فكر مي كنيد كه آزاد هستيد و از طرف ديگر آزادي عقلي شما را ميگيرند و شما را برده مي سازند.
شاعر چه زيبا گفته است
بشكند دستى كه دستى را شكست
بُگسلد بندى كه خواهد دست بست!
بَركن از گردن نشان بندگى
درشكن تاریک با تابندگى!
بشنويد اكنون در اين آتشفشان
اى نمانَد از ستم‌كاران نشان!
مُهر باطل بر نظام الظالمين
كَنده باد اين ريشه از روى زمين!
ظلم وقتي در هم مي شكند كه تو از آزادي مطلق فكري برخوردار باشي. براي خود مرد هستي يا زن هستي تصميم بگيري
امروز كشور هاي مسلمان با اينكه به نماز جمعه مي روند و دين خود را تمرين مي كنند و اما افسار عقل شان در دست وهابي و آخوندي و ملا درباري و دولتي أست . يعني شما بايد به معيار عقل آنها مسلمان باشيد نه عقل خود تان .،
در قرون وسطى عيسويان به اساس رهبرى و تسلط کامل کليسا زندگى ميکردند. کليسا همه زندگى مردم را اداره ميکرد ؛چه بخورند ،چه بپوشند ، چه بگويند و چه نگويند. تمام زندگى مردم در اسارت کليسا بود. به اندازۀ ترس و وحشت و تاريکى را کليسا به وجود آورده بود که اين دوره را در تاريخ اروپا “دوره تاريک ” ياد مى‌کنند . کليسا به اندازه تاريک بود که هيچگونه دليل و برهان را که خلاف عقيده خود ساخته شان ميبود قبول نه ميکردند. به علم جزيى ترين اعتقاد نداشتند. داستان گاليله ايتالوى که به خاطر تحقيقات درعلم نجوم و استفاده تلسکوپ برايش حبس دايمى را حکم کردند . تا كه از جهان رفت در زندان به سر برد. کليسا براى استحکام و تحکيم قدرت خود يک مرکز دينى را به وجود آورده بود. مردم بايد از مرکز دينى اطاعت ميکردند. همه مسايل بايد از طريق کليسا حل و فصل مى‌شد و همه راه‌هاى عقلى، استدلال و برهان کفر و بدعت بود. درين زمان بود که اروپايى ها همه مطالب علمى و فلسفى را از يونانى ها و مسلمانان مى آموختند و از خود حق تشبث علمى و عقلى را نداشتند. اين حالت باعث شد تا مردم در مقابل کليسا شورش کنند و تسلط کليسا را در هم شکنند و اروپا به کمک علم ومعرفت مسلمانان شامل دوره مشهور رنسانس شد . اسلام  ششصد سال بعد از عيسويت عرض اندام کرد و مطلق بر خلاف کليسا عمل نمود. با اينکه اسلام ابدًا   عيسويان را مشرک و کاِفر نگفت و ايشان را اهل كتاب گفت و اما تغييرات بنيادى را در جامعۀ بشرى براى کرامت انسانى پيشکش نمود .
اول ، اسلام زير بناى دين را به اساس آيۀ مبارکه »ِاقراء« يعنى بخوان که وحى اول قرآن بود ، علم قرار داد . بدين ترتيب بايد يک مسلمان هر موضوع را از ديد علمى مى ديد. نتيجه اينکه ، در تاريخ تمدن ميخوانيم که بين٩٠٠ الي ١٢٠٠ ميلادي زمانيکه اروپا در تاريکى به سر ميبرد مسلمانان در ساحه علمى پيشرفت شايان نمودند . اين پيشرفت به خاطر آزادى عقل و فکر و تفکر بود .
دوم انسان را مسئول اعمال و کردار خودش و تنها مسئول نزد خداوند ساخت نه يک ارگان به نام مرکز دينى يا مسجد و يا ديگران . امام غزالي عليه رحمه مي  نويسد  كه عقل جوهر انسانيت أست . اسلام ، انسان را خود مختار در امور زندگى‌اش دانست. بدين ترتيب انسان يک موجود مستقل شد و خودش بار دوش گناه و ثواب را به عهده گرفت. هيچ‌ کس مسئول کسى ديگر نيست. حتى که اصول را تعقيب نکند ، کاِفر و مشرک شمرده نه مى‌شود . تنها گنهگار محسوب ميگردد اما تنها در نزد خداوند نه مردم و بعد نزد قانون . مردم حق قضاوت را ندارند و مکلف نيستند گناه ديگران را به دوش گيرند و مردم هم اين حق را ندارند تا ديگران را به کفر گيرند و متهم به گناه کنند. اسلام به انسان آزادى بخشيد . در کتاب »اسلام در تاريخ جهانى« اثر دکتور نذير احمد ، شهروند هندى و مقيم ايالات متحدۀ امريکا که ترجمه فارسى آن توسط دانشمند گرامى جناب محمد نعيم مجددى برگردانده شده أست ميخوانيم که »انسان‌ها آزاد بدنيا آمده‌اند و به جزء الطاف الهى به چيز ديگرى مديون نيستند« (صفحه ١٦ ). در  همين کتاب ميخوانيم »دين اسلام به مسلمانها آموخته بود که انسان‌ها آزاد بدنيا آمده‌اند نه بايد به جزء در برابر خداوند  به مقام و يا شخص سر فرو آورند« (صفحه٤٢ ) . حضرت عمر (رض ) فرموده است ” از روى چه مردمان را بنده ميسازيد درحاليکه مادران شان آنها را آزاد زاده اند .“ حضرت على (رض ) فرموده است ” تمام مردم آزاد آفريده شده اند ، مگر کسانيکه از روى اختيار .بردگى را براى خود پذيرفته‌اند“. اين است مقام آزادى انسان در اسلام .
سوم اسلام مرکزيت دينى را اجازه نداد تا کسى مسئول يک دستگاه دينى و يا مذهبى گردد. بدين ترتيب راه ديکتاتورى دينى را که در عيسويت رواج داشت ، مسدود ساخت
نظام اسلام از انسان يک موجود آزاد ، مستقل و خود مختار ساخت و قرآن به وضاحت گفت که در دين اجبار نيست.  برعکس عيسويت ، اسلام از نگاه سوسيو پوليتيک يعنى رابطۀ اجتماع با سياست اجتماعى ، سه مطلب را براى مردم مطرح ساخت که مردم به تشبث خود اقدام کنند اول خواست تا مردم مدنى شوند و ازطريق آموزش و پرورش از قانون به تشبث خود پيروى کنند دوم به اساس اخلاق مدنى با هم رابطه داشته باشند نه خلاف اخلاق. پس توهين و اهانت و به کفر بستن مردم را منع قرار داد و محمد ( ص)  گفت كه “من براى تکامل مکارم اخلاق آمده ام”
سوم خود عادل باشند و عدل را اول ازخانواده خود شروع کنند و قرآن درين زمينه گفت که در بين مردم با عدل حکم کنيد . وظيفه يک دولت اسلامى تحميل دين نيست و اينکه در عربستان و ايران دين را به نام اسلام تحميل کرده‌اند خلاف حقيقت اسلام است. اين اسلام نيست ، ديکتاتورى است و دين اسلام ، دين ديکتاتورى نيست. وظيفه اساسى يک دولت و نظام اسلامى قرار ذيل است اول آموزش و پرورش مردم به اساس علمى دوم امنيت تام کشور از نگاه امنيتى ؛ سياسى و اقتصادى سوم قرار داد هاى امنيتى و اقتصادى با غير مسلمانان چهارم انفاذ قانون که به اکثريت آراء آن قانون پاس شده باشد نه اينکه دولت خود بدون مشوره مردم قانون بسازد.  پنجم معرفى نماينده هاى دولت به ديگرممالک. اگر يک دولت اسلامى دين را بالاى مردم تحميل مى‌کند آن دولت ظالم است و از اسلام به دور است. هيچ دولت اسلامى حق ندارد که سر مردم ريش بگذارد و يا به زور سر زنان حجاب كند .،
اميوارم طبقه جوان که آينده کشور را مى‌سازند به اين موارد توجه کنند تا ما بتوانيم يک نظام سياسى آزاد از هرگونه زور و ديكتاتوري داشته باشيم .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا