خبر و دیدگاه

امریکا در افغانستان

کتاب امریکا در افغانستان در بهارسال ۱۳۸۴(۲۰۰۵) توسط انتشارات میوند به چاپ رسید و تا سال ۲۰۰۹ چند بار تجدید چاپ یافت. این کتاب، رابطۀ امریکا و افغانستان را از شکل گیری این رابطه بگونۀ رسمی تا حملۀ نظامی امریکا در میزان ۱۳۸۰ (اکتوبر۲۰۰۱)، به شمول رابطۀ امریکا و مجاهدین در دهۀ هشتاد سدۀ بیستم، چگونگی رابطۀ احمدشاه مسعود با امریکا، فروپاشی حکومت طالبان و تشکیل حکومت حامد کرزی تا سال ۲۰۰۳ و نقش نیروهای جهاد و مقاومت مخالف طالبان در حملۀ امریکا و حکومت کرزی، مورد بحث قرار می دهد.

در نوشتن این کتاب افزون بر منابع دیگر و چشم دیدهای خودم به عنوان مآخد، از مصاحبه با شخصیت های آتی استفاده شده است:

– شهید استادبرهان الدین ربانی؛

– مرحوم مارشال محمدقسیم فهیم؛

– انجینر محمدعارف سروری رئیس سازمان استخبارات دولت اسلامی در دوران مقاومت علیه طالبان و سالهای نخست حکومت حامد کرزی، والی برحال پنجشیر؛

– محمد یونس قانونی وزیر داخله و معارف در سالهای اول حکومت کرزی؛

انجینر محمد اسحاق نمایندۀ احمدشاه مسعود در سالهای مقاومت در امریکا؛

– صالح محمد ریگستانی از فرماندهان جبهۀ مقاومت و معین وزارت دفاع در آغاز حکومت کرزی؛

– عبدالحفیظ منصور مدیر مسئول هفته نامه پیام مجاهد در سالهای مقاومت و عضو فعلی شورای ملی (پارلمان).

نشر بخشی از مطالب کتاب که به رابطۀ احمدشاه مسعود با امریکایی ها و حوادثِ پس از شهادت وی در مورد دوام این رابطه با جبهۀ مقاومت در حملۀ نظامی امریکا و تحولات بعدی بر می گردد، برای نسل جوان عضو شبکۀ اجتماعی فیسبوک و بیرون از آن، جالب و قابل توجه خواهد بود؛ به خصوص برای جوانانی که خود را متعلق و دلبسته به تشکیلات سیاسی و نظامی و حوزۀ جهاد و مقاومت استادربانی و آمرصاحب میدانند و با دیدگاه های متفاوتِ تایید و تردید و انتقاد و اعتراض بر مدعیان کلانی و وارث حوزۀ نفوذ و مقاومت آن ها، می بینند.

بنا بر این، من این بخش را بصورت کوتاه کوتاه که برای خواننده موجب کسالت نشود، در صفحۀ خود می گذارم.

امریکا در افغانستان

۱-

رابطۀ غیر رسمی و غیر دیپلوماتیک ایالات متحده امریکا پس از تامین و تدوام رابطۀ رسمی و دیپلوماتیک با افغانستان، با آغاز حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و حملۀ نظامی شوروی در حمایت از این حاکمیت، آغاز یافت. این رابطه را می توان سیاست استخباراتی در چار چوب یک مناسبات غیر رسمی نام گذاشت.  سیاست استخباراتی ایالات متحده  همانا  ورود سی آی اِی “C.I.A”(Central Intelligence Agency) به حوزۀ سیاست آن کشور در مورد افغانستان بود:

«در نهم جنوری ۱۹۸۰ در واشنگتن در اتاقS-407، در قسمت سنای ساختمان کنگره (که بیش از اندازه دستگاه های الکترونیکی حفاظتی در داخل و نیروهای مسلح در خارج آن جهت جلوگیری از درز احتمالی اطلاعات وجود دارد) طی تعطیلات کریسمس کنگره، گروهی از سناتور ها حاضر شدند.  نمایندگان”سیا” در این جلسه معاون رئیسC.I.A “فرانک سی  کار لوچی “Frank C.Carlucci،                                                                       معاون عملیات”جان مک ماهون” بعضی مردان شماره یک عملیات  مخفی بودند. فقط یک موضوع در دستور کار این جلسه وجود داشت که عبارت بود از مطرح ساختن برنامه هایی برای انجام عملیات شبه نظامی مخفی C.I.A در افغانستان. سناتورها هیچگونه مخالفتی اساسی نداشتند. روز بعد  معاون سی.آی.ای  (کارلوچی) نتیجۀ  اجلاس  را به کاخ سفید تسلیم نمود و  رئیس جمهور کارتر دستور مبنی بر

شروع عملیات بر اندازی  درافغانستان صادر نمود. . .»

اما گری شرون Gary C Schroen یکی از کارمندان سی.آی.ای در اسلام آباد که سپس نقش و ماموریت مهمی در طول سی سال جنگ و تا حمله نظامی امریکا در افغانستان داشت، ادعا می کند  که برنامه  و کار سی.آی.ای در اواخر سال  ۱۹۷۸ در جهت براندازی دولت کمونیستی حزب دموکراتیک خلق آغاز شد. او در این وقت از سفر آلن ولف Alan Douglas Wolf  رئیس بخش شرق نزدیک و جنوب آسیا در سی.آی.ای  به اسلام آباد  میگوید  که در درون سفارت امریکا به گری شرون و دو تن دیگر از ماموران سی.آی.ای گفت: «من و همسرم هفته پیش پس از کار در ایوان خانه نشسته بودیم. مشغول صرف شام بودیم و من نگاهی به واشنگتن پست(روزنامه) انداختم. نمی توانستم آنچه را می دیدم باور کنم. تصویری از پرچم جدید افغانستان) پرچم سرخ رنگ دولت حزب دمواکرتیک خلق) روی صفحه اول روزنامه به چشم میخورد. رویم را بسوی همسرم برگردانده و گفتم: عزیزم، آن کمونیست های حرامی حق ندارند با افغانستان ما این چنین رفتار کنند. من می روم که این رژیم لعنتی را ساقط کنم. اکنون آقایان، من اینجا هستم تا کارها را شروع کنم.  افراد ما در کابل در احاطه رژیم کارچندانی نمی توانند بکنند؛ اما مجاهدین در این جا در پاکستان، در پشاور و در اسلام آباد نمایندگی دارند جنگ ما از همین جا آغاز می شود. شما افرادی را در بین هر گروه مجاهدین به کار بگیرید. من میخواهم بدانم آن ها چه کار میکنند و نبرد شان چگونه پیش میرود. من میخواهم بدانم آنها  به چه چیز نیاز دارند و ما چه کمکی میتوانیم به  آنها بکنیم. من بدنبال عمل هستم. من نتیجه کار را میخواهم.»

سیاست استخباراتی ایالات متحده امریکا در مشارکت با  سازمانهای استخباراتی وجاسوسی دولت های متحد ممالک اسلامی و غیر اسلامی به خصوص  استخبارات  نظامی پاکستان(ISI) و سازمان استخبارات عربستان سعودی(GID” Saudi General Intelligece Directorate”) عملی میگردید . این سیاست نگاه به افغانستان را از عینک زمام  داران پاکستان و بخصوص استخبارات نظامی آن کشور در سرلوحۀ اجراآت و عملکرد خود قرار داد . سی.آی.ای  در حالی که نقش عمده در عملیات پنهانی و بعضاً نیمه آشکار علیه قوای شوروی و حکومت مورد حمایت شان در افغانستان از طریق کمک های وسیع به مجاهدین ایفا میکرد اما شیوۀ استفاده و صورت توزیع آنرا در اختیار و صلاحیت پاکستان و آی.اس.آی گذاشت.

۲-

تعیین سفیر از سوی واشنگتن در پایان دهۀ هشتاد برای احزاب مجاهدین، مهم  ترین گام در تأمین روابط  رسمی و علنی در مرحلۀ جدید تهاجمی سیاست استخباراتی ایالات متحده بود. پیتر تامسن Peter Tomson در بهار ۱۹۸۹ مقارن با خروج  کامل قوای شوروی از افغانستان به حیث سفیر نزد مجاهدین در پشاور پاکستان اعزام  شد، اما ایالات متحده  امریکا، دولت مجاهدین را که در اپریل ۱۹۹۲ جانشین حکومت نجیب الله و حزب دموکراتیک خلق گردید، برسمیت نشناخت. واشنگتن نمایندگی تامسن را در سطح سفیر نزد مجاهدین ملغی اعلان کرد و او را به ماموریت دیگر گماشت.

وظیفه و کار دفتر سی.آی.ای در اسلام آباد پاکستان بعد از جنوری ۱۹۹۲ که صلاحیت قانونی آن سازمان در مورد عملیات مخفی در افغانستان پایان یافته بود به جمع آوری موشک های ستینگر از افغانستان محدود گردید. هر چند  سی.آی.ای این اقدام  را بعد از خروج قوای شوروی آغاز کرده بود اما با سقوط حکومت نجیب الله به تلاش های خود در این مورد  افزود. مبارزه با مواد مخدر موضوع دیگری در رابطه با افغانستان بود که ایالات متحده  با ایجاد یک دفتری در پاکستان به آن توجه نشان داد.

ایالات متحده نماینده و سفیری را در دولت مجاهدین که یک دهه برای آنها کمک پولی و تسلیحاتی فراهم  کرده بود تعین نکرد و از انجام هر گونه همکاری و ایجاد روابط  با دولت مذکور اجتناب ورزید. امریکا بعداً با سقوط  کابل بدست طالبان دروازۀ سفارت افغانستان را در واشنگتن بست، در حالی که تا آن وقت دولت مجاهدین بصورت یک جانبه سفارت افغانستان را در پایتخت امریکا با تعین شارژدافیر باز نگهداشته بود. انجنیر محمد اسحاق نویسنده و دیپلومات که پس از انسداد سفارت افغانستان در سالهای اخیر مقاومت علیه طالبان از سوی احمد شاه مسعود نمایندگی دفتر جبهه مخالف طالبان را در واشنگتن به عهده داشت در مورد بی اعتنایی و مخالفت ایالات متحده در برابر دولت مجاهدین می گوید:

«امریکایی ها در برابر دولت استاد ربانی که رهبری دولت مجاهدین را بدست داشت، نفرت داشتند. هیچگاه در مورد دولت او به حیث دولت از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ فکر نمیکردند. در واقع آنها افغانستان  را بعد از سقوط  رژیم نجیب الله فرو رفته در جنگ های داخلی میدانستند. رژیم طالبان را بعداً بهتر از حکومت مجاهدین می پنداشتند. در دوران مقاومت ضد  طالبان هم  وضع به همین گونه بود. با آمر صاحب(احمد شاه مسعود) فقط  یک رابطه برای موضوع بن لادن پیدا کردند. آنها بن لادن  را طوری می خواستند از بین ببرند که  دیگر هیچ  مشکلی با طالبان و پاکستان پیدا نشود. با احمدشاه مسعود روابط  خوبی نداشتند. او را متهم  بدست داشتن در قاچاق مواد مخدر میکردند و در جنگ های کابل مسئولش می پنداشتند. من با آنکه به توافق خود شان به حیث نماینده جبهه متحد  رفته  بودم کدام  کاری انجام نمی دادند. فقط  در برابر پرداخت شصت دالر هر سه ماه  ویزا می دادند. گاهی یگان ملاقاتی در سطح پائین صورت  میگرفت  که  گپ های متحد المال گفته می شد. در مجموع امریکایی ها بعد از سقوط  حکومت نجیب الله کدام  برنامه  و استراتیژی در مورد افغانستان نداشتند. ذهنیت حاکم  این بود که جنگ سرد ختم  شده  دیگر ما نمی توانیم در یک کشور عقب مانده و دور افتاده که در گیر هزار مشکل است، خود را در گیر سازیم. افرادیکه از وزارت خارجه یا از کانگریس گاهی در مورد افغانستان صحبت میکردند و یا با  گروه ها  و افراد مختلف افغان صحبت میکردند بیشتر نظریات  شخصی خود را بیان می نمودند. یکی از  یونوکال گپ میزد، دیپلوماتهای شان که در پاکستان بودند نظریات  پاکستان را میگفتند که  پشتونها باید  در افغانستان حکومت را داشته باشند که ثبات نمی آید . و . . . »  

۳-

تلاش استاد ربانی و احمد شاه مسعود در طول سالهای حکومت مجاهدین در کابل بمنظورتأمین رابط با ایالات متحده امریکا بجایی نرسید. آن ها به ویژه احمدشاه مسعود در صدد آن بود که ایالات متحده  را متقاعد کند تا با اِعمال فشار بر پاکستان از مداخلۀ آنکشور در افغانستان جلو گیری شود. اما امریکایی ها بسوی او از عینک پاکستان و بخصوص استخبارات  نظامی آن، I.S.I می دیدند  و مسعود در این نگاه، یک تاجک سرکش وغاصب حاکمیت عنعنوی و سنتی پشتون و مخالف پاکستان می نمود که از دید اسلام آباد و آی.اس.آی بقایش در حکومت غیر قابل پذیرش بود.

خانم رافل معاون وزارت خارجه  ایالات متحده  که روزهای پیش از تسلط طالبان بر کابل با احمد شاه مسعود در دره  استالف دیدار و مذاکره  داشت نظر پاکستان را در مورد او و حکومت کابل به عنوان دشمن بی  پرده بیان داشت. معاون وزیرخارجه امریکا در گفتگو با مسعود، اعتنایی به نظریات و دلایل او در مورد دخالت  پاکستان و خواسته هایش از ایالات متحده برای تأمین ثبات و صلح در افغانستان نشان نداد. علی رغم آن، احمد شاه مسعود به ایجاد مناسبات با ایالات متحده  امریکا بسیار اهمیت میداد و موضع گیری امریکایی ها را در مخالفت با طالبان و اِعمال فشارعلیه پاکستان غرض قطع  مداخلۀ آن  کشور، راه موثر در پایان یافتن این دخالت تلقی میکرد.

احمد شاه مسعود می پنداشت که دوام  مقاومت و گذشت زمان، حقانیت موصوف را برای بسیاری از کشورهای جهان از جمله به ایالات متحده  امریکا ثابت میسازد؛ چهرۀ  طالبان با افکار و عملکرد هایشان که با معیار های جهان امروز قابل قبول نیست آشکار میشود و به شکل گیری اعتراضات و مخالفت های بین المللی علیه آنها و پاکستان می انجامد. در چنین حالتی و یک هفته قبل از تسلط طالبان بر کابل، سی آی اِی  بمنظور جمع آوری و باز خرید موشک های ستینگر با مسعود تماس بر قرار کرد. او با استقبال از این تماس، آرزومند بود که چنین رابطه ای  با سی آی.ای بتواند سر آغاز برپایی مناسبات بیشتر با امریکا و تغییر موضع گیری های آن کشور در قبال افغانستان شود.

“گری شرون” Gary C Schroen رئیس پیشین دفتر CIA در دهۀ هشتاد در اسلام آباد پاکستان که مسئولیت سیاست استخباراتی امریکا را در جنگ علیه قوای شوروی و رژیم مورد حمایتش بدوش داشت طی سفر خود در اوایل سپتمبر ۱۹۹۶ به کابل با احمد شاه مسعود موضوع خریداری ستینگر را در میان گذاشت. شرون همان سال دو باره به مسئولیت دفتر سی.آی.ای گماشته شده بود. او فارسی را خوب صحبت میکرد و در سالهای جنگ مجاهدین با شورویها روابط  و شناخت نزدیک با رهبران تنظیم ها و برخی قوماندانان مجاهدین داشت. شرون بعداً در اواخرسپتمبر۲۰۰۱ که احمدشاه مسعود دیگر حیات نداشت با تیم کوچک سی آی. اِی و ارتش با ماموریت سقوط حکومت طالبان به پنجشیر آمد. او در پایان ماموریت، کتاب “ماموریت سقوط” را نوشت و روایت خود را از این ماموریت بیان کرد.

رفت و آمد هیئات امریکایی مربوط  سی.آی.ای بر سر جمع آوری  و خرید ستینگر بداخل پنجشیر آغاز یافت.  احمدشاه مسعود پروژۀ بازخرید ستینگر را بدوش محمدعارف سروری معاون و دستیار اصلی خود در امور استخبارات و امنیت گذاشت. این پروژه هنوز به پایان نرسیده بود که انفجارات نایروبی و دارالسلام در سفارت امریکا توسط القاعده به رهبری اسامه بن لادن در هفتم آگست ۱۹۹۸ به وقوع پیوست. امریکایی ها هفده روز بعد پایگاه اسامه بن لادن را در ولایت خوست و ننگرهار با شلیک ۷۵ موشک کروز مورد حمله قرار دادند.   پس از این، تماس و رابط میان احمد شاه مسعود وامریکایی ها از جمع آوری و خریداری ستینگر به مبادلۀ اطلاعات بر سر اسامه بن لادن انکشاف کرد.

۴-

نخستین تیم سی.آی.ای غرض گسترش روابط اطلاعاتی در اکتوبر ۱۹۹۸ وارد  بازارک پنجشیر شد ومسئولیت این رابطه نیز بدوش انجنیر محمدعارف سروری گذاشته شد. وی می گوید:

« مبادلۀ اطلاعات با امریکایی ها در مورد اسامه، موجب  دلچسپی آمرصاحب  بود که فکر میکرد در این مرحله شاید امریکایی ها متوجه شوند و بپذیرند که رژیم  طالبان  یک رژیم تروریستی و خطر ناک است. اما آنها تا آخر هیچگاه این را نپذیرفتند. امریکایی ها  تنها در بارۀ اسامه و القاعده صحبت می کردند.  رفت و آمد تیم های استخباراتی امریکا ادامه یافت و در جریان  گفتگوها هر قدر آمر صاحب و افرادیکه برای مذاکره از سوی او تعین می شدند تلاش کردند که با تحلیل های سیاسی، منطقوی، نظامی و ارائه  اطلاعات دقیق، ذهن آنها را دراین مورد باز کنند که اسامه و القاعده چیزی جدا از طالبان و پاکستان نیستند، نتیجه ای در بر نداشت. … بعضی اعضای تیم های مذاکره کننده، گپ های ما را تائید میکردند، اما میگفتند که ما پالیسی میکر (پالیسی ساز) نیستیم و این گپ ها را ما تنها می توانیم به واشنگتن انتقال بدهیم، تصمیم  را آنجا و آنها می گیرند. بسیار وقت امریکایی ها قبول نمیکردند که پاکستان تا این حد در تروریزم شریک و دخیل باشد…»

در حالی که کار مندان  و مامورین سی.آی.ای مسئول تعقیب بن لادن با ارائه  کمک های محدود خود به احمد شاه مسعود، خواستار دستگیری بن لادن بودند، دولتمداران امریکایی به آنها گوشزد میکردند تا این کمک ها به تقویت مسعود در برابر طالبان نیانجامد. به قول ستیو کول Steve Coll یکی از دبیران روزنامۀ امریکایی واشنگتن پوست و مولف کتاب “جنگ اشباح”(Ghost Wars):

«قصر سفید میخواست تا یقین حاصل کند که ماموریت مبارزه با تروریزم سی.آی.ای به پنجشیر توسط یکی از مامورین سرکش آن سازمان طوری به کار گرفته نشود که سبب نیرو مندی نظامی مسعود در جنگ علیه طالبان شود. کلینتن به همکاری با مسعود  در امور استخباراتی موافق بود، اما نمی خواست به جبهه  متحد کمک نظامی بدهد..

بعد از مطالعات گزارشات ارگانهای  مختلف، کلینتن تصمیم  گرفت که در جنگ مسعود علیه طالبان و القاعده از مسعود پشتبانی نکند. شورای امنیت ملی امریکا طرح  همکاری استخباراتی با مسعود را تصویب کرد اما سی.آی.ای این قید  را وضع  نمود که کمکی به مسعود نکند که باعث دگر گونی اساسی در وضعیت جنگ در افغانستان شود. . .  .  وزارت دفاع  امریکا  به خصوص  ژنرال “زنی” در فرماندهی مرکزی ارتش که با جنرال مشرف روابط نزدیک داشت بر مفاد نزدیکی با  ژنرال های پاکستان تاکید می ورزید.»

نکتۀ  قابل تامل در روابط  اطلاعاتی میان احمد شاه مسعود و امریکایی ها این بود که هر دو طرف از این رابطه، اهداف متفاوت داشتند: امریکایی ها فقط  خواستار جمع آوری موشک های ستینگر، کسب اطلاعات دقیق در مورد بن لادن و در صورت ممکن دستگیری و یاقتل او بودند؛ اما احمدشاه مسعود خواستار آن بود تا واشنگتن نظر او را که: اسامه بن لادن، طالبان و آی.اس.آی و سیاست حمایت پاکستان از طالبان یک مجموعه ای به هم پیوسته هستند، بپذیرد و راه های مقابله با این  مجموعه را مورد توجه قرار دهد، مطالبات او را در این مورد بشنود و بر آورده  سازد. اما امریکایی ها از این مجموعه، تنها بن لادن را میخواستند.

احمد شاه مسعود چاره ای جز دوام  مقاومت علیه  طالبان و تحمل این تلخی ها را  نداشت. او باز هم امیدوار دگرگونیهایی  بود که ایالات متحده  را متقاعد به باور ها و مطالباتش در مورد  طالبان و پاکستان بسازد. چنین تحولی بعد از حادثۀ  یاز دهم  سپتمبر ۲۰۰۱ ایجاد شد، ولی آنوقت مسعود دیگر حیات نداشت. باز ماندگان، بستگان و وارثین  مبارزه و مقاومت او هیچگاه  نتوانستند از این تحول، بصورت  مشروع و درست بهره گیری کنند. و بر عکس از شرایط  ایجاد شده، با  تشتت و پراگندگی  بصورت مقطعی و کوتاه مدت  و بدون آینده نگری در جهت منافع  شخصی خود استفاده  کردند.

۵-

دو روز بعد از شهادت احمدشاه مسعود با حملۀ انتحاری دو عضو عرب القاعده در خواجه بهاءالدین ولایت تخار(۹ سپتمبر۲۰۰۱)، حملۀ معروف ۱۱سپتمبر القاعده بر امریکا واقع شد.  پس از آن، سی.آی.ای از مرکز خود به جبهۀ مخالف طالبان عنوانی محمدعارف سروری فرد اول اداره امنیت و استخبارات احمد شاه مسعود پیام ویژه ای فرستاد و خواستار همکاری اطلاعاتی آن ها در شناسایی عاملین این حمله شد. انجینرعارف سروری می گوید که اسناد و شواهد دقیق از رادیو کشف و منابع اطلاعاتی خود مبنی بر انجام این حمله از سوی القاعده که طالبان و پاکستانی ها از آن آگاه بودند، به امریکایی ها فرستادیم. ارگانهای مختلف امنیتی و نظامی ایالات متحده نیز دست اسامه بن لادن را در حملات قطعی یافتند.

امریکایی ها پس از تماس و مذاکرات پیهم  با جبهۀ مخالف طالبان و بعد از آنکه روز بیست و پنجم سنبله ۱۳۸۰خورشیدی(۱۶ سپتمبر۲۰۰۱) پیکر آمرصاحب در پنجشیر به خاک سپرده شد، نخستین تیم هفت نفری اطلاعاتی و نظامی را به ریاست گری شرون در نوزدهم سپتمبر۲۰۰۱ وارد پنجشیرساختند. روزهای بعد شمار آن ها که به پنجشیر آمدند، به بیش از چهل نفر رسید.  وظیفۀ اصلی آنها  در گام نخست کسب توافق جبهۀ متحد به همکاری اطلاعاتی و نظامی در جنگ علیه طالبان و نیروهای القاعده به رهبری اسامه بن لادن بود. محمد قسیم فهیم جانشین احمدشاه مسعود از اولین مذاکره و توافق خود با  گری شرون و اعضای تیمش گفت:

«وقتی گری شرون نزد من آمد و خواستار همکاری با امریکا در جنگ شد برایش گفتم ما چند سال است که با طالبان و القاعده در جنگ هستیم. اما در همکاری با شما در این جنگ دو مشکل است:

اول،  این جا افکار و نظریات اخوانی گری وجود دارد، استاد ربانی و استاد سیاف با این نظریات هستند در چنین حالتی همکاری با امریکا برای ما مشکل میباشد.

دوم، همکاری در جنگ با شما علیه طالبان هزینه و مصارف زیادی کار دارد.

گری شرون به من گفت که در قسمت استاد سیاف تشویشی نداشته باشید او از خود ما است و من فردا چای صبح را با او یکجا می خورم تمام مسایل را همراهش گپ می زنم. در مورد استاد ربانی این را میگویم که او دیگر از صحنه بر آمده است، دنیا از او حمایت نمی کند و شما هم  دیگر عقب او نروید.

البته قبل از اینکه با هیئات امریکایی در پنجشیر گپ بزنم در دوشنبه با پوتین رئیس جمهور روسیه صحبتی شد که در آن مذاکرات، استاد ربانی و داکتر عبدالله هم بود. پوتین ازمجلس شانکهای  آمده بود و در آنجا با جورج بوش بر سر موضوع افغانستان مذاکره کرده بود. پوتین گفت که با بوش صحبت شده هیئات ما همراه  فهیم گپ میزند. هیئات روسیه شامل وزیران دفاع، امنیت، خارجه و حالات اضطراری آن کشور بود. آنها خواستند که با من جدا از استاد ربانی گپ بزنند و گفتند که داکترعبدالله هم  باشد. طبعاً  در آنجا این وضع برای استاد ربانی ناخوش آیند بود که احساس میکرد دنیا او را در محاسبه ندارد.

وقتی با هیئات روسی مذاکره شد آنها گفتند که جورج بوش با پوتین مذاکره کرده و فیصله نمودند که افغانستان بدو قسمت شمال و جنوب تقسیم  شود. بوش گفته که پاکستان را قانع  میسازد. شما هم قانع شوید و در شمال حکومت تشکیل دهید ما از شما حمایت می کنیم. من به آنها گفتم که من در کابل متولد شده ام و خانۀ من در کابل است. این چه حرفی است که شما از ما میخواهید؟ وقتی دیدم آنها این گپ را با جدیت مطرح میکنند یک سنگریزه را از  روی گلدان میز برداشتم  برای شان گفتم این یک دانه ریگ است که در پنجشیر آنرا زمرد میگویند و بسیار قیمت است و در کوه های پکتیا و دشتهای هلمند آنرا “تیگه” میگویند که هیچگونه ارزش پولی ندارد، اما برای من ارزش و اهمیت هر دو یکسان است. بعداً  آنها متوجه  شدند که من تا چه حدی به طرح آنها مخالفت دارم.  پس از آن پنجشیر آمدم  و با هیئات امریکایی دیدم . برای ما مهم این بود که دشمن خود را ضربه  بزنیم  و از امکانات قوی دنیا علیه  آنها استفاده  بداریم.»

۶-

حملات هوایی و موشکی امریکا علیه طالبان روز هفتم اکتوبر۲۰۰۱ (۱۵میزان۱۳۸۰) آغاز گردید. اما این بمبارانها توأم با  رعایت نکات نظر و خاستهای پاکستان صورت میگرفت و طالبان در دو نیم هفتۀ  نخست در خطوط اول جنگ مورد بمباران قرار نمی گرفتند. مقامات امریکایی، انگلیسی و پاکستانی با تلاش همآهنگ در صدد ایجاد تغیر از داخل رژیم  طالبان بودند تا راه را برای نفوذ نیرو های جبهه مخالف طالبان به داخل شهر ها و پایتخت ببندند. محمد عارف سروری میگوید:

«وقتی بمبارانها شروع شد یک پروسۀ نو بمیان آمد. امریکایی ها گپ خود را کردند. مزار را فشار دادند نه تالقان و شمال کابل را. امریکایی ها بر خلاف روز های اول کمتر به گپ ما گوش میدادند. مثلاً وقتی میگفتیم که چند صد نفر از پاکستان نیرو آمده و برای دفاع از طالبان عازم  جبهات شمال است در فلان منطقه با کاروانها میرود. اطلاعات ما به حدی دقیق میبود که افراد خود ما در پیش روی کاروان از طریق مخابره مسیر حرکت و موقعیت آنها را تعقیب و تثبیت میکردند اما امریکایی ها به بهانه های مختلف حاضر نمی شدند که آنها را بمباران کنند. وقتی بمبارانها چنین روال را می پیمود شورای نظامی و فهیم خان فیصله کردند که ما کار خود را پیش میبریم تنها به بمباران امریکایی ها در پیشروی و تصرف شهر ها و ولایات منتظر نمی باشیم.»

برنامۀ تغییر رژیم طالبان از داخل با دستگیری و قتل قوماندان عبدالحق برهم خورد، اما امریکایی ها حامد کرزی و برخی از فرماندهان پیشین تنظیم ها را وارد ارزگان و قندهار ساختند تا مخالفت و مقاومت علیه طالبان را از جنوب  شکل دهند. دو نیم هفته پس از آغاز عملیات هوایی و موشکی امریکا، ژنرال تامی فرَنکس(Tommy R.Franks)قوماندان قوای امریکا در جنگ افغانستان با محمدقسیم فهیم فرمانده نیروهای جبهه متحد در فرودگاه دوشنبه پایتخت تاجکستان ملاقات و مذاکره کرد. تامی فرانکس در این مذاکره مخالفت خود را به ورود نیروهای جبهۀ متحد به شهر کابل بیان کرد. روزهای بعد جنرال پرویز مشرف زمام دار پاکستان خواهان عدم ورود نیروهای تحت فرمان محمدقسیم فهیم به کابل شد و جورج بوش رئیس جمهور امریکا همراه با تونی بلرصدراعظم انگلستان نیز مخالفت خود را با ورود آن نیروها به کابل اعلان کردند؛ هر چند افسران و ماموران سی آی اِی و ارتش امریکا در پنجشیر و شمالی برخلاف دیدگاه های بالادستان کشور خود به تصرف کابل توسط نیروهای مذکور مخالفت نشان نمی دادند.  میان سران و مسئولین این نیروها نیز بر سر ورود به کابل اختلاف نظر وجود داشت.  محمد قسیم فهیم از تصرف کابل حمایت میکرد و داکترعبدالله جداًمخالف ورود نیروها به کابل بود. علی رغم این مخالفت ها، کابل در ۲۱ عقرب ۱۳۸۰(۱۲نوامبر۲۰۰۱) به تصرف نیروهای تحت فرماندهی محمد قسیم  فهیم  درآمد.

نکتۀ قابل تامل و بحث این بود که ایالات متحده امریکا حملات نظامی خود را در افغانستان با همکاری نیروهای نظامی جبهه متحد مخالف طالبان که قوت های نظامی حکومت رسمی افغانستان بریاست استاد برهان الدین ربانی بود، براه انداخت. حکومت مذکور با وجود عدم استقرار در پایتخت مورد شناسایی رسمی سازمان ملل متحد بود و در بسیاری از کشورهای جهان نمایندگی سیاسی و سفارت داشت. جنگی را که ایالات متحده  امریکاعلیه طالبان آغاز کرد عملاً در همسویی با این حکومت و از موضع وموقف آن بود. اما ایالات متحده در این جنگ هیچگونه موقعیت رسمی و قانونی را برای حکومت متذکره مد نظر قرار نداد. جانشینان احمد شاه مسعود که از نخستین گروه نظامیان امریکا متشکل از نیرو های اکتشافی و اطلاعاتی ارتش و سی.آی.ای در پنجشیر و نقاط  تحت کنترول خود استقبال و میزبانی کردند، انعقاد توافقات رسمی و کتبی را با ایالات متحده حتی به بحث نگذاشتند.

محمد عارف سروری که در پنجشیر مسئولیت تنظیم و همآهنگی کار اطلاعات و ارتباطات با تیم امریکایی را به عهده داشت میگوید:«ما در ضمن کار های نظامی و اطلاعاتی با امریکایی ها در مورد گپ های سیاسی هم مذاکراتی کردیم.  برای تقویت دولت مطالباتی داشتیم. …….. امریکایی ها تمام  این گپ ها را از طریق تیمی که با ما مذاکره میکردند اطمینان میدادند. تمام چیز های ما را قبول کردند. گپ مهم این بود که آنها بار ها بما اطمینان دادند که امریکا دیگر بسوی افغانستان از عینک پاکستان نگاه نمی کند. آنها از اشتباهات گذشته معذرت می خواستند و میگفتند که حالا ما مستقیماً با مردم  و دولت افغانستان روابط  بر قرار می کنیم. تیم آنها همه گپ های ما را انتقال می دادند  و از آنجا اطمینان می دادند. اما هیچگونه توافق کتبی صورت نگرفت. ………… امریکا دوست شده بود و بما اطمینان میداد  و حوادث بعدی را کسی فکر نمیکرد که چنین شود.»

۷-

عدم اعتنای ایالات متحده به انجام مذاکرات سیاسی و توافق کتبی و رسمی با جبهه  مخالف طالبان و دولت اسلامی به سیاست قبلی آن کشور در مورد جبهه  و دولت مذکور بر میگشت،  اما عدم  توجه و درک رهبران آن جبهه و دولت، ریشه در اختلافات داخلی و ضعف های گسترده ای داشت که آن ها از دوران حکومت در  کابل بعد از ۱۳۷۱(۱۹۹۲)با خود حمل میکردند. برای جانشینان  رده های اول جبهه و مقاومت آمرصاحب، استاد ربانی به حیث رئیس دولت مجاهدین، شخصیت غیر قابل پذیرش در جامعۀ  بین المللی و بخصوص برای ایالات متحده  امریکا محسوب می شد. محمد قسیم  فهیم میگوید:

«بعد ازآنکه نیروهای ما با وجود مخالفت و هُشدار امریکایی ها کابل را به تصرف خود در آوردند و من کابل آمدم  به استاد ربانی گفتم  تا زمانی که حاضر به انتقال قدرت نمی شود، کابل نیاید. به او گفتم  که تو رئیس جمهور نیستی.  او گفت که تو کودتا کردی اما من به این پا فشاری کردم تا زمانیکه حاضر به آن نشد که در کابل آمادگی خود را به  انتقال قدرت اعلان نمی کند، من نگذاشتم وارد کابل شود. واقعاً دیگر برای ما و مردم  ما مشکل بود که ما باز وارد  یک جنگ و کشمکش دیگر شویم. استاد ربانی مشکلات داخل و بیرون را کمتر درک میکرد و در نظر میگرفت. در گذشته هم چنین مشکلات  بود. حتی چند روز قبل از شهادت آمر صاحب فکر میکنم ده دوازده روز پیش استاد ربانی، استاد سیاف، سباون و تعداد دیگر در دالان سنگ پنجشیر جمع شدند و مجلس کردند. به آمر صاحب التیماتوم دادند که اگر به جلسه حاضر نشود ما کار را یکطرفه می کنیم. آمر صاحب به من گفت تو برو به ایشان اطمینان بده که من هم  شب می آیم. من رفتم آمر صاحب تا شام از خواجه بهاءالدین آمد. وقتی شب جلسه شد آمر صاحب را تحت  فشار گرفتند که شما در لندن مجلس  تشکیل  دادید، حزب  می سازید، جدا کار می کنید، با ظاهر شاه به توافق رسیدید و امثال این گپ ها. آمر صاحب در اول زیاد حوصله کرد و پسان مجبور به گپ زدن شد. گفت که شما حالت ما را درک نمی کنید. ما همین حالا در لبۀ پرتگاه و نابودی قرار داریم و در فکر آن هستیم که چگونه این حالت را در برابر دشمنی که از ده ها کشور و از تمام  دنیا جمع شده و با ما می جنگند، حفظ  بداریم. با گپ های آمرصاحب فضای جلسه متشنج شد و همه پراگنده شدند. من با آمر صاحب بسوی بازارک آمدیم و او بسیار متأثر بود که ما در چه حالت هستیم  و این ها چه میگویند. در همین جا به من گفت که از دهم  سپتمبر زیاد تشویش دارم و تو برو دشت قلعه پلان عملیات را به تعویق بینداز که  دهم  سپتمبر بگذرد.

با این مشکلات اگر استاد ربانی به حیث رئیس جمهور به کابل می آمد، دیگر آمر صاحب هم  زنده نبود و باز جنگ و کشمکش که دیگر گپ بسیار پیچیده و مشکلتر می شد.»                                        

در حالی که جانشین احمد شاه مسعود و سایر مسئولین سیاسی و نظامی جبهه مقاومت او دلایل زیادی برای نادیده گرفتن استاد ربانی ارائه میکردند اما رئیس دولت اسلامی دیدگاه وعملکرد آنها را یک خبط  و معامله گری  تلقی می کرد:

«بعد از اینکه امریکایی ها تصمیم گرفتند تا با کار نظامی و جنگ، طالب ها را هر چه زود تر یکطرفه  کنند حالاتی بوجود آمد که با آنها دید و وادید های حاشیوی انجام  گرفت. من به این فکر بودم هر کاری باید صورت می گیرد بین دو طرف و به سطح  دو دولت باشد. با تأسف باید بگویم که این برادرهای ما که بعداً در قدرت شریک شدند مثل کار اوپراتیفی و کار استخباراتی به این گونه مذاکرات با امریکایی ها پرداختند. اکثر مسایل را پیش خود نگهمیداشتند و چیزی نمیگفتند.. این اشتباه کلان بود.  بعد از آن امریکایی ها با این گونه معاملات وارد شدند و جنگ را آغاز کردند. متأسفانه کار تا اکنون هم  به همین منوال پیش میرود و آنها فقط  از ما حرف شنوی میخواهند نه حرف زدن.»

جانشینان احمد شاه مسعود در میان خود نیز توافق نظر و اعتماد متقابل را نداشتند. محمد قسیم فهیم، داکتر عبدالله و محمدیونس قانونی هر کدام خود را مستحق جانشینی می پنداشتند. در حالی که فهیم منحیث جانشین مسعود از آنها همکاری و اطاعت می خواست اما آنها او را در واقع شخصیتی بر تر از خود برای اطاعت و جانشینی محسوب نمیکردند. وقتی از محمدیونس قانونی پرسیدم  که آیا مذاکرات و توافقات جبهه متحد با امریکایی ها بعد ازحوادث سپتمبر از طریق تصامیم  جمعی و شورایی عملی می شد، گفت:«این موضوع که با امریکایی ها در جنگ علیه طالبان همکاری شود و از تحول ایجاد شده علیه دشمن استفاده بعمل بیاید در شورای عالی دولت تحت ریاست استاد ربانی بحث و فیصله شد. اما من امریکایی ها را یک روز قبل از ورودم  به کابل هنگام سقوط  حکومت طالبان دیدم. در حدود ۴۵ روز که امریکایی ها پنجشیر بودند، آنها را یکنوع از من مخفی نگه میداشتند. مذاکره و گپ امریکایی ها با داکترعبدالله، فهیم و انجنیرعارف بود. من برای داکترعبدالله همان وقت گفتم  که رابطۀ خود را با امریکایی ها استراتژیک  بسازیم،  نه  اینکه یک رابطۀ ابزاری باشد و صرف آنها از ما استفاده کنند.»  

برادران احمد شاه مسعود نیز ناراض بودند و با گذشت هر روز خود را از مشارکت در قدرت محروم  احساس میکردند. روز های اول سقوط  حکومت طالبان محمد قسیم فهیم فرمان کتبی استاد ربانی رئیس دولت اسلامی را در مورد تقرر احمدضیاء مسعود به حیث رئیس عمومی امنیت ملی نپذیرفت. هر چند  وی بعداً با میانجیگری برخی از متنفذین  پنجشیر به تقرر موصوف بریاست عمومی امنیت به جای انجینر عارف توافق کرد اما تعدادی دیگر با آن به مخالفت بر خواستند و از ورود  او بریاست امنیت جلو گیری کردند.

۸-

ایالات متحده  امریکا بعد از ورود نیروهای جبهه  متحد به کابل در صدد آن شد تا مشکل حضور نظامی و سیاسی این جبهه در پایتخت با ایجاد اداره  مؤقت و انتقال قدرت به آن و تشکیل یک نیروی امنیتی بین المللی حل شود. طرح و تحقق این برنامه بدوش ملل متحد گذاشته شد. شورای امنیت ملل متحد با صدور قطع نامه ۱۴ نومبر۲۰۰۱ (۲۳عقرب۱۳۸۰) تشکیل اداره مؤقت را از طریق برگزاری یک کنفرانس بین الافغانی تصویب کرد. هر چند جبهه متحد خواستار تشکیل مجلس در کابل گردید، اما با فشار امریکایی ها و کشورهای اروپایی، برگزاری اجلاس را در بن آلمان پذیرفت. هیئات جبهه متحد توسط هواپیمای نظامی آلمان تحت ریاست محمد یونس قانونی در حالی به مجلس بن میرفت که اختلاف و تشتت در داخل اعضای جبهه و بی اعتمادی میان رهبران آنها حاکم بود. قانونی میگوید:«در حالی ما با اعضای هیئات جبهه متحد بسوی بن رفتیم که فقط  نام  جبهه،  متحد  بود اما کار آن و هیئات آن نا متحد. هر کس در هئیات نمایندۀ خود را داشت. استاد ربانی، دوستم، اسماعیل خان، حاجی قدیر، جناح های حزب وحدت، حرکت اسلامی و استاد سیاف، هر کدام  نمایندگان مختلفی داشتند.

استاد ربانی با کراهت حاضر شد که من را معرفی کند. و البته یک نامۀ دور و درازی هم  نوشت و مطالب زیادی را آنجا تذکر داد که چنین و چنان شود. از سوی دیگر قبل از آنکه بسوی بن برویم هم استاد ربانی و هم استاد سیاف هر دو تاکید کردند که به هیچ صورت در رهبری حکومت انتقالی پادشاه  سابق که استاد سیاف او را گرگ پیر خواند، نیاید. استاد سیاف دستم را گرفت گفت همان گرگ پیر را نیاور دیگر هر کار میکنی درست است. وقتی وارد بن شدم  و جلسه تشکیل شد دیدم  که فضا طوری است که از قبل برای افغانستان حکومت ساخته اند.  ظاهر شاه را در رأس گرفته اند و صمد حامد صدر اعظم است. این پروگرام را با جدیت رد کردم. در چند روز مذاکره، طرح های مختلفی ارائه شد. در حالی که الاخضر ابراهیمی نماینده خاص سرمنشی ملل متحد و نمایندگان اتحادیه  اروپا وجود داشتند، یک هیئات سه نفری از ایالات متحده  امریکا بریاست “جیمزدابینز” که زلمی خلیل زاد از اعضای آن بود  نیز حضور داشت.

(دابینز از دیپلماتهای سابقه دار وزارت خارجه امریکا بود که قبل از سفر به بن در فرودگاه بگرام با استادربانی و محمدقسیم فهیم برسر انتقال قدرت به یک اداره جدید به گفتگو نشست و با داکترعبدالله رابطۀ نزدیک ایجاد کرده بود. او در شکل گیری توافقات بن نقش مهمی داشت. او پس از مرگ ریچارد البروک به صفت نماینده ویژه ایالات متحده امریکا در امور افغانستان و پاکستان درسال۲۰۱۳گماشته شد.)علاوه  بر هیئات امریکایی سفرای  کشور ایران، هندوستان و روسیه نیز در مذاکرات حضور داشتند.

طرح های مختلفی بمیان آمد چند روز جلسه به بن بست کشیده شد. یکبار فیصله گردید که لست همان شورای توافق شده در مجلس روم داده شود و آنها بیایند تصمیم  بگیرند. تمام این اعضای جبهه  متحدی که با من آمده بودند لست دادند اما استاد ربانی با وجود تماس تیلفونی و صحبتی که باوی کردم حاضر به ارسال لست نشد. سه روز به همین شکل سپری گردید. الاخضر ابراهیمی گفت دنیا در برابر فرد فرد شما عقده می گیرد. این آخرین فرصت است دیگران همه لست خود را داده اند.

من با اعضای هیئات جبهه متحد به مذاکره نشستم و با یک مدیریت توانستم آنها را در حالتی قرار بدهم که از اختلاف زیاد و معاملۀ جدا گانه بپرهیزند. بعداً پروگرام ترتیب لست بر اساس مجلس روم  نیز تغییر خورد.  فیصله بعمل آمد که یک اداره مؤقت شش ماهه بیاید که در آن رئیس دولت و صدراعظم  نباشد. بر سر رئیس اداره رأی  گیری شد. در رأی گیری سیرت ۱۲ رأی و حامد کرزی ۲ رأی برد. سپس لست اعضای اداره مؤقت خواسته شد. استاد ربانی بار دیگر از دادن لست امتناع ورزید و پا فشاری کرد که بحث بر سر اعضای اداره در کابل صورت بگیرد. اما از کابل فهیم  و داکتر عبدالله جداً تقاضا داشتند که همه چیز آنجا فیصله شود و به من می گفتند نباید بدون توافق و فیصله کابل بیایم. به  استاد ربانی گفتم که دنیا این را نمی پذیرد و باید مشکل افغانستان حل شود و شما اگر لست ندهید ما خود تصمیم می گیریم. هیئات امریکایی و الاخضر ابراهیمی همیشه تقاضا میکردند که جلسه به نتیجه و توافق برسد. آنها با کابل نیزمستقیماً تماس تیلفونی داشتند با داکتر عبدالله گپ میزدند. یکبار خلیل زاد گفت که اگر شما به توافق نمی رسید داکترعبدالله را می آوریم. داکتر عبدالله هم اکت های میکرد که گویا او جانشین احمد شاه مسعود باشد.

بالآخره استاد ربانی لست افرادی را که به عضویت اداره مؤقت می آمدند فرستاد. در آن لست نام من نبود. اعضای اداره مشخص شد. در حالی که برای بدست آوردن پست های کلیدی هیچ تلاشی برای خود نکردم دنیا بدلایلی که نزد شان بود این پست ها را بما دادند  و به ما تحمیل کردند. میخواستم که لست را با خود بکابل ببرم و پست ها را آنجا میان اعضای جبهه  متحد تقسیم کنیم. اما اعضای جبهه متحد آنقدر انتقاد کردند و نا سزا گفتند که وقتی به شهر دهلی رفتم  و با داکترعبدالله گفتم که در کابل پستهای کلیدی را با جبهه متحد تقسیم کنیم او گفت که دیگر چه ضرورت است بعد از این همه نا سزا گویی کابل برویم  و باز یک چیزی را که فیصله شده  دو باره به میدان بیاوریم و مشکل  دیگر ایجاد کنیم.»

۹-

حمایت جبهۀ متحد، به خصوص جانشینان احمدشاه مسعود از حامد کرزی بریاست ادارۀ موقت، بیشتر از اعضای گروه روم  در اجلاس بن بود؛ در حالی که کرزی به آن گروه تعلق داشت. کرزی حتی قبل از سقوط حکومت طالبان و قبل از مجلس بن در نشست داخلی برخی از سران و مسئولین این جبهه به عنوان رئیس حکومت آینده مدنظر قرار گرفت. به قول عبدالحفیظ منصور:«در جلسه ای که در دالان سنگ پنجشیر باشرکت فهیم، داکترعبدالله، قانونی، انجنیرعارف و تعداد دیگر از کلان های جبهه گرفته شد بر سر نام های مختلفی که در رهبری حکومت آینده قرار بگیرد گفتگو صورت گرفت. از پادشاه سابق، پسران و یا نواسه هایش، صمد حامد، عزیزالله لودین و تعداد دیگر نام برده شد. اما داکترعبدالله از حامد کرزی نام برد و او را مناسب ترین شخصی معرفی کرد که در رأس حکومت آینده قرار بگیرد.»

جیمز دابینزرئیس هیات امریکایی که بعداً از ماموریت خود بر سر افغانستان کتاب: پس از طالبان، ملت سازی در افغانستان (AFTER THE TALIBAN: NATION-BUILDING IN AFGHANISTAN) را نوشت، از حمایت داکترعبدالله در رسیدن حامد کرزی به ریاست حکومت موقت می نویسد:

«در واقع، وحدت نظری که در سطح بین المللی در حمایت و پشتبانی از حامدکرزی شکل گرفته بود، محصول تلاش های داکترعبدالله بود. او تجربۀ همکاری با کرزی را از دوران دولت ائتلافی قبلی کابل که هر دو در آن خدمت کرده بودند با خود داشت. بدین ترتیب عبدالله کرزی را به عنوان یک چهرۀ میانه رو، خوش برخورد، نیک کردار و آشتی جو می شناخت و امید وار بود که سرانجام او بتواند ائتلاف از هم گسیخته را متحد بسازد، به شکاف های قومی ومذهبی نقطۀ پایان بخشد.علاوه بر ترویج و تقویت کاندیداتوری کرزی به من، عبدالله بذر این پیشنهاد را در افکار و اذهان روس ها، هندی ها، ترک ها، ایرانی ها و دیپلومات های متعدد اروپایی دیگر نیز کاشته بود.»

محمد قسیم  فهیم حمایت خود  را از حامد کرزی در جریان مذاکرات بن به عنوان رئیس حکومت مؤقت به تقاضای زلمی خلیلزاد ارتباط  میدهد؛ هر چند او این پذیرش و حمایت را سپس در آستانۀ نخستین انتخابات ریاست جمهوری که کرزی، احمدضیا مسعود را به عنوان معاون اول به جای وی برگزید، اشتباه خود تلقی می کند:

«برای من سید مخدوم رهین و داکترعبدالرحمن از بن چند بار تیلفون کردند که سیرت را در ریاست اداره مؤقت بپذیر و او را رد نکن.  نزد استاد سیاف و استاد ربانی رفتم که سیرت را قبول کنیم یا نه؟ استاد سیاف به شدت در برابر قبول سیرت موضع گرفت و با عصبانیت دستش را بروی میز کوبید که سیرت خائین است او را قبول نکنید. خلیل زاد به من تیلفونی گفت که بجای سیرت حامد کرزی را بریاست اداره مؤقت قبول کنید که مشکل پشتو و فارسی ایجاد نشود. این را پذیرفتم،  و این اولین اشتباه من بود.  بعداً زمانیکه پادشاه سابق به کابل می آمد خلیل زاد گفت که سیرت با شاه کابل نیاید که نظر او را علیه کرزی تغییر میدهد و باعث ایجاد مشکل میگردد. و من از ورود  سیرت در همراهی با شاه جلو گیری کردم، و این دومین اشتباه بود که بر اساس مشورۀ خلیل زاد عمل نمودم. به هر حال به کرزی که آن وقت ارزگان بود تیلفون کردم که شما را بریاست حکومت کاندید داده ایم به ترینکوت  بیائید. او که کابل  آمد  در جریان همه  گپ ها قرار گرفت که چگونه بریاست حکومت مؤقت انتخاب شد.»

حامد کرزی روز ۲۲ قوس۱۳۸۰ با هواپیمای نظامی امریکا به فرودگاه بگرام آمد و در فرودگاه مورد استقبال محمدقسیم فهیم و سایر مسئولین و فرماندهان جبهۀ متحد قرار گرفت. شکل ظاهری و وضعیت کرزی در ورود به بگرام هنگام استقبال جانشین احمدشاه مسعود وسران جبهۀ مقاومت ضد طالبان ازاو، قابل توجه بود. او به تنهایی آمده بود  و هیچ محافظ مسلح از ارزگان و قندهار با خود نداشت و همچون یک آدم سادۀ دهاتی با پتوی(چادر)که اطراف بدنش پیچیده بود، در فروگاه بگرام با محمدقسیم فهیم، محمدیونس قانونی و …. که در استقبالش صف کشیده بودند، مصافحه کرد. جانشین احمدشاه مسعود برای حفاظت وی قطعۀ محافظان احمدشاه مسعود بنام قطعه کماندو را گماشت.

وقتی حامد کرزی در اول جدی۱۳۸۰(۲۲دسمبر۲۰۰۱)قدرت را از استاد ربانی رئیس دولت اسلامی تسلیم شد، در انحصار رهبران و فرماندهان جبهه مخالف طالبان قرار داشت و در همه چیز دست نگر آنها بود. جانشینان احمدشاه مسعود که پایتخت را در کنترول خود داشتند و در توهم ایجاد رابطۀ نزدیک با امریکایی ها به سر می بردند، حامدکرزی را در ریاست دولت که فاقد قدرت نظامی و تجربۀ رهبری در دولت می پنداشتند، شریک و متحد دایمی خود در حکومت می شمردند. اما کرزی تضعیف و راندن آنها را از انحصار و محور نظامی و سیاسی قدرت در پایتخت مدنظر و مورد هدف داشت و متدرجاً به این هدف دست یافت. ادامۀ تشتت و اختلاف فزاینده میان بازماندگان و وارثین مبارزه و مقاومت احمد شاه مسعود و فقدان برنامه و تشکیلات، بیش از بیش روند تضعیف و انزوای آنها را آسان ساخت.

۱۰-

حامد کرزی بعد از شش ماه دوره مؤقت در لویه جرگه اضطراری که در۲۱جوزای ۱۳۸۱ (۱۱جون ۲۰۰۰) توسط محمد ظاهر شاه گشایش یافت،  دو باره با حمایت سران جبهه متحد به حیث رئیس دولت حکومت انتقالی برای یک ونیم سال دیگر انتخاب شد. او در این دوره از سران جبهه  متحد بخصوص محمد قسیم فهیم و محمد یونس قانونی که در دوره  مؤقت مورد حمایت کامل آنها قرار داشت، فاصله گرفت. او به حیث یک سیاستمدار زیرک و مؤفق در طول دوران مؤقت و انتقالی از اختلاف و پراگندگی جبهه متحد و ضعف آنها در اداره و سیاست بهره گیری فروان کرد؛ هر چند در سیاست بازیها و عملکرد او نقش تیم همراهش در حکومت و نقش زلمی خلیل زاد بسیار مهم بود.

در حالی که کرزی در دوره  مؤقت و لویه جرگۀ اضطراری منتظر حمایت مارشال فهیم  و سران جبهه متحد قبلی و رهبران مجاهدین بود اما در لویه جرگه قانون اساسی(۲۲ قوس ۱۳۸۲) برعکس، ابتکار و کنترول اوضاع را بدست گرفت. او قانون اساسی را مطابق خواست خود تدوین کرد و نظام ریاستی را به جای نظام صدارتی، وارد قانون ساخت. با وجود پیش بینی و تعین دو معاون به رئیس جمهور، دستان معاونین را در صلاحیت و اجراآت در قانون چنان بست که در تعین سکرتر دفتر شان هم نیازمند  فرمان و منظوری رئیس جمهور باشند.(روایت عبدالحی خراسانی عضو کمیسیون تدقیق قانون اساسی بسیار جالب است که کرزی چگونه بر طرح این کمیسیون در مورد نظام پارلمانی خط بطلان کشید و نظام ریاستی را وارد قانون اساسی ساخت: https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1205132839602841&set=a.429940703788729.1073741826.100003184102377&type=3&theater)

عبدالحفیظ منصور عضو  لویه  جرگه  قانون  اساسی  که  از جانبداران نظام  پارلمانی  در لویه جرگه بود، میگوید:

«در لویه جرگه  اضطراری کرزی در کنار فهیم و منتظر او و حمایت او بود. قیوم کرزی و اشرف غنی احمد زی عقب انجنیرعارف و احمدولی مسعود میرفتند تا برای حامد کرزی امضای ده  در صد اعضای لویه جرگه را جمع کنند و کرزی بتواند خود را کاندید دورۀ انتقالی بدارد. اما در لویه جرگه قانون اساسی، وضع تغییر معکوس یافته بود. این تیم  کرزی بود که همه چیز را در دست خود گرفته بودند و قانون را مطابق میل و خواست خود تصویب میکردند.

در لویه جرگه قانون اساسی تیم چهار نفری بنام تیم  متخصصین متشکل از: اشرف غنی احمدزی ، حنیف اتمر، انورالحق احدی و امین فرهنگ مداخله میکردند. دفتر یونما(دفترملل متحد در افغانستان)به مشورۀ آنها عمل میکرد. فاروق وردک به حیث رئیس دارالانشاء لویه جرگه قانون اساسی بر اساس نظر و هدایت آنها هر موضوعی را که دلش می خواست عنوان میکرد و از بحث بر موضوعی که نمی خواست جلو گیری بعمل می آورد.  محمدقسیم فهیم،  پیهم زنگ میزد تمام  خواسته اش در این خلاصه می شد که معاون رئیس جمهور یک نفر باشد. کریم خلیلی میخواست که معاون دو نفر باشد. آنها غیر از این چیز دیگری نمی خواستند. داکتر عبدالله  تا آخرین روز های  لویه جرگه به  نفع کرزی و تیم او کار میکرد و به نظام  ریاستی و هر چیزیکه آنها میگفتند پا فشاری می نمود. صرف در روز های پایانی که تیم  متخصص چار نفره او را میان خود راه نمی دادند و گپ هایشان را از او  پنهان میکردند عقده گرفت و موضوع وزیر نشدن افراد دو تابعیته را مطرح کرد و در جهت مخالف تیم  کرزی قرار گرفت.

یکبار موضوع رأی گیری در مورد قانون اساسی بمیان آمد. اکثریت قاطع اعضاء از رفتن به پای صندوق اخذ آراء  خود داری کردند و در تالار لویه جرگه نشستند. در میان آنها تمام  وکیلان ولایات شمال اعم از پشتون، تاجک، ازبک و هزاره قرار داشتند. اما از تمام این ولایات تنها داکتر احمد مشاهد از تاجک ها و قاضی محمدکبیر مرزبان از ازبکها به نفع تیم  قوم  گرای کرزی رأی دادند و از تالار بیرون شدند. کارمندان یوناما یا  دفتر ملل متحد که در دفتر لویه جرگه  قانون اساسی کارمیکردند سرا پا منتظر نظریات حنیف اتمر و اشرف غنی احمدزی بودند. در پشت تمام این گپ ها خلیل زاد قرار داشت. خلیل زاد در آخر برای رهایی لویه جرگه از بن بست، موضوع سرود ملی را ضمانت کرد  که  کرزی در بیانیۀ  اخیر به همه بگوید که سرود ملی بدو زبان رسمی کشور یعنی دری و پشتو ساخته شود اما کرزی در آنروز از هر گونه حرفی در این مورد  خود داری کرد. با وجود آن بعداً که  متن قانون  اساسی به  توشیح رئیس جمهور رسید با متن اصلی تصویب شده در لویه جرگه در ۳۰ مورد  فرق  داشت.»

جانشینان احمد شاه مسعود، اشتباهات و ضعف های درونی خویش را پس از حملۀ  امریکا و از مجلس بن تا روزهای پایان دوران مؤقت و انتقالی یا می پذیرند و یا به یکدیگر خود نسبت میدهند. محمد قسیم فهیم تقسیم پست های کلیدی را سپس در توافق نامه بن به آن شکلی که صورت گرفت اشتباه  قانونی تلقی میکند و میگوید که من با این کار او مخالف بودم. او همچنان حمایت از حامد کرزی را در لویه جرگه اضطراری که بریاست دوره انتقالی رسید، سومین اشتباه خود از توافق نامه  بن تا آن وقت میداند. اما محمدیونس قانونی بار بسیاری از مسئولیت ها را در طول دوره  مؤقت و انتقالی بدوش محمد قسیم  فهیم  و داکتر عبدالله می اندازد. قانونی  میگوید:

«من در زمان مذاکره با امریکایی ها بعد از حادثه ۱۱سپتمبر پیشنهاد کردم و تذکر دادم  که در هر گونه مذاکره و توافق با امریکایی ها باید سند و تضمین گرفته شود. اما فهیم می گفت که قول و قرار مهم است نه چیز دیگر. در تحولات بعدی دوره مؤقت و انتقالی او نیز همین روش را در پیش گرفت. من تحولات بعد از سقوط  طالبان را برای مجاهدین به سه مرحله تقسیم میکنم:

مرحله اول، مرحله  سازش بود.

مرحله دوم، مرحله  تضعیف بود که بعد از لویه جرگه  اضطراری آغاز یافت.

ومرحله سوم، مرحله  حذف مجاهدین است که بعد از انتخابات ریاست جمهوری عملی گردید.

در تمام این دوره ها در داخل خود مان تفرقه و تشتت وجود داشت. داکتر عبدالله علیه مجاهدین گپ میزد.  فهیم  آجندای خود را داشت. در دوران تسوید  قانون اساسی بسیار تلاش کردم که فهیم و داکتر عبدالله را قانع بسازم که نظام  پارلمانی را بپذیرند اما آنها فقط نظام  ریاستی می گفتند. طرح های مختلفی به مارشال فهیم دادم  و در هر طرح گفتم نفر دوم باشی، اما میگفت گپ های تو مثل قرآنکریم در دلم  می  نشیند اما من به کرزی قول دادم..»

کنگرۀ جمعیت اسلامی افغانستان

 ۱ –

احمدشاه مسعود در اسد ۱۳۷۱خورشیدی، شورای نظار را به عنوان یک تشکیلات نظامی-سیاسی که در قوس ۱۳۶۲ بنیان گذاشته بود، منحل اعلان کرد. او در قصر جبل السراج یکی از مراکز کاری خود در جمعی اعضای جمعیت اسلامی شامل برخی فرماندهان و شماری اعضای انجمن نویسندگان و کمیته فرهنگی جمعیت اسلامی، در این مورد سخن گفت. وی ادامۀ تشکیلات و فعالیت شورای نظار را پس از تشکیل دولت اسلامی در کابل به پوشیدن “بوت تنگ” تشبیه کرد و از ضرورت انحلال آن سخن گفت. اما او ضمنِ اعلان انحلال شورای نظار به ضعف جمعیت اسلامی اشاره کرد و اظهار داشت که ما در افغانستان فکر می کردیم که جمعیت اسلامی و استاد(استاد ربانی) رهبر جمعیت پس از پیروزی مجاهدین با لشکری از نیروی تحصیل کرده و متخصص در عرصه های مختلف وارد کشور و پایتخت می شوند و بار دولت داری را بوجه احسن بدوش می کشند. اما متاسفانه که چنین نبود. حالا که شورای نظار منحل می شود همه باید برای تنظیم و سازماندهی جمعیت اسلامی بکوشیم.  

اما کار تشکیلاتی و سازماندهی جمعیت اسلامی که از تاکیدات و تصمیمات احمدشاه مسعود و موافقت و همراهی استاد ربانی رهبر جمعیت بود، محقق نشد. ادامۀ جنگ حزب اسلامی در پایتخت و سپس تشدید و گسترش جنگ پس از تشکیل ائتلاف نظامی شورای همآهنگی در جدی ۱۳۷۲ علیه دولتِ تحت ریاست استاد برهان الدین ربانی، یکی از عوامل بسیار مهم و تاثیرگزار در این رابطه بود. پس از ظهور طالبان در تابستان ۱۳۷۳ و تسلط شان بر ولایات جنوب که تا حوت این سال به دروازه های کابل رسیدند و موجب فروپاشی شورای هماهنگی در پایتخت شدند و خود نیز در جنگ بر سر تصرف کابل وادار به عقب نشینی بسوی لوگر و میدان وردک گردیدند، آرامش و ثبات مقطعی بار دیگر جمعیت اسلامی به خصوص احمدشاه مسعود را بسوی بازسازی و سازماندهی جمعیت و تدویر کنگره برد.

۲ –

نخستین نشست های شماری از اعضای ارشد جمعیت اسلامی و صاحب کرسی نهادی های ملکی و نظامی دولت در کابل و ولایات نزدیک برای بحث روی بازسازی جمعیت و تدویر کنگرۀ آن با مساعی آمرصاحب در اواخر ۱۳۷۴ و بهار ۱۳۷۵ در قصر استالیف انجام یافت. این جلسات زمانی بر گزار شد که تعداد اعضای ارشد جمعیت اسلامی به خصوص از ولایت تخار، بدخشان، بغلان و پروان و کاپیسا در صدد نزدیکی و هماهنگی بیشتر میان استادربانی رهبر جمعیت و احمدشاه مسعود شدند. این رابطه هر چند نه بصورت بسیار محسوس و علنی در طول سال های پیشین پس از تشکیل دولت مجاهدین در کابل متدرجاً به سردی گراییده بود. دیدگاه های متفاوت بر سر سیاست داخلی و خارجی و از جمله بر سر مناسبات با پاکستان بخشی از عوامل این سردی رابطه بود. ادامۀ جنگ و بی ثباتی رو به افزایش که دشواری های حکومت داری و ادارۀ سالم و منظم را دشوار تر و پیچیده تر ساخته بود، نیاز به بازسازی و سازماندهی جمعیت اسلامی را که در محور حاکمیت قرار داشت، بیشتر می ساخت. در حالی که یکی از مطالبات احمدشاه مسعود به بازسازی تشکیلاتی و سازماندهی جمعیت اسلامی بر می گشت، استاد ربانی رهبر جمعیت به این خواستِ آمرصاحب توافق کامل داشت و از همراهی و همکاری خود به اعضای جمعیت اطمینان داد. پس از آن، مقدمات کار در این رابطه از نشست های درونی اعضای ارشد جمعیت در جهت تدویر کنگرۀ سراسری جمعیت برای کار تشکیلاتی و سازماندهی آغاز شد.

۳ –

در نشست های مشورتی اعضای ارشد جمعیت که گاهی با مشارکت استاد ربانی و احمدشاه مسعود در قصر استالیف برگزار می شد، به ایجاد کمیته های مختلف توافق شد تا کار تشکیلاتی و سازماندهی جمعیت و تدویر کنگرۀ سراسری جمعیت انجام شود. مهم ترین  و اصلی ترین کمیته های که بخش بیشتر امور را در این مورد رهبری و مدیریت می کرد، کمیتۀ تشکیلات بود. ریاست این کمیته به اتفاق همه بدوش احمدشاه مسعود گذاشته شد و آمرصاحب،  عبدالعلی دانشیار عضو ارشد جمعیت و از ولایت بدخشان را که آن زمان از دیپلوماتان سفارت دولت اسلامی افغانستان در تهران بود، به عنوان معاون ریاست تشکیلات بر گزید. دانشیار در ۳۰ اسد ۱۳۷۶ خورشیدی هنگام سقوط هواپیمای حامل عبدالرحیم غفورزی صدراعظم دولت اسلامی که با وی عازم بامیان بود، به شهادت رسید.

احمدشاه مسعود با جدیت به ایجاد ساختار تشکیلاتی جمعیت و تعین مسولین تشکیلات جمعیت در وزارت خانه ها و نواحی شهری پرداخت که اغلباً در این مورد با استادربانی در مشورت قرار داشت. تدوین مجدد اساسنامه و مرامنامۀ جمعیت اسلامی بدوش یک کمیتۀ جداگانه گذاشته شد تا اساسنامه جمعیت برای بحث و تصویب در کنگره سراسری آماده شود. ریاست این کمیته را دکترنجیب الله لفرایی وزیرخارجه دولت بدوش داشت. استادسید عنایت الله شاداب مسئول دارالانشای جمعیت، عبدالعزیز مراد، محمدنسیم فقیری، عبدالشکور واقف حکیمی، انجینر عبدالرحیم، عبدالحفیظ منصور، اجرالدین اقبال، شمس الحق آریانفر و شمار دیگر اعضای این کمیته بودند. من(نگارنده) در دو سه جلسۀ این کمیته که پس از ساعات رسمی در محوطۀ وزارت خارجه تحت ریاست دکتر لفرایی دایر می شد، شرکت داشتم.

در ثور ۱۳۷۵ من(نگارنده) و اجرالدین اقبال عضو انجمن نویسندگان و فرهنگیان جمعیت اسلامی که آن زمان رئیس روزنامه هیواد بود موظف شدیم تا مواد چاپی مورد نیاز در کنگره مانند: اساس نامه و مرامنامه، کارت دعوت، برخی از نوشته ها و مقالات استاد ربانی، پوستر ها و بروشورهایی را برای چاپ به لاهور پاکستان ببریم. شعار های که به مناسبت تدویر کنگره بروی پارچه های بزرگ تکه ای نگاشته می شد توسط چند تن از خطاطان رادیو تلویزیون پس از ساعات رسمی کار و روزهای تعطیل، خطاطی می شد. هزینۀ مالی این بخش های فرهنگی و تبلیغاتی تدویر کنگره را دارلانشای جمعیت تامین می کرد.

من و اجرالدین اقبال به لاهور رفتیم و تمام مواد متذکره را بعد از چاپ به کابل انتقال دادیم. پوسترها و بخشی از این مواد را در دفتر و محل خطاطی رادیو تلویزیون که جای  کافی و محفوظ برای نگهداری داشت، گذاشتیم و بخش دیگر را به دارالانشای جمعیت و به دفتر هفته نامۀ مجاهد تحویل دادیم. اما قبل از آنکه کنگره جمعیت برگزار شود، طالبان در میزان همان سال پایتخت را تصرف کردند و آن همه کارت دعوت، پوستر، بروشور، شعار و سایر مواد تبلیغاتی و فرهنگی در آن جا باقی ماند.

۴ –

جنگ باردیگر رهبران جمعیت و به خصوص احمدشاه مسعود را که بیشتر از همه در صدد بازسازی ساختار تشکیلاتی و سازماندهی مجدد جمعیت اسلامی بود، مشغول کرد. در حدود یکسال بعد طرح بازسازی جمعیت بار دیگر زمانی بوجود آمد که طالبان پس از تسلط کوتاه بر ولایات شمال و شهر مزار شریف به کمک جنرال ملک پهلوان از رقیبان و مخالفان درونی جنبش ملی و جنرال دوستم، از مزار رانده شدند و جنرال دوستم با فرار بسوی ازبکستان و ترکیه جای خود را در رهبری حزب و فرماندهی نیروهایش به ملک پهلوان داد.

استاد برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود پس از  اولین جلسه با جنرال ملک و سایر رهبران و فرماندهان حزب وحدت در روزهای نخست هفتۀ سوم اسد ۱۳۷۶ در جبل السراج و سپس پنجشیر، شماری از اعضای جمعیت را در گام نخست موظف به نشر هفته نامه مجاهد در شهرمزار شریف و سپس زمینه سازی برای از سر گیری امور بازسازی جمعیت در جهت تدویر کنگره ساختند.

استاد شاداب، مولوی عطالرحمن سلیم، عبدالحفیظ منصور، شمس الحق آریانفر، من(نگارنده)، ثمرالدین ثامر و شمار دیگر موظف شدیم تا به شهر مزار شریف برویم و نشر هفته نامۀ مجاهد را از دفتر جمعیت اسلامی در این شهر آغاز کنیم. دفتر جمعیت اسلامی افغانستان در شهر مزار شریف ساختمانی در جوار لیسه سلطان راضیه بود که قبلاً توسط مولوی عبدالعزیز از اعضای جمیعت و رئیس ادارۀ امور ریاست جمهوری خریداری شده بود.

هنوز در نخستین روزهای اقامت در دفتر جمعیت در شهر مزار شریف به نشر هفته نامۀ مجاهد آغاز نکرده بودیم که طالبان مستقر در ولایت قندوز به کمک و همراهی مجیید پاچاخان قوماندان حزب اسلامی ولسوالی تاشقرغان از طریق ایرگنک وارد تاشقرغان شدند و سپس با حمله بر شهر مزار شریف، فرودگاه این شهر را تصرف کردند. شهر مزار در تیررس سلاح سنگین طالبان قرار گرفت و بمباران هوایی طالبان بر مناطق مختلف شهر شدت گرفت. اوضاع امنیتی و زندگی عادی در شهر مختل گردید. ما نیز دفتر جمعیت را ترک کردیم. من(نگارنده)، شمس الحق آریانفر، ثمرالدین ثامر و استادحمیدمهرورز آخرین افرادی بودیم که با ترک دفتر برخلاف دوستان دیگر به محلۀ سید آباد شهرمزار در خانۀ یک تن از اقارب مهرورز رفتیم. پس از سه روز به کمک فرمانده عطامحمدنور وارد ولسوالی شادیان شدیم.

هر چند طالبان در آن حمله بر شهر مزار مسلط نشدند و جنرال دوستم  هفته های بعد دوباره به شبرغان بر گشت، اما اوضاع در مزار و شمال بی ثبات باقی ماند و زمینه برای کارهای فرهنگی و تدویر کنگره مساعد نشد. مزارشریف و بسیاری از مراکز ولایات شمال سال بعد بدست طالبان سقوط کرد و مقاومت علیه طالبان در شمالی(شمال کابل) و ولایات شمال شرق به فرماندهی احمدشاه مسعود تا شهادت وی در سنبلۀ ۱۳۸۰ ادامه یافت. موضوع تدویر کنگره جمعیت و احیای تشکیلات و سازماندهی مجدد جمعیت پس از فروپاشی امارت طالبان و در سالهای حکومت حامدکرزی از سوی رهبری جمعیت اسلامی دوباره مطرح گردید.

۵ –

پس از شهادت احمدشاه مسعود و حملۀ القاعده بر امریکا که امارت اسلامی طالبان با بمباران هوایی و موشکی امریکایی ها در همآهنگی با جبهۀ مقاومت ضد طالبان به فرماندهی محمدقسیم فهیم و سایر نیروهای مخالف طالبان، فروپاشید، تحولات جدید سیاسی شکل گرفت. استاد ربانی رهبر جمعیت به عنوان رئیس دولت اسلامی که این دولت از سوی سازمان ملل متحد و کشورهای جهان به استثنای پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عرب، دولت قانونی افغانستان شمرده می شد، قدرت را در اول جدی ۱۳۸۰ خورشیدی به حامد کرزی تحویل داد.

چگونگی تحولات و تغییرات در شکل گیری اوضاع جدید سیاسی و تشکیل حکومت کرزی که بر جمعیت اسلامی افغاستان به عنوان محور عمده در تحولات نظامی و سیاسی تاثیر گذار بود، نیازمند بحث جداگانه و مفصل است. کسانی که علاقمندِ فهم زوایایی از چگونگی این تحولات هستند به کتاب امریکا در افغانستان نوشتۀ  این نگارنده( http://www.ariaye.com/ketab/andeshmand/andeshmand.pdf) و هم چنان آثار و نوشته های دیگر در این مورد مراجعه کنند.

پس از فروپاشی حکومت طالبان و انتقال قدرت به حامد کرزی، شکل دهی حزب جدید سیاسی از دیدگاه شمار اعضای جمعیت اسلامی به خصوص تعدادی از مسئولان و فرماندهان نزدیک به شهید احمدشاه مسعود نیازِ منطبق با تحولات ایجادشده و مقتضیات زمان تلقی می شد. در این تلقی، جمعیت اسلامی افغانستان فاقد ظرفیت تغییر به یک حزب سیاسی با مقتضیات جدید ارزیابی می گردید. این در حالی بود که شهید احمدشاه مسعود در سال های پیشین در صدد سازماندهی و بازسازی تشکیلات جمعیت اسلامی و تدویر کنگره سراسری جمعیت گردید که قبلاً از آن سخن رفت.

آیا آمرصاحب(احمدشاه مسعود) در سال های اخیر حیات خویش، تدویر کنگره جمعیت اسلامی و باز سازی آن را غیر عملی تلقی می کرد و ایجاد یک حزب سیاسی را ضروری و اجتناب ناپذیر می پنداشت؟

پرسشی است که من پاسخش را ندارم.  اگر دوستانی از اعضای جمیت اسلامی در این مورد دیدگاه و روایتی از آمرصاحب داشته باشند می توانند پاسخی به این پرسش ارائه کنند؛ به خصوص جناب عبدالحی خراسانی که مقارن با شهادت احمدشاه مسعود با وی در خواجه بهاءالدین بر سر مسایل فرهنگی و سیاسی، دیدار و بحث داشت.

اما آنچه که در شکل گیری یک حزب جدید از سوی بخشی اعضای جمعیت اسلامی در نخستین سال حکومت حامد کرزی به نام نهضت ملی با قوت و اقتدار آغاز یافت، در نیمه راه دچار ضعف شد. نهضت ملی درگیر اختلافات درونی مدعیان آن و بازی های سیاسی حامد کرزی با این مدعیان گردید. به جای یک حزب چند حزب سیاسی توسط شماری از اعضای جمعیت اسلامی در وزارت عدلیه ثبت شد. این در حالی بود که استاد ربانی رهبر جمعیت اسلامی در زمان ثبت و راجستر جمعیت، ۹ تن را به شمول خودش به عنوان اعضای شورای رهبری جمعیت اسلامی افغانستان معرفی کرد:

  1. استاد برهان الدین ربانی
  2. مارشال محمدقسیم فهیم
  3. احمدضیاء مسعود
  4. محمداسماعیل خان
  5. عنایت الله شاداب
  6. عطامحمد نور
  7. محمدنسیم فقیری
  8. عبدالستار مراد
  9. عبدالشکور واقف حکیمی

پس از ثبت و راجستر جمعیت اسلامی در وزارت عدلیه مطابق قانون احزاب، در دوران نخستین انتخابات پارلمانی و رقابت بر سر ریاست مجلس نمایندگان بود که موضوع تدویر کنگرۀ جمعیت اسلامی بار دیگر مطرح گردید.

۶ –

در بخش قبلی از آقای خراسانی خواستم اگر پاسخی به این پرسش داشته باشد که: آیا آمرصاحب(احمدشاه مسعود) در سال های اخیر حیات خویش، تدویر کنگره جمعیت اسلامی و باز سازی آن را غیر عملی تلقی می کرد و ایجاد یک حزب سیاسی را ضروری و اجتناب ناپذیر می پنداشت؟، ایشان برایم نوشتند و گفتند که در زمان دیدار و بحث با آمر صاحب در خواجه بهاءالدین تخار آقایان: دکترمحی الدین مهدی، محمدعلم ایزدیار، عبدالحفیظ منصور و انجینرتوریالی غیاثی نیز حضور داشتند. آمرصاحب در مورد گسترش و تقویت مقاومت نظریات و طرح هایی داشتند، اما هیچگاه از ایجاد یک حزب دیگر جدا از جمعیت اسلامی به رهبری خودش سخن نگفتند. هر چند که به معایب و ضعف های سازمانی و شکیلاتی جمعیت اسلامی انگشت می گذاشتند و به رفع این ضعف ها تاکید می کردند.

پس از انتخابات پارلمانی و تشکیل اولین مجلس پارلمان یا شورای ملی در ۲۷ قوس ۱۳۸۴ خورشیدی که نامزدی و رقابت بر سر انتخاب ریاست مجلس نمایندگان یا ولسی جرگه به میان آمد، استادبرهان الدین ربانی که عضویت پارلمان از ولایت بدخشان را داشت به نفع محمدیونس قانونی از نامزدی ریاست مجلس صرف نظر کرد. محمدیونس قانونی عضو ارشد پیشین جمعیت اسلامی از ولایت کابل به پارلمان راه یافته بود و رهبری حزب افغانستان نوین را که در وزارت عدلیه ثبت شده بود، بدوش داشت.

جمعی از اعضای جمعیت اسلامی در داخل و بیرون شورای ملی تلاش کردند تا یک نفر از چهره های شاخص مربوط جمعیت به عنوان نامزد ریاست مجلس وارد رقابت شود. در این جمع، صالح محمد ریگستانی از فرماندهان و یاران نزدیک احمدشاه مسعود در دوران جهاد و مقاومت که نمایندگی پنجشیر را در آن دور مجلس بدوش داشت، نقش اصلی و مهمی را ایفا کرد. او با موفقیت تلاش کرد تا استادربانی را قانع به کنار رفتن از نامزدی ریاست مجلس به نفع محمدیونس قانونی کند و از رئیسان حزب افغانستان نوین و نهضت ملی تعهد گرفت تا آن احزاب در جمعیت اسلامی افغانستان که با برگزاری کنگره یا مجمع عمومی از لحاظ تشکیلاتی و سازمانی، بازسازی و متحول می شود، مدغم گردند.

محمدیونس قانونی به ریاست مجلس نمایندگان رسید و پس از آن موضوع تدویر کنگره و بازسازی جمعیت اسلامی رویدست گرفته شد. یک مجموعه یا کمیسیونی متشکل از اعضای ارشد جمعیت و دو حزب دیگر برای بحث بر این موضوع و به خصوص برای اصلاح و تدوین اساسنامه و مرام نامۀ جمعیت و توحید اساس نامه ها تمام احزاب مذکور و تدویر کنگره جمعیت به ریاست احمدولی مسعود تعین شدند. استادشاداب، عبدالشکور واقف حکیمی، صالح محمدریگستانی و جمعی دیگر از اعضای این کمیسیون بودند. این کمیسیون دو ماه بعد از توافقات قبلی بر سر تدویر کنگره و توحید و تدوین اساسنامه و مرام نامۀ جمعیت اسلامی جلسات کاری خود را آغاز کرد. بحث در این مورد هفته ها ادامه یافت. من(نگارنده) اتفاقاً در چند جلسۀ اخیر کمیسیون که دیگر از آن شور و علاقۀ هفته های نخست کاسته شده بود و تمام اعضای کمیسیون در جلسات حاضر نمی شدند، شرکت داشتم. علی رغم اختلاف و دشواریهای ناشی از تفاوت دیدگاه ها و سلایق و علایق افراد در کمیسیون، توافقاتی بر سر تهیه و تدوین اساس نامه و مرام نامه واحد و میکانیزم برگزاری کنگره یا مجمع عمومی جمعیت حاصل شد. اما حاصل این توافقات، تدویر کنگره جمعیت اسلامی نبود. کنگره بر گزار نشد و هر کدام تقصیر را به گردن دیگری می انداختند. اما تدویر کنگره جمعیت اسلامی هم چنان به عنوان یک خواست و هدف باقی ماند و در سال های بعدی بار دیگر مطرح گردید و گام های نا فرجام و  ناموفقی در جهت انجام آن برداشته شد.

۷ –

تلاش برای برگزاری کنگره یا مجمع عمومی جمعیت اسلامی افغانستان متدرجاً پس از دومین انتخابات ریاست جمهوری که در ۲۹ اسد ۱۳۸۸ خورشیدی(۱۹ آگست ۲۰۰۹) انجام گرفت، از سر گرفته شد. در این انتخابات، استادربانی رهبر جمعیت اسلامی از دکترعبدالله به عنوان نامزد رقیب حامد کرزی حمایت کرد. شهید استاد ربانی که در صدد نامزدی و حمایت از یک چهرۀ شاخص جهاد و مقاومتِ مربوط جمعیت اسلامی افغاستان برای رقابت با حامد کرزی بود، نخست هیاتی را از اعضای ارشد جمعیت بدور از چشم رسانه ها تعین کرد تا ارزیابی خود را از میان دو تن هریک احمدضیاءمسعود و دکترعبدالله برای نامزدی و رقابت با حامد کرزی ارائه کنند. این هیئات پس از مطالعه و ارزیابی، دکترعبدالله را به عنوان نامزد ریاست جمهوری به رهبری جمعیت معرفی کردند. این در حالی بود که احمدضیاء مسعود بیشتر از همه خود را برای این نامزدی از سوی جمعیت اسلای و رهبری جمعیت مستحق می پنداشت.

استادربانی با قاطعیت از نامزدی دکتر عبدالله حمایت کرد و انتخابات پس از افشای تقلبات گسترده در دور اول به نفع حامد کرزی، با فشار امریکایی ها به دور دوم رفت. اما دکترعبدالله از شرکت در دور دوم انصراف داد و حامد کرزی برای بار دوم به مقام ریاست جمهوری دست یافت.

یک سال پس از انتخابات که هیجانات رقابت دوران انتخابات فروکش کرد و رابطه میان رهبر جمعیت و حامد کرزی نزدیک شد، استاد ربانی به ریاست شورای عالی صلح رسید. این شورا توسط حامد کرزی در ۱۳ سنبله ۱۳۸۹(۴ سپتمبر ۲۰۱۰) پس از برگزاری لویه جرگه مشورتی تشکیل شد. پذیرش ریاست شورای صلح از سوی رهبری جمعیت که در انتخابات سال قبل با معرفی و حمایت دکترعبدالله رقابت سختی را با کرزی پشت سر گذاشت و پیروزی او را در انتخابات به چالش کشید، از برخی دیدگاه ها در درون جمعیت اسلامی و جبهۀ پیشین مقاومت اشتباه و قابل انتقاد و اعتراض بود. وقتی من (نگارنده)در ثور سال بعد(۱۳۹۰) استاد را در منزلش واقع وزیر اکبرخان دیدم،  دیدگاه شان را در مورد این انتقاد و نارضایتی پرسیدم. ایشان توضیحاتی دادند که به نکاتی از آن در مقالۀ “گفته ها و ناگفته های حادثۀ شهادت استاد ربانی”، اشاره کرده ام.( http://www.khorshed.org/?p=4074)

استاد از تصمیم جدی خود برای تدویر کنگره یا مجمع عمومی جمعیت اسلامی و تعین کمیسیون تدارک کنگره سخن گفت. در جوزای همین سال(۱۳۹۰) کمیسیون تدارک مجمع عمومی در یک نشستِ متشکل از صد ها نفر اعضای جمعیت اسلامی در هوتل کانتینینتال کابل از سوی استاد ربانی اعلان شد. این کمیسیون که در آن وقت یکصدو یک نفر عضو داشت موظف گردیدند تا کار خود را برای تدویر مجمع عمومی یا کنگرۀ جمیت در کمیسیون های جداگانه و مختلف به انجام برسانند و زمینۀ عملی تدویر کنگره تا چند ماه دیگر آماده شود.

من که یکی از اعضای کمیسیون تدارک کنگره بودم وارد کمیسیون اصلاح و تدوین اساسنامه و مرام نامۀ جمعیت اسلامی شدم. ریاست این کمیسیون را عبدالشکور واقف حکیمی بدوش داشت و شماری از سایر اعضای آن آقایان: سید عنایت الله شاداب، عبدالحفیظ منصور، دکترمحی الدین مهدی، اجرالدین اقبال، مرحوم قاری رحمت الله(فرمانده عمومی سابق جمعیت در ولایت قندوز)، استاد محمد علی و تعداد دیگر.

کمیسیون اساسنامه و مرامنامه دو ماه بصورت پیهم با برگزاری نشست های خود در دفتر مرکزی جمعیت که آن وقت در آغاز سرک دارالامان و نزدیک به چهار راهی دهمزنگ قرار داشت، روی اصلاح و باز سازی اساس نامه و مرام نامۀ جمیت کار کرد. گاهی بحث های تندی میان اعضا در این مورد صورت می گرفت و نظریات مختلف و متفاوتی ارائه می شد. علی رغم آن، مسودۀ اساس نامه و مرام نامه آماده شد تا در اختیار رهبری جمعیت قرار گیرد. کمیسیون های دیگر نیز وظایف خود را در مورد تدویر کنگره انجام دادند.

مجمع عمومی جمعیت اسلامی که قرار بود در اواسط خزان همان سال دایر شود با شهادت استاد برهان الدین ربانی در حملۀ انتحاری طالبان در ۲۹ سنبله ۱۳۹۰ به تعویق افتاد و کار کمیسیون تدارک کنگره متوقف شد.

۸ –

پس از شهادت استاد ربانی که جمعیت اسلامی ضربۀ سختی را متحمل شد، موضوع جانشینی رهبری و بازسازی جمعیت از طریق تدویر کنگره از مسایل مهم برای اعضای جمعیت بود. بعد از بحث و تبادل نظر، شماری از اعضای ارشد جمیت تصمیم گرفتند که صلاح الدین ربانی ریاست جمعیت را بصورت موقت بدست بگیرد.

در جلسه ای که با شرکت برخی اعضای جمعیت به تاریخ ۱۲ میزان ۱۳۹۰ (۴ اکتوبر ۲۰۱۱) در هوتل کانتینیتال دایر شد، صلاح الدین ربانی که آن وقت سفیر افغانستان در ترکیه بود به عنوان سرپرست جمعیت اسلامی افغانستان معرفی شد. محمدنسیم فقیری عضو شواری رهبری و رئیس دارالانشای جمعیت اسلامی با بیان و توضیح این خبر، سرپرستی را در ریاست و رهبری جمعیت اسلامی  امر موقت تا تدویر مجمع عمومی خواند.

صلاح الدین ربانی فرزند ارشد شهید استاد ربانی در این مجلس با پذیرش سرپرستی جمعیت از تعقیب سیاست رهبر شهید جمعیت اسلامی سخن گفت. او به ویژه تاکید کرد که کنگره یا مجمع عمومی جمعیت اسلامی را مطابق برنامۀ استاد شهید رهبر جمعیت برگزار می کند و به ایجاد اصلاحات در تمام عرصه های جمعیت اسلامی افغانستان متعهد می باشد.

از زمان شهادت استاد ربانی رهبر جمعیت اسلامی افغانستان و سرپرستی صلاح الدین ربانی، پنج سال سپری می شود. هر چند در این پنج سال گاه گاهی از ضرورت تدویر مجمع عمومی سخن رفت و به آن تاکید شد، اما این مجمع تا اکنون دایر نگردید.

پرسش اصلی این است که چرا کنگره جمعیت اسلامی پس از شهادت استاد ربانی در طول این پنج سال دایر نشد؟

آیا مجمع عمومی جمعیت اسلامی برای ایجاد اصلاح و تغییر در سازماندهی و ساختار تشکیلاتی برگزار خواهد شد؟

چه کسی و یا چه کسانی در داخل جمعیت اسلامی افغانستان مسئول عدم تدویر کنگره و مانع ایجاد اصلاح و تغییر در جمعیت و تبدیل جمعیت اسلامی به یک حزب سیاسی منظم و مقتدر هستند؟

آیا جمعیت اسلامی افغانستان ظرفیت تبدیل شدن به یک حزب سیاسی منظم و مقتدر را با معیارهای احزاب سیاسی امروزین دارد؟

از نظر آن اعضای جمعیت اسلامی که به ایجاد اصلاح و باز سازی جمعیت و تبدیل آن به یک حزب منظم و مقتدر سیاسی می اندیشند، چگونه این اصلاح و تغییر در جمعیت عملی خواهد شد؟

۹ –

جناب صلاح الدین ربانی ریاست جمعیت اسلامی افغانستان طی این پنج سالی که سپری شد تا اکنون بگونۀ علنی و رسانه ای در مورد موانع تدویر مجمع عمومی جمعیت سخن نگفت و عوامل اصلی عدم برگزاری کنگره را معرفی نکرد. او هم چنان خود را متعهد به تدویر کنگره جمعیت می داند.   

اما در مورد پاسخ و بحث بر سر اینکه چرا جمعیت اسلامی موفق به تدویر کنگره یا مجمع عمومی برای ایجاد اصلاحات و بازسازی در سازماندهی و ساختار تشکیلاتی خود نشد، و آیا این امر در جمعیت اسلامی ممکن و عملی است یا نه، دیدگاه ها و برداشت های مختلف و متفاوت وجود دارد. در این جا به چند دیدگاه و برداشت عمده اشاره می شود:

  1. برخی به این باور اند و این دیدگاه را مطرح می کنند که در کشورهای اسلامی و حتی کشورهای غیراسلامی شرقی و آسیایی، این فرزندان رهبران احزاب سیاسی اند که بصورت سنتی و معمول جانشین رهبری والدین خود در حزب می شوند. نمونه های آن را می توان در حزب کنگره ملی هند(راجیف گاندی به جای مادرش اندراگاندی) و حزب مردم پاکستان

(بی نظیر بوتو به جای پدرش ذولفقار علی بوتو  بعد بلاول بوتو پسرش به جای مادرش بی نظیر بوتو) و احزاب دیگر در بنگله دیش(شیخ حسینه به جای پدرش شیخ مجیب الرحمن رهبر حزب عوامی لیگ) و حزب بعث سوریه( بشار اسد به جای پدرش حافظ الاسد) و ………… دید که دختران و پسران رهبران حزب جای پدر و مادر خود را در رهبری حزب گرفتند.

در افغانستان نیز وقتی به تنظیم های جهادی و اسلامی نگاه می کنید، به کدام تنظیم اسلامی و جهادی بر نمی خورید که کنگره و مجمع عمومی دایر کرده باشد و رهبری آن به فرد دیگر بیرون از خانوادۀ رهبر انتقال یافته باشد. کدام یکی از رهبران جهادی کنگره تشکیل داده اند و رهبری حزب را در حیات یا پس از حیات شان به غیر از فرزندان خود سپرده اند؟ پیرسیداحمد گیلانی؟ مولوی محمدنبی؟ گلب الدین حکمتیار؟ صبغت الله مجددی؟ عبدرب الرسول سیاف؟ حتی جای قومندانان و چهره های اندک معروف یا دانه درشت تنظیم ها را پسران شان می گیرند و کمر آن ها را برای این جانشینی می بندند. بنا بر این سنت و قانون نانوشته و پذیرفته شده در این برداشت و دیدگاه، تدویر کنگره و انتقال رهبری و حتی بحث بر سر رهبری تنظیم جمعیت اسلامی افغانستان به عنوان تنظیم اسلامی و جهادی، غیر قابل درک و بیشتر یک توطئه در برابر صلاح الدین ربانی تلقی می شود.

  1. برخی به تیوری توطئه باور دارند و از توطئه مخالفان و دشمنان جمعیت اسلامی سخن می گویند که از راه های مختلف مانع تدویر کنگره جمعیت اسلامی و باز سازی جمعیت در جهت اصلاح و تغییر برای اقتدار جمعیت می شوند. لیست این مخالفان و دشمنان هم بسیار طویل است، از مخالفان و دشمنان داخلی تا دشمنان خارجی مسلمان و کافر را در بر می گیرد.
  2. شماری از اختلاف و تفرقۀ درونی به عنوان یکی از عوامل عمده در جلوگیری از تدویر کنگره یا مجمع عمومی جمعیت سخن می گویند. از این دیدگاه، پس از استاد ربانی و احمدشاه مسعود نه تنها چهرۀ دیگری برای رهبری جمعیت اسلامی کاریزمای رهبری ندارد، بلکه تعداد زیادی در داخل جمعیت اسلامی مدعی رهبری اند. این مدعیان رهبری از ترس تصاحب رهبری توسط همدیگر، مانع تشکیل مجمع عمومی و باز سازی و نو سازی جمعیت به عنوان یک حزب منظم و مقتدر سیاسی می شوند. از سوی دیگر، تبدیل جمعیت به یک حزب سیاسی نظام مند و مقتدر با تدویر مجمع عمومی، مانع استفادۀ ابزاری برخی از این مدعیان رهبری در جهت منافع شخصی شان می شود. برای آن ها، جمعیت اسلامی بدون تبدیل شدن به یک حزب سیاسی مقتدر و منظم در جهت سود جویی و بهره گیری، مطلوب و مقبول است.
  3. دیدگاه و تحلیل دیگری در مورد عدم تدویر کنگره و شکل گیری اصلاح و تغییر در جمعیت اسلامی به ماهیت آیدئولوژیک و دینی و مذهبی جمعیت بر می گردد. در این تحلیل و دیدگاه، جمعیت اسلامی و هر تنظیم و گروه دینی و مذهبی دیگر، ماهیتاً نمی توانند به حزب سیاسی منظم به معنی و مفهوم امروزین تبدیل شوند. تلاش و باور برای تبدیل جمعیت اسلامی به عنوان یک حزب منظم و مقتدر سیاسی با معیارهای یک حزب سیاسی امروز، یک تلاش و باور نادرست و غیر عملی است.  
  4. زمینه های نامساعد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی افغانستان، بنا بر باور و نگرش دیگر، یکی از عوامل مهم در تغییر جمعیت اسلامی و هر تنظیم اسلامی و حزب سیاسی دیگر به حزب سیاسی مدرن و متعارف امروز ارزیابی می شود. شرایط و زمینه در تمام عرصه های حیات، مانع تبارز و شکل گیری جمعیت اسلامی به حزب سیاسی منظم و مقتدرِ مشابه احزاب سیاسی موجود در جوامع پیشرفته است. در تمام سال های نیم قرن اخیر که افغانستان شاهد شکل گیری جریان ها و احزاب سیاسی بود، تنها حزب چپِ دموکراتیک خلق افغانستان با کمک و حمایت حزب حاکم کمونیست شوروی به یک حزب سیاسی مشابه احزاب سیاسی چپ، دارای نظام حزبی و تشکیلاتی بود. این سازماندهی و تشکیلات که در وابستگی مطلق به حزب حاکم کمونیست شوروی قرار داشت، با سقوط حاکمیت حزب کمونیست شوروی و فروپاشی کشور شوروی، نیز درهم شکست و فروپاشید. در حالی که تنظیم های اسلامی و جهادی از نظر سیاسی حتی مورد علاقه و حمایت دولت ها و احزاب سیاسی حاکم و غیر حاکم مسلمان و کافر دنیا در دوران حمایت شان از این تنظیم ها قرار نداشتند تا آن ها را در تغییر به احزاب سیاسی سازمان یافته و متشکل تبدیل کنند.

آیا این دیدگاه ها به عنوان عوامل و موانع اصلی تدویر کنگره و مجمع عمومی جمعیت اسلامی در جهت بازسازی و نوسازی جمعیت به یک حزب سیاسی منظم و مقتدر درست است؟

اگر چنین باشد، چگونه می توان از این موانع عبور کرد و آیا راه گذر از این موانع وجود دارد؟

اگر این عوامل مانع تدویر کنگره جمعیت اسلامی نیست، چه عامل دیگر سد این راه است و راه شکستن این سد چیست؟

۱۰ –

شاید بتوان گفت که مجموع عوامل و موانع مورد بحث که قبلاً از آن سخن رفت و یا عوامل دیگری در عدم تدویر کنگره جمعیت اسلامی و ایجاد اصلاح و تغییر در جمعیت و تبدیل آن به یک حزب منظم و مقتدر سیاسی، تاثیر گذار و دخیل است. یا ممکن است یکی از این دیدگاه ها و تحلیل ها، عامل اصلی در عدم برگزاری کنگره جمعیت اسلامی باشد. با توجه به هریکی از این فرض ها و احتمالات، این دو پرسش مهم قابل پاسخ و بحث است:

  1. آیا عدم تدویر کنگره یا مجمع عمومی جمعیت اسلامی در جهت ایجاد اصلاح و تغییر برای تبدیل جمعیت به یک حزب سیاسی منظم و مقتدر، متضمن اهداف و منافع کسانی خواهد شد که مانع تدویر کنگره می شوند و یا از انجام مسئولیت و ایفای نقش خود به نحوی در برگزاری مجمع عمومی و ایجاد اصلاح و تغییر امتناع و احتراز می کنند؟
  2. علی رغم این عوامل متعدد و در هم تنیدگی آن به عنوان عوامل بازدارندۀ جمعیت اسلامی در مسیر اصلاح و تغییر، آیا ایجاد اصلاح و تغییر در جمعیت اسلامی در مسیر یک حزب منظم و مقتدر سیاسی، ناشدنی به نظر می رسد و یا میسر و عملی است؟  

شاید بتوان پاسخ به پرسش اول را از متن حوادث و تحولات سی دهۀ اخیر در میدان سیاست افغانستان دریافت و درک کرد. به آسانی می توان پاسخ این پرسش را از تجربه و شواهدی بدست آورد که در این سی سال همه شاهد آن بودند و همین اکنون نیز پیش چشمان شان ادامه دارد. حتی اگر برخی اعضای ارشد جمعیت اسلامی چه آنکه در درون جمعیت اسلامی و با این نام باقی ماندند و چه آنکه بیرون رفتند و حزب تشکیل دادند و حتی خود را عنصر و چهرۀ مستقل و بزرگتر از جمعیت معرفی کردند، به  کرسی دولتی و قدرت و ثروتی دست یافتند، موقتی و مقطعی بود. نه تنها آن ها به منافع دراز مدت و پایدار دست نیافتند و نرسیدند، بلکه منافع کوتاه مدت شان از این راه، تضمین نشد و ادامه نیافت. از این گذشته، ادامۀ رفتار و عملکرد آن ها در امتناع و احتراز از برگزاری کنگره جمعیت اسلامی و ایجاد اصلاح و تغییر، راه را برای تضمین همان منافع اندک و کوتاه مدت جداگانۀ شان می بندد.

در پاسخ به پرسش دوم می توان گفت که ایجاد اصلاح  تغییر در پدیده های سیاسی و اجتماعی در هیچ زمان و فرصتی، غیر عملی و از ناممکنات نیست؛ هر چند که جبران فرصت های از دست رفته بسیار دشوار و نا ممکن است. برگذاری مجمع عمومی جمعیت اسلامی و شکل دهی اصلاحات و تغییرات در جمعیت در جهت تبدیل آن به یک حزب منظم و مقتدر، به هیچ صورت یک امر غیرعملی و نامحتمل تلقی نمی شود. این ممکن و محتمل باید به یک گفتمان در درون جمعیت اسلامی و میان اعضای جمعیت تبدیل شود و از دل این گفتمان، تشکیل مجمع عمومی و ایجاد اصلاح و تغییر جمعیت اسلامی به یک حزب سیاسی منظم و مقتدر بر آید.  

جریان اسلامی و شورش مسلحانه ۱۳۵۴ علیه حکومت محمدداود                                           

نهضت یا جریان اسلام گرایی افغانستان که در دهۀ اخیر سلطنت محمدظاهرشاه، سال های فعالیت علنی و خیابانی جریان های سیاسی آیدئولوژیک چپ و راست با نام اخوانی ها شناخته می شدند، در سال ۱۳۵۴ خورشیدی برای برانداختن حکومت محمدداود در پنجشیر و لغمان دست به شورش نافرجام مسلحانه زدند. چهل دو سال بعد از آن سال هنوز این پرسش مطرح است که چرا جریان مذکور علیه داودخان و حکومتش وارد جنگ شدند؟

ریشه های شورش و جنگ علیه حکومت محمدداود به کجا بر می گشت و عوامل آن چه بود؟

این شورش چگونه، توسط چه کسانی و در کجا واقع شد و چگونه به شکست انجامید؟

پیامد این شکست برای جریان اسلامی چه بود؟ و …

کودتای سردار محمد داود و سرکوبی جریان اسلامی:

پس از کودتای سردار محمدداود(۲۶سرطان۱۳۵۲خورشیدی(۱۹۷۳)، جریان اسلامی تحت فشار و سرکوبی حکومت واقع شد. محمدصدیق فرهنگ مورخ افغانستان در پنج قرن اخیر معتقد است که در سرکوبی جریان اسلامی، اعضای حزب دموکراتیک خلق به خصوص جناح پرچم آن حزب که با محمد داود در حکومت شریک شده بودند و کودتا به همکاری آن ها انجام یافته بود، نقش داشتند. او می نویسد:

«پرچمیان که ضرب شصت عناصر اخوانی را در پوهنتون تجربه کرده بودند، پس از فراغت از مهم میوند وال در صدد قلع و قمع جمعیت های اسلامی برآمدند و محمد داود خان را به اجرای این کار قانع یا وادار ساختند.»

افزون بر ادعا و باور فرهنگ، سند منتشر شده از آرشیف اسناد حزب کمونیست شوروی، هر دو جناح حزب دموکراتیک خلق را در همکاری با حکومت محمد داود و مبارزه با نیروهای ارتجاعی فرا میخواند:

« متن شماره ۲_ C _ 25 . Nr مؤرخ ۱۹۷۴. ۰۱ . ۰۲

کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

مطابق فیصله نامه ی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی( فیصله نامه ی سال ۱۹۷۳) به شعبه ی روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی درهمکاری با شورای وزیران اتحاد شوروی وظیفه سپرده شد تا ضمن مراجعه به رهبران حزب دموکراتیک خلق، ازجناح “پرچم”ببرک کارمل و ازجناح “خلق”نورمحمد تره کی، ازآنها خواسته شود تا توانایی و مساعی شانرا درجهت حمایت از حکومت و تحکیم پایه های اجتماعی رژیم جمهوری و مبارزه علیه نیروهای ارتجاعی متمرکز سازند.

طرح پیام به ببرک کارمل و نورمحمد تره کی گسیل شود.

با کی. جی. بی مربوط شورای وزیران اتحاد شوروی( وشخص اف_کا_ مارتین) در زمینه توافق صورت بگیرد.

بجاست تا سفیر شوروی در افغانستان نیز با متن آشنا ساخته شود.

طرح فیصله نامه ی کمیته ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ضمیمه میباشد.

                                                       معاون رئیس شعبه ی بین المللی

                                                                          امضاء   »

اما این تمام داستان سرکوبی جریان اسلامی نبود. وسوسۀ کودتا و دسترسی به قدرت سیاسی، اعضای جریان اسلامی را در رویارویی با دولت سردار محمدداود قرار داد. می توان گفت که این وسوسه را در واقع محمد داود با کودتای نظامی اش علیه محمدظاهر شاه، در میان جریان اسلامی و گروه های دیگر سیاسی افغانستان ایجاد کرد. سردار داودخان سنت سیئه و بدی را بنا گذاشت و برای غصب قدرت به کودتا متوسل شد. او با این کودتا به دموکراسی تازه بنیاد افغانستان پایان داد و افغانستان را از مسیر طبیعی و مسالمت آمیز توسعه و ثبات سیاسی باز داشت.

رویهمرفته جریان اسلامی در طول دولت جمهوری محمدداود هفت بار تلاش به کودتا کرد؛ تلاش های که نا فرجام باقی ماند و راه را به سرکوبی این جریان توسط محمدداود و همکاران چپ او در حاکمیت مساعد کرد.  

جریان اسلامی،  فعالیت در درون ارتش و جذب نظامیان را بمنظور کودتا مورد توجه قرار داد. مسئولیت ارتباط با نظامیان را در آغاز حبیب الرحمن دانشجوی پولتخنیک به عهده داشت. او در قوس ۱۳۵۲(دسمبر ۱۹۷۳) دستگیر و به زندان رفت و سپس در اتهام براندازی دولت در۲۷ اسد ۱۳۵۳(۱۸آگست۱۹۷۴)اعدام شد. پس از دستگیری موصوف ده ها تن از فعالان جریان اسلامی بازداشت و زندانی شدند. شمار زندانیان این جریان به سیصد نفر می رسید. غلام محمد نیازی رئیس فاکولته شرعیات در ۲۳ ثور ۱۳۵۳خورشیدی و از رهبران این جریان در جمله دستگیر شدگان بود که به حبس ابد محکوم شد.

عبدرب الرسول سیاف، عبدالقادر توانا، غلام ربانی عطیش استادان دیگر دانشکده شرعیات دانشگاه کابل، شمس الحق و عبدالشکور دانشجویان فاکولته طب دانشگاه ننگرهار در میان دستگیرشدگان بود. تعقیب و سرکوبی فعالان جریان اسلام گرایی تا یکسال ادامه یافت. در این مدت جمعی از رهبران و فعالان این جریان چون: استادبرهان الدین ربانی، گلب الدین حکمتیار، محمد یونس خالص، محمدامین وقاد، جلال الدین حقانی، احمدشاه مسعود، احمدشاه احمدزی و . . . . به پاکستان فرار کردند. در حالی که بسیاری از این پناهندگان جریان اسلامی پس از کودتا و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق(اپریل۱۹۷۷)به عنوان رهبران و فرماندهان احزاب یا تنظیم های اسلامی یا جهادی تبارز کردند، بیش ازصد تن زندانیان این جریان در جوزای ۱۳۵۷خورشیدی که دوران زندان خود را بر مبنای محاکم دولت محمدداود سپری کرده بودند توسط حکومت حزب دموکراتیک خلق تیرباران شدند.

نخستین شورش مسلحانه:

در زمستان سال۱۳۵۳خورشیدی(جنوری و فبروی سال۱۹۷۵عیسوی)بیش از چهل تن اعضای نهضت اسلامی افغانستان تحت تعلیمات نظامی قرار گرفتند. یک عضو نهضت مذکور که در این تعلیمات شرکت کرده بود گفت:«با استفاده از رخصتی های زمستانی مکاتب و پوهنتون(دانشگاه) به تعداد چهل نفر از فعالان نهضت اسلامی کشور در یک قرارگاه نظامی ارتش پاکستان در ایالت پنجاب تحت تعلیمات نظامی قرار گرفتند. برخی از این افراد متعلمین مکاتب و محصلین  پوهنتون کابل بودند که در ارتباط دایمی به رهبران نهضت اسلامی  که در پشاور بسر میبردند، قرار داشتند. عده ای از آنها چون گلبدین حکمتیار و احمد شاه مسعود در پشاور و مناطق قبایلی زندگی میکردند. چهل نفر اعضای نهضت اسلامی در دو گروپ بیست نفری از سوی افسران نظامی ارتش پاکستان تعلیم نظامی فرا می گرفتند. در رأس این دوگروه بیست نفری احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار قرار داشت. پس از پایان یافتن دوره آموزش، تمام متعلمین و محصلینی که از داخل  رفته بودند دو باره به محل دروس شان برگشتند. به آنها یک میل اسلحه سبک که اکثراً ماشیندار کوچک اشتنگن بود داده شد تا در موقع قیام نظامی علیه دولت استفاده کنند. به آنها گفته شدکه اسلحه را تا آن وقت مخفی نگهدارند و بصورت عادی در محل کار و آموزش شان زندگی نمایند. ماموریت من شرکت در قیام کابل بود. اما در کابل عملیاتی انجام نشد و من بعد از چند روز اسلحه را به نفر ارتباطی خود با مرکز رهبری نهضت تحویل دادم.»

ماموریت اعضای جریان اسلامی پس از تعلیمات نظامی قیام یا شورش مسلحانه علیه حکومت محمد داود بود. گلبدین حکمتیار که پس از دستگیری و اعدام حبیب الرحمن مسئول تنظیم نظامیان ارتش این مسئولیت را بدوش گرفته بود جانبدار جدی این عملیات شمرده می شد؛ در حالی که شماری از اعضای جریان اسلامی باشورش مسلحانه مخالفت میکردند. برهان الدین ربانی یکی از این مخالفان بود که در زمان قیام راهی مصر و عربستان سعودی شد. سپس حکمتیار ادعا کرد که وی به عنوان نماینده نهضت اسلامی به سعودی رفت اما در انجا با سفارت افغانستان تماس گرفت و در صدد تفاهم و سازش با محمدداود برآمد. استادبرهان الدین ربانی خود نیز از تفاهم بی نتیجه با محمد داود و حکومت وی سخن گفت و باری اظهار داشت که به داود خان نامه نوشت و در نامه خواستار مذاکره شد و او را به عواقب نزدیکی اش با کمونیستان هوشدار داد. وی اظهار داشت که حتا نامه ارسالی اش به محمد داود تا سال ۱۳۷۱خورشیدی که به کابل برگشت و در رهبری دولت افغانستان قرار گرفت در دفتر صدارت حفظ شده بود.

شورش مسلحانه با نقش محوری گلبدین حکمتیار مسئول ارتباط جریان اسلامی با ارتش و نظامیان دولت افغانستان عملی شد. وی که به پیروزی این شورش از طریق کودتای نظامیان ارتباطی در پایتخت اطمینان داشت فرماندهی عملیات را در کابل خود بدوش گرفت. مسئولیت یا فرماندهی عملیات را در ولایت لغمان مولوی حبیب الرحمن، در کشم بدخشان داکتر عمر، در سرخرود ننگرهار آدمخان، در کنر معلم گل محمد و محمدمالک، در بتی کوت ننگرهار عزیزالرحمن و عبدالرحیم و در پنجشیر به ادعای حزب اسلامی خواجه محفوظ و شاه ابدال و به روایت دیگر احمدشاه مسعود بدوش داشتند.

شکست شورش در لغمان و پنجشیر:

در کابل هیچ صدایی از عملیات نظامی و از افسران ارتباطی برنخواست. شورش در کنر و کشم بدخشان قبل از آنکه آغاز شود، سرکوب شد. در لغمان و پنجشیر که شورش مسلحانه در ۲۸سرطان ۱۳۵۴خورشیدی(۱۹جولای ۱۹۷۵عیسوی)بوقوع پیوست به ناکامی انجامید. بسیاری از شرکت کنندگان این عملیات دانشجویان دانشگاه و یا شاگردان مکاتب بودند که تنها با احساسات و عواطف به این صحنه ها کشانده شده بودند. قیام کنندگان لغمان به فرماندهی مولوی حبیب الرحمن استاد فاکولته شرعیات دانشگاه کابل عبارت بودند از:

عبدالعالم دانشجوی پولتخنیک کابل، عزیزالرحمن دانشجوی فاکولته حقوق و علوم سیاسی و فضل الرحمن دانشجوی دانشکده شرعیات برادران مولوی حبیب الرحمن، سمیع الله اسلامیار فارغ صنف دوازدهم ، غلام سخی واثق محصل فاکولته ادبیات و علوم بشری، گل رحمان فارغ لیسه، معلم محمد نذیر لیسانسه دانشکده تعلیم و تربیه، عبدالعظیم فارغ لیسه، عبدالقیوم فارغ لیسه، مولوی محمدمیر دانشجوی دانشکده شرعیات، نورالحق متعلم صنف ۱۲لیسه، معلم سید احمد، ملاعبدالخلیل، معلم عبدالستار، غلام دستگیر(صائم)، محمد هارون فارغ لیسه، عبدالاحد فارغ لیسه، ملاسحرگل، محمدالله فارغ لیسه، محمدقائم فارغ لیسه، قاری محمدمعصوم، محمدطاهر ،عبدالغفور و جنت گل. بسیاری از این افراد از مرکز ولایت لغمان بودند و از میان آنها تنها عزیزالرحمن، غلام دستگیر و محمد هارون به پشاور فرار کردند و بقیه به شمول مولوی حبیب الرحمن مسئول این عملیات دستگیر و زندانی شدند.

شمار شرکت کنندگان در عملیات پنجشیر در حدود چهل تن می رسید و برخلاف شورشگران لغمان به مناطق مختلف افغانستان تعلق داشتند. این افراد عبارت بودند از:

احمدشاه مسعود، کفایت الله مصطفی، محمداسحاق(انجنیر حبیب الرحمن)، شاه ابدال، انجینرشفیق، محمدعمر، محمدنسیم دانشجویان دانشگاه کابل، محمد ولی، محمد نعیم، احمدجان، محمودشاه، محمدنسیم، صوفی نعیم، ملک خان، محمد اصغر، عبدالحمید، غلام حیدر و محمد احسان از پنجشیر، صفرمحمد شیون دانشجوی فاکولته انجینری، محمدنادردانشجوی دانشکده حقوق و علوم سیاسی و شیرمحمد از بدخشان، محمد عثمان دین پرور، حفیظ الله افضلی، عبدالحمید سالک ازولایت هرات، عبدالستار لیسانسه دانشکده اقتصاد از جبل السراج، خواجه محفوظ منصور وغلام محمد از پلخمری، میرغلام رسول فارغ انستیوت اداره صنعت ازخوست وفرنگ وغلام مصطفی ازاندراب ولایت بغلان، عبدالطیف (نصرالله) دانشجوی طب از ولایت تخار، عبدالقیوم دانشجوی طب و امان الله(نصیر)از بگرام پروان، معلم گل محمد از لوگر، مدیر محمدعلم از چهار آسیاب کابل و محمدنسیم طارق.  

عملیات نظامی در پنجشیر پس از چند ساعت تصرف مرکز ولسوالی به ناکامی انجامید. شماری کشته شدند، دوازده تن را حتا مردم دستگیر کردند و به حکومت محمدداود تحویل دادند و تعدادی به شمول احمدشاه مسعود از معرکه جان سالم بردند و به پشاور پاکستان برگشتند.

حکومت محمدداود پس از سرکوب شورش مسلحانه جریان اسلامی شمار بیشتر اعضا و هوادارن این جریان را به زندان افگند. سه تن از اعضای رهبری این جریان(مولوی حبیب الرحمن، داکتر محمدعمر و خواجه محفوظ منصور) تا پایان سال۱۳۵۵خورشیدی اعدام شدند، ۲۳تن زندان ابد دریافتند و ده ها تن دیگر محکوم به زمان های مختلف زندان شدند. سپس ۱۸۰ تن این زندانیان به استثنای عبدرب الرسول سیاف استاد دانشگاه کابل در حاکمیت حزب دموکراتیک خلق(هشتم جوزای ۱۳۵۷خورشیدی)که مدت زندان خود را مطابق محکمه سپری کرده بودند تیرباران شدند.

تبعات و پیامد شکست شورش برای جریان اسلامی، گسترش اختلاف و تفرقه بود. این تفرقه و جدایی میان حکمتیار و استاد ربانی و جانبدارانشان،  شدید و عمیق شد. احمدشاه مسعود سالهای بعد در مصاحبه با هفته نامه “الوطن العربی”چاپ پاریس گفت که حکمتیار پس از برقراری رابطه با بوتو و مقامات پاکستان، حملاتی را در پنجشیر، کنر، ننگرهار و لغمان علیه حکومت محمدداود براه انداخت:«من مسئول منطقه پنجشیر بودم. این عملیات به شکست مواجه شد. حکمتیار خواست طبق استراتیژی خاص خودش عمل گردد و من شخصاً مخالف آن بودم. ولی چون دستور نظامی بود به اجرای آن اجباراً تن دادم. از آن پس اختلاف میان ما ظاهر شد و در نتیجه از جمعیت اسلامی انشعاب کرد و حزب خود را اساس گذاشت.»

گلبدین حکمتیار که در واقع به چنین روابطی اشاره میکند از همکاری حکومت بوتو با شورش لغمان و پنجشیر و تغیر سیاست محمد داود سخن میگوید:« دداود په وخت کی په پاکستان هره ورځ چاونی کیدی حیات شیرپاو  ووژل شو، اجمل ختک په کابل کی ناست ده او ملا تریی کاوه. زه چی پاکستان ته راغلم نو بوتو له مونژ نه مرسته وغوشته، مونژ هم له وخت نه گته وکره او د بوتو دحکومت په مرسته مو د داود د حکومت پر ضد په عملیاتو لاس پوری کر. کله چی سریده د داود ماغزه ځای ته راغلل! او بوتو حکومت سره یی خبری  پیل کری. (در دوره حکومت داود هر روز در پاکستان انفجار رخ میداد. حیات شیرپاو کشته شد و اجمل ختک که در کابل نشسته بود از این قتل حمایت میکرد. وقتیکه من به پاکستان آمدم بوتو از ما همکاری خواست. ما هم از وقت استفاده کردیم به کمک حکومت بوتو علیه حکومت داود دست به عملیات زدیم. تا آنکه مغز داود به جای آمد و با حکومت بوتو داخل مذاکره گردید.)»

نتیجۀ این شورشِ هر چند ناکام متدرجاً به تغییر سیاست خارجی محمد داود منتهی شد و در صدد روابط نزدیک با پاکستان و حل منازعۀ دیورند بر آمد؛ اما این نزدیکی به قیمت جان و اعضای خانواده اش تمام شد.  

دیدگاه غبار، حبیبی و فرهنگ، سه مورخ نامدار معاصر در مورد خراسان و افغانستان

میرغلام محمدغبار:«تا قرن هژدهم(افغانان) نام عمومی پشتو زبانان مملکت قرار گرفته بود و بعد از قرن هژدهم وسعت آن بجای رسید که نام عمومی مردم افغانستان اعم از دری زبانان و ترکی زبانان و غیره شناخته شد.»

 پس از فروپاشی و تجزیۀ کشور وسیع خراسان، کلمه افغان نخست از قبیله  خاص پشتون به قبایل مختلف قوم پشتون و سپس به  اقوام مختلف ساکن در محدودۀ  این  کشور نهاده شد. به قول غبار:« بالآخره اسم افغان وافغانستان بمیان آمده  و به  مرور قرون از قبیله  به قبایل و طوایف انتقال  و  به  تدریج  از نشیب های جبال سلیمان به  تمام  صفحات جنوب  هندو کش تا دریای سند منتقل و در نهایت به تمام ملت و مملکت خراسان قرون  وسطی  اطلاق گردید  و امروز جانشین آریانای قدیم  به  شمار میرود.»

مرحوم عبدالحی حبیبی مؤرخ معاصر کاربرد تاریخی واژۀ افغان را یک هزار و هفتصد سال قبل وانمود میدارد. اینکه کلمه افغان در اصل و ریشۀ خود از زبان پشتو گرفته شده یا فارسی دری، چندان روشن نیست. در حالی که در متون قدیم عربی و فارسی، افغان به قبیله و یا قبایل پشتون ساکن در مناطق جنوب و شرق کشور منسوب شده  است اما در مورد پشتو بودن واژۀ  افغان شک و تردید وجود دارد. در حواشی  و تعلیقات فرید بیژند به کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان تاًلیف میرغلام محمد غبار کلمه افغان  از کلمه های کهن دری (فارسی) خوانده می شود. در نوشته مذکور می آید:

« درزمان کوشانیان، درسده های نخستین میلادی بود که درسرزمین پشتونان و همسایگان، کیش بودایی گسترش پیدا کرد و جای کیش زردشتی را گرفت و از این راه میان مردمان ایران  وجه  جدایی  و شکاف مذهبی پدید آمد. تیره ای از کیش زردشتی روی  میگرداند و از هم کیشان  و هم نژادان  خود  جدا  میگردد و چون در منطقه ای که میزست، پیروان کیش زردشتی بسیار بودند، به منطقۀ  دیگر که همباوران تازه  را در برداشت روی می آورد. و همین باعث میگردد  که  در  نظر  بقیه زردشتی کیشان  که همانا اشکانیان  و ساسانیان باشد(اوغان) خوانده شود.»

مؤلف انگلیسی کتاب افغانان یا گزارش سلطنت کابل جنرال مونت استوارت الفنستون نیز احتمال میدهد که واژه افغان از بان فارسی گرفته شده باشد. او می نویسد:« درمورد اصل نام ” افغان” که  اکنون  بصورت عام بر آن ملت اطلاق می شود، اطلاعات دقیق و مشخصی  در دست نیست و شاید  که  نام  جدید  باشد. این نام را  آنان از طریق زبان فارسی گرفته اند.»

قبل از آنکه افغانستان به عنوان نام کل کشور رسمیت و شهرت یابد و جانشین اسم خراسان شود، کلمه افغان در اسناد و تالیفات مؤ رخین و جغرافیه نگاران، تنها معرف قوم پشتون و مناطقی در جنوب و شرق کشور بنام افغانستان مبین محل و منطقۀ سکونت پشتونها بود. مرحوم عبدالحی حبیبی نویسنده و مؤرخ افغان این امر را روشن میدارد:«اما در بارۀ کلمه افغانستان هم میتوان گفت که این نام محدثی نیست که درعصر احمدشاه ابدالی خلق کرده باشند، بلکه قرن ها قبل از او یعنی هفتصد سال پیش از این موجود و مستعمل بود و ما در تاریخ هرات سیفی هروی تالیف(حدود۷۲۱هجری) می بینیم که وی همین سرزمین های شرقی افغانستان را تا مجاری سند بنام افغانستان می خواند و از این بر می آید: در زمانی که هرات پایتخت آل کرت بود و مملکت بعد از سپری شدن دوره های وحدت سیاسی غزنویان و غوریان بسبب تجاوز چنگیزیان بسوی تجزیه  و ویرانی میرفت، نام افغانستان  در آنوقت هم  رواج  داشت ولی نه  با وسعتی که  در زمان امپراتوری احمد شاهی کسب کرده  بود. در زمان تیموریان هرات  مولانا کمال الدین عبدالرزاق ثمرقندی هروی که در سنه ۸۱۶ هجری در هرات بدنیا آمده  و یکی از دانشمندان و مؤرخان و رجال قضاء و سیاست دربار هرات بود تاریخ  مطلع سعدین  و مجمع بحرین خود را  در سنه (۸۵۷ هجری) نوشت وی نیز در این کتاب، افغانستان را با همان وسعت جغرافی که سیفی میشناخت مکراَ مذکور میدارد که جزوی از مملکت وسیع  تیموریان هرات بنام  خراسان  بود  که  معین الدین اسفزاری هم  در  روضات الجنات  افغانستان  را مکرآ  ذکر میکند.»

مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ نیز به معنی واحد و یکسان هردو واژۀ  پشتون  و افغان تأکید میکند:

«هنگامیکه زبان پشتو به مرحله خط  و کتابت رسیده است کلمات افغان و پشتون در آثار نویسندگان و شاعران این قوم با مفهوم واحد به جای یکدیگر استعمال شده اند. بنا بر این بطور کلی و اجمالی میتوان گفت که خود  پشتونها ترجیحاً خود  را پشتون  گفته  اند، در حالی که فارسی زبانان آنان را افغان و هندیان، پتهان نامیده اند و هر سه کلمه از  سدۀ  شانزدهم  به بعد  در کتابت راه  یافته  و در معنی واحد  بکار رفته است.»

اولین بار در مکاتبات و معاهدات رسمی با دولت های خارجی نام افغانستان را “لارد اکلند” وایسرای هند در نامۀ خود عنوانی شاه شجاع در آگست ۱۸۳۸(جمادلاول ۱۲۰۴) بکار برد. و حتی جنرال استورات الفنستون که در راًس هیئتی بریتانیا دراکتوبر ۱۸۰۸ بدربار شاه شجاع میرود و بعداً کتاب افغانان یا سلطنت کابل را نوشت نام رسمی کل کشور را خراسان میگوید. او می نویسد:« نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که به کار بردن این نام درست نیست؛ از یکسو تمام  سرزمین افغانان در محدودۀ خراسان  داخل  نیست  و از سوی  دیگر در بخش مهم  آن ایالت، افغانان ساکن  نیستند.»

اینکه الفنستون کاربرد نام خراسان را به قول خودش به  این دلیل که در بخش مهمی آن افغانان ساکن نیستند نادرست  میداند از سیاست های انگریزی  استعماری آن دوران بریتانیا ناشی می شود. همان سیاستِ ایجاد تفرقه  بنام  قومیت ها و جلوگیری از رشد و ایجاد ملت – دولت در افغانستان و در بسیاری از سرزمین های تحت اشغال و استعمار. وگرنه الفنستون به خوبی میداند که نام خراسان در طول قرون متمادی نام رسمی سرزمین و کشوری بود که افغانستان کنونی بخش عمدۀ آن را تشکیل میداد و در آن کشور به قول الفنستون افغانان که منظور او پشتون ها است ساکنان قدیمی خراسان بودند. بیان حدود و قلمرو کشور خراسان در منابع مختلف محققین، مؤرخین و جغرافیا نگاران دنیا هیچ نقطۀ ابهامی دراین مورد باقی نمیگذارد. عبدالحی حبیبی می نویسد: «درسنه ۷۳۳ ق هنگامیکه  ابن بطوطه جهانگرد عربی از این جا بسوی هند از دریای سند  گذشت(محرم ۷۳۴ ق) وی تمام این سرزمین را به شمول ترمذ و سرخس و هرات تا سلسله کوه هندوکش و سلیمان و دره هایی که از کابل و غزنی بسوی کنار های  سند گذشته، خراسان می نامد. این تسمیه  وقتی خوبتر تحقق  میابد که  شاهرخ  پسر امیر تیمور، هرات را مرکز خراسان  و  پایتخت خود میگرداند  و حدود  مملکت او از دریای سند  تا  حدود  پارس میرسد. . .   

در سنه ۹۲۲ ق بابر از کابل بر دهلی  تاخت،  چون آن شهر را گرفت جمالی دهلوی  در مدحش گفت:

از خراسان  چون  به  هندوستان  شدی  آمد  ترا

بخت  و  دولت  در یمین  فتح  و نصرت  در یسار

دراین وقت نزد جمالی دهلوی تمام کابلستان تا دریای سند خراسان بود.»

شاهان پشتون درانی تا دوره شاه شجاع خود را شاهان خراسان می خواندند. و حتی مردم عام پشتون در ولایات جنوب و شرق در دو سه قرن اخیر حین سفر تا شبه قاره هند  خود را از کشور خراسان می نامیدند. به قول مرحوم عبدالحی حبیبی:

«مردم افغانستان مخصواً پشتو زبانان کوچی  وقتی که  از مساکن  خود  در  ولایات  ننگرهار و پختیا (پکتیا) و غزنی و قندهار در زمستان  بسوی  شرق  حرکت می کنند  و در آنجا  از سرزمین های  کوهستانی خود به مراتع تاریخی  قدیم در وادیهای دریای سند پای  می نهند  چون  مردم  بومی  از  وطن  اصلی شان  بپرسند گویند از خراسان آمدیم  و در وادی پیشین بین هند و باغ  و قلعه سیف الله تا کنون جایی بنام خراسان کاکر نا میده  می شود  که  وسعت شرقی  این نام  را می  رساند.»

اما، حالا افغانستان، نام کشور مستقل و واحدی است که در آن اقوام مختلف زندگی می کنند. افغان نیز برخلاف گذشته کم از کم بصورت رسمی و قانونی،  تنها معرف پشتون ومترادف کلمه پشتون نیست. افغانستان با همین نام و همین جغرافیا و همین مرزهای سیاسی و جغرافیایی اش علی رغم آنکه در بی ثباتی و عقب ماندگی عرصه های مختلف حیات دست و پا می زند، واقعیت انکار ناپذیر است. بازگشت به خراسان و به مرزهای خراسان و در حسرت لوی افغانستان، تنها یک توهم و یک رویای تعبیر نایافته و نامحتمل است. عبور از بحران سیاسی و اجتماعی داخلی در افغانستان، بستگی به ایجاد جامعۀ شهروندی و شکل دهی ملت مدنی و شهروند دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا