شعر

مهر آفتاب

 

وای برنخلی که دل برسوزصحرا بسته است

خرم آن شاخی که دل برشوردریا بسته است

شـب پـرسـتان را بگـو از مهــر گـرم آفـتاب

دل سیاهی گوش جـان و چشم بینا بسته است

حس از نازک خیالی غـرق عـرفان می شود

خـامه نقشی تا زه بر ارژنگ مانا بسته است

شکّ وحیرت گرچه مظنونست درگام نخست

لـیـک دانـا دیــده بـر حـل معـمّـا بـسـته است

بـاز گـویی ماه نخـشـب آیـد از چاهی بـرون

تا که داعش چشم بر سغد وبخارا بسته است

مـسلم و سـنباد و قـارن بـا مقـنّـع همـدل انـد

عهد سامانی به دان عـزم و تمنّـا بسته است

بابک و افشین و طاهر در حقیقت از هم اند

گرچه نیرنگ ستمگـر دیـدِ خوانا بسته است

بـلـعـمی همیار خـوارزمی و جـیـهانـی بُــود

عـلم بیرونی بـه عـقـل پـور سیـنا بسته است

جای افـراط و سـتم در خطۀ خورشید نیست

راه بر افـراطیت در طول و پهنا بسته است

انـتـقــام و کـیـنـۀ خـونـیــن نـدارد حـاصـلی

در تمــدن هـمـدلی و وحـدت مـا بـسته است

ازفرات وگنگ وکارون نغمه ها خیزدهنوز

رشتۀ سیحون و جیحون با هریوا بسته است

حافـظ و بیدل نـوای مـولـوی سـر می دهـند

هـمــت آزدادگان پــل بــر ثـزیّـا بـسته است

دورۀ بـاج و خـراج و جـزیـه آخـر شـد تمام

عقـل مردم دسـت و پای دیورسوابسته است

حـق گرچه می رسـد روزی بر حقدار خود

ره راغاصب بصد نیرنگ وفتوا بسته است

نـور عـشق آتـشـین از وهـم تاریکی مخـواه

زنـدگی دل بـر لـقـای مهـر زیـبا بسته است

مهـر نیکی و صفا و بـرکت و خیر و کـرم

در نـهـــاد دانـش و کار و تقـلّا بـسـته است

خـویش را از جـبر تقـدیـر خـیالی وارهـان

اخـتـیـار پـرزدن در بـال عـنـقـا بـسته است

دانـش و حکمـت روان تیره را روشـن کند

عـقل و آزادی رۀ اوهـام سـراپـا بسته است

گرز رسـتم دیو رشک و آز را مردار کرد

در مساوات و عدالت ذوق شـیدا بسته است

از شکـر تـلخی مجـو در محفـل اهـل خـرد

شـاخ زنبور سـخـن شهـد گـوارا بسته است

قـبـلۀ آمال خـود را گـر کنی دل هـای پاک

دربِ مکـرِ خـانـۀ سـنگـیـن دیبا بسته است

عشـق یزدان را مجـو از سینۀ سنگ سـیاه

تا که دلال تجارت بوق و سرنا بسته است

از گـداز دل چـه می آیـد جـز پاکی بـرون

کـورۀ آتـشـفـشان در قلـب دریـا بسته است

گُـرد دل افسـانـه می گـویـد بر طفـل زمان

بر اسـاطـیر کهـن چـشمان رویا بسته است

ارث فـرهنگ و تمدن را بـه خوبی پاسدار

گوهربودن بدین مضمون ومعنا بسته است

گنج فکر و دانش و اسطوره می گردد دل

حال با چشـم تمـدن دل بـه فردا بسته است

دانـش نـو گـر شـود چشم تمـدن در وطـن

دست افراط و سـتم را با مدارا بسته است

جنگ اهـرمـن نـدارد جـا در اذهـان پـاک

خیر ونیکی گردن ابلیس دعـوا بسته است

17/9/2019

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا