مقایسهی عملکرد نازیهای آلمانی قرن بیست و نازیهای« افغانی» قرن بیست و یک
مانفیست ناسیونالیسم نازیهای آلمان چهار رکن اساسی را دنبال میکرد: «Volksgemeinschaft, Deutschen Arbeit, Rassenhygiene, Antisemitismus,» یعنی فلکس گماینشافت( اجتماع ملی یا ملت) کار دویچ یا ژرمن، تطهیرنژاد و انتیسمیتیسم یا صهیونستستیزی.
اصطلاح« فلکسگماینشافت» اساسن قبل از بهقدرت رسیدن نازیها و در رد اصطلاح « جامعه» که غیرآلمانی و انتزاعی تصور میشد، در نیمهی دوم قرن نزده و به ویژه در بهبوههی آغاز جنگ جهانی اول شکل گرفته بود و به آرمان قومی یک اجتماع هماهنگ اشاره داشت که موانع طبقاتی و مبارزات طبقاتی را پشت سر گذاشته است. با روی کار آمدن نازیها کاربرد و کارکرد این اصطلاح جدیتر و عمیقتر شد و دستگاه پروپاگندای هیتلر به ویژه شخص جوزف گوبلز به اهمیت ابزاریک و کاربردیِ این اصطلاح در میان آلمانیها پیبرده بود، و سه عنصر دیگر( کار ژرمن، تطهیر نژاد ژرمن و انتیسمیتیسم) را در خدمت این اصطلاح بکار گرفت. جامعهی آرمانی یا تصوریِ نازیهای آلمان« جامعهی آریایی» بر اساس خون و خاک تعریف میشد، و رابطهی کارگر و دهقان با زمین یا خاک را رابطهی ذاتی و مقدس میپنداشت، و با ترفند تعریف و تقدیس کار وکارگر و ایزاد اصطلاح « سوسیالیسم» بر ناسیونالیسم، یعنی تغییر اسم حزب ناسیونالها به ناسیونالسوسالیستها- هر دو را آگاهانه در خدمت ایدئولوژی ناسیونالیسم به کار گرفتند.
« کار ژرمن»، تعریف مشخص و چارچوبهای ساختاری و ارگانیک روشن و دگرساز از کار و کارگر ارايه میکرد. کارگر- تنها کسانیکه توانایی کارِی دارند- و اوپفربرایتشافت Opferbereitschaft یعنی آمادهی قربانی دادن به فلکسگماینشافت( جامعهی آرمانی ژرمنها) باشند، دارای ویژهگی های بیولوژیکی و فزیولوژیکی یکسان باشند، آنگاه یک ژرمن خالص و شائستهی نان و زندگی و خدمات رفاهی و اجتماعی دانسته میشدند. کسانیکه فاقد این ویژگیها بودند، ذاتن رذیل و پست، مزاحم و مخیل جامعهی تصوری ژرمن و نژاد آریا تصور میشدند و میبایست پاکسازی و تطهیر شوند. بنابراین در نخستین اقدام قانونگذاری نازیها، « قانون پیشگیری از تولد نوزادان دارای بیماریهای مادرزاد» در همان تابستان سال نخست ۱۹۳۳ تصویب شد، که نازیها با اختیار قانونی و کامل تا سال ۱۹۳۴ طی پروسهی اویتانازی( بهِمرگی یا شیرینمرگی!) وعقیمسازی های اجباری، دوصدهزار انسان را عقیم، و تقریبا پنجاه هزار معلولین و معیوبین و کودکان داری بیماریهای ژنتیکی را از بین بردند، زیرا آنها نهتنها کارگر و مفید« فلکسگماینشافت» نبودند، بل به قول داکتر جوزف منگله- یکی از پزشکان اردوگاه مرگ آشوییتس که کودکان دوقولو را بخاطر آزمایشات پزشکی پشتسر هم میدوخت»، نانخوران اضافی و بارِ دوش « فلکسگماینشافت» بودند. این قانون یک سال بعد در پی اعتراضات و نارضایتیهای مردم لغو شد، اما تجربهی شیوههای کشتار این دوره در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در اردوگاههای برلینکا، داخاو، آشوییتس، سوبیبور و دهها اردوگاه و گیتوهای دیگر استفاده شد.
پاکسازیی نژادی و انتیسمیتیسم دو عنصر مهم دیگرِ ایدئولوژی و مانفیست نازیهای آلمان در راستای رسیدن به جامعهی آرمانی« جامعهی ژرمن» بود. صهیونیستستیزی ریشهی تاریخی و عمیقی در فرهنگ غرب به ویژه ادبیات الهیاتی مسیحیت داشت/ دارد و نسخهی جدید انجیل یوحنا فصل هشت، آیهی چهل و یک، مستقیما یهود را « فرزندان شیطان» و یهودیت را مصیبت و مضر جامعهی بشری میداند. حتی مارتینلوتر رهبر مسیحیهای پروتستان در قرن شانزده که کلیسای کاتولیک و حاکمیت واتیکان را به چالش کشید و به نحوی به سلطهی کلیسا پایان بخشید، نقش تاثیرگذاری در ترویج تنفر علیه یهود و یهودیت در آلمان ایفا کرد. کتابی بنام« یهودیان و دروغهای آنان» نوشت و یهودیت را مصیبت بزرگ خواند و حکام وقت را تحریک کرد تا قوانینِ علیه یهود وضع کنند. از این رو نازیهای آلمانی در واقع نهپالیسیساز بودند، نه مولد اندیشهی یهودیستیزی و نه مقصر اصلی ترویج تنفر علیه یهود. روزنامهها، رسانه های شنینداری، مجلهها و گفتگوها و نشستهای عمومی، همه و همه علیه یهود شکل گرفته بود و شکست آلمان در جنگ اول جهانی را نتیجهی بدشگونیهای یهودیان میدانستند. یعنی جامعۀ آلمانی و اتریشی دچار تروما یا کابوس یهودیت بودند و هرآن منتظر فرصت برای انتقامجویی از یهودیها. بنابراین نازیهای آلمانی با بدست گرفتن نهادها و ورود به ساختارهای قدرت، نهاد قانونگذاری، نهاد اجرایی، ارتش، دادگاها، دادسراها و منابع، پالیسی و قوانین نوشتهشده و نانوشته را روی کاغذ ریختند، و بقول هرمان گورینگ و خود هیتلر« ملتسازی از طریق قانون و عقلیسازی فرایند نجات نژاد ژرمن» را آغاز کردند. در ذیل به چند مورد از قوانین که هیتلر پس از رسیدن به قدرت وضع کرد اشاره میکنم:
- قانون پیشگیری از تولد نوزادان دارای بیماریهای مادرزاد ۱۹۳۳. طبق همین قانون نظام صحی آلمان وظیفه یافته بود که تمام کسانی را که از نظر رژیم ناپاک و نامناسب به جامعهی ژرمن بودند را عقیم، و کودکان و بزرگ سالان معلول و معیوب را که بار دوش جامعهی ژرمن بودند و« نان خوران اضافی» ، با داروهای سمی و تزریق آموپولهای کشنده پاکسازی کنند. در طول یک سال، تقریبا دو صد هزار انسان را عقیم ساختند و پنجاه هزار انسان را کشتند.
- قانون اصلاح خدمات ملکی حرفهای ۱۹۳۳. این قانون نیز مستقیم مخالفان رژیم اعم کمونیستها، سوسیالدمکراتها به ویژه یهودی ها را نشانه گرفته بود. تمام مخالفین رژیم نازی که در ساختارهای مختلف قدرت، ارتش، پولیس، امنیت و نهادی دولتی دادگاها، دادسراها، وزارتخانهها و دیگر نهادها بودند را یا پایان خدمت داد، یا کلن پاکسازی و خلع کار کرد. بر اساس همین قانون ۱۸۰۰۰ هزار نظامی یهودی را از ارتش، امنیت و پولیس بر کنار کردند. صدهاهزار نفر از گروههای مختلف از کار برکنار شدند و جای انها را با افراد« اساس» و «اس آ » پُر کردند.
- اصلاح قانون ویرایش و نگارندگی اکتوبر سال ۱۹۳۳. طبق این قانون کارگران یهودی در رسانهها و دیگر بخشهای نویسندگی از کار محروم شدند. امیتاز وکالت، معلمی یا استادی در دانشگاه از انها سلب شد.
- قانون منع شلوغی در مکاتب و دانشگاه های آلمان آوریل۱۹۳۳. طبق این قانون ورود دانشآموزان و دانشجویان یهودی به مکاتب و دانشگاههای آلمان در ابتدا کاهش یافت و به مرور زمان و آهسته آهسته کلن ممنوع شد.
- قانون حمایت از سلامت ارثی مردم آلمان ۱۹۳۴. طبق این قانون هیچ آلمانی اجازه ازدواج و رابطهی جنسی با هیچ غیرآلمانی به ویژه یهود را نداشت. در صورت افشای چنین امری، هردو- هم آلمانی و هم یهودی یا غیر آلمانی- سخت مجازات میشدند.
- قوانین نورنبرگ ۱۹۳۵. آخرین قانونی برای وضع محدویتهای زندگی و کاری برای یهودیها، کولیها، سینتی و روماها و دیگر غیر آلمانیهای ساکن آلمان بود که فضای زندگی را برای شان ناممکن ساخته بود. بعدها در سالهای ۱۹۳۸، ۱۹۴۰، ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ قوانین تازهای که در ابتدا برای کوچ اجباری و بعد از ۱۹۴۲ به عنوان« راهحل نهایی برای مسئلهی یهود» تصویب و توشیح شد که تا آخرین روزها و آخرین ساعات حاکمیت نازیها علیه این مردم اعمال شد.
نازیهای افغانی در قرن بیست و یک؛
ناسیونالیسم افغانی نیز پیشینۀ تاریخی درازی دارد. محمود طرزی و امالله خان آغازگران اصلی این فرایند بودند. در واقع پدران اصلی ناسیونالیسم و فاشیزم افغانی همین دو آدم اند: طرزی و امان الله. اینجا تنها به نکات مشترک برنامههای دوره ی حاکمیت محمد اشرف غنی احمدزی و نازیهای آلمان اشاره میکنم.
- به روایت از احمد ولی مسعود( مصاحبه در طلوع نیوز) اشرف غنی احمدزی صریح و مستقیم غیرافغانها به ویژه تاجیکها را تهدید به ریشهکن کردن با هر ابزاری کرده بود. او گفته بود:« شما را از این سرزمین گمتان میکنم، یا توسط قوم، یا توسط شمشیر و یا توسط خارجیها». هیتلر و نازی ها نیز آشکار در ملا عام میگفتند: ما را حمایت کنید، به سایهی بدشگون یهود پایان میبخشیم.
- محمد اشرف غنی احمدزی در مصاحبهی در طلوع نیوز گفته بود: ۹۰٪ زندانیان پلچرخی و بگرام …. گویندگان یک زبان اند ، و در گردهمایی که بخاطر کمپین انتخاباتیاش در قندهار صحبت میکرد گفت:« مرا حمایت کنید و به من رای بدهید، تمام زندانیها را رها خواهم کرد». تاریخ افغانستان درهیچ برهه و در میان هیچ قومی جز سیاسیون پشتون، سیاستپیشه و حاکمی را به حافظه ندارد که قوم دیگر و مردمان دیگری این سرزمین را مستقیم و با این صراحت تهدید به نابودی کرده باشد.
- از نخستین روزهای کاریی اشرف غنی احمدزی به حیث رییس جمهور، آهسته آهسته نهادهای دولتی را با ایجاد نهادهای موازی دور زد، و به نحوی کارکرد نهادها را در گرو میز کارِی و قلم خود و اطرافیانش محدود ساخت. علیه قانون ثبت احوال نفوس که در پارلمان تصویب شده بود، فرمان تقنینی صادر کرد و قانون مصوبهی شورای ملی را نادیده گرفت.
- با افغانیزه کردن سمبولهای ملی چون بانک ملی، پول ملی، سرود ملی، پرچم ملی، اردوی ملی، پولیس ملی، زبان ملی، مصطلحات ملی….. با پسوند( افغان یا افغانی)، در واقع در پی ایجاد همان جامعهی آرمانی « فولکسگماینشافت» هیتلری بودند/ استند که عکس تصور کارگذاران این فرایند، جامعه را به واگرایی قهقرائی سوق داد تا همگرایی و همنوایی. این اصطلاح « ملی!» به اندازه کل تاریخ افغانستان در همین چند سال دوره حاکمیت اشرف غنی احمدزی آگاهانه و سیستماتیک تغذیهای روان جمعی افغانستان شد، که به یک مضحکهی اجتماعی تبیدل شد تا یک حلقهی وصل.
- «مخکشیزم افغانی، نوع ظاهرا مدرن اما بدوی و ناشیانهی ایدهی همگرایی و واگرایی(inclusion and exclusion ) یا Ausgrenzung اجتماعی بود، که ناخواسته و از برکت صفحات اجتماعی به بیرون درز کرد، و دقیقا چیزی در مایههای همان« قانون اصلاح خدمات ملکی و حرفهای ۱۹۳۳ نازیهای آلمان بود. هرچند آن افتضاح مخکشیزم را با همین زبانِ که افتضاح تذکره های برقی و قومتراشی های اداره احصائیه را ماستمالی کردند، نیز ماستٰمالی و لاپوشانی کردند، اما افشای برنامههای مخکشیزم از یک واقعیت دیگر در دستگاه نازیهای افغانی پرده برداشت.
- برنامهی تقاعد نظامیان ارتش و پولیس توسط اشرف غنی احمدزی، که ژنرالان جوان و کارکشته و رزمدیدهی ارتش و پولیس را به تقاعد سوق داد، اغلب در راستای تصفیهی ارتش و پولیس بود. در میان لیست بالابلند افراد تقاعد شده که سن اکثرشان پایین پنجاه و پنج سال بود، کمتر از۵٪ مربوط حلقهی جامعهی تصوری اشرف غنی احمدزی بود و بقیه از مردمان دیگر به ویژه تاجیکها و هزارهها بودند. هیتلر و نازیها نیز در نخستین اقدام، ارتش، پولیس و امنیت را تصفیه کردند و صدهاهزار انسان را از کار محروم ساختند.
- اشرف غنی احمدزی نیز مانند حامد کرزی رییس جمهور پیشین، از گروه طالبان به عنوان ابزار فشار بر اقوام غیرپشتون استفاده کرد و تا زمانیکه طالبان تهدید مستقیم بر حاکمیتاش- البته طبق محاسبات خود و همدستاناش- محسوب نمیشدند، همواره آنها را مخالفین مسلح خطاب کرد و اینجا و آنجا و پیدا و پنهان جهت حفظ و تمویل و تجهیز انها لابیگری کرد، و نمایندگان مردم در شورای ملی بارها ادعاها و شواهد مبنی بر استفاده طالبان از خدمات لجیستیکی دولتی را عنوان کردند. اما با کلید خوردن پروسهی صلح توسط آمریکاییها و طالبان ، افزایش قدرت طالبان و مشروعیت نسبی بینامللی طالبان، به نحوی ناقوس پایان کار غنی و حاکمیت او بود. او اکنون علیه طالبان موضع سخت و آشتیناپذیر میگیرد، جبههسازی میکند. دشمنان دیروز را به آغوش میگیرد تا صف مقاومت و فشار علیه طالبان تقویت شود و بخت دولتداریی او را نیز تضمین نماید. هیتلر نیز با نیروهای « اس آ» همین کار را کرد. نخست از قدرت انها برای تصاحب قدرت سیاسی استفاده کرد، اما به محض اینکه به زیادهخواهیهای ارنست روهم و دیگر سران« اس آ» روبرو شد و اس آ را تهدیدی علیه حاکمیتاش دید، در یک شبیخون ناجوانمردانه به نشست سران اس آ که قرار بود خود هیتلر نیزدر آن شرکت کند، زبدهترین و تواناترین فرماندهان اس آ را به قتل رساند و نام آن شب در تاریخ آلمان بنام« شب دشنههای بلند» معروف است.
- تقسیم و سهمیه بندی کانکور و تحصیلات عالی توسط دستگاه غنی احمدی زی، امتیازات اضافی به مردان خاص، عدم توجه به خواست مردم در جنبش روشنایی و تغییر مسیر پروژهی توتاپ از مسیر اصلی آن، دقیقا شبیه همان« قانون جلوگیری از شلوغی مکاتب و دانشگاهای آلمان» توسط نازیهای آلمان بود. نازیهای افغانی با سهمیهبندی کانکور عمدا مردمان مناطق مرکزی و شمال و شمال شرق افغانستان را از آموزش و پروش محروم ساختند.
- نازیهای افغانی دقیقا شبیه نازی های آلمانی حتی در آخرین روزهای قدرتشان از هیچ رذالتی دریغ نمیورزند. برای هفتاد طایفه و قبیلهی پشتون یک قوم میتراشند، اما برای سه قوم( تاجیک، اوزبیک و هزاره) هفتاد شاخه و قوم و قبیله می سازند. به ازای هر قریه و ولسوالی یک قوم میتراشند. استمرار و پیوستگی از ویژگیهای کارکردی ایدیئولوژیهای خشک و خشنی چون ناسیونالیسم است. نازیهای آلمان تا آخرین ساعات حضورشان در قدرت ، و آخرین گلوله و فرصتی که داشتند را در جهت اجرای پالیسیهای حزبیشان به ویژه پاکسازی نژادی استفاده کردند. اعضای گروه مقاومت ضد نازیها که در داخل ارتش و نیروهای نظامی شکل گرفته بود و در یک کودتای ناکاام دستگیر شده بودند، به شمول فرمانده استر، دریاسالار کناریس، کلاوس شتوافنبرگ و مارشال اروین رومل، همه را اعدام کردند. آخرین واگنهای لبریز از یهودیهای مجارستانی و یونانی که به اردوگاه آشوییتس و برلینکا رسیده بودند را قتل عام کردند، و همزمان اردوگاه را نیز تا حد امکان نابود کردند و فرار کردند و روز بعد اردوگاه بدست نیروهای متفقین افتاد.
نتیجهگیری
ناسیونالیسم و نازیهای افغانی دقیقا همان راهی را میروند، که نازیهای آلمان رفتند. با یک تفاوت که نازیهای آلمان یکی از ابرقدرتهای زمان خویش بودند و بخش قابل توجهی زمین را فتح کرده بودند. نازیهای افغانی اما بردهی برده اند. نان صبح و شامشان در گرو یک پیام تویتری وزارت خارجه آمریکا یا زلمی خلیلزاد است. نازیهای آلمان جان بشر را گرفتند و به هستیی آنها پایان دادند، اما نازیهای افغانی ماهیت و مفوهم انسان را نشانه رفتند. خود مفهوم بودیت و معنی را زیر سوال بردند. هلوکاست افغانی، هلوکاست هویت و ماهیت و هستی است، بر عکس هلوکاست آلمانی که با پایان بخشیدن به زندگی قربانی، مفاهیم مذکور را نیز پایان بخشیدند و رنج بشری را با خود قربانی دفن کردند.
درود به آقای باسط آریانفر!
دست شما درد نکند. شما موضوع بسیار حیاتی و مهم را که افغانستان را به این سیه روزی انداخته است ، مورد مداقه قرار دادید. یقینا که یکی از علل بسیار عمده بدبختی افغانستان استیلای فکر برتری جوئی قومی و شوونستی و فاشستی بر ذهن و روان همین زمامداران قوم افغانست که با تقلب و وطنفروشی و کمک بیگانگان بر کرسی زمامداری تکیه مینمایند. این زمامداران فاشست افغانستان به استثنای ببرک کارمل همه برده ساختن و ناتوان ساختن اقوام غیر افغان افغانستان را در صدر برنامه های کاری شان قرار داده اند. تا وقتیکه کار اول شان که همانا خورد و خمیر ساختن و برده ساختن اقوام غیر افغان و تثبیت برگشت ناپذیر باداری قوم افغان میباشد، به پایان نرسد، دست به آبادی و ساختن یکدولت مدرن مطابق معیارهای پذیرفته شده نمی باشند. به همین دلیل است که افغانستان در مقایسه با کشور های دور و بر همسایه از بیچاره ترین و عقبمانده ترین میباشد.
شما به نکات مهم اعمال فاشستی زمامداران اشاره نمودید. تاریخ شاهد تیرباران مطاهره مسالمت آمیز جوانان به ارتباط محکوم کردن انفجار در چار راهی ذنبق که به قتل صد ها نفر منجر شد، توسط عمال غنی هستند. مظاهره مسالمت آمیز و قانونی را حتی بیوجدان ترین رئیس جمهور در اوضاع و احوال کنونی جهان مجاز نمی داندولی عمال غنی چندین جوان بشمول ایزد یار جوان تازه فارغ التحصیل دانشگاه در هندوستان را بقتل رساندند و همین فاشستان خیمه تحسن جنبش رستاخیز را با تانک حمله و زیر زنجیر های تانک و چند جوانان وطنپرست را هلاک ساختند.
تاکه در افغانستان به مردم امکان انتخابات ازاد و بدون تقلب داده نشود و تاکه مردم رئیس جمهور را به رای مستقیم خود انتخاب نکنند و دولت قانونی را تشکیل ندهند، حال افغانستان بهبود نخواهد یافت.