خبر و دیدگاه

به مناسبت سالروز درگذشت، مؤسس امپراطوری صفاریان، یعقوب لیث صفار

«در کاخ من جز به زبان پارسی سخن نگویید و از امروز زبان فارسی زبان رسمی دربار من است»
یعقوب لیث صفار
سردار و سپهسالار بزرگ خراسان!
ما شرمنده ایم، ما را ببخش، ما حافظه‌ی تاریخی نداریم، ما تاریخ تمدن خود را فراموش کرده ایم…
ما شأن و شکوه پایتخت تمدنی ترا نگه نتوانستیم، دیوان و ددان مدتهاست بر گورستانهای تمدنی ما لانه کرده اند و جغدان شوم از کنگره های کاخها و قصر های فروریخته؛ غزل مرگ و جهل و جعل و شرارت و خون و آتش و خشم و نفرت می سرایند.
امپراطور عیار و جوانمرد خراسان
هیچ می دانی؟ همه‌ای سرداران مرده اند، خراسان را صاحب و خداوندگاری باقی نمانده است، روزگار ما به جای رسیده است که شغالان زوزه می کشند و هل من مبارز می طلبند، اما صدایی از این ربع مسکون بر نمی خیزد..
مارا ببخش سپهسالار شرمنده ایم…
بگذریم،
یعقوب لیث صفار را می توان نخستین شهریار خراسان/ ایران دانست، که احیاگر زبان پارسی پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان و تهاجم لشکر اسلام در فلات ایرانشهر بود.
روایت کرده اند که شاعری بنا بر رسم زمان قصیده‌ای به عربی در مدح او سرود، یعقوب لیث صفار او را ملامت کرد که چرا به زبانی که او نمی‌فهمد برایش شعر سروده‌است و اضافه کرد:
«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت» و از آنروز به بعد در پایتخت امپراطوری او در زرنگ/ زرنج و تمام قلمروش زبان فارسی زبان رسمی شد.
یایتخت امپراطوری صفاریان شهر تاریخی و باستانی زرنج بود که در ادوار مختلف تاریخ بنام های: زرنگ،زرنکه،درنژینه‌،سکستنه،سجستان، سیستان و معرب آن زرنج است.
یعقوب لیث صفار در پنجم ماه جون درگذشت و محمد بن وصفیق ادیب نامدار و شاعر دربار صفاریان این ابیات را برای لوح مزار او سرود:
وَ ما کُنتُ عَن مُلکِ العِرآقِ بِآیِسٍ
خُراسانَ احویِهَا وَ اکناف فارِسِ
کَان لَم یَکُن یَعقُوبُ فیِها بِجَالِسٍ
سَلامٌ الدُنیا و طیِبِ بَسِیِمها
ملک عراق یکسر از من نبود رَشته
بگرفتم این خراسان با مک پارس یکسان
یعقوب لیث گویی در وی نَبُد نشسته
بدرود باد گیتی با بوی نوبهاران
برای حسن ختام شعر زیبای شادروان دکتر ادیب برومند را باهم بخوانیم و بر روان عیار و سپهسالار جوانمرد سیستان درود بفرستیم.
چو یعقوب لیث آن گرانمایه مرد
به نیروی تازی برآورد گرد
به حکم خلافت قلم درکشید
به سوی فتح بغداد لشکر کشید
سخن گستری در ستایشگری
یکی چامه پرداختش زیوری
در آن چامه ایرانی پاکزاد
به گفتار تازی زبان برگشاد
کز آن دم که دشمن ظفر یارشد
زبان دری سرد بازار شد
چو یعقوب چیزی از آن در نیافت
پسندش نیفتاد و رخ بر نتافت
سراینده را گفت کای نیک مرد
بس اندیشه باید به هرکار کرد
چو باید سخن راند با آن زبان
که من اندکی در نیابم از آن
به تازی کسم گر بخواهد سرود
منش گفته هرگز نیارم شنود
که از فهم آن سخت بیگانه ام
بود پارسی لفظ دردانه ام
از آن پس گرانمایه گویندگان
گشودند شعر دری را زبان
وز آن گفته چون شعر سامان گرفت
به نظم اندرون پارسی جان گرفت
سزد گر به یعقوب خوانی درود
که در بر رخ پارسی برگشود
نخستین هوادار شعر دری
همو بود و شاید که یاد آوری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا