چگونگی جوامع در شرف فروپاشی
منبع : مجله نیویارک تایمز
نوشته : برن ارنریک
مترجم : سید جمال اخگر
اوایل ماه مِی وقتی اولینبار با جوزف تینتر صحبت کردم، من و او و تقریبا هرکس دیگر دلیلی برای نگرانی داشتیم. چند روز قبل از صحبت ما، آمار رسمی ابتلا به کووید19 در ایالات متحده به بیش از یک میلیون نفر رسیده بود، نرخ بیکاری از مرز 30 میلیون نفر گذشته و سازمان ملل هشدار داده بود که سیارهی زمین با «قحطیهای عظیم و متعدد» روبهروست. جورج فلوید هنوز زنده بود و اعتراضهای ناشی از کشتهشدن وی هنوز ملت امریکا را تکان نداده بود. اما در اعتراضی از نوع دیگر، مردان سفیدپوست مسلح به تسلیحات سنگین، ساختمان مجلس قانونگذاری ایالت میشیگان را تصرف کرده بودند. رییسجمهور ایالات متحده پیشنهاد کرده بود مردم برای درمان کووید19 مواد ضدعفونیکننده به خود تزریق کنند. ایالت یوتا، جایی که تینتر در آن زندگی و تدریس میکند، همانروزها درحال بازگشایی سالنهای ورزشی، رستورانها و آرایشگاههایش بود.
هرجومرج قابلتوجه بود، اما تینتر آرام بهنظر میرسید. او استدلالهای کتابش «فروپاشی جوامع پیچیده» را که باعث شهرت وی شد و سالهاست متن اصلی مطالعات فروپاشی جامعه – یک گرایش تحصیلی که میتوان گفت با انتشار همین کتاب در سال 1988 متولد شد – بوده است، برایم توضیح داد. تینتر در این کتاب مینویسد «تمدنها چیزهای شکننده و غیردائمی هستند.» تقریبا هر تمدنی که تاکنون وجود داشته، در برههای از زمان دیگر وجود نداشته است. با اینوجود «درک ازهمپاشیدگی همچنان یک دغدغه جزئی در میان دانشمندان علوم اجتماعی است.» شاید اگر بگوییم که قبل از تینتر، فروپاشی امری قابلمطالعه و درک نبود، خیلی گزافه نگفته باشیم.
شاید جوزف تینتر 70 ساله، پدر این حوزه باشد، اما نقشی نیست که بهنظر برسد او از آن لذت میبرد. پژوهش او پیش رفته است. اینروزها او بر «پایداری» تمرکز کرده است. اما حتا در کارهای اخیر او درباره پایداری، «فروپاشی» همیشه وجود دارد و همچون شبحی درست در حاشیهی هر صفحه از پژوهشها و مطالعات او پرسه میزند. بالاخره اگر متقاعد نشدهایم که یک تمدن ممکن است متلاشی شود، چرا نگران حفظ آن باشیم؟
تینتر که در سانفرانسیسکو بزرگ شده و تمام زندگی بزرگسالی خود را در غرب سپری کرده است، هرگز کسی نبوده که کاساندرا (پیشگو) بازی دربیاورد. او با خونسردی شکزدایش، درباره عواملی که منجر به ازهمپاشیدگی امپراتوریها و خالیشدن شهرها شده است و درباره سازوکاری که از نظر وی تقریبا بهصورت قطع نشان میدهد که همهی دولتهایی که ظهور و رشد میکنند روزی سقوط خواهند کرد، مینویسد. تینتر در مصاحبهها و گفتوگوهای میزگرد، با سکونی غیرعادی همچون خرسی خاکستری با عینکی که کنارههای آن سیمی است، مینشیند، به ندرت لبخند میزند، به ندرت اخم میکند و به ندرت کاری بیش از زدن پیهم انگشتانش بر عینک یکی از زانوهایش انجام میدهد. در گفتوگوی تلفنی ما او خوشرفتار اما مختصرگو بود، قبل از پاسخدادن وقت میگذاشت و فکر میکرد و به ندرت از آنچه که از او پرسیده شده بود، بیشتر جواب میداد. وقتی از من خواسته شد که از او بپرسم که آیا بحرانهای روبهوخامت امروز ما نشانگر آغاز یک گسست بزرگ در جامعه است یا خیر، او همانطور که متعجب نشد، برای پاسخدادن نیز عجلهای نکرد.
در سالهای اخیر حوزهای که تینتر به ایجاد آن کمک کرده، رشد کرده است. همانطور که ویرانشهرهای آخرالزمانی، با یا بدون زامبی، به خوراک معمول نتفلیکس و ادبیات سطحبالای امروز تبدیل شده است، فروپاشی جامعه و اصطلاحات مربوط به آن -مانند «شکنندگی» و «مقاومت» و «خطر» و «پایداری»- نیز به موضوع پژوهشهای گسترده علمی تبدیل شده است. دانشگاه پرینستون اکنون یک برنامه پژوهشی بهنام «خطر سیستماتیک جهانی» و دانشگاه کمبریج یک «مرکز مطالعات خطر وجودی» دارند. بسیاری از محققانی که در مورد فروپاشی مطالعه میکنند، مانند تینتر از پیشینه آموزشی باستانشناسی برخوردارند. برخی دیگر تاریخنگار، دانشمند علوم اجتماعی، محققان پیچیدگی یا دانشمندان فیزیک هستند که توجه خود را به پویاییهایی معطوف کردهاند که شکلدهنده وسیعترین حوزه تاریخ بشر است.
پس از صحبتم با تینتر، با بسیاری از این دانشمندان تماس برقرار کردم. آنها در مقایسه با تینتر از وضع موجود امور نگرانتر بودند. یکی هشدار داد «اوضاع ممکن است از کنترل خارج شود،» دیگری اعتراف کرد: «من ترسیدهام.» با گذشت تابستان، حتا تینتر بهرغم محتاطبودن و باملاحظهبودن معمولش، مایل بود اذعان کند که جامعه امروزی آسیبپذیریهای داخلی دارد که امکان دارد باعث شود همهچیز از کنترل خارج شود؛ البته نه همین حالا، شاید نه تا چند دهه آینده، بلکه احتمالا زودتر. در واقع، او نگران است که این هرجومرج قبل از پایان سال جاری آغاز شود.
از زمانی که بشر – از حدود 6 هزار سال قبل که در تاریخ 300 هزار ساله عجیب این گونه از موجودات روی زمین چشمبههمزدنی بیش نیست – قادر شد به تعداد کافی برای تشکیل شهرها و دولتها گردهم بیایند، تئوریهایی برای توضیح ظهور و سقوط این سازمانهای مردمی یا جوامع وجود داشته است. کتاب مقدس عبری داستان نابودی شهرهای سدوم و عموره [که در قرآن به آن بهعنوان داستان قوم لوط پرداخته شده است. مترجم] را ثبت کرده است و از آنزمان تاکنون، «خشم الهی» یک توضیح دمدست برای این دست نابودیها بوده است. افلاطون، در کتاب خود «جمهور» شهرها را با حیوانات و گیاهان مقایسه میکند و میگوید که شهرها همچون هر موجود زندهای دورهی رشد و پیری دارند. اوایل قرن 20، اسوالد اسپنگلر، مؤرخ آلمانی پیشنهاد کرد که همهی فرهنگها دارای روح هستند؛ جوهری حیاتی که از همان لحظهای که مظاهر تمدن را اتخاذ میکند، رو به زوال میرود.
مسأله فروپاشی باستانشناسی را نیز درگیر خود کرده بود، اما بهندرت بهطور مستقیم مورد مطالعه قرار گرفت. در سالهای اولیه بهوجودآمدن باستانشناسی، باستانشناسان بر روی بزرگترین و شگفتانگیزترین سازههایی که میتوانستند پیدا کنند، متمرکز بودند؛ بقایای معماری باستانی که قرنها در بیابان ها و جنگلها رها شده بودند. چه کسی این شگفتیها را ساخته است؟ چرا به حال خود رها شدند؟ صرف موجودیت این سازهها نشانگر فروپاشیهای ناگهانی و فاجعهبار آنها بود. با اینوجود در اوج جنگ سرد، وقتی احتمال واقعی جنگ هستهای جوامع مدرن را بیشتر از هر زمان دیگری در آستانهی نابودی قرار داد، محققان به این موضوع بیعلاقه شدند. آنها تمایل داشتند که خودشان را به درک موارد منفرد مثلا اکدیان یا تمدن مایا محدود کنند.
با توجه به اوایل دوره کاری حرفهای تینتر، میتوان گفت که او غیر از این راه، مسیر دیگری را نمیپیمود. او در سال 1975، پس از ارائه پایاننامه خود درباره گذاری که حدود سال 400 بعد از میلاد، بین دو فرهنگ ساکن در رودخانه ایلینوی صورت گرفته بود، برای تدریس در دانشگاه نیومکزیکو استخدام شد. قرارداد او اما تمدید نشد. او میگوید: «یک استاد ارشد وجود داشت که باهاش کنار نیامدم.»
او با نهاد امریکایی به نام «Forest Service» که باستانشناسان را برای ارزیابی تأثیرات احتمالی هرگونه پروژهی انجامشده روی زمینهای عام استخدام میکرد، شروع به کار کرد. تینتر چند سال آینده را صرف تهیه و مرور گزارشها قبل از آغاز عملیات چوببری یا استخراج معادن در جنگل ملی سیبولا در نیومکزیکو کرد، جایی که در فاصله دو ساعت رانندگی از آلبوکرکی واقع شده است.
در سال 1979، او و یک محقق دیگر گزارش مشترکی را برای این نهاد نوشتند که نشانههای اولیه نگرانیهایی را در خود داشت که بعدا بر زندگی حرفهای او تأثیر گذاشت. این گزارش، مروری بر «منابع فرهنگی» موجود در منطقه اطراف یک آتشفشان خاموش به نام «کوه تیلور» بود، مکانی مقدس برای ناواهو و چندین قبیلهی دیگر. (بخش استخراج معادن شرکت Gulf Oil Corporation در آنزمان ذخایر اورانیوم این کوه را استخراج میکرد.) تنها بخش کتابشناسی این نوشتار 37 صفحه بود و تینتر یک بخش بزرگ دیگر را در مورد «تنگه چاکو» که بیش از 100 مایل از کوه تیلور فاصله دارد، به آن افزود. تمدن موجود در تنگه چاکو دستکم پنج قرن رونق داشت تا اینکه در حدود سال 1100 بعد از میلاد، سکونتگاههای به تدریج متروکه شدند. تینتر در نامهای به حکومت از «فقدان چارچوب نظری برای توضیح این پدیده» شکایت کرد. او نوشت که محققان «سالها را صرف تحقیق در مورد این کردهاند که چرا جوامع پیچیده توسعه مییابند»، اما «هیچ نظریهای را برای توضیح فروپاشی این نظامها» ندادهاند.
او بیشتر سالهای دهه بعد زندگی حرفهای خود را صرف توسعه چنین نظریهای کرد؛ نظریهای که هسته کتاب او را، «فروپاشی جوامع پیچیده»، شکل میدهد. استدلال تینتر بر دو فرض استوار است. فرض اول این است که جوامع بشری بهمنظور حل مشکلات، پیچیدگیها (یعنی نقشهای ویژه و ساختارهای نهادی که این نقشها را هماهنگ میکنند) را ایجاد میکنند. تینتر ادعا میکند که در اکثریت قریب به اتفاق زمانی که از تکامل هومو ساپینس تاکنون گذشته، بشر خود را در جوامع کوچک و نسبتا مساواتگرای مبتنی بر خویشاوندی سازمان دادهاند. از آنزمان مشخصه تمام طول تاریخ بشر «یک روند ظاهرا غیرقابلتوقف به سمت سطوح بالاتری از پیچیدگی، تخصص و کنترل سیاسیاجتماعی» بوده است. با اینحال تینتر میگوید جوامع بزرگتر باید براساس ساختارهای رسمیتر از خویشاوندی سازمان مییافتند که به این منظور یک «دستگاه اصلی» مرجع و یک سلسله مراتب بروکراتیک نوپا برای تخصیص منابع ظهور کرد. دولتها و به همراه آنها یک طبقه حاکم که وظایف اداره را برعهده داشتند، توسعه یافتند. وظایف اداره عبارتند از «قدرت طرح و تصمیم به جنگ یا کار، اخذ مالیات و طرح و تصویب و اجرای قوانین.» سرانجام جوامعی که از نظر ما به جامعه خود ما شباهت دارند، به وجود آمدند: «جوامع بزرگ، ناهمگن، به لحاظ داخلی تمایزیافته، دارای ساختار طبقاتی و کنترلشده که در آن منابع تأمینکننده زندگی بهطور مساوی برای همه در دسترس نیستند.» برای سرپا و کنارهم نگهداشتن اینچنین جوامع چیزی بیش از تهدید به خشونت لازم بود: توازنی ظریف بین مزایای نمادین و مادی که تینتر آنرا «مشروعیت» مینامد و حفظ آن خود به ساختارهای پیچیدهتری نیاز دارد، ساختارهایی که هرچه بیشتر انباشته شوند انعطافناپذیرتر و آسیبپذیرتر میشوند.
فرض دوم او مبتنی بر ایدهای است که از اقتصاددانان کلاسیک قرن هجدهم وام گرفته شده است. تینتر معتقد است که پیچیدگی اجتماعی ناگزیر منوط به [قانون] کاهش بازده حاشیهای است. پیچیدگی اجتماعی به عبارت دیگر بیشتر و بیشتر پرهزینه میشود درحالیکه سود و بازده آن کم و کمتر میشود. تینتر میگوید: «شما سریع و سریعتر میدوید تا فقط در همان مکانی که هستید بمانید.» برای مثال رم را در نظر بگیرید که به گفته تینتر، با غارت همسایگان خود توانست ثروت قابلتوجهی به دست آورد اما پس از آن مجبور شد که یک ارتش بزرگتر و پرهزینهتر را داشته باشد تا ماشین امپراتوری را از ایستادن باز دارد. رم اینکار را تا زمانی ادامه داد که دیگر نتوانست ادامه دهد. یا تمدن تنگه چاکو را در نظر بگیرید که تینتر را بسیار متحیر کرده بود. چاکو هزار سال پیش در اوج خود، مرکز شبکهای از جوامع بود که در امتداد رود سان خوان گسترش یافته بودند. تینتر معتقد است که رشد و رونق در چنین منطقه بیرحمی به یک شبکه پیچیده «روابط اقتصادی متقابل» وابسته بود که از تنوع منطقه بهره میبرد. در سالهای گرم و خشک، مناطقی که در ارتفاعات کمتر واقع بودند، رنج میبردند اما جوامعی که در ارتفاعات بالاتری موقعیت داشتند، باران کافی برای کشت و برداشت محصولاتشان دریافت میکردند. در سالهای سردتر و مرطوب، عکس این اتفاق میافتاد: مناطق هموار بیشتر از میزان مورد نیاز خود محصول تولید میکردند، درحالیکه رشد محصولات در مناطق مرتفع کاهش مییافت.
پیچیدگی این جوامع در واقع به چالشهای فراروی جوامع پاسخ میداد. تینتر حدس میزند که مرکز اداری چاکو قادر به هماهنگی مبادلات منابع بین جوامع به اصطلاح «جدابافته» در ارتفاعات مختلف بود؛ جوامعی که به اعتقاد او هیچیک نمیتوانستند بهطور انفرادی زنده بمانند. اما مثل همیشه، حل یک مشکل، مشکلات جدیدی ایجاد میکرد. با موفقیت و رونق چاکو، جمعیت افزایش یافت. تینتر معتقد است که جوامع جدابافته چندبرابر شدند تا اینکه تنوعی که به سیستم چاکو امکان ادامهی کار میداد تضعیف شد، زیرا نمیتوانست منابع را به نسبت نیاز هر جامعهای که دچار کسری بود، توزیع کند. جوامع جدابافته شروع به ترک شبکه کردند. دو قرن بعد، شهرهای سنگی که در امتداد سن خوان قرار داشتند به تدریج خالی شدند.
فروپاشی اینگونه پیش میرود. تینتر مینویسد که با تحلیلرفتن مزایای پیچیدگی روزافزون مثل غنیمتهایی که توسط ارتش رم به خانه حمل میشدند یا همزیستی و زندگی تعاونی مبتنی بر کشاوری رود سان خوان، جوامع آسیبپذیر شده و «در معرض فروپاشی قرار میگیرند». فشارهایی همچون بلایای طبیعی، خیزشهای مردمی و بیماریهای همهگیر که اگر مزایای پیچیدگی کاهش نیابند قابلکنترلند، با کاهش مزایا غیرقابل کنترل میشوند. در حدود سال 1130، همزمان با زوال چاکو، خشکسالی شدید به مدت نیم قرن کویر جنوبغربی را فراگرفت. سایر محققان خشکسالی را عامل متروکهشدن شهرهای سنگی حوزه سن خوان میدانند، اما از نظر تینتر، خشکسالی فقط آخرین ضربه بود که زوال چاکو را که از قبل اجتنابناپذیر شده بود، تسریع کرد. تمدن چاکو قبل از آن از خشکسالیهای گسترده و طولانی جان سالم به در برده بود. پس چرا این خشکسالی را در زوال این تمدن تعیینکننده بدانیم؟
سقوط تمدن مینوسیها را به فوران آتشفشان و حمله متعاقب یونانیان میسنی نسبت دادهاند. انحطاط تمدن هراپه که قبل از اینکه شهرهایش در حدود سال 1700 قبل از میلاد خالی شوند حدود یک هزاره در دره سند زنده مانده بود، با تغییرات اقلیمی و احتمالا زمین لرزه و تهاجم-و طبق تحقیقات اخیر شیوع بیماریهای عفونی-همزمان شد. خالیشدن شهرهای تمدن کلاسیک مایای جنوبی در قرن نهم، به جنگ، شورش دهقانان، جنگلزدایی و خشکسالی نسبت داده شده است. اما مگر جوامع بیشماری در برابر شکستهای نظامی، تهاجمات، حتا اشغالها و جنگهای داخلی طولانی مقاومت نکردهاند؟ یا مگر جوامع خود را پس از زلزله، سیل و قحطی بازسازی نکردهاند؟
تینتر معتقد است که فقط پیچیدگی میتواند توضیحی ارائه دهد که بتوان آنرا در هر نمونه از فروپاشی اعمال کرد. ما به زندگی خود ادامه میدهیم، با بروز مشکلات به آنها رسیدگی میکنیم. پیچیدگی، بدون اینکه کسی متوجه شود چقدر شکننده است، معمولا بهصورت تصاعدی افزایش مییابد و سپس با اندکی فشار بیرونی از جایی، جامعه شروع به شکستن میکند. نتیجه «از دستدادن ناگهانی و قابلتوجه سطحی جاافتاده از پیچیدگی سیاسیاجتماعی است.» به عبارتی دیگر، وقتی فشاری وارد میشود و جامعه شروع به شکستن میکند، دولتهای مرکزی از هم میپاشند و امپراتوریها به دولتهای کوچک و جزئی که اغلب در تعارض با یکدیگرند، تجزیه میشوند. راههای تجاری مسدود و شهرها خالی میشوند. سواد افت میکند، دانش فناوری از بین میرود و مردم بهشدت پراکنده میشوند. تینتر مینویسد «جهان بهطور محسوسی کوچک میشود و ناشناختهها افق را فرا میگیرند.»
یک فاجعه-حتا یک فاجعه شدید مانند یک همهگیری کشنده، ناآرامیهای اجتماعی وسیع یا آبوهوایی که به سرعت درحال تغییر است -از نظر تینتر هرگز به تنهایی نمیتواند برای فروپاشی کافی باشد. او میگوید که جوامع دقیقا برای رویارویی با چنین چالشهایی پیچیدگی خود را تکامل میبخشند. تینتر هرچند بهطور مشخص اشاره نکرده است اما آخرین همهگیری عظیم این امر را واضح میسازد: آنفلونزای اسپانیایی 675 هزار امریکایی را بین سالهای 1918 و 1919 کشت، اما ضربه اقتصادی آن کوتاهمدت بود و شیوع آن از شتاب ملت امریکا برای تسلط بر نیمکره نکاست. اینکه آیا یک جامعه/دولت نزدیک به فروپاشی است یا خیر، به جایگاه این جامعه در «منحنی بازده نزولی» بستگی دارد. تردیدی نیست که ما از آن منحنی فاصله بیشتری داریم: اینروزها ایالات متحده به سختی احساس یک امپراتوری مطمئن را دارد. اما چقدر از آن فاصله داریم؟
دانشمندانِ فروپاشی به دو اردوگاه نزدیک به هم تقسیم میشوند. اردوگاه اول با تینتر بهعنوان پیشگام آن، به دنبال روایتهای بزرگ و یک توضیح قابلتعمیم هستند. اردوگاه دوم بیشتر به مشخصات جوامع مورد مطالعه علاقهمند اند. با اینحال اضطراب در مورد همهگیری، جدایی بین دو اردوگاه این رشته را پل میزند. پاتریشیا مکانانی، که در دانشگاه کارولینای شمالی در چاپل هیل تدریس میکند، مفیدیت خود مفهوم فرپاشی را زیرسوال برده است. او ویراستار پژوهشی با عنوان «پرسش فروپاشی» که در سال 2010 منتشر شد، بوده است اما اعتراف میکند که فقدان «زیرکی» -که بحرانها از دولتها میطلبد- در ایالات متحده او را «بسیار بسیار نگران» کرده است.
مکانانی به تفاوت بین جوامع در مناطق پست شمالی و جنوبی مایا طی هزاره اول میلادی اشاره میکند. مناطق جنوبی -آنچه که اکنون گواتمالا، بلیز و مناطقی از جنوب مکزیک شناخته میشود-سلسله مراتب سفتوسختتری داشت، «نابرابری در آن آشکار بود» و دارای یک سیستم سلطنت ارثی بود که در شبهجزیره یوکاتان در مناطق شمالی مشهود نبود. وقتی خشکسالی ویرانگر در قرن نهم آغاز شد، شهرهای جنوبی رها شدند. جوامع در مناطق شمالی اما ماندند.
مکانانی میگوید که فروپاشی منطقه جنوبی مایا، بهعنوان یک پراکندگی بهتر درک میشود. برای طبقات بالاتر این جوامع -که بهنظر میرسد اولین کسانی هستند که از شهرهای جنوبی فرار کردهاند-این فروپاشی بهعنوان پایان جهان تجربه شده است، اما اکثر مردم «با پای خود رأی دادند» و به مکانهای مناسبتر در شمال و امتداد ساحل مهاجرت کردند. اما اینکار به گفته مکانانی دیگر آسان نیست. «ما بیش از حد به مکانهایی که هستیم جلب و گره خوردهایم.» بدون امکان پراکندگی یا تغییر ساختاری واقعی برای توزیع عادلانه منابع، «یک روز همهچیز میترکد. مجبور است بترکد.»
پیتر تورچین که در دانشگاه کانکتیکوت تدریس میکند، از پینتر در این فرض که یک سازوکار منفرد و فراتاریخی منجر به فروپاشی میشود، پیروی میکند. او به مراتب بیشتر از تینتر مایل است که پیشبینیهای مشخص داشته باشد. از نظر تورچین کلید فروپاشی از دسترفتن «مقاومت اجتماعی» است؛ توانایی جامعه برای همکاری و اقدام جمعی برای اهداف مشترک. از این منظر تورچین معتقد است که ایالات متحده پیش از شیوع کووید19 درحال فروپاشی بود. او استدلال میکند که در 40 سال گذشته، نفوس ایالات متحده فقیرتر و بیمارتر شدهاند درحالیکه نخبگان امریکا بیشتر از پیش ثروت میاندوزند و مشروعیت نهادی تضعیف میشود. او میگوید: «ایالات متحده دارد خودش را از درون میخورد.»
نابرابری و «بیچارگی مردمی» کشور را در برابر شوکهای بیرونی همچون یک همهگیری، و نیز محرکهای داخلی مانند قتل جورج فلوید و برونا تیلور، بهشدت آسیبپذیر میکند. تورچین در این پیشبینی که ما باید انتظار ناآرامیهای بیشتر از نوع ناآرامیهای تابستان امسال را «نه فقط در سال جاری بلکه در سالهای پیشرو» داشته باشیم، لحظهای درنگ نمیکند زیرا به باور او «شرایطی که این ناآرامیها را ایجاد میکند فقط درحال بدترشدن است.»
آخرینباری که تابستان امسال از احوال تورچین مطلع شدم، او ـ و بیش از دو میلیون نفر دیگر ـ در پی توفان گرمسیری ایسایاس برق نداشتند. او میگوید اینکه بنشینی و در مورد بحرانهای تاریخی مطالعه کنی درحالیکه بحرانهای تازهتر اطرافت موج میزنند، «زوایای خندهدار بسیاری دارد.» تورچین که در اتحاد جماهیر شوروی متولد شده و پیش از روآوردن به تاریخِ انسان اکولوژیِ حیوانات خوانده، از ناپایداری بنیادی ظاهرا مقاومترین نظامها به خوبی آگاه است. او میگوید: «رویدادهای بهشدت بههمزننده، درحالیکه نامحتمل، کاملا ممکناند.» او میگوید که وقتی در سال 1977 از اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کرد، هیچکس تصور نمیکرد این کشور به اجزای تشکیلدهندهی خود تجزیه شود. «اما شد.»
تورچین تنها کسی نیست که نگران است. اریک کلین، که در دانشگا جورج واشنگتن تدریس میکند، در کتاب خود «1177 قبل از میلاد: سالی که تمدن فروپاشید» استدلال میکند که جوامع عصر برنز متأخر در سراسر اروپا و غرب آسیا در اثر برخی فشارها از جمله بلایای طبیعی مانند زمینلرزه و خشکسالی، قطحی، درگیریهای سیاسی، مهاجرتهای جمعی و بستهشدن مسیرهای تجاری فرو پاشیدند. هیچیک از این عوامل به خودی خود قادر به ایجاد چنین فروپاشی گستردهای نبودند، اما با هم، یک «توفان کامل» را تشکیل دادند که قادر شد چندین جوامع را یکباره از بین ببرد. کلین میگوید که امروز نیز «ما تقریبا تمام همان علائم را که در عصر برونز بودند، داریم اما یک چیز از آن بیشتر داریم.» آن چیز همهگیری کووید19 است. او گفت که فروپاشی «واقعا مسأله زمانی است» و «من نگرانم که اکنون ممکن است زمانش باشد.»
تینتر در «فروپاشی جوامع پیچیده» مسألهای را مطرح میکند که نگرانی پاتریشیا مکانانی را در بر میگیرد. تینتر مینویسد: «جهان امروز پر شده است.» جوامع پیچیده هر منطقه قابلسکونت کرهی زمین را اشغال کردهاند. راه فراری نیست. این یعنی «اگر و زمانی که فروپاشی از راه برسد، در سطح جهانی خواهد بود.» سرنوشت ما به هم گره خورده است. «دیگر یک ملت منفرد فرو نمیپاشد. تمدن جهان بهصورت کل از هم میپاشد.»
وقتی درباره این مسأله از کتابش، از تینتر میپرسم، او محتاطتر از همیشه است. او میگوید که گر این اتفاق بیافتد، «بدترین فاجعه در تاریخ خواهد بود.» او اخیرا نوشته که جستوجوی بهرهوری و بازده بیشتر، سطح بیپیشینهای از پیچیدگی را در جوامع ایجاد کرده است. این پیچیدگی به باور تینتر «یک سیستم مغلق تولید، انتقال، انبار و فروش جهانی» است که در آن کالاها در یک گوشه از جهان برای برآوردهکردن نیازهای گوشهی دیگری از جهان تولید میشوند و فقط وقتی به آن نیاز باشد انتقال داده میشوند. سرعت این سیستم گیجکننده است، همانطور که آسیبپذیریهای آن.
تینتر میگوید که همهگیری ویروس کرونا «هزینهی کلی نوع جامعهای که ما داریم را به وضوح بالا میبرد.» وقتی کارخانهها در چین بسته شدند، تحویل به موقع کالاها دچار سکتگی شد و در نتیجه به گفته تینتر محصولات «به موقع تولید نمیشد، به موقع منتقل نمیشد و موقعی که نیاز بود در دسترس نبود.» کشورها و حتا ایالتها برای دسترسی به ماسک و تجهیزات پزشکی همدیگر را شانه میزدند. تولید گوشت اکنون به حدی متمرکز و پیچیده است که بستهشدن چند مرکز آن در ایالتهایی همچون آیووا، پنسیلوانیا و داکوتای جنوبی، باعث شد قفسههای گوشت خوک، هزاران مایل دورتر در فروشگاهها خالی شوند. خرابی گستردهتر در زنجیرههای شکننده عرضه محصولات به این معناست که سوخت، غذا و سایر اقلام ضروری دیگر در شهرها در دسترس نخواهد بود. تینتر میگوید: «در عرض مدتی بسیار کوتاه شاهد میلیاردها مرگ خواهیم بود.»
تینتر میگوید که حتا یک نقص کوتاهمدت در نظام مالی برای متوقفکردن زنجیره عرضه محصولات در جهان کافی است. صندوق بینالمللی پول در گزارش «چشمانداز اقتصادی جهان» از «شکافهای منفی وسیع در خروجی و افزایش نرخ بیکاری» در میانمدت هشدار میدهد. این سازمان میگوید که این شکافها در میانمدت به «خراش» و رفتهرفته به «زخمهای عمیق» و لایهای از بیاطمینانی که «به طرزغیرمعمولی بزرگ و گسترده است» تبدیل خواهد شد. تینتر میگوید که اگر ما «گرفتار رکود یا افسردگی شدید شویم، آنوقت این مشکل خودش را تقویت خواهد کرد و سرانجام منفجر خواهد شد.»
تینتر به من گفت که در این اواخر شاهد «افزایش آَشکار» تماسها از روزنامهنگاران بوده است. این یعنی ناگهان مطالعه فروپاشی جامعه دیگر بهعنوان یک رشته صرفا اکادمیک بهنظر نمیرسد. اوایل سال جاری منطقه لوگان یوتا، جایی که تینتر زندگی میکند، برای مدت کوتاهی به کانون کووید19 امریکا تبدیل شد. ویروس کرونا در ماه جون از یک کارخانه بستهبندی گوشت متعلق به غول چندملیتی گوشت، JBS USA Food، که حتا پس از مثبتشدن تست بیش از یک-چهارم کارمندانش به فعالیت خود ادامه داد، به سراسر یوتا پخش شده بود. در دو نیم هفته، موارد ابتلا به بیماری کووید19 از 72 مورد به بیش از 700 مورد جهش کرد. موارد کووید19 از آنزمان تاکنون چهار برابر شده است. در همانزمان اعتراضات به خاطر مرگ جورج فلوید در هزاران شهر و محلهی ایالات متحده، به شمول لوگان، آغاز شده بود. تنها موردی که در آن همهگیری با ناآرامی اجتماعی گسترده همزمان شده است، مرگ سیاه قرن چهاردهم است. در آنزمان طاعون درکنار ناآرامیهای گسترده نفوس اروپا را تا 60 درصد کاهش داد.
احتیاط دانشمندانه ممکن است تینتر را از غیبگویی باز دارد، او به یاد میآورد که وقتی داشت «فروپاشی جوامع پیچیده» را مینوشت، «بسیار واضح بود که آنچه من دارم در مورد روندهای تاریخی در مییابم، فقط درباره گذشته نبود.» ریشههای عصر ریگان این کتاب بیشتر از یک معنی درونی هستند. او در آن درباره دیدگاههای «بروکراسیهای بادکرده» مینویسد که به اساس کل «کارهای حرفهای سیاسی» تبدیل میشوند. او مینویسد که مسابقات تسلیحات «نمونه کلاسیکی» از پیچیدگی مارپیچی است که «برای اکثر جمعیت یک جامعه مزیت ملموسی ندارد» و «معمولا عاری از نفع مقرون به صرفه است.» دشوار است که این کتاب را از لنز تاریخ چهل سال گذشته امریکا نخوانیم، بهعنوان پیشبینی درباره اینکه چگونه این کشور اگر همچنان به کاهش منابع از تمام سکتورها به جز ارتش، زندانها و پولیس ادامه دهد، ممکن است رو به فروپاشی رود.
تینتر هشدار میدهد که هرقدر جامعه در تنگنا و تحت فشار بیشتر قرار گیرد، سهم منابعی که «باید به مشروعیت سازی یا جبر» اختصاص داده شود افزایش مییابد. این را در عمل شاهد بودهایم: با سر به فلک گذاشتن هزینههای نظامی ایالات متحده-که برپایه برخی برآوردها از 138 میلیارد دالر در سال 1980 به بیش از یک تریلیون دالر درحال حاضر افزایش یافته است-حکومت تلاش میکند هردوتاکتیک را به کار بندد، یعنی رضایت و محبت ثروتمندان را با کاهش مالیات آنها جلب کند و در همان زمان برنامههای کمکی عامه خود را متوقف کند و تعداد بیشتر فقرا را زندانی کند. آنچه در سطح ملی اتفاق افتاد در سطح محلی نیز اتفاق افتاد؛ شهر پشت شهر، بودجه نیروهای پولیس از بودجه خدمات اجتماعی کرده بزرگتر شد. تینتر در سال 1988 نوشت «با کاهش منابع اختصاصداده شده برای مردم، منابع اختصاصداده شده برای کنترل مردم باید افزایش یابد.»
هنگامی که از او پرسیدم که آیا میتوان از همان منظر به اعتراضات اخیر نگاه کرد یا خیر، تینتر دوباره از رومیها مثال آورد که در دام اختصاصدادن سهم بیشتر و بیشتر منابع امپراتوریشان به دفاع از این امپراتوری که بیوقفه درحال گسترش بود، گرفتار شده بودند و لشکرکشیهاشان بزرگ و بزرگتر و دشمنانشان دورتر و دورتر میشد، تا اینکه یک روز دشمنانشان از پشت دروازههای شهر قدعلم کردند.
تصویر کلی که آثار تینتر میکشد، تصویری غمانگیز است. همین خلاقیت، همین توانایی خارقالعادهی بشر برای سازماندهی خودش به منظور حل جمعی مشکلاتش، همین است که ما را به تلهای میکشاند که از آن گریزی نیست. از نظر تینتر، پیچیدگی «موذیانه» است. پیچیدگی «با گامهای کوچک، که در آنزمان معقول بهنظر میرسند، رشد میکند و بزرگ میشود.» و سپس جهان شروع به از همپاشیدن میکند، و شما حیرانید که چگونه به آنجا رسیدهاید.
با اینحال روش دیگری نیز برای بررسی این موضوع وجود دارد. شاید سقوط واقعا امر خاصی نباشد. شاید، سقوط بهعنوان یک ایده، محصول زمان خودش باشد؛ خماری ناشی از جنگ سرد که از دوره مفیدیت خود بیشتر عمر کرده است؛ یا یک پیامد گسترنده اضطراب آکادمیک ناشی از تغییرات اقلیمی، یا یک حلقه بازخورد ناشی از ترکیب این دو عامل باشد. طی 10 سال گذشته دانشمندان بیشتری مانند مکانانی، کل مفهوم فروپاشی را زیرسوال بردهاند. صداهای انتقاد بیشتر از جانب زنان و از جانب دانشمندان بومی و کسانی که به روایتهای مردم بومی درباره جوامعشان توجه میکنند، برخاسته است. سارا پارکاک، که در دانشگاه آلاباما تدریس میکند، میگوید که وقتی این صداها کنار گذاشته شوند، فروپاشی به راحتی میتواند به معنای پاککردن باشد، یک روش راحت برای پنهانکردن خشونت فتح. این بدان معنا نیست که شهرهایی که زمانی پرجمعیت بودند، هرگز خالی نشدهاند یا نوع سادهسازی اجتماعی سریع که تینتر تشخیص داده است در آن شهرها اتفاق نیافتاده است. شما اگر به تجربه زیسته مردم توجه کنید و صرفا به انتزاعاتی که توسط یک تاریخچه پراکنده باستانشناسی تحمیل شده است بسنده نکنید، تصویر متفاوتی پدیدار میشود.
بخشی از مسأله ممکن است این باشد که درک تینتر از جوامع بهعنوان نهادهای حلکننده مشکل امکان دارد به هماناندازه که نشان میدهد، به هماناندازه پنهان کند. بردگی در مزارع برای حل مشکلی که طبقه سفیدپوست زمیندار با آن مواجه شده بود، بهوجود آمد؛ تولید محصولات کشاورزی مانند شکر و پنبه به کار شاق و طاقتفرسا نیاز دارد. این مشکل اما هیچ ربطی به مشکلات مردمی که این طبقه آنها را به بردگی کشیدند، نداشت. پس کدام یک «جامعه» محسوب میشود؟ طبقه سفیدپوست زمیندار، یا بردههای مزارع پنبه؟
از زمان شروع همهگیری کووید19، ارزش خالص ثروت میلیاردرهای امریکایی که 686 نفرند، نزدیک به یک تریلیون دالر جهش کرده است. براساس گزارش مرکز بودجه و اولویتهای سیاستگذاری، در ماه سپتامبر نزدیک به 23 میلیون امریکایی گزارش کردهاند که غذای کافی ندارند. آن 686 نفر میلیاردر هر مشکلی داشته باشند، با مشکل 23 میلیون گرسنه یکی نیست. اصرار بر اینکه مشکلات این دو قشر نباید کنارهم یکی دانسته شوند، نهتنها «جامعه» بلکه فروپاشی را نیز در کانون نوع دیگری از توجه قرار میدهد. اگر جوامع در حقیقت واحدهای موحد حلکننده مشکل نیستند، بلکه دارای تناقضات و درگیر مشکلات مداوم هستند، آنوقت وجود آنها یک بازی همه یا هیچچیز نیست. فروپاشی نه بعنوان یک پایان بلکه واقعیتی است که برخی از آن هماکنون رنج بردهاند ـ یکی در در بند کشتی بردهها و دیگری در یک عزیمت اجباری و طولانی از سرزمینهای اجدادی خود به مکانها دور ـ و زنده ماندهاند.
مایکل ویلکوکس، محقق امریکاییهای بومی که در دانشگا استنفورد تدریس میکند، میپرسد: «اگر بعد از نوشتهشدن داستان شکست، هنوز زنده باشید، چه میکنید؟»
خرابههای شهرهای پالنک و تیکال در جنگل باقی مانده و منبع ثابت درآمد توریستی است، اما جوامع مایا هنوز در منطقه زندگی میکنند و زبانهای شان نه تنها نمرده اند بلکه اینروزها در محلههای مهاجرنشین لسآنجلس و سایر شهرهای امریکا شنیده میشوند. قبیله باستانی پاوبلو خانههای بزرگ چاکو را در حدود قرن دوازده ترک کردند، اما فرزندان آنها توانستند در دهه 1600 اسپانیاییها را برای کمی بییش از یک دهه از خود دور کنند. ناواهو، در همان نزدیکی از نسلکشیهای قرن نوزدهم، از رونق اورانیوم در قرن بیستم و به دنبال آن از اپیدمی سرطان زنده ماند، و اکنون با همهگیری کووید19 روبرو است که ملت ناواهو را سختتر از مردم نیویورک ضربه زد.
همهگیری کنونی از هماکنون بسیاری از ما را با طعم آنچه که پس از شکست جامعه در غلبه بر چالشهای پیشرویش اتفاق میافتد آشنا کرده است. در چنین وضعیتی جناح حاکم بر جامعه تمایل دارد صرفا به مشکلات خودشان بپردازند. بحران اقلیمی که روز به روز درحال بزرگترشدن است، دلایل بیشتری برای وحشت و اندوه ما ایجاد خواهد کرد. ویلکاکس میگوید که برخی از نهادها هماکنون درحال فروپاشی هستند، اما «فروپاشیها همیشه اتفاق میافتد.» اما این بدان معنا نیست که درد و رنج ناشی از این فروپاشیها را باید نادیده بگیریم، بلکه به این معناست که خطر واقعی ناشی از این تصور است که ما میتوانیم به روشی که همیشه زندگی کردهایم، به زندگی خود ادامه دهیم، و این تصور که گذشته همیشه با ثباتتر از حال است.
وقتی چشمان خود را ببندید و دوباره باز کنید، فروپاشیهای دورهای که در طول تاریخ ما مشاهده شده است، کمرنگ میشوند و چیز دیگری تمرکز ما را به خود جلب میکند: تدبیر، لجاجت و سازگاری، که شاید قویترین و اساسیترین ویژگی انسانی باشد. شاید همین توانایی ما در کنارهم قرارگرفتن برای پاسخ خلاقانه به شرایط جدید و دشوار دادن، آنطور که تینتر میگوید یک دام مخفی غمانگیز و داستانی که همیشه به پیچیدگی و فروپاشی ختم میشود نیست. شاید این همان چیزی است که ما به بهترین وجه انجام میدهیم. وقتی یک روش کار نمیدهد، راه دیگری را امتحان میکنیم. وقتی یک سیستم از کار میافتد، ما سیستم دیگری را میسازیم. ما برای انجام کارها به روش متفاوت تلاش میکنیم، و دست از تلاش نمیکشیم. ما، مثل همیشه، چاره دیگری نداریم.