خبر و دیدگاه

رُخ دیگر پروندۀ حبیب استالفی

altفرمانده پیشین پلیس کابل، آقای جنرال محمد ظاهرظاهر، بتاریخ 03.11.2014   در برنامه ی « قاب گفتگو- سری هشتاد و پنجم » تلویزیون طلوع، درمورد چگونگی گرفتاری حبیب استالف، اظهارت و اشاراتی داشت که در ورای آن « رُخ » دیگر حبیب استالف و پرونده او را میتوان به تماشا نشست.

آقای جنرال از قول حبیب استالف نقل کرد که او وقتی خودش را درچنگ پلیس اسیریافت، سعی کرد مرا تطمیع و تهدید کند. به قول فرماندۀ پیشین پلیس کابل، متهم به شخص او گفته بود :« بیهوده خود را به درد سر و زحمت نیانداز و مرا همین جا آزاد کن زیرا اگر مرا به قوماندانی پلیس هم ببری به زودی مجبور خواهی شد رهایم کنی. » اما فرماندۀ دلیر زیربار تهدید و تطمیع حبیب نرفته او را به مقرفرماندهی پلیس کابل برده، به زندانش می افگند و بازجویی های ابتدایی از حبیب را آغاز می کند.  درجریان بازجویی های نخستین  حبیب به فرماندۀ پلیس گفته بود :« من از اول اینکاره نبودم؛  زمانی فامیلم همسرم بیمار بود و من هیچ پولی برای دوای او نداشتم … همان بود که برای نخستین بار راننده ی تاکسی ای را به قتل رساندم و جسد او را به تهِ چاهی انداخته و موترش را به فروش رساندم…» و « من که از غریبان چیزی نمی دزدیدم، بلکه از زورمندان و صاحبان ثروت می دزدیدم پس چرا با من سخت می گیری؟».

دیدن آن برنامه و شنیدن گفته های حبیب استالف، از زبان جنرال ظاهر، مرا وا داشت تا نگاهی به گذشتۀ حبیب استالف بیاندازم و پاره ها قطعات این پازل را گونۀ کنار هم بگذارم که تصویری روشن از حبیب استالف و رویداد های درپیوند به آخرین سفر او به کابل جلو چشم خواننده قرار گیرد.  اما با قاطعیت می گویم که به نیت مظلوم نمایی ویا قهرمان سازی از حبیب استالف، این نبشته را آغاز نکردم بلکه میخواهم نگاهی دو باره و شاید چند باره به پیش زمینه ها و عوامل و شرایطی که « وزیرگل » را  به « حبیب استالف » مبدل کرد از روزنۀ آسیب شناسی اجتماعی داشته باشم و تا حد ممکن توجه خوانندۀ آگاه را به قصۀ پرغصۀ بیعدالتی حاکم در اجتماع ما و پیامد های زیانبار آن جلب کنم.  و اما حبیب استالف در پرونده های اطلاعاتی :

نام اصلی:  وزیرگل

ولد:  عبدالکریم

محل تولد:  قریه شورابه ولسوالی استالف-

درجۀ تحصیل:  بیسواد

درجۀ تحصیل پدر :  بیسواد

حالت مدنی: متاهل دارای دو همسر و شش فرزند

شغل پدر:  آزاد –   دهقانکار بی زمین بیکار-

وزیرگل که بعد ها به حبیب استالف، شهرت یافت درجریان سالهای حاکمیت سیاه کیبل و جهل طالبانی، محافظ بادیگارد- یکی از فرماندهان محلی به اسم« قوماندان مرزای رباط» بوده است. مرزای رباط از نگاه تشکیلاتی مربوط حاجی الماس خان از اعضای سابقه دار حزب اسلامی  حکمتیار و فرمانده مربوط آن حزب در مناطق شمالی است.

سفر حبیب استالف  ازسویدن بسوی چوبه دار

بربنیاد یافته های من وزیرگل- ح ا پس از دست یازیدن به اولین قتل در اواسط سال 2000  ترسایی برابر 1380 هجری خ تا  دو سال آینده سیاهۀ درازی از سیاه کاری و آدم ربایی را بنام خویش رقم میزند تا آنکه پلیس کابل او را دراواخر 2002 /1382 بدام می اندازد و در زندان فرماندهی پلیس کابل به بند می کشد. اما وزیرگل موفق به فرار می شود- فرار داده می شود- و سال 2003 با استفادۀ از هویت خواهر زاده اش، به اسم خالد به کشور سویدن پناهنده شده و همانجا اقامت می گیرد. گفته می شود که او پس از 2003 تا زمان دستگیری، دیگر به کابل و افغانستان سفر نداشته است؛ درعوض سفرهای بسیار از او به پاکستان و دبی گزارش شده است. ظاهرن حبیب پولی را که از راه قتل و آدم ربایی بدست آورده بود درامور بازرگانی سرمایه گذاری کرده و سفرهایش به منظور داد و ستد کالا و فرستادن آن به افغانستان بوده است.

  درپروندۀ حبیب آمده است که او درجریان سفر هایش به دبی و پاکستان ،با همایون جریر و پدر زن او (گلبدین حکمتیار) دیدار های داشته و درنهایت از سوی آنها ماموریت می گیرد تا یکی از بزرگان صاحب نفوذ و اقتدار شمالی را  به قتل رساند. حبیب در آخرین سفرش به کابل  که او را به پای چوبه دار برد؛  نه بعنوان یک تبهکار که پیشینۀ آدم ربایی و قتل را درکارنامه سیاه خود دارد بلکه  درهئیت یکی از ماموران اطلاعاتی حزب اسلامی  و به همکاری افراد و هوا داران آن حزب که در ساختار نیرو های امنیتی حضور دارند با عبور از دهلیزی امن وارد آن شهر می شود. همان های که زمینۀ ورود بی درد سر او را به افغانستان و شهرکابل فراهم کردند وظیفه داشتند تا مخفیگاه، اسلحۀ مورد نیاز و تسهیلات لازم دیگررا برای او آماده سازند. به حبیب گفته بودند تا با افراد مطمین آنها در رده های متوسط و بالای نیروی های امنیتی تماس بگیرد تا از طریق آنها امکان نزدیک شدن به « هدف » برایش میسرگردد. اما ناشی گری حبیب که از کار های اطلاعاتی سررشتۀ نداشت،  سبب میشود که ماجرا باژگون اتفاق بیفتد. حبیب سعی می کند از طریق اطرافیان هدف به او نزدیک شود، و چنان هم میشود. اما در انتخاب شخص مورد نظرش دچار اشتباه میشود و به سراغ کسی می رود که از مطمین ترین افراد هدف است. حرکت بعدی را طرف مقابل حبیب، با شگرد های ضد جاسوسی انجام می دهد و  وی را بدام می اندازد. با حبیب در شهر کابل قرار می گذارند تا برود و اسلحه مجهز با صدا خفه کن را تسلیم شود و زمان اجرای برنامه اشرا تعین کنند. وقتی حبیب به محل دیدار میرود، طرف برای اغفالش اسلحه بدون سوزن را به او تسلیم میدهد؛ و درهمان جا پلیس که از قبل و توسط هدف از حضور حبیب درشهرکابل اطلاع یافته است به سروقتش میاید و حبیب را دستگیر می کند.

گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی

گفتی قرار یابم خود بی قرار گشتی

 بدینگونه حبیب که یازده سال قبل از فرماندهی پلیس شهرکابل موفق به فرار شده و درتمام این سالها از بیم گرفتاری فراری بود، با پای  خود به صید گاه میرود و بدام می افتد. قرار اطلاع  در اثرهمکاری حبیب با مامورین اطلاعاتی دولت افغانستان، امنیت ملی موفق به گرفتاری فردی به اسم رئیس خدایداد ، که او را بزرگترین تبهکار کشور در صد سال اخیر لقب داده اند؛ شده است. آنگونه که در فیلم مستند چگونگی دستگیری رئیس خدایداد آمده است گویا یکی از اهداف برگشتن او به کابل زمینه سازی برای رهایی فرار حبیب بوده است. ولی در واقعیت امر چنین ادعای درست نیست زیرا حبیب، از رئیس خدایداد بعنوان یکی از رقبا و حریفان خویش که با وی همچون دشمن رفتار می کرده است، اسم برده.

آنانی که حبیب را به کابل فرستاده بودند به او اطمینان داده بودند که مهره های  وفا دار و صاحب اقتداری در رده های بالایی دولت افغانستان، دارند که بی دریغ از« پیک » رهبر خویش حمایت خواهند کرد و اجازه نخواهند داد  تا سایۀ قانون و مامورین اجرای قانون برسرش بیافتد. اما چه خوش گفته اند که « روز بد برادر ندارد.».

 می گویند :« تدبیر کند بنده- تقدیر کند خنده » حبیب سیاه بخت که در واقع با جسد اولین قربانی، خویشتن را نیز به تهِ همان چاه پرت کرده بود؛ یازده سال تلاش کرد تا از گذشته اش فرار کند. نام دیگری اختیار کرد و خالد را جانشین حبیب استالف ساخت؛ همانگونه که سالها پیش حبیب استالف شده بود تا «وزیر گل» قاتل را در قعر همان چاه کنار جسد رانندۀ تاکسی دفن کند. پیشۀ آبرومند اختیار کرد تا شاید خالد آرزو های نا تمام « وزیرگل » را برآورده سازد و آبروی رفتۀ « حبیب استالف » را پرده. بی خبر از اینکه گذشته اش بخش جدایی نا پذیری از خود اوست و همه جا او را دنبال خواهد کرد. سرنوشت حبیب ،را که دستش به خون بیگناهان بسیاری آلوده بود به دام کسانی انداخت که از جایگاه سیاست و به نام خدا سالهاست بی محابا آدم می کُشند. از نگاه من تلخترین بخش زندگینامۀ حبیب همین بخش است. او سعی داشت تا از گذشته اش ببرد و شاید می کوشید تغییر رویه دهد؛ ولی گیر کردن در تلهِ آدم کشان حزب اسلامی این فرصت را از او گرفت. درپروندۀ حبیب آمده است که او درجریان سفر هایش به دبی و پاکستان، با کسانی از حزب اسلامی آشنا گشت تا رفته رفته به دیدار حکمتیار هم رسید. اما تحلیل من اینست که افراد فعال حزب اسلامی در سویدن،  که میدانستند حبیب مدتی با یکی از سرگروپهای آن حزب، همراه بوده است و در مورد پرونده های جرمی او نیز آگاهی داشتند؛ احتمالن او را بهترین گزینه برای اجرای ترور آن شخصیت جهادی سیاسی درشمالی تشخیص داده و  وی را به اینکه هویت و کارنامه های خونبارت را به پلیس و مسوولین امور مهاجرت کشور سویدن گزارش خواهیم کرد تهدید نموده، وادار به سفرهای پشاور و دبی ساخته اند. هموطنانی که در سویدن یا درکشور های دیگر اسکاندینوی، بسر می برند بخوبی میدانند که سویدن یکی از پایگاه های امن  افراد حزب اسلامی و طالبان است.

همانگونه که جنرال ظاهر، هم خاطر نشان ساخت، حبیب حتی تا دم مرگ از آوردن نام کسانی که نان خود را در روغن آمیخته به خون کمایی های حبیب مسکه می مالیدند ابا ورزید، به این امید که شاید راز داری سرش را از بردار رفتن نگه دارد. غافل از اینکه کُرسی نشینان ستم پیشه و ریا کار که در واقع شریکان جرمی حبیب بودند هماندم که « قرعۀ فال» را بنام او زدند؛ دست از او شسته و کشته اش پنداشته بودند: «دست از تو می شستم کف صابون پر از خون بود.».  میتوان گفت حبیب یک بخت برگشتۀ به تما معنا بوده است؛ زیرا پلیس هفتاد و دو ساعت پس از دستگیری او را به ریاست تحقیق امنیت ملی، تحویل میدهد، که در راس  آن یک حزبی سابقه دار دیگر به اسم « پتیال» قرار دارد. یکی از همولایتی های حبیب، که خود از منسوبان نیرو های امنیتی است افشا کرده که درمدتی که حبیب در ریاست تحقیق امنیت ملی، زندانی بود بستگان نزدیک او پس از واسطه و وسیله بازی های بسیار میتوانستند به دیدارش بروند، ولی ملاقات باید درحضور یکی از کارمندان ریاست تحقیق صورت می گرفت. به اینصورت حتی اگر حبیب قصد افشاء کردن هدف اصلیش از سفر به کابل، و اسم بردن از مهمانداران و همکارانش را هم میداشت بی فایده بود.

حضور هم زمان همایون جریر و حبیب استالف درکابل

همایون جریر، داماد گلبدین حکمتیار، که ریاست دو شرکت نفتی مستقر در تهران و قبرس را به عهده دارد و گفته میشود سرمایه شرکت او در تهران به 170 میلیون دالر میرسد، درعین حال مسئول امور مالی حزب اسلامی در کابل هم است. روشن نیست که آیا اسم او در فهرست های سیاه و سرخ نیرو های بین المللی درج است یا خیر؟ ولی طوری به نظر میرسد که او به کشور های اروپایی یا حد اقل اروپای شرقی بدون مانع سفرهای دارد. جالب اینست  که در همان روز های که حبیب استالف به همکاری افراد حزب اسلامی، در درون ساختار دولت کرزی، وارد کابل شده بود، همایون جریر، نیز درکابل بوده است.

بتاریخ دوازدهم نومبر سال 2013 نگارنده برای گفتگو درمورد مساله یی فرهنگی، به منزل آقای احمد ولی مسعود رفته بودم.  چون ایشان در هماندم که من به منزل شان رسیدم با سفیر کشورجاپان ملاقات داشتند، ناگزیر باید منتظر میماندم. من با استفاده از فرصت به سراغ محافظان آقای مسعود، که با آنها آشنایی قبلی داشتم رفتم تا با آنها نیز دیداری تازه کنم. یکی از آنها درجریان گفتگو با اشاره به ساختمان رهایشی که درست روبروی منزل آقای مسعود، واقع شده است گفت که مدتی قبل درهمین خانه یک همسایه نو کوچ آمد ولی رفتار او طوری بود که خیلی زود ما به نسبت به او مشکوک شدیم. او افزود که مرد مورد نظر حتی برای سوار شدن به موتر، پا به کوچه نمی گذاشت بلکه راننده های که دنبالش میامدند، موتر را داخل حویلی ساختمان برده او را سوار می کردند و بعد از در بیرون می شدند درحالیکه صاحب خانه حتی درداخل موتر هم سر و رویش را با دقت تمام همراه  با دستمال می پوشاند. و از همه عجیب تر اینکه ما متوجه شدیم که او شبها درحالیکه همه چراغ های منزل را خاموش میکرد از روزنۀ کوچک حمام که رو به حویلی آقای مسعود،  باز میشد یا هم ازعقب پنجرۀ یکی از اطاق های نشیمن برای ساعتها حویلی مقابل را زیر نظر میگرفت تا اینکه ما به حکم وظیفه یک شب که او از جایی به خانه برگشت و مثل همیش با موتر داخل حویلی رفت، قبل از اینکه در ورودی را ببندد وارد حویلی شده او را به طبقۀ دوم منزلش برده ، در روشنایی چراغ دستمال را از رویش برگرفتیم و از او خواستیم تا خودش را معرفی کند؛ او که وضع را چنان دید با خندۀ بی نمکی گفت وطنداران من همایون جریر هستم. ما محافظان- پس از آنکه هویت او از طرف کسی که او را بدرستی می شناخت تائید شد رهایش کردیم و از فردایش دیگر او را آنجا ندیدیم. نکتۀ با اهمیت دیگری که فراموشم نشود اینست که به قول راوی، که من در گفته هایش شکی ندارم؛ موتر های که درخدمت جریر بوده اند واسطه های دولتی یکی مربوط شخص وزیرخارجۀ وقت، و دیگری هم مربوط وزیر معارف شناسایی شده بودند. این میرساند که همایون جریر، همزمان با حبیب استالف، درکابل بسر میبرده است تا از یکسو زمینۀ عملیاتی شدن وظیفۀ را که به او سپرده بودند فراهم کند و از دیگر سو مطمین شود که مامور ماموریتش را اجرا می کند. اما وقتی مداخلۀ پلیس سبب شکست برنامه ترور می شود ،جریر، و دیگر مهمانداران سیه کاسۀ حبیب، دست بدست هم دادند و او را سر به نیست کردند؛ چون که حبیب مبدل به خطری بالقوه برای خود شان شده بود .

اعدام بدون محاکمۀ حبیب اجرای عدالت یا مصلحت سیاسی ؟

روز دوشبنه هفتم میزان 92 آقای جواد ناجی، سخنگوی ادارۀ امور درصفحۀ فیسبوک خویش نوشت « حکم اعدام حبیب استالف توسط رئیس جمهورامضا شد.». کرزی، در آخرین روز های اقتدارش درپای دو فرمان نامۀ اعدام امضا کرد؛ نخست گروه پنج نفرۀ حادثه پغمان و دومی حکم اعدام حبیب استالف. درخواست دادگاه عالی لوی سارنوالی- از محکمه ابتدایی کابل، برای اعدام و تائید آن حکم از سوی هیات قضایی محکمه ابتدایی کابل، که  به امضا رئیس جمهورکرزی، رسید حبیب را بالای چوبه دار برد.

اما نحوۀ برخورد دستگاه قضایی نظام افغانستان با پروندۀ حبیب برای بسیاری ها پرسش برانگیز بوده است. یکی از مقامات دادگاه عالی به خبرگزاری پژواک گفته بود:«هیات قضایی محکمه ابتدایی کابل،حکم خود را در مورد این فرد، روز یکشنبه اعلام کرده است. سارنوالی ماه گذشته پرونده حبیب استالف را آماده کرده و به محکمه تحویل داد و مطابق با مدارک و شواهد موجود، خواستارحکم اعدام برای این متهم شده بود. این مقام دادگاه عالی افزود که محکمه ابتدایی کابل نیزبراساس شواهد و مدارک ارائه شده از سوی سارنوالی که نقش این فرد را درچندین مورد قتل، اختطاف و سرقت مسلحانه ثابت می کرد به اعدام محکوم نمود.»1

لوی سارنوالی پیش از صدور حکم نیز گفته بود که :«شواهد بدست آمده نشان می دهد که حبیب استالف، در داخل و خارج کشور، با گروه های مافیایی ارتباط داشته و وی درجریان تحقیقات به داشتن این ارتباطات اعتراف کرده است.»2

اما پرسش اینست که  آیا حبیب، وکیل مدافع داشت و چرا جریان محکمه و اعترافات او علنی نشد؟ اسناد و مدارکی که مقامات دادگاه عالی از آن ذکر می کنند از نگاه نوعیت چگونه اسنادی هستند؟ دیداری یا شنیداری؟ نشان انگشت یا وسیله جرم؟ آیایکی از شرکای جرمی حبیب به عنوان شاهد به محکمه حاضر شده و با شهادت دادن علیه او پرونده را کامل ساخته است ؟ درجۀ سندیت این اسناد تا کدام اندازه است؟ آن اسناد و مدارک دست داشتن متهم در چند مورد قتل، چند مورد اختطاف و چند مورد غارت مسلحانه را به گونه مشخص به اثبات می رساندند؟ و از همه مهمتر حبیب استالف درحضور کی اتهامات وارده برخویش را پذیرفته است؟  آیا پس از صدور حکم اعدام  از سوی محکمه ابتدایی کابل، وکیل مدافع حبیب- اگر فرض را براین بگذاریم که وکیل مدافع داشته است-  برای تجدید نظر درحکم مذکور به دادگاه عالی درخواست داده است؟  زیرا با وصف آنکه حبیب تبهکار مخوفی بوده باشد، بازهم از چنین حقی برخوردار است و براساس قوانین عدلی جزایی باید میتوانست برحکم صادره علیه خودش اعتراض کند. چرا باید حبیب استالف، همراه با گروه پنج نفره حادثۀ پغمان اعدام می شد؟ مگر نه اینست که مسوولین قضایی زیر فشار آنانی که حبیب را به مقصد خاصی به کابل آورده بودند، با استفاده از فضاء ایجاد شده برعلیه آن گروه پنج نفره، حبیب را که بربنیاد یافته های نگارنده جز شهادت چند تن از بستگان مقتولین و افراد اختطاف شده توسط او که پس از اخاذی رها شده بودند، سندی محکمه پسند علیه او وجود نداشته؛ و از سوی متهم حتی به یک فقره از آن اتهام ها اعتراف صورت نگرفته بود سر به نیست کردند تا مبادا حبیب زبان باز کند و همراه با خود تعداد زیادی از صاحب منصبان دولتی را نیز به زیربکشد.

چرا وزیر گل، حبیب استالف و تبهکاری مخوف شد

پاسخ یافتن به « چرا» یی حبیب شدن وزیرگل، هم دشوار است هم آسان. درآغاز این نبشته از قول حبیب آمد که به فرمانده پلیس گفته بود :« من از اول اینکاره نبودم. زمانی فامیلم بیمار بود و من حتی پول دوای او را نداشتم…». من درمقام قضاوت دربارۀ حبیب نمی نشینم و بخاطرمیارم که گفته اند:«پیش از آنکه در باره زندگی، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی خودت را جای من بگذار،ازمسیری که من گذشته ام عبور کن، با غصه ها، تردید ها، ترسها، درد ها و خنده هایم زندگی کن. یادت باشد هرکسی سرگذشتی دارد.هرگاه بجای من زندگی کردی آنگاه میتوانی درمورد من قضاوت کنی.»3

اما با توجه به همان اعتراف غصه آلود حبیب درمورد انگیزه اولین قتل، شاید بتوان گفت فقر که زادۀ بیعدالتی است پیش زمینۀ ایست که افراد ناچار و نادار را وادار به جنایت می کند. آورده اند که :« از دری که فقروارد شود از در دیگر دین و ایمان خارج میشود.» و می گویند دین با فقر همسویی ندارد. درحالیکه امروزه فقر یکی از بزرگترین معضلات اجتماعی جامعه ماست. یکی از دلایل فقر توزیع غیرعادلانه ثروت، است. همانگونه که عدالت را سرسلسله فضایل اخلاقی گفته اند؛ پس بیعدالتی سرسلسله رذایل اخلاقی است. توزیع غیرعادلانه ثروت و معرفت دانش درعمل باعث می شود بخش های بزرگی از اجتماع از حق شان محروم بمانند و این محرومیت بارآورنده حسادت و کینه است. حبیب به فرمانده پلیس گفته بود او صاحبان ثروت های بزرگ را غارت می کرد. کسی چه میداند ؟ شاید حبیب که هنگام نیازمندی و تنگدستی غرورش پایمال شده بود، سراغ سرمایه داران میرفت تا حقی را که فکر می کرد از او دریغ شده است به زور از آنها بستاند؟ چه بزرگ و با حکمت است خدایی که درکتاب هدایتش می فرماید:

« ان الله یامربالعدل والاحسان» یعنی « همانا خداوند فرمان به عدل و احسان می دهد»- آیه 99 سوره مبارکه نحل- . نبود عدالت در رفتار حاکمان، امروزه چها که برسر شهروندان بیچارۀ ما نیاورده است؟  حاکمانی که کمترین ارادۀ و توانایی برای نابود کردن یا محدود کردن زمینه ها و بستر های مساعد تولید جرم و مجرم، بگونۀ ظالمانه و به دور از عدل و انصاف مجرم را نابود می کنند.

 مدتی قبل یکی از دوستان ما در دیوار رخنامه فیسبوک خویش نوشته بود که یک راننده تاکسی که پول مداوای خانمش را ندارد، میخواهد دختر کوچکش را در برابر چیزی حدود 200 دالر به کسی که این مبلغ را به او بدهد به فرزندی دهد. روایت تصویری بسیار درد آور دیگری دیدیم که درشهر جبل السراج پدرخانواده یی از نهایت ناداری و ناچاری حاضر بود دخترنوزادش را دربدل یکصد دالر به فروش رساند، تا فرزندان بزرگترش از گرسنگی نمیرند. اینست احوال جامعه یی که همه ساکنان آن مسلمانان اند. آیا متوجه ازدیاد حیرت انگیز تعداد مساجد درشهر کابل شده اید؟ درشهری که آن همه مسجد است، آیا نمازگزاران هم به تعداد مساجد وجود دارند؟ اگر دارند وظایف دینی و اخلاقی شان درقبال همسایگان و همشهریان نادار و فقیر شان را میدانند؟ ازپیامبراکرم (ص) نقل است که فرمود:« هرکس نیاز یک مومنی را روا سازد، خداوند حاجت های فراوان او را روا سازد که کمترینش بهشت باشد.» یا :« هرکس یک نیاز برادر مومن خود را برآورده سازد، مانند کسی است که عمرخویش را به عبادت خدا سپری کرده باشد.»{ الکافی ج 2،ص 207}

سوگمندانه  که درجامعه امروز ما صدای شرنگ پول، فریاد عدل را کشته است. اگر میخواهیم پس ازاین از میان ما و درمیان ما دیگر حبیب استالف ها و رئیس خدایداد ها سربلند نکنند، پس باید در برابر همدگر احساس مسئولیت کنیم.

زیرا :« تا زمانی که توده های مردم برای بهبود احوال یکدیگر احساس مسئولیت نکنند، عدالت اجتماعی تحقق نمی یابد.» -هلن کلر-

 

2014/12/10

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا