خبر و دیدگاه

حکومت طالبان ابتذالی برخاسته از عمق فاجعه ی افغانستان برباد رفته

 

افغانستان تحت حاکمیت طالبان، لکه ی ننگی بر دامان سیاستگران بدنام جمهوریت

بحث بر سر طالبان و حکومت آنان نه تنها بحثی فراتر از ابتذال و دردناک تر از زخم ناسور؛ بلکه بحثی فراتر از فاجعه و گسترده تر از هر تراژیدی ای است که تا کنون در کشور عزیز ما واقع شده است؛ زیرا غمنامه ی حاکمیت طالبان ه بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان چنان فاجعه بار و دردناک است که نمی توان ژرفنا و گسترده گی آن را در یک واژه بیان کرد. بحث بر سر طالبان و کارنامه های حکومت آنان در واقع بحث بر سر رویدادی فراتر از حادثه و بزرگ تر از تراژید است که در نمادی از بدترین ابتذال به مثابه ی زخم ناسور بر پیکر جامعه ی افغانستان سنگینی می کند. مردم افغانستان خود را ناگزیرانه با زمامدارانی روبرو می بینند که به بهای به تاراج رفتن آرمان های انسانی آنان با چند “من” ریش و دستار در نمادی از زشت ترین فاجعه بر گرده های آنان حکومت می کنند. به باور مردم افغانستان، حکومت طالبان ابتذالی بر جبین حماسه های آنان و لکه ی ننگی بر دامان سیاستگران مخالف طالبان است که چون زخمی ناسور بر پیکر جامعه ی ما و لکه ی ننگی بر دامان سیاستگران مخلوع جمهوریت خودنمایی می کند.

هزاران دریغ و درد که تراژیدی طالبان پس از رویداد های خونین جنگ های گروهی در دور نخست و پس از فساد و خیانت و انحصار گرایی و قوم پرستی زمامداران جمهوریت بویژه کرزی و غنی در دور دوم دامنگیر مردم افغانستان شد.
حاکمیت طالبان در افغانستان در واقع نه یک حادثه؛ بلکه یک تراژیدی دردناک است که بنا بر سیاه کاری ها و خیانت های رهبران گروه ها و زمامداران در موجی از دخالت های استخباراتی به گونه ی غیر مترقبه بر مردم افغانستان تحمیل شد و قربانی های مردم این کشور را پس از پنج دهه ضرب صفر نمود. با حاکمیت طالبان افغانستان به کام تروریسم فرو رفت و چرخه ی زنده گی در این کشور ایستاد. این حادثه نه تنها افغانستان را در کام گروه های تروریستی فرو برد؛ بلکه وحدت ملی را از میان برد و افغانستان را از لحاظ قومی و زبانی چنان شق کرد و به جزیره های آشتی ناپذیر بدل کرد که در تاریخ این کشور بی مانند است.
مردم افغانستان حالا ناگزیرانه در زیر چتر حکومت استبدادی تحت قوانین سختگیرانه ای زنده گی می کنند که رهبر اصلی آن از نظر ها غایب و حتا حق دیدن و پیشنهاد و انتقاد را از او ندارند. این حکومت نه تنها چون کابوسی بر روان مردم افغانستان سنگینی میکند و آنان زیر چتر آن سخت در وحشت و هراس بسر می برند؛ بلکه بدتر از آن در موجی از فقر و بیکاری طومار خوشبختی های زنده گی آنان را درهم پیچیده است.

این بدبختی در حالی بر مردم افغانستان تحمیل شد که آنان از پنج دهه بدین سو چه نبرد در برابر نیرو های خارجی و چه جنگ با تروریسم، قربانی های زیادی را متحمل شدند و اما امروز زیر چکمه های ستم طالبان با مرگ و زنده گی دست و پنجه نرم می کنند. وضعیت نابسامان کنونی در افغانستان، این پرسش را در افکار تداعی می کند که چگونه شد تا مبارزه های مردم افغانستان در پنجاه سال گذشته به نتیجه ی مطلوب نرسید. آیا دلیل آن ضعف مدیریتی، خود خواهی و انحصار گرایی های زمامداران، رهبران گروه‌ها و سیاستگران و یا وابستگی های ننگین آنان با شبکه های استخباراتی بود یا اینکه شتاب زده گی تحولات در افغانستان سبب شد که فرصت های خوب برای تامین صلح و ثبات پایدار در این کشور از میان برود.

ابراز این نکته نفی دگرگونی های سیاسی و اجتماعی در افغانستان نیست؛ بلکه تحول و تغییر در هر جامعه یک روند عادی است؛ اما با تفاوت اینکه گاهی تحولات تدریجی آرام و زمانی انقلابی و تند و شتاب زده بوقوع می پیوندند. تحولات آرام بیشتر طبیعی و قابل پیش بینی و عوامل و پیش زمینه های آن هم قابل درک است. این گونه تحولات قابل ارزیابی و مهار شدن اند؛ اما تحولات شتاب زده و غیر قابل پیش بینی به دلیل نامانوس بودن و ناشناخته بودن آنها غیر قابل مهار است. بنابراین دگرگونی های تند و شتابزده در افغانستان می تواند، بحیث یک عامل بازدارنده تلقی شود که نقش منفی را در رخداد های پنج دهه ی اخیر از خود بر جای نهاد و امروز با حاکمیت استبدادی و زن ستیز و دانش دشمن طالبان به تراژیدی خطرناک و رنج بزرگی برای مردم افغانستان بدل شده است.

هرچند نیچه به تراژیدی نگاهی هستی‌شناسانه دارد. او با تأثیر پذیری از شوپنهاور نخستین تامل انسان به مرگ را دلیل روی آوردن او به هنر تلقی میکند. یعنی خلاقیت انسان برای فرار از مرگ و رهایی از اندوه در هنر به گونه ی تراژیک تجلی می‌یابد. از این رو انسان محکوم با سرنوشتی تراژیدی گونه است؛ اما تراژیدی افغانستان و مردم آن تحت حاکمیت استبدادی زن ستیز و آزادی دشمن طالبان گونه ی دیگری است که نظریه ی نیچه بر آن صدق نمی کند. از این رو این تراژیدی فراتر از ابتذال و ژرف تر از فاجعه است که در نمادی از زشت ترین افتضاح سیاسی و دینی زیر نام امارت اسلامی بر مردم آفغانستان تحمیل شده است. آنهم امارت اسلامی ناتعریف شده که هر ارزشی را خیلی قشنگ با شمشیر دو لبه ی اسلام ذبح شرعی می کند. طالبان با این شمشیر نه تنها پر شتاب تر و برنده تر از قیس ابن لیس مردم افغانستان را گردن می زنند؛ بلکه این شمشیر را چنان بر گلوی زنان نشانه رفته اند که حق کار زنان و حق آموزش دختران و در کل حق زنده گی را از آنان گرفته اند. طالبان از اسلام چنان چهره ی خشن و زد انسانی و ضد فرهنگ و تمدن بشری ارائه کرده اند که در واقع مرگ اسلام را به تجلیل گرفته اند.

این در حالی است که اسلام طالبانی نه اسلام حقیقی؛ بلکه اسلام استخباراتی و آمیخته با افکار دیوبندی و وهابی و معجونی از باور های قبیله ای است که با روح واقعی اسلام ناسازگار و با آموزش های دینی در تضاد کامل قرار دارد؛ اما دو سال حاکمیت طالبان در افغانستان و رویکرد های انسان ستیز و حق ستیز و دانش دشمن طالبان فهمیده می شود که اسلام طالبانی بیشتر یک اسلام استخباراتی و قبیله ای است که در واقع دست و پای اسلام را با زنجیر های شریعت بسته اند و زبان آن بریده اند. طالبان با این بینش نادرست و معجونی از نفهمی ها چنان روزگار سیاه را بر مردم افغانستان تحمیل کرده و هر روز رنج های بی پایان مردم افغانستان را ناپایان تر می سازند.

طالبان با این اسلام نه تنها اسلام و دین؛ بلکه همه ارزش ها را به ابتذال کشانده اند. اَرزِش در اصطلاح جامعه‌شناسی و فلسفه اخلاق، به باورهایی گفته می شود که افراد یا گروه‌های انسانی در مورد چیزهای مطلوب و مناسب دارند. ارزش‌ ها  که بیشتر از عادت ها و هنجار ها سرچشمه می گیرند، در واقع تنوع فرهنگ ها و تمدن ها را بر می تابند. با تاسف که ارزش ها در جامعه ی افغانستان از نیم سده بدین سو آماج زشت ترین حمله ها قرار گرفته که نه تنها به ارزش های گوناگون درون فرهنگی دینی و غیر دینی؛ بلکه به ارزش های فرهنگ های گوناگون جهانی نیز آسیب رسانده و سیاست و فرهنگ و حکومت داری را در کشور به ابتذال کشاند. در زیر چتر این ابتذال جمهوریت سقوط کرد و این ابتذال با حاکمیت طالبان حالا به اوج اش رسیده است. این به معنای توجیه ی کارنامه های زمامداران و سیاستگران دوران جمهوریت و پیش از آن نیست؛ بلکه کار نامه های مبتذل امروزی طالبان در واقع لکه ی ننگی بر جبین و بر دامان آنان نیز سایه افگنده است؛ زیرا طالبان در سایه ی لطف فساد آلود و خیانت بار زمامداران جمهوریت و پیشتر از آن، در کابل حاکم شدند. بنابراین زمامداران جمهوریت و رهبران و سیاستگران پیشتر از آن بیشتر نزد مردم افغانستان پاسخگو و مسؤول اند؛ زیرا آنان نه تنها با رویکرد های فساد آلود و خیانت بار سبب تقویت طالبان شدند؛ بلکه با سیاست های مخفی هم گام با تروریسم در نقش جاده صافکن برای آنان عمل کردند. فرار غنی و فروپاشی ارتش و نظام جمهوریت و جامعه ی افغانستان نشانه ی آشکار آن است. از همین رو آنان در همه جنایت ها و جفا هایی دخیل و شریک اند که امروز گروه ی طالبان بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. هرچند نظام جمهوریت به گودال فساد قومی و اداری تبدیل شده بود؛ اما این امید در مردم وجود داشت که روزی قادر به گزینش زمامداری خواهند شد که دست کمی از آرزو های آنان را برآورده سازد؛ اما با حاکمیت طالبان این رویا همه با خاک یکسان شد.

کارنامه های سیاه و ننگین زمامداران و سیاستگران جمهوریت و پیشتر از آن نزد مردم افغانستان آنقدر آفتابی است که آنانِ اعتماد و اعتبار خود را نزد مردم افغانستان به کلی از دست داده اند و حتا جای این پرسش باقی نمانده است که چگونه شد تا طی نیم سده رهبر ملی ای فرا گروهی و فراقومی در افغانستان ظهور نکرد که مورد اعتماد مردم افغانستان قرار می گرفت و در نقش گاندی ها، ماندلا ها، تیتو ها و سوکارنو ها و سون یات سن ها افغانستان و مردم این کشور را نجات میداد. پاسخ واضح است؛ زیرا جنگ های افغانستان چنان فرسایشی و وابسته به استخبارات کشور های منطقه و جهان گردید که زمامداران و سیاستگران این کشور در درون و بیرون قدرت ابتکار و تصمیم گیری های مستقل و ملی را از دست دادند. تنها مداخله های خارجی ها نبود که ابتکار عمل رهبران گروه‌ها و زمامداران را برای ظهور در نقش رهبر ملی سلب نمود؛ بلکه ساختار های قومی و گروهی و گرایش های قومی و گروهی در بستر فقر آگاهی های سیاسی و فرهنگی عامل دیگری بود که افغانستان را از داشتن رهبر ملی محروم گردانید. فقدان چنین رهبری سبب شد که شهر کابل پس از سقوط رژیم نجیب به مرکز درگیری های خونین بدل شود و طالبان در دور نخست به قدرت برسند‌. به همین گونه پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ نیز رهبر ملی ای به ظهور نرسید و برعکس افغانستان در زمان حاکمیت های کرزی و غنی به فاسد ترین کشور جهان بدل شد و در سایه ی سیاست های قومی و انحصاری غنی به جزایر نفوذ ناپذیر گروهی و قومی بدل گردید. این سبب شد تا رابطه میان زمامداران و مردم و رهبران گروه‌ها و مردم به نقطه ی صفر تقرب نماید و غنی بخاطر انتقام گیری های شخصی با دو دست ارگ را به طالبان واگذار کرد. این همه طوری واقع شد که طالبان در نمادی از ابتذال سیاسی و افتضاح ننگین چون لکه ی ننگین بر دامان زمامداران جمهوریت و پیش از آن بر جبین فاجعه ی نیم قرن افغانستان خودنمایی کنند و به گونه ی بی‌رحمانه ای بر سرنوشت مردم افغانستان مسلط شوند. این سبب شده تا هزاران انسان با شرف این سرزمین که در  رکاب گروه های گوناگون چه بر ضد شوروی پیشین و چه بعد از آن در حاکمیت های کرزی و غنی جان های شان را در راه ی آزادی و استقلال افغانستان قربانی کردند، از کارکرد های خود ابراز ندامت و بر رهبران گروه‌ها  و زمامداران پس از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ ابراز نفرت و انزجار نموده و از آنان اعلام برائت می کنند.

از آنچه گفته آمد، تحولات فاجعه بار افغانستان طی نیم قرن در موجی از بازی ها و وابستگی های استخباراتی و سیاست های ضد ملی چنان رو به فرود دارد که فرازه های آن را به کلی تحت پوشش گرفته است. این سبب شد که دستاورد های دوران جهاد با شوروی یکسره قربانی جنگ های گروهی شود و افغانستان به دامن طالبان سقوط کند. به همین گونه بنا بر سیاست های نادرست و فساد آلود کرزی و بعد سیاست های فاشیستی غنی افغانستان بار دیگر و حتا خطرناک تر از دور نخست به دامن گروه های تروریستی سقوط نماید و طالبان به حیث سردمدار گروه ی افراطی و تروریستی بر سرنوشت مردم افغانستان حاکم شوند. آنهم حاکمیتی که تیغ زهر آلود آن زیر نام شریعت هر روز بیشتر از روز دیگر بر گلو های خسته ی مردم افغانستان فروتر می شود و حکومت طالبان چون زخمی ناسور بر پیکر جامعه ی افغانستان و لکه ی ننگی بر دامان سیاستگران  دوران جمهوریت و پیش از آن خودنمایی دارد. یاهو

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا