خبر و دیدگاه
من یک هزارهام
من یک هزارهام، از سرزمینی به اسم افغانستان. اجدادم توسط حاکمان قتل شده. سرزمینم غضب شده. در اداره و ارتش و جاده و مغازه زخم زبان شنیدهام و تحقیر شدهام. این است که همیشه دنبال یک زندگی شرافتمندانه بودهام. در راستای حصول همین زندگی انسانی و شرافتمندانه درک کردهام که:
دختران باید مکتب بروند؛
زنان باید در عرصههای اجتماعی فعال باشند؛
موسیقی حرام نیست و جز فرهنگ ماست؛
فراگیری علوم عصری برای یک زندگی بهتر لازم است؛ و
آزادیهای فردی باعث میشود تا مردم شادتر و راحتتر زندگی کنند.
حالا یک گروه، که نه زبان مشترک با من دارد، نه مذهب مشترک با من دارد، نه منافع مشترک با من دارد، نه از رنج من خبر دارد و نه هم هیچ وقت در دوستی با من صادق بوده، آمده به من دستور میدهد که خلاف آنچه فکر میکنم عمل کنم. میگوید، دخترت را به مکتب نفرست، موسیقی نشنو، لباس سیاه بپوش، زنان را در خانه قید کن، از فراگیری علوم عصری دست بکش و از آزادیهای فردی هم حرف نزن.
اینجا،
اگر من بگویم من با این گروه در یک کشور زندگی نمیتوانم، میگویند، تو از تجزیه حرف میزنی و این خیانت است.
اگر من بگویم که این کاکای ریشمند که زندگی را بر من حرام کرده از منطقه شما نیروی انسانی میگیرد و با استفاده از زبان شما علیه زبان من سنگر گرفته، میگویند تنها تو نیستی که قربانی ای، ما هم میسوزیم، پس خفه شو.
اگر داد بزنم که این کاکای بیعقل نسل مرا تباه میکند و نسلکشی میکنند، میگویند، ما هم توسط این برادر کشته میشویم پس تو داد نزن.
اگر بگویم غنی و کرزی که در رأس امور بودند، دوره طلایی افغانستان را برباد دادند و کشور را به لبه پرتگاه بردند و این کاکای پشمو را بر من مسلط کرد، میگویند از رهبران خودت هم بگو.
من لغمان و قندهار و ننگرهار و پکتیا و زابل را دوست دارم. کاش میتوانستم با مردم این ولایات زندگی کنم. دوست دارم انار قندهار را با کچالوی بامیان معامله کنم. نارنج ننگرهار را با پول بادام دایکندی بخرم. اما، مردم آنجا به ارزشهای من پایبند نیستند. آنها خودشان نحوه زندگی بدوی را انتخاب کردهاند و یا خیلی زود فروخته میشوند و آله دست کشور دیگری قرار میگیرند تا زندگی را به کام خودشان و ما تلخ کنند. در چند سال گذشته درک کردیم که غنی نماینده مردم لوگر نیست. کرزی نماینده مردم قندهار نیست. مردم قندهار دیوانه دین هستند و عاشق هبتالله که از راه دین وارد میشود. مردم ننگرهار عاشق اسلام پاکستانی هستند و در این راه حاضرند دانشگاه را بسوزانند و یا پایگاه داعش بسازند.
یک مدت زیر یک پرچم جمع شدیم که علیه طالب و افکار طالبی مبارزه کنیم تا به آن زندگی شرافتمندانه برسیم. کرزی و غنی در روز روشن از طالب و افکار طالبی حمایت کردند. طالب را از زندان آزاد کردند و دوباره به میدان جنگ فرستادند. به آنها پول و سلاح دادند. غنی تمام امکانات ارتش را به دشمن داد و ولایات را سقوط داد تا کسی نتواند علیه طالب بیاستد.
خلاصه به غم ماندهایم. با کسانی طرفیم که نه خودشان زندگی میکنند و نه میگذارند ما زندگی کنیم. غولبازی است رسماً. به شاخهای گیر کردهایم که نه بالا رفته میتوانیم نه پایین.
nawesende ye naweshte balaa arzesh hame nabeshte ash ra baa naweshtaen : ” rasman be shakhe-ye gir kerde yem ke ne balaa rafte mi tawanim, ne paayen. ” az mayaan borde ast . chon in kaes az negaa rewani kisti (howayat) ash ra az dast dade wae ne mi danaed beraaye rahaa-ye az in dashwari haa baayed be padafand (dafaa) wae taakht wae taz baa doshman ro der ro shod. zor wae sataem ra baayed baa zor pasokh dad, yaa naabodi wae berde-gi ra pazeroft