خلیلزاد: تسلیمی رشید دوستم و اسماعیل خان، از کمالات من بود
از اول شیفتۀ اشرف غنی بودم!
زلمی خلیلزاد کارنامه عجیبی دارد. چهل وسه سال پیش درگوش مولوی خالص طلسم می خواند.
زمانی سیاسیون و فرماندهان مسلح ائتلاف ضد طالبان را یکه یکه مطیع ومنقاد کرد.
سرانجام، نظامی راکه به وسیله دیگران ساخته شده بود، به تروریزم واگذار کرد.
نکاتی از کتاب فرستاده، نوشته زلمی خلیلزاد، برگ های – 211- 218
2003- 2005 شرح تجربیاتش
می گوید: 20 سال پیش سه دسته بازیگر درافغانستان فعال بودند:
سازنده گان، خرابکاران، و فرصت طلبان
سازنده گان: اشرف غنی، نادرنادری، اکرم فضل، همایون قیومی، اکلیل حکیمی، داوود صبا
من شیفته غنی بودم، هرچند بد خلق وبی حوصله بود.
گروه نیرومند خرابکار- جنگ سالاران، قاچاقچیان مواد مخدر و آی اس آی
کرزی نسبت به جنرال دوستم بسیار عصبی و غضبناک بود.
چرا؟ اولاً تحریکات تیم جدید بود:
دوستم قاتل طالبان است یعنی پشتون ها.
کرزی بارها تصمیم به دستگیری دوستم گرفت اما من به خاطر حفظ توازن در شمال مانع شدم.
دوستم حاضر نبود سلاح هایش را تحویل دهد. شکایت می کرد که به هیچ مقام رسمی در دولت نرسیده است.
ادعای دوستم حقیقت داشت. طالبان نخستین بار در شمال از وی شکست خوردند.
می خواست وزیردفاع یا لوی درستیز شود.
اما امکان نداشت. او صدها تن از اسیران طالب را در کانتینر ها خفه کرده بود. این کاری بود که امریکایی ها کردند. به نام او ختم شد.
به خلیلزاد می گفت: اگر من خلع سلاح شوم، جنگ سالاران رقیب تاجیک بر تمام مناطق شمالی از بدخشان تا هرات مسلط می شوند.
عطا بزرگ ترین رقیب دوستم پیشنهاد داد:
بین ما توافقی به وجود آید و هردو به کابل منتقل شویم.
درملاقات با دوستم درمزارشریف وعده ختم جنگ با عطا را داد اما در اپریل 2004 بار دیگرزدوخورد بالا گرفت.
تصمیم گرفتم مشکل این دو نفر را یک بار برای همیشه حل کنم.
وقتی دوستم 600 نفر به سوی فاریاب سوق داد، والی کرزی به سوی مرزترکمنستان فرار کرد.
من و جنرال دیوید بارنو، قوماندان نیروهای امریکایی در افغانستان به ملاقات کرزی رفتیم.
کرزی گفت من یک قوای 750 نفری در میمنه مستقر می کنم. دوستم تهدید کرد این قوای دولتی را تارومار خواهد کرد.
علی احمد جلالی واشرف غنی دو پا را دریک موزه کرده بودند که باید امریکایی ها دوستم را دستگیر کنند.
این یک پیشنهاد خطرناک بود.
اولین تماس تلفنی با دوستم نتیجه نداد. خطوط قرمز امریکا را شرح دادم. اما حرف من جایی را نه گرفت. مرتب تهدید می کرد که امریکایی ها را در بوجی ها به کشور شان روان خواهد کرد. شاید بیش از حد نوشیده بود.
گفتم دو ساعت بعد برایت زنگ می زنم.
تماس دومی هم مؤثرواقع نشد. هشدار دادم: حمله به واحد های اردوی ملی حمله به نیروهای امریکا است… تو از پلی می گذری که دیگر راه برگشت ندارد.
دوستم تهدید کرد: روزی را سرتان بیاورم که بدتر از ویتنام. بدتر از عراق … صبرکن و ببین که من درافغانستان چه روزی سرتان می آورم.
چیزی فراتر از حرف نیاز داشتیم.
با بارنو مشورت کردم. نیمه های همان شب یک جفت بم افکن بی یک از دیگوگارسیا. یک بم صوتی بزرگ درفضای خانه دوستم به غرش درآمد. یک جنگنده هنگام عبور از فراز قصر دوستم بم صوتی را منفجر کرد.
دوستم به نیویورک تایمز: بچه هایم ترسیدند اما بگذارید بگویم من آدم ترس نیستم.
نماینده اش همایون نادری درامریکا: همین برای دوستم کافی است. حاضر است عقب نشینی کند.
فردا دوستم با قهر پرسید: شما این جا چه جنگی راه انداخته اید؟ طیاره جنگی خواب از چشم اولاد هایم پریده.
بم صوتی او را هشیار کرده بود.
گفتم: خیلی خوش شانس هستی.
به جای امریکا اگریک کشور دیگر با این زور وطاقت می بود، شاید طیاره اش بدون پرتاب بم اصلی به خانه ات اصلاً به پرواز درنمی آمد.
گفتم: هنوز تو زنده هستی و خانه ات هم خراب نشده.
می خواهیم افغانستان بهتری بسازیم و از تو می خواهیم کمک کنی و نه این که افغانستان را به جنگ های داخلی مثل سال های 1990 برگردانی.
شما برسرمسایل کوچک جنگیدید. مخصوصاً که نیروهای امریکایی را هم تهدید می کنی؛ آن هم بعد از آن که من برایت هشدار دادم که چنین نکنی
دوستم: می خواهی چه کار کنم؟
پاسخ: بمان قطعات اردو به طرف فاریاب برود؛ اگر شلیک شد حتی اگر حادثه ترافیکی روی داد خودت مسوول هستی و پی آمد خواهد داشت.
اما اگر از حمله و شلیک دست برداشتی، من درچند روز آینده به احترامت می آیم و افرادت خواهند دید که تو درشمال آدم بزرگی هستی.
دوستم وعطا به خلع سلاح افراد شان توافق کردند.
دوستم یک مقام اعزازی را دردفتر ریاست جمهوری پذیرفت. رابطه اش با سلسله مراتب نظامی قطع شد.
نوبت به اسماعیل خان رسید.
والی هرات حضور استبدادی محکم داشت. کرزی در 2003 -2004 تلاش کرد با او به توافق برسد نتیجه نداد. مقام های منصوب شده از سوی کابل را اسماعیل خان از هرات بیرون کرد.
درملاقات با خلیل زاد حاضر به خلع سلاح افراد خود نشد. گفت هرات بی ثبات می شود. خلیلزاد: افرادت در اردو و پلیس تنظیم می شود. قبول نه کرد.
در جولای 2004 دستور حمله به اردوی ملی را دارد. در نبرد سه ساعته، نفرات او چهار سرباز اردوی را گرفتار و پنج موترآنان را به غنیمت گرفتند.
تلفن زدم. رک و راست رد کرد.
کابینه کرزی دو دسته شد. ائتلاف شمال فهیم، قانونی، عبدالله خواستار سازش با وی بودند. غنی وجلالی خواستار برکناری فوری.
کرزی گفت درهرصورت باید تعامل صورت گیرد.
۱۳۸۱ و ۱۳۸۴
برخورد های بعدی در ماه آگست صورت گرفت.
اسماعیل خان با امان الله زیرکوهی درافتاد. جنگ شان بعد قومی داشت.
کرزی از طریق اعزام عارف نورزی به غرب افغانستان تدارک حمله و تقویت امان الله زیرکوهی ساکن شیندند را داده بود.
اسماعیل می گفت که وی عین طالبان است.
خلیلزاد: باز به اسماعیل خان زنگ زدم. او رفتارخصومت آمیزی کرد.
چرا؟ ( می دانست که درین یک ماه، امان الله را تحریک کرده اند) و سوگند خورد که امان الله را سرکوب می کند.
من شخصاً دردیدار درتخت صفر هرات – پیشنهاد دادم که حذف امان الله شاید کار یک هفته باشد. اما اسماعیل خان از علوی پرسید این برادر از کجا است؟ از پنجشیر. ابروهایش بالا رفت.
سکوت کرد. یک ونیم ماه بعد سقوط کرد!
حمله غافل گیرانه نیروهای امان الله در نزدیکی پایگاه شیندند انجام داد. نفرات اسماعیل خان عقب نشینی کردند.
وضعیت برعکس شد. من باید مانع پیشروی امان الله خان به سوی شهرهرات می شدم چرا که احتمال غارت شهروجود داشت.
به امان الله گفتم که نفراتش را نگذارد که از پل عبور کرده به سوی شهر بیایند. قطعات اردوی ملی همراه مشاوران امریکایی توسط چرخبال ها به شیندند پیاده شدند. اسماعیل خان از فراز یک تپه نزدیک شاهد صحنه بود. شکایت کرد: قطعات نرسیده!
اما صدای غرش هیلکوپترها را از خط تلفن خودش شنیدم!
من و کرزی تصمیم گرفتیم که اسماعیل خان و امان الله را از هرات بیرون کنیم.
به امان الله دستور دادم که به مقامات دولت تسلیم شود. درحبس خانه گی قرار گرفت. به هرات رفتم در جلسه دو به دو، اسماعیل تلاش کرد با من باب معامله و چانه زنی باز کند که وزیرداخله شود. چنین گزینه یی دیگر وجود نداشت. به کرزی پیام را رساندم. او گفت به احترام اسماعیل خان می خواهم وزیر انرژی و آب شود.
تمام سلاح سبک و سنگین اسماعیل از نزدش گرفته شد. درماه اکتبر به روزنامه وال استریت ژورنال گفتم:
کمر جنگ سالاری را شکستیم.
اما سرنوشت امان الله نیکزاد چه شد؟
بازی کثیف کرزی و خلیلزاد امان الله را نیز بلعید.
لقبحاجی قوماندان صاحب از فرماندهان پشتون در منطقه زیر کوه شیندند (سبزوار)، در غرب افغانستان- وابسته به حزب اسلامی
کرزی به دستور خلیلزاد، او را به نام گرفتن حقِ «پشتون»ها در حاکمیت هرات اسلحه داد و شوراند. فهیم، قانونی و عبدالله و امرالله زیرپای امرالله را خالی کردند.
امانالله نیکزاد در جنگ با نیروهای شوروی درافغانستان محافظ قوماندان غوث الدین بودکه درآن هنگام ازشروع جنگ علیه قشون سرخ شوروی اجازه نداد تا برای یک لحظه که شده شوروی ها داخل زیرکوه گردند.
بعد از پیروزی مجاهدین غوث الدین به اسماعیل خان والی آن زمان بیعت نه کرد. اسماعیل خان غوث الدین را به حیله بکشت اما هیچ گاه بر زیرکوه تسلط نیافت.
جنگ میان فرمانده امان الله و نفرات منسوب به ارباب بصیر، در ولسوالی شيندند، روی داد.
نزدیک به 300 سرباز ارتش ملی ملی و نيروهای بين المللی تحت امر ناتو (آیساف) به منطقه مستقر شدند.
امانالله ظاهراً چیزِ خاصی به دست نیاورد و به همین دلیل، به حامیان کابلیِ خود پشت کرد و به گروه طالبان پیوست.
از آن زمان به بعد، خانۀ فرمانده امانالله و زیرکوه شیندند، به مرکز تجمع طالبان در غرب کشور تبدیل شد.
پس از درگیری با نیروهای امریکایی، همراه با شمار زیادی از افرادش در یک حملۀ هوایی نیروهای امریکایی کشته شد؛
روز يکشنبه 29 ميزان 1384، مرگ۲۲ اکتبر ً۲۰۰۶- محل دفن قریه فرمکان زیرکوه شیندند ( سبزوار)
همان رویدادی که منجر به کشته شدنِ دهها غیرنظامی شد و حامد کرزی رییس جمهوری پیشینِ افغانستان برای عذرخواهی از ساکنان ولسوالی شیندند، به این منطقه رفت.
كميسيون حقوق بشر برخي از جنايات ديگر امان الله در منطقه شيندند را اينگونه ذكر نموده است :
– چهار نفر از نيروهاي اسماعيل خان والي هرات را سر بريده است
– يك نفر را از سر و بدن پوست كرده است
زنان و كودكان را تا سر حد مرگ تهديد نموده است
بيشتر اموال مردم را به سرقت برده است
– عده بسياري را در چاه آب انداخته است
ارباب بصير پيشتر در درگيريهای گروهی منطقه کشته شده بود.