اسکات گوگنهایم؛ مشاور ارشد غنی کیست؟
در نهم نوامبر ۲۰۱۶، اسکات گوگنهایم، مشاور امریکایی رییسجمهور افغانستان اشرف غنی، با طلوع خورشید از خواب بیدار شد و با موتر زرهیاش به منطقهی سبز محافظتشدهی کابل بهسوی سفارت امریکا بهراه افتاد. افغانستان هشتونیم ساعت از ساحل شرقی ایالات متحده پیش است و کارمندان امریکایی، نخبگان افغان و دیگر کسانی که توانسته بودند دعوتنامه گیر بیاورند، در زیرزمین سفارت –ساختمانی به اندازهی یک بلاک شهری و ضد انفجار- برای تماشای نتایج انتخابات ریاستجمهوری امریکا جمع شده بودند. زیرزمین در اختیار کارکنان وزارت امور خارجهی امریکا بود، کسانیکه بهصورت رسمی از فعالیتهای سیاسی در بیرون از امریکا منع شدهاند اما تمایل به حمایت از دموکراتها دارند؛ بعضی از آنها که پیروزی هیلاری کلینتون را پیشبینی کرده بودند، حتا برای این موقعیت خواستار یک مهمانی بودند. روی دیوار زیرزمینی، کارتون دونالد ترمپ آویزان شده بود.
با اینحال، تا اواسط صبح کابل، ترمپ ریاستجمهوری را بهعهده گرفته و اوضاع در زیرزمین سفارت شروع به تغییر کرده بود. کراواتها نامنظم بودند، صبحانههای دنمارکی با اضطراب خورده میشدند و در زیر پرچم سرخ، سفید و آبی، سکوت خیرهکنندهیی جریان داشت. گروه موسیقی که پیشتر مینواختند حالا وسایل خود را جمع کرده بودند. انگشتان برخی از دیپلماتها با عصبانیت روی گوشیهای بلکبری سُر میخورد. دیگران برای کشیدن سیگار بیرون رفته بودند و کسانی که در زیرزمینی مانده بودند بیشتر افراد علاقمند به ترمپ، سربازان یونیفورمپوش و جانبازانی بودند که بهعنوان پیمانکاران خصوصی به افغانستان بازگشته بودند.
گوگنهایم در مورد نتیجهی انتخابات میگوید: «برای افغانستان چیز بدی نیست اما برای ایالات متحده، فاجعه است». او با افسردگی به رختخواب بر میگردد. چند روز بعد غنی را در قصر گلخانه میبیند و از او با شوخی میخواهد: «به من پاسپورت میدهی؟» غنی در پاسخ به او میگوید که خواستهاش را برآورده خواهد کرد.
‘گوگنهایم’ نامی نیست که بر سر زبانها باشد، اما هرکسی که چیزی در مورد توسعهی بینالمللی یا غنی یا تصمیم مدرنسازی دولت افغانستان میداند، در مورد او شنیده است یا با او کار کرده است و شاید از اینکه او تا حال پاسپورت افغانی ندارد، کمی متعجب شود. عنوان او متوسط است –مشاور ارشد- اما رای او روی بسیاری از سیاستهایی که از قصر گلخانه ناشی میشود، تاثیرگذار است. اگر غنی –دانشمند اسبق که علاقمندی اصلیاش مطالعه در مورد چگونگی ساختن کشورهای شکستخورده بوده است- پس گوگنهایم، خودِ دیگر غنی است. غنیِ غنی.
گوگنهایم از زمانی که امریکا وارد افغانستان شده، به این کشور خدمت کرده است. سابقهی خدمت او به دولت افغانستان آنقدر طولانی است که هنگامی که او از افغانستان حرف میزند، اغلب از ضمیر ملکی جمعی استفاده میکند –مانند کشور ما، مردم ما- و همینطور ناخودآگاه «شما امریکاییها» به زبانش میآید. او از سال ۲۰۰۲ به اینسو با غنی کار کرده است اما این دو مرد، در واقع همدیگر را ۳۶ سال است که میشناسند. هرچند که غنی اکنون بالاترین مقام در افغانستان را دارد، اما گوگنهایم به او با نام اولاش اشاره میکند.
در آن زمان، در میانهی دسیسهها در سیاست افغانستان و رقابتهای غیرمدنی در میان سیاستگران افغان، گوگنهایم به نوعی تبدیل به یکی از قدرتمندترین افراد این کشور شده است. او اغلب بهعنوان رابط بین کابل و واشنگتن، بین واشنگتن و بسیاری از متحدانش و گاهی اوقات حتا میان شاخههای مختلف دولتهای امریکا و افغانستان، عمل میکند. هرآنچیزی که دولت ترمپ پس از شروع کار، در مورد افغانستان تصمیم گرفته است، گوگنهایم نقش اصلی را در اجرای آن در طرف افغان این معامله، بازی میکند.
گوگنهایم که ۶۲ ساله است، یک هفته بعد از انتخابات برای مصاحبه به باغ خانهی من در بخش دیپلماتیک کابل آمد. بهخاطر گرمای نابههنگام پاییز، او آشفته بود و عرقریزان. جاکتی پشمی روی کتشلوار چروکیدهیی پوشیده بود. جارختی، استعاره برای مردی است که بیشتر وقت خود را، قبل از فرود غیرمنتظره در قلب فرهنگ سیاسی که او قبلا هیچچیزی در موردش نمیدانست، بهعنوان انسانشناس جهانگرد سپری کرده است. گوگنهایم در نیویورک متولد و بزرگ شده است، در فلوریدا و بالتیمور تحصیل کرده و در مکزیک و از آنجا در اسپانیا و اندونیزیا، جاییکه او شغل و زندگی شخصیاش را بنا کرد، کار کرده است. (همسر او Kamala Chandrakirana فعال حقوق بشر اندونیزیایی است).
از او بهعنوان «مغز داکتر غنی» یاد میکنند. اما در مصاحبهها در ماههای بعد از انتخابات، او بهشدت در تلاش منحرفساختن توجهات از خودش بود. بیزنس کارد او فقط نام و آدرس جیمیلاش را در خود دارد. و این کار عمدی است. گوگنهایم به من گفت: «اشرف کسی را دوست میدارد که در فکر سیاست و جاهطلبی اقتصادی نیست». او نقشاش را بهعنوان یک مشاور نه، بلکه بهعنوان یک نوع «کار راهانداز» برای غنی میبیند؛ مجری تصورات رییسجمهور. گوگنهایم میگوید: «اشرف دستورکار بسیار واضحی دارد. من همیشه فکر میکردم که کار من کمک به او برای تحقق بخشیدن آن بوده است».
در حالحاضر، این رابط امریکایی، به دلایل دوستی، تخصص و شرایط، بهصورت منحصربهفردی در این لحظه از تاریخ افغانستان «ضروری» شده است. حتا با
اینکه او بهطور فزایندهیی از ترک افغانستان سخن میگوید.
دولت افغانستان بیش از هرچیزی دیگر، تجربه و آزمایش امریکایی است. در حالیکه ارتش ایالات متحده جنگ را رهبری میکند، دولت امریکا پیشگام تلاشها برای مصالحه است. و مبادرت به این کار، بدون دونرهای خارجی –کسانی که از ۲۰۰۱ تاکنون ۷۰ درصد بودجهی دولت افغانستان را تامین میکنند- ناممکن بود. وعدهی سالهای اولیه یعنی افغانستان بهعنوان یک جامعهی مدرن که به داستانهای موفقیت منطقهیی مانند ایران و هند دست مییابد، هرگز فراتر از تقلا برای خدمات اولیه مانند دسترسی به عدالت و صحت، پیش نرفته است. تصاحب قدرت از حامد کرزی ناکارآمد و بدگمان توسط غنی در سال ۲۰۱۴، بهعنوان انتقال قدرت دشوار اما صلحآمیز و نخستینبار در تاریخ مدرن افغانستان دیده شد. با اینحال، در سالهای بعد، گوگنهایم متوجه شد که بزرگترین مانع برای این هدف، طالبان یا بیمیلی غرب نبوده است، بلکه نیرنگهای بدطینت در میان نخبگان کابل است که هرگونه اصلاحات را که غنی در تلاش آن است، تهدید به واژگونی میکنند.
در این وضعیت نازک و شکننده، یک متغیر بالقوه پیچیدهکننده از راه رسید: ریاستجمهوری ترامپ.
نخبگان افغان انتخابات ایالات متحده را در تلاش برای یافتن اینکه چه سرنوشتی در انتظار آنهاست، با زیرکی دنبال میکردند. از آغاز ریاستجمهوری، ترمپ یک دستورکار بهبودیافته هرچند ناواضح برای ارتش امریکا در افغانستان ارائه کرده است. گوگنهایم به این باور است که این دستورکار، دست دولت افغانستان را برای تمرکز روی اصلاحات داخلی، باز میکند. دستورکار افغانها، مسابقه با زمان بود تا ببینند تا چه زمانی میتوانند به آن وفادار بمانند –پیش از اینکه پول، حسننیت، صبر و علاقمندی تمام شود. گوگنهایم معتقد است که همهچیز از دست نرفته است اما ناامنی و منازعات سیاسی رو به افزایش در اطرافش، او را دچار وقفهی گاهبهگاه کرده است.
دو هفته بعد از ملاقات در باغ، در صبح روز نوامبر، من و گوگنهایم به سمت ارگ شاهی یا کاخ ریاستجمهوری افغانستان بهراه افتادیم. ساعت ۹:۳۰ صبح بود و گوگنهایم ساعتها بود که کار میکرد. همکار او، تارا موید به من گفت: «من فکر میکنم که او از این جلسه به آن جلسه میرود و در میانهی نشستها ایمیل میفرستد». سبک کار او از کار در اندونیزیا، جاییکه پروژههای توسعوی او از جوامع شروع و به سطح ابتکارات کشوری گسترش یافتهاند، تغییر نکرده است. گوگنهایم مدتهاست که در حلقات توسعه برای پیشگام بودن در نوع رویکرد پایین به بالا که سبک قدیمی و مقر-گرای عرضهی مساعدت را رد میکند، شناخته شده است. او از آن دسته آدمهایی است که وقتی کار بسیار پیچیده، بسیار غیرممکن یا بسیار هرچیزی داشته باشی، به او متوسل میشوی. جیمز گیلینگ یکی از مقامات توسعهی استرالیا که با گوگنهایم از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴ کار کرده است میگوید: «شک دارم که دفتر دولتی در جاکارتا باشد و اسکات را نشناسد. منظورم این است که او نابغه است، درست؟».
صبح آن روز، گوگنهایم از دیدار با سفیران چهار کشور شمال اروپا، و صحبت در مورد اخراج جمعی پناهجویان افغان، برمیگشت. قرار بود ده هزار پناهجو از اروپا اخراج شود و ماموریت گوگنهایم، آنگونه که او سرسری به من گفت «استفاده از اصول اخلاقی آنها» برای تاخیر در بازگشت پناهجویان، بود. گوگنهایم نیمهی اول عمر کاری خود را بهعنوان کارشناس توسعهی بینالمللی سپری کرده است. مشاوره به کشورها برای اینکه چگونه به وجه بهتری دولتهایشان را بگردانند. خدمات ضروری که او برای حکومت غنی ارائه میکند، رقمزدن این تجربه به بالاترین سطح بود: در میان دیگر چیزها، او سفیر غیررسمی افغانستان در جهان دونرهای خارجی است که بیشترین بودجهی کشور را تامین میکنند.
گوگنهایم برای اولینبار در سال ۱۹۸۱ با غنی ملاقات کرد. در آن زمان گوگنهایم در بروکلین زندگی و روی پایاننامهی انسانشناسی برای دانشگاه جان هاپکینز کار میکرد. او توسط یک پروفسور سابق، برای جستوجوی غنی، که روی پایاننامهی خودش در دانشگاه کلمبیا کار میکرد، تشویق شد. غنی یک مرد جوان جدی بود و شروع به سازماندهی افکارش در اطراف یک وسواس پایدار در مورد شکلگیری دولت، در پایاننامهی سال ۱۹۸۲ کرد که بعدها الهامبخش کتاب اصلاح دولتهای ناکام در سال ۲۰۰۸ شد و دوباره فرم جدیدی بهعنوان بیانیهی کمپاین در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۴ پیدا کرد. و باز هم بهعنوان چارچوب صلح ملی و توسعهی افغانستان عرض وجود کرد؛ سندی که مشخص کرده است چگونه افغانستان وابستگی ۷۰درصدیاش به کمکهای خارجی را به ۴۰ تا ۵۰ درصد برساند. دو مرد دو ساعت در مغازهی شیرینیپزی مجارستانی که چند بلاک آنطرفتر از دانشگاه قرار داشت، پیش از رفتن به خانهی غنی، جایی که گوگنهایم با همسر و فرزندان غنی ملاقات کرد، با هم صحبت کردند. گوگنهایم به من گفت: «من تحت تاثیر قرار گرفتم. در آنجا مردی بود که واقعا تیوریهای بزرگ را میدانست. کسی که متنهای اصلی را خوانده بود». بعدا، هنگامی که انسانشناس، سیدنی مینتز از گوگنهایم خواستار پیشنهاد کسی برای یک موقعیت تدریس شد، گوگنهایم غنی را پیشنهاد کرد: «او به موقع وظیفه را گرفت تا مراقب آزمون دکترای من باشد. او تمام سوالات سخت را پرسید».
غنی و گوگنهایم، در سال ۲۰۰۱ هنگامی که نیروهای بهرهبری امریکا حکومت طالبان را در افغانستان سقوط دادند، هر دو در بانک جهانی کار میکردند. گوگنهایم در اندونیزیا یک پروژهی توسعوی که از سوی بانک جهانی تمویل میشد را اجرا میکرد. در نوامبر همان سال، او در حال صعود از یک کوه در شرق جاوه بود که گوشی موبایلاش زنگ خورد. صدای آنطرف خط گفت: «منم، اشرف». ائتلاف ناتو بهرهبری امریکا در آن موقع، در حال راهاندازی حکومت جدید افغانستان در کابل بهجای طالبان بود. غنی قرار بود وزیر مالیه شود. غنی به گوگنهایم گفت: «تا ماه جنوری میخواهم اینجا باشی».
گوگنهایم به درخواست غنی پاسخ مثبت داد. هم بهخاطر وفاداری شخصی و هم از روی کنجکاوی فکری. بهعنوان یک دانشمند، غنی روی این سوال که چهگونه میشود دولتی ساخت که بهتر به مردم خدمات عرضه کند، وسواس داشت. افغانستان، کشوری که از دههها جنگ داخلی و آشوب میآمد، برای غنی آزمایشگاهی بود به اندازهی یک کشور. گوگنهایم که دیده بود دیگر کشورها پیشتر از مشکلات بهظاهر غیرقابلحل، عبور کردهاند، میخواست با مشکلی که حل آن از همهی مشکلات غیرممکنتر بهنظر میرسید، دستوپنجه نرم کند. بعد از یک عمر زندگی دور از مرکز قدرت، اینجا فرصتی برای پایان حرفهاش در بالاترین سطح بود. جایی که در آن، تصمیماتی که روی فقرا، که او میخواست کمکشان کند، گرفته میشدند. برای هر دو مرد، افغانستان فرصتی برای بهکارگیری برخی از تیوریهایی بود که آن دو در جریان بیشمار گفتوگوها در مجالس عروسی، حیاطپشتی و مهمانیها، دههها روی آن بحث کرده بودند. دولت جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۱ با وعدهی بهبود زندگی افغانها وارد جنگ شد، اما غالباً آن را صرف شکار القاعده و دامنزدن به خشونت بیشتر کرد. وعدهی اصلی از ذهن و فکر خیلیها محو شده بود، اما گوگنهایم، تواناترین طرفدار آن –وعده- باقی مانده بود. او به من گفت: «به یاد داشته باش، هدف هنوز فقر هست».
در جنوری ۲۰۰۲، گوگنهایم در فرودگاه کابل فرود آمد. باند فرودگاه هنوز از مهمات منفجرناشده، بههمریخته بود. غنی که به استقبال او در فرودگاه آمده بود، گفت: «به افغانستان خوش آمدی». مسیر رانندگی از فرودگاه به دفتر سازمان ملل -تنها محل مناسب برای خارجیها در آن موقع- تابلوی پساآخرالزمانی از مهمات توپخانه و تانکهای سوخته بود. این صحنه برای گوگنهایم، یادآور فیلم Weekend ژان لوک گدار بود که برای شات/صحنهی شش دقیقهییاش از یک راهبندان، مشهور است. راهبندانی لبریز از عرابههای نابود شده و جسدی که در آن پوستهی نازک نجابت و نزاکت درست پیش چشم بیننده پوست میدهد.
گوگنهایم همان شب اول را در اطاق مهمان دفتر سازمان ملل که با خاک اره گرم میشد، خوابید. و برای سه ماه بعد، او روی کفپوش ضخیم کف اتاق خوابید، با نور چراغ نفتسوز مطالعه کرد، با لباسی که از پوست حیوانات ساخته شده بود به جلسات اشتراک کرد و به غنی در چوکاتبندی یک دولت کمک کرد.
گوگنهایم در حالی به افغانستان رسید که اندکی بیشتر از چیزهایی که او در کتاب سال ۱۸۸۸ رودیار کیپلینگ The Man Who Would Be King خوانده بود، میدانست. (داستانی در مورد دو ماجراجوی بریتانیایی که خودشان را بهعنوان حاکمان یکی از ولایتهای افغانستان انتصاب کردند). اولین وظیفهی او راهاندازی چیزی بود که بدل به برنامهی همبستگی ملی شد، برنامهیی که به جوامع برای ساختن چاه، سرک یا شفاخانه پول میدهد و هنوز از آن بهعنوان یکی از معدود برنامههای موفق در افغانستان –ملتی که اغلب سمبول ناکامی برای پروژههای توسعوی است- یاد میشود.
گوگنهایم ۱۲ سال را با پرواز به داخل و خارج کشور در حالیکه برای بانک جهانی کار میکرد، سپری کرد. به افغانستان میآمد تا برنامههایش را بازبینی کند یا با غنی در مورد هر چیزی که دوست قدیمی نیاز به انجام داشت، همکاری کند. بعدا، در جون ۲۰۱۴، افغانستان شاهد یک انتخابات بهشدت جنجالی بود. اولین انتقال دموکراتیک قدرت در تاریخ این کشور که رییسجمهور جدید آن، اشرف غنی بود.
غنی نهفقط یک دولت سریعا شکننده را بلکه مجموعهیی از خطرهای جدی و در شرف وقوع را به میراث گرفت: ۲۰۱۴ سالی بود که نیروهای ناتو قرار بود افغانستان را ترک کنند و دونرهای خارجی شروع به قطع کردن تمویل دولت کردند. یکی از اولین تماسهایی که غنی برقرار کرد، به گوگنهایم بود که آن زمان به اندونیزیا برگشته بود. گوگنهایم –کسی که عموما روی پوشیدن لباسهای رنگارنگ اندونیزیایی حتا در جلسات رسمی اصرار دارد- سه دست کتشلوار آماده کرد و در ماه اکتبر، به کابل بازگشت.
در صبح روز نوامبر، از شلوغی ترافیک کابل به اولین- از چندین- ایستگاه بازرسی که منطقهی سبز کابل را احاطه کرده است، رسید. منطقهی سبز کابل، یک ساحهی محاصرهشده در مرکز شهر کابل است که در آن مقر ناتو، سفارتخانهها، دفاتر خبری و دیگر مراکز خارجی قرار دارند. این جامعهی دروازهدار از شهر بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن جدا شده است و در نتیجه ترافیک بیپایان آن برای افغانها، یادآور بودن در یک وضعیت درجه-دوم است که آنها در کشور خودشان روزانه آن را تحمل میکنند.
هنگامیکه ما منتظر اجازهی ورود به محوطهی کاخ بودیم، کاروان حامل سفیر امریکا از سفارت –ساختمان پرابهت که گوگنهایم با شوخی آن را «قلعهی امریکا» مینامد- که در یک مایلی آنجا قرار داشت عبور کرد.
ارگ شاهی اصلا توسط عبدالرحمن خان «امیر آهنین» افغانستان در سال ۱۸۸۰، بعد از اینکه جنگ دوم افغان-انگلیس محل سکونت قبلی سلطنتی را نابود کرد، ساخته شد. هر ارتش مهاجم، یک ساختمان دیگر را به آن اضافه کرد و امروزه، سبکهای معماری کاتولیکی آن، لایههای رسوبی نفوذ بیرونی که کشور را شکل داده –یا در شکل دادن آن ناکام بوده- منعکس میکند. هنگامیکه داخل محدودهی امنیتی شدیم، به سمت «کوته باغچه»، ساختمانیکه آن زمان گوگنهایم در آن زندگی میکرد، راه افتادیم. ما از طریق گذرگاه طاقدار که با پولکهای گلداری که به زمان الکساندر بزرگ برمیگردد، عبور کردیم. گوگنهایم توضیح داد که این افغانستانی بوده که او بهدنبالش است –کشوری با حضور واقعی تاریخ. او اضافه کرد: «جایی همین حوالی آنها نجیب را به دار آویختند». محمد نجیبالله، آخرین رییسجمهور تحت حمایت شوروی در افغانستان، از قدرت کنار زده شد و چهار سال را، پیش از اینکه در سال ۱۹۹۶ توسط طالبان عقیم و تا سرحد مرگ با یک کامیون روی زمین کشیده شود، در انزوا بهسر برد. طالبان جسد او را در حالیکه از سیم آویزان بود و سیگار وارداتی و دالرهای مچاله شده دهانش را پر کرده بود، به نمایش گذاشتند.
در بیشتر طول عمر خود، قصر نهفقط مرکز زندگی سیاسی کشور بلکه مرکز زندگی اجتماعی آن نیز بوده است. رییسجمهور حامد کرزی پس از رسیدن به ارگ، از این ساختمان بهصورت مشابهی استفاده کرد. از میزبانی نان شب برای ۷۰۰ نفر گرفته تا باز کردن مسجد سلطنتی برای هر کسی که میخواست با وی در نماز جمعه ملحق شود. غنی که میلش به تنها بودن افسانهیی است، ترجیح میدهد که نان شب را در خانه با همسرش باشد. وقتی از آنجا بازدید کردم، تنها افرادی که در آن محوطهی هشتاد هکتاری زندگی میکردند، گوگنهایم و دو تن از همکارانش بود.
غنی بهعنوان رییسجمهور یک آشپزخانهی کوچک شاید ۱۲ نفری را، با گوگنهایم بهعنوان مرکزیت آن، نگه میدارد. (هنگامی که غنی در سال ۲۰۰۱ بهدنبال تشکیل تیماش بود، جمس ولفنسان رییس وقت بانک جهانی به او گفت: «چیزی که شما نیاز دارید، ۱۰۰ میلیون دالر پول و یک اسکات گوگنهایم است»). دو دوست قدیمی برای مکاتبات مرتبا ایمیل ردوبدل میکنند و مکررا جلسات شخصی دایر میکنند. در شرایط کاخ سفید، کار گوگنهایم بین رییس دفتر رییسجمهور و مشاور امنیت ملی تقسیم میشود. غنی بهخاطر صدور دستوراتی که کارمندانش نمیفهمند مشهور است و گوگنهایم آنها را ترجمه میکند. هنگامی که از ترجمهی دستورات فارغ میشود، گوگنهایم در سفارتخانهها بهدنبال تشویق حکومتهای خارجی برای تمویل مستقیم دولت افغانستان است. او مدعی است که مدل فعلی، ساختارهای موازی قدرت را ایجاد میکند که بهنوبهی خود پروژهی کلی، که همواره مشروعیت از طریق حاکمیت مستقل بوده، را تضعیف میکند. حضور زیاد دونرها و دالرهای آنها، چیزی بود که گوگنهایم برای غیرضروری جلوه دادن آن استخدام شده بود. غنی به او اختیارات فراوانی داد تا کارهایی مانند بازسازی بودجه برای نشان دادن نیازهای واقعی بهجای منافع، جمعآوری مالیات، یا یافتن استراتژی برای مبارزه با فساد را انجام دهد. اینکه افغانستان خودش از عهدهی خود برآید یک تلاش نسلی بود و ماموریت گوگنهایم، شروع فرایندی بود که دوام آوردن هر یک از ما را، ممکن میسازد.
با وجود اینهمه، گوگنهایم ضروریترین وظیفهاش را، پاسخگو نگهداشتن غنی پنداشت. غنی که بهنظر میرسد اغلب در معرض عصبانیت است، راهنمایی و هدایت بهکنار، حتا مردی نبود که به آسانی بشود به او نزدیک شد. گوگنهایم از جملهی معدود کسانی بود که میتوانستند بهراحتی و قابل اعتماد به رییسجمهور دسترسی داشته باشد و در میان بسیار اندک کسانی بود که بهجای تسلیم شدن، رییسجمهور را در واقع مشوره میدادند.
دسترسی بیمانند گوگنهایم به رییسجمهور، گاهی اوقات منبع اختلاف میان دیگر کارمندان غنی بوده است. یکی از همکاران وزارت مالیه به من گفت: «او انتقادات زیادی را برانگیخته است. زیرا مثل این است که یک فرد کارها را سامان میبخشد تا خودِ سیستم. آنها میگویند: اوه، آنجا این مرد امریکایی است که در اطراف کاخ میچرخد. اسکات است که کارها را انجام میدهد». افغانهایی که هرگز گوگنهایم را ملاقات نکردهاند اما نام اسکات را شیندهاند، گاهی اوقات از اینکه میفهمند او بهجای مخفف یک اداره، یک شخص است، تعجب میکنند.
در کشوری پر از بدگمانی نسبت به نفوذ خارجیها –بهویژه امریکاییها- گوگنهایم بهآسانی خوراک تیوریهای توطئه است: در دوم جون در جریان یک اعتراض در کابل، معترضان عکس او را حمل میکردند، که در پیاماش نوشته شده بود: «غنی به اشارهی این شخص میرقصد». حالا هرچیزی، همدردی گوگنهایم نسبت به افغانستان خیلی بیشتر است تا به ایالات متحده. او افغانستان را بهعنوان قربانی مبارزات مدرنیزه میبیند. او به من گفت: «چیزی که بریتانیا بهدست آورد، این بود که یکی از قدیمیترین تمدنها را به قبایل غرق در جنگ تبدیل کرد. چیزی که امریکاییها انجام دادند، قدرتمندساختن مجاهدین بدون اندیشیدن به عواقب آن بود. در دور دوم، امریکاییها جنگسالاران را دوباره به میدان آوردند. شما چگونه رقابت بر سر مجبوبیت علیه طالبان را میبازید؟ آنها راهی را پیدا کردند». در یکونیم دهه اشغال امریکا، گوگنهایم به من گفت که او به تولید و ادامهی «موسسات دموکراتیک با ظاهر دموکراسی اما همه برای جانبداری» پرداخته است. گوگنهایم میگوید: «آیا پارلمان افغانستان واقعا از مردم کشور نمایندگی میکند یا دستهیی از جنگسالاراناند که که منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح میدهند؟ این چیزی است که سیاست خارجی امریکا در افغانستان ایجاد کرده است. موسساتی که آنها ساختهاند، عمیقا در فساد غرقاند. آنها انتخابات برگزار میکنند اما از لحاظ ساختار قدرت، نسخهیی عمیقا ناقص از دموکراسی است». در همین حال گوگنهایم گفت که آرزوی دولت ایالات متحده برای بازسازی این کشور، به یک سوال تقلیل یافته است: «چه چیزی ما را به پایان دولت بدون یک خرابی اساسی، نزدیک میکند؟ این سوال هرگز در مورد این نبود که چگونه ما افغانستان را استوار میسازیم. هموغم این بود که چگونه میشود آن را به انتخابات بعدی کشاند».
در حالیکه انتخابات ۲۰۱۶ امریکا نزدیک میشد، دیپلماتهای افغانستان در واشنگتن، با فرستادن ناظران خود به مجامع و همایشهای هر دو حزب، تماس خود را با جمهوریخواهان و دموکراتها حفظ کردند. گوگنهایم با اشاره به ریچارد هولبروک، دیپلمات سابق که تا مرگش در سال ۲۰۱۰ نمایندهی ویژهی اوباما برای افغانستان و پاکستان بود، گفت که ریاستجمهوری کلینتون بهمعنای «چهار سال دیگر با هولبروک و میراث کار او» بود. گوگنهایم خیلی به سیاست رییسجمهور سابق امریکا در مورد افغانستان اهمیت نمیداد. او به من گفت: «اوباما سیاست واضحی نداشت. سیاست او برای خروج بود».
ترمپ برای افغانستان یک مقدار نامعلوم را پیش کشید. چیز اندکی که او دربارهی افغانستان گفته بود، نامشخص و متناقض بود: او جنگ افغانستان را یک «بیهودگی کامل» و یک جنگ بیمعنا خوانده بود که امریکا نیاز داشت آن را ترک کند تا «ایالات متحده را دوباره بسازد». اما او همچنین قول داده بود که «داعش را حتماً نابود میکند». سیاست کلینتون که بسیاری از طرفداران غنی آن را ناکام میدانستند، قابل تاسف اما همچنان قابل پیشبینی بود: آنها چیزی برای برنامهریزی در صورت ضرورت ارائه دادند. بنابراین، وقتی که کلینتون انتخابات را باخت، آینده مانند یک معما، و پررمزوراز بهنظر میرسید.
غنی اولینبار با ترمپ در سوم دسامبر ۲۰۱۶ صحبت کرد. مکالمهی تلفنی آنها مختصر بود. غنی در صندلی همیشگی خود نشسته و یادداشت میگرفت. نظر به گفتهی گوگنهایم و دیگر کسانی که بعد از مکالمهی تلفنی دو رییسجمهور، با غنی صحبت کردهاند، ترمپ در جریان مکالمه، مبارزه با تروریسم را پیش کشیده و بعدا غنی مسألهی استخراج معدن را مطرح کرده است. ترمپ میخواسته بداند که دولت افغانستان چگونه میتواند درآمد بیشتری تولید کند. او در مورد ذخایر لیتیوم افغانستان پرسیده است. او میخواسته بداند که چرا سکتور معدن توسعه پیدا نکرده است، چگونه بیزنسهای امریکایی میتوانند در افغانستان سرمایهگذاری کنند و چرا افغانستان معادن خود را در حالیکه امریکا نیز شرکتهای استخراج معدن دارد، به شرکتهای چینی میدهد.
با اینحال، درک منافع ترمپ در افغانستان بیش از هر وقت دیگر دشوار بوده است. بنابراین، در اوایل ماه دسامبر، یک ماهونیم قبل از افتتاح دولت ترمپ، گوگنهایم به واشنگتن رفت تا ببیند اوضاع از چه قرار است.
بعد از سفر، گوگنهایم به من گفت: «در آنجا یک وضعیت سورئال حاکم بود». او به دفعات به حامیان سیاست خارجی جمهوریخواهان مراجعه کرد اما ترمپ و حلقهی درونی او با آنها ارتباطات چندانی ندارد و به همین لحاظ، کسانی که گوگنهایم به آنها مراجعه کرده بود، از ترمپ چیز زیادی نمیدانستند. سناتور جان مککین در هنگام ملاقات با گوگنهایم گفت: «میخواهم بدانی که من و دونالد ترمپ با هم دوست نیستیم». گوگنهایم به من گفت که سناتور جمهوریخواه آریزونا بقیهی صحبت را با جواب دادن به تلفن گذراند. (سخنگوی جان مککین بعدا گفت که سناتور این دیدگاه را به خاطر نمیآورد).
آنعده مقاماتی که در دولت باقی مانده بودند، در مقامهای سرپرستی بودند و انتظار میرفت که با آمدن ترمپ به قدرت، مقامهای خود را ترک کنند.
گوگنهایم به من گفت که در شورای امنیت ملی امریکا، او را به یک افسر اطلاعاتی در دفتر ریاست اطلاعات ملی ارجاع دادند. گوگنهایم راب ویلیامز را در Sette، یک رستورانت ایتالیایی در خیابان چهاردهم واشنگتن دیسی ملاقات کرد. جامعهی اطلاعاتی که بهطور سنتی نقش فعال را در جریان انتقال قدرت بازی میکند، توسط رییسجمهوری که به جاسوسها اعتماد نمیکرد، از روند جدا افتاده بود. ویلیامز به نداشتن اطلاعات اعتراف کرد و بهجای آن از گوگنهایم سوال پرسید. گوگنهایم به من گفت: «آنها به این سوال که «فکر میکنی دید آنها در مورد افغانستان چه میتواند باشد؟» چسپیده بودند و من هی میگفتم: من نصف جهان را آمدهام که پاسخ این سوال را دریابم، مگر این وظیفهی شما نیست؟». بعد از چهار روز، گوگنهایم با این فکر: «من چیزی نمیدانم و آنها هم چیزی نمیدانند» واشنگتن را ترک کرد.
بعد از اینکه تماس بین ترمپ و غنی عمومی شد، پرسوجوها از سفارت افغانستان در واشنگتن، در مورد سرمایهگذاران بالقوه شروع شد. آنها میخواستند بدانند که چگونه میتوانند در افغانستان کار کنند. سفارت نقشههای به قدمت چندین دهه را که توسط سروی زمینشناسی ایالات متحده تهیه شده بودند و ذخایر معدنی در سراسر کشور را نشان میدادند، بیرون کشید.
وزارت امور خارجه، سنگر سنتی برای سیاست در مورد افغانستان، قرار بود بهزودی تخلیه شود و بسیاری از مقامات مربوطه از قبل بیرون شده بودند. تا دسامبر، گوگنهایم این را درک کرد که در واشنگتن هیچکسی نیست که اختیارات واقعی داشته باشد و بشود با او صحبت کرد.
در غیبت رهبری ملکی، جنرالها به میدان آمدند. در نهم فبروری، سه هفته بعد از شروع حکومت ترمپ، جنرال جان نیکلسون، فرمانده ارشد ایالات متحده در افغانستان، خواهان افزایش نظامیان امریکایی در افغانستان شد. وزارت دفاع و شورای امنیت ملی –که در اواخر فبروری توسط جنرال بازنشسته جیمز متیس و جنرال مکماستر، که هر دو در افغانستان خدمت کردهاند- شروع به سرهم کردن سیاست دولت جدید در مورد افغانستان کردند.
در ماه اپریل، مکماستر به کابل برای ملاقات با غنی و تیمش سفر کرد. در شبی که مکماستر از افغانستان خارج شد، گوگنهایم غنی را در قصر گلخانه، در وضعیت خوبی یافت. غنی به گوگنهایم گفت که مکماستر تمام سوالات درست را پرسید. ما همتایی با خود داریم که واقعا دارای استراتژی است. غنی به گوگنهایم گفت که مکماستر میخواسته در مورد برنامهریزیهای درازمدت بحث کند –غنی به گوگنهایم گفته که این مورد نسبت به دوران اوباما، که برای تحقق وعدهی برگرداندن سربازان به خانه تلاش میکرد، نشانهی بهبودی است. گوگنهایم به من گفت: در عمل این امر به معنای «امتناع از جنگ ۱۶ ساله اما اشتراک در جنگ یک ساله برای ۱۶ بار» است.
مکماستر همچنین در کلانکاری خوب بود. گوگنهایم به من گفت: «طرف ما معیارات مزخرفی را در مورد اینکه چگونه میشود برنامههای عالی برای اصلاح همه چیز داشته باشیم را امتحان میکردند. و مکماستر میگفت: من تمام اینها را در سال ۲۰۱۲ شنیدهام. چیزی که تازه است را به من بگو».
رسیدن مکماستر برای دولت افغانستان، یک نقطهی عطف بود. دورهی هجده ماههی او در افغانستان، او را بهخوبی از اکثر سیاستگذاران امریکایی پیش انداخت، سیاستگذارانی که حتا پس از یکونیم دهه حضور ایالات متحده در افغانستان، حقایق ساده در مورد این کشور را نمیدانستند –اینکه افغانی یک واحد پول است نه مردم. یا اینکه زبان رسمی کشور فارسی و پشتو است نه عربی. ورود او به افغانستان، همچنان مشخص کرد که چه کسی پروژهی افغانستان را پیش خواهد برد. در دوران اوباما، هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه عمیقا با مسألهی افغانستان درگیر بود اما وزارت خارجه با رهبری رکس تیلرسونِ ظاهرا بیعلاقه، جنرالها امور افغانستان را بهکلی به عهده گرفتند. این مسأله برای غنی، که همیشه به وزارت امور خارجه از زمان تسهیل توافقنامه بین او و عبدالله، مشکوک بود، مشکلی نداشت. وزارت خارجهی امریکا، در به انجام رسیدن توافقنامهیی بین غنی و رقیب انتخاباتیاش، عبدالله عبدالله، که بعدا نخستین رییس اجرایی کشور شد، کمک کرده بود.
با اینحال، وضعیت امنیتی افغانستان به میزان قابل ملاحظهیی از هم پاشیده بود. ممکن بود که دیگر حتا دولتی برای اصلاحات، ساختوساز یا جنگ، وجود نداشته باشد. در ۳۱ می، انفجار کامیون بمبگذاری شده در ورودی منطقهی سبز کابل، بیش از ۱۵۰ نفر را کشت. این بزرگترین بمبگذاری از زمان آغاز جنگ افغانستان در سال ۲۰۰۱ و اولینباری بود که بمبگذاری در منطقهی سبز کابل انجام میشد. انفجار ناشی از آن، یک حفرهی ۱۳ فوتی از خود بهجا گذاشت و پنجرههای ارگ را شکستاند. بعدا در همان هفته، محافظان ریاستجمهوری به تظاهراتکنندگان که بهخاطر ناتوانی دولت در محافظت از شهروندانش اعتراض کرده بودند، شلیک کردند و نزدیک به هفت نفر را کشتند. روز بعد در یک مراسم خاکسپاری، یک بمبگذار خود را در میان عزاداران منفجر کرد و ۲۰ تن را کشت. پیام شورشیان واضح بود: با هدف قرار دادن آنچه که بهعنوان استحکامات امنیتی غیرقابل نفوذ در نظر گرفته شده بودند، آنها نشان میدادند که هیچجا امن نخواهد بود.
خبر قوت گرفتن هراسافگنان، مکماستر و همچنین جیمز متیس را هراساند. آنها در اواسط ماه مِی در دوبی، به غنی از اینکه ایالات متحده تعهد خود در قبال افغانستان را تجدید میکند، اطمینان داده بودند. هر دو جنرال خواهان نظامیان بیشتر بودند اما ترمپ مردد و بهخاطر کمبود گزینههایش غضبناک بود. اسیتو بنون که آن زمان استراتژیست ارشد ترمپ بود، راهحل خودش را پیش میکشید: سپردن جنگ به کمپنی شخصی امنیتی بلکواتر که صاحب آن ایریک پرینس است و شرکت شخصی پیمانکار امنیتی دینکورپ از استیو فینبرگ سهامدار اصلی آن. هر دو مرد ترمپ را به شخصیسازی جنگ تشویق میکردند. در حالیکه دستیاران ترمپ ماهها روی مسألهی افغانستان بحث کردند، گزارشها میرساند که ترمپ نیکلسون را تهدید به اخراج میکرد. ترمپ هنوز با او ملاقات نکرده و بهنظر میرسید که او را بهخاطر پیروز نشدن در جنگ مورد انتقاد قرار داده بود.
بعدا در ۲۸ جولای، رییس نهاد امنیتی هوملند، جان کیلی که پسرش را در جنگ افغانستان از دست داده است، جایگزین رینس پریبیوس، رییس کارمندان کاخ سفید شد و جنجال در واشنگتن، قاطعانه به نفع جنرالها رقم خورد. هنگامی که در ۱۸ اگست، ایریک پرینس از اشتراک در جلسات کمپ دیوید منع شد، ضربهی آخر به اردوی استیو بنون فرود آمد. پس از آن در مدتی کوتاه، ترمپ استراتژییی را که جنرالها در تلاش آن بودند امضا کرد: استراتژی برای افزایش نظامیان، بدون زمانبندی برای خروج و با قابلیت اجرای فوری.
در ۲۱ آگست، در سخنرانی تلویزونی در فورت مایر ویرجینیا، ترمپ برنامهی جنگیاش را اعلام کرد. او تا نیمههای سخنرانیاش از طالبان، دلیل اصلی امریکا برای جنگ، نام نبرد. به نخستوزیر افغان اشاره کرد که وجود خارجی ندارد. چیزهایی که او در سخنرانیاش گفت، از نظر کارشناس افغانستان، بارنت رابین «فهرست آرزوهای متناقض و بدون ربط به واقعیتها یا قواعد سیاسی» است.
رییسجمهور ترمپ، دشمن را «که هیچ چیز جز یک مشت دزد، جنایتکار، آدمکش و بازندهها نیست» خواند. او به امریکاییها قول داد که علیه سازمانهای فعال تروریستی در پاکستان و افغانستان «در اخیر ما پیروز خواهیم شد». او در مورد اینکه پیروزی چگونه خواهد بود، جزئیات ارائه نکرد که باعث سردرگمی میان نخبگان سیاست خارجی واشنگتن شد. جان دمپسی، مقام سابق وزارت خارجه گفت: «آیا هدف ما نابودی تمام آنهاست؟ چندتای آنها برای امریکاییها تهدید مستقیماند؟ آیا آنها سازمانهایی مثل القاعده هستند که در تلاش راهاندازی حملات بالای نیویورکاند یا فقط پنج نفر و یک الاغ؟ چگونه میتوانیم مشخص کنیم که ما کدام تروریست را کشتهایم؟ ما هرگز نخواهیم فهمید. و آیا نباید ما روی ساختن نهادهای افغان که قادر باشند این مسأله را خودشان حل کنند، تمرکز کنیم؟»
اما سخنان ترمپ با استقبال عالی از سوی جناحهای غنی و عبدالله در حکومت افغانستان روبهرو شد؛ حکومتی که اغلب پاکستان را بهخاطر خرابیهایش به باد انتقاد میگیرد. نجیبالله آزاد سخنگوی ارگ به من گفت: «البته که ما خوشحال هستیم. عامل اصلی برای خوشحال بودن ما در اینباره، فشار روی پاکستان است. ما منتظر این کار بودیم». جاوید فیصل، سخنگوی عبدالله گفت: «این چیزی است که ما نیاز داشتیم. تعهد برای حمایت درازمدت از افغانستان، اعتماد را تقویت خواهد کرد. این امر، روحیهی مردم عادی افغانستان و سربازانی که در خطوط مقدم مصروف نبرد اند را تقویت میکند. و مهمتر از همه، اکنون درک واضحی از مشکل وجود دارد. در سخنان –ترمپ- ما دریافتیم که مشکل، که حمایت پاکستان از طالبان است، بهدرستی شناسایی شده است».
بعد از سخنرانی ترمپ، غنی و عبدالله که مخالفت هر دو با یکدیگر مشهور است، در حال بهآغوشکشیدن هم دیده شدند؛ نشانهیی از اتحاد آنها در آرامش دورنمای حمایت دوامدار امریکا.
گوگنهایم بهرغم شکگرایی معمولاش، نظر مشابهی داشت. او گفت که دوام حضور امریکا، دست غنی و تیمش را بهخاطر انجام برنامههای اصلاحات درازمدت که در صددش بودند، باز میکند. گوگنهایم گفت: «به این خاطر که دولت اوباما حکومت واحد را در اولویت قرار داده بود، آنها همیشه در صدد جلوگیری از مواردی بودند که این وحدت را تهدید میکنند». بعد از اینکه ترمپ به قدرت رسید و جنرالها صاحباختیار شدند، ارتش افغانستان دوبرابرسازی نیروهای ویژهی افغانستان را پیشنهاد کرد. این مسأله نیازمند مشاوران و آموزگاران بیشتر امریکایی خواهد بود. گوگنهایم میگوید که این امر، در زمان اوباما که به توسعهی حضور امریکا بیمیل بود، امکان نداشت. غنی در بیانیهیی گفت: «رییسجمهور اوباما در حضور عموم برای خروج نیروهای امریکایی تعهد داده بود. ما مجبور بودیم که زمانی اعتماد او را صرفا برای یک ماه بهدست آوریم».
در مورد راهبرد جدید، هیچ انکاری در سود فرعی نهفته در آن وجود نداشت: غنی میتوانست قدرتش را علیه مخالفت سیاسی در حال رشد، بدون خم شدن زیر بار تلاش برای ایجاد یک اجماع، که وزارت خارجه به آن اصرار کرده بود، یکی کند. غنی برنامه داشت تا نخست سراغ وزارت داخله، که توسط رقبای سیاسیاش قبضه شده بود، برای زدودن فساد برود. این امر همچنان، غنی را بیشتر تقویت میکند.
با اینحال، چیزی که در سخنان ترمپ بهصورت قابل ملاحظهیی غایب بود، منظورش از سربازان اضافه بود. جان نگل، افسر بازنشستهی ارتش و کارشناس ضد شورش به من گفت: «چیزی که او نگفت این بود که اگر شما مهمات بیشتر خریداری کنید، شما به خریداری کیسهی حمل جسد بیشتر نیز ضرورت دارید». معدود کسانیکه در مورد افغانستان مطالعه یا در آنجا خدمت کردهاند، انتظار دارند که افزایش سربازان –آنهم فقط چند هزار- خطسیر نزولی جنگ را تغییر دهد.
افزایش حضور امریکا از سوی ترمپ، احتمالا به سود غنی بود اما در جریان گفتوگوی ما، شک دیرپای گوگنهایم دربارهی سرنوشت کل پروژهی افغانستان، بهنظر میرسید که عمیقتر میشود. اکنون او برای بارها، سخت در مورد ماندن یا رفتن فکر کرده است. بسیاری از اصلاحاتی که او در صددش بوده، جامهی عمل نپوشیده است. گوگنهایم به این خاطر وارد پروژهی دولتسازی غنی شد، که او آن را بهعنوان یک فرصت برای جدال با پرسشهای کلان حکومتداری دموکراتیک، میدید. اما او بیشتر سال را، در شکایت به من از مسألهی بهظاهر سادهی اداری صرف کرد: تلاشهای او به راضی ساختن غنی برای استخدام یک منشی که بتواند جدول برنامههای رییسجمهور را بهتر مدیریت کند. گوگنهایم به من گفت که او این و چند خواست دیگر را، حرکتی از روی حسننیت که به او نشان میداد چطور غنی در مورد حل مشکلات بزرگتر ریاست جمهوریاش جدی بوده است –که بهصورت مختصر، تحقق وعدهی دولت مدرن که مبارزات انتخاباتیاش بر مبنای آن بود- در نظر گرفته بود. رای به غنی بهمعنای رای به پیشرفت، به اصلاحات، به کیفیت، به حقوق بشر و رای به افغانستانی بود که با بقیهی جهان بپیوندد. اما بهجای اینهمه، دوران غنی با افزایش ناامنی، رقابتهای درونی سران کشور، و تهدید دایمی کودتا از جانب رقبای سیاسیاش، آسیب دید.
در ماههای اخیر، وضعیت رو به خرابی کشور شروع به تاثیرگذاری روی دوستی چند دههیی غنی و گوگنهایم کرد. گوگنهایم از اینکه غنی نمیتواند حتا اصلاحات کوچکی مانند استخدام یک منشی را انجام دهد، اظهار ناامیدی کرد. (در گفتوگوی بعدی با مجلهی پولیتیکو، او این مسأله را کماهمیت جلوه داد).
گوگنهایم با دیدن اینکه دوستش به جریان سیاست کابل تسلیم میشود، اینطور بهنظر رسید که از خودش میپرسد آیا دموکراسی و اصلاحات اهداف متناقضی بودهاند یا نه. گوگنهایم به من گفت: «در آنجا بین طرفداری از تمرکز قدرت و دموکراتیک بودن کشمکش است. در حکومت هرجومرج حاکم است. حکومت عمیقا پارچه-پارچه است. نخبگان کابلی آنقدر قطببندی شدهاند، که به انجام رساندن اصلاحات تقریبا ناممکن است. وسوسهی تمرکز قدرت و بودن در سکان رهبری قدرتمند آن، که میگوید شما نمیتوانید قدرت ما را به چالش بکشید، بسیار قوی است. چرا او این مسیر را در پیش نگیرد؟».
اگر این اتفاق، بیفتد، گوگنهایم حدس میزند که ایالات متحده به تمویل این نسخه از دولت بیشتر-متمرکز افغانستان ادامه خواهد داد. همانطور که با رژیمهای استبدادی مانند رژیم فردیناند مارکوس، آگوستو پینوشه و دیکتاتورهای عربی پیش از بهار عرب، انجام داد. افغانستان هیچگاه تجربهی دموکراسی به سبک غربی را نداشته است، حاکمیت Manichean طالبان نزدیکترین رژیمی بوده که تابهحال به تحقق آرزوهای خود در افغانستان نایل آمدهاند. تنها راه ادامهی آجندای اصلاحات، بهنظر میرسد که از طریق استفادهی مشابه از قوا بوده که خود مفهوم اصلاحات را نفی میکند.
لطافت کنایهآمیز طبع او دلتنگشدن را آسان کرده است اما، گوگنهایم همیشه، از وقتی که او را میشناسم برای من بهعنوان یک انسان خوشبین ظاهر شده است. اما در این اواخر، چیزی که گوگنهایم را ابتدا به افغانستان کشانده بود –یعنی عدم امکان این پروژه- حالا او را از افغانستان پس میزند. او روزهای خوب و روزهای بدی داشته است اما رویهمرفته، بهنظر میرسد که او آرمانها و توانایی برای اجرای آنها را از دست میدهد. روشن نیست که آیا این مسأله بهخاطر درهم شکستن سیستم کمکرسانی بود –که شکسته است- یا به این خاطر که غنی چشمانداز خود برای افغانستان را از روی نسخههای کاپیتالیسم و دموکراسی غربی، شکل داده بود، یا بهخاطر این واقعیت ساده که «او پیش از این هرگز یک سازمان بزرگ یا یک پروژهی بزرگ را اداره نکرده است».
در آن زمان، تهدیدات مرگ که بدل به یکی از اسباب عادی زندگی روزانه در کابل شده بود، در فراوانی و بهصورت مشخص افزایش یافته و پوسترها با چهرهی گوگنهایم، اکنون با قوتی بیشتر به ذهناش هجوم میآوردند. گوگنهایم به من گفت: «من حقیقتا زندگی در کابل را نمیپسندم زیرا من در اینجا زیر یک قفل و یک کلید با تهدید مرگ زندگی میکنم، پس کابل بهترین مکان من نیست. اما من تا وقتی خدمت میکنم که همان دستور کار وجود داشته باشد. این کشورِ بهشدت درهمشکسته، با مردمانی است که من بهنحوی میپسندمشان. اگر اینطور نبود، من زندگی در آپارتمان کوچکم در بروکلین را ترجیح میدادم.
هنگامی که من در ماه جولای به او رسیدم، بهنظر میرسید که با رخدادها، شکست خورده است. او گفت: «اینجا دشوارترین جایی است که من در آن کار کردهام. شانس موفقیت در بهترین حالت در وضعیت متوسط است». در نوامبر ۲۰۱۶، در یکی از اولین موقعیتهایی که من با او صحبت کردم، از او پرسیدم که در کل چرا خود را به دردسر میاندازد. او بعدا گفت: «چیزی که من دوست دارم ببینیم، کشورهایی با میراثهای عمیق تاریخی است که دارند دستوپا میزنند و دوام میآورند. برخیها حس میکنند که آنها گلیم خود را از آب میکشند و کشورهایی دموکراتیک با آزادیهای اساسی خواهند بود. بچهها میتوانند بدون ترس از انفجار به سینما بروند. چیزی در همین مایهها. من هنوز عمیقا آرمان اینگونه نتایج را دارم».
او گفت: «چیزی که شما انجام میدهید به آن محکوم شدهاید، اما مگر داستان زندگی همین نیست؟ پس در هر حالت، شما آن را انجام میدهید».
_________
نویسنده: پولیتیکو/می ژانگ
ترجمه: روزنامه اطلاعات روز