خبر و دیدگاه

نفی سیطره ی غرب را نباید با نفی فرهنگ و تمدن آن به اشتباه گرفت

 

اسلام گرایان از نفی سیطره ی غرب تا نفی فرهنگ و تمدن آن

قسمت اول

از آنجا که گروه های اسلامی در جهان اسلام در بستر سیطره ی کشور های غربی بوجود آمد و هدف بنیادی این گروه‌ها را رهایی کشور های شان از اسارت استعمار غرب تشکیل می داد. استعمار ستیزی اسلام گرا ها و سیطره جویی کشور های غربی سبب شد تا دشمنی با سیطره ی غرب به معنای دشمنی با فرهنگ و تمدن آن نیز تلقی گردد. در این تردیدی نیست که فرهنگ و تمدن استعماری از لحاظ ماهیتی وجه ی استعماری دارد؛ اما این را نمی توان دشمنی دربست با فرهنگ و تمدن آن توجیه کرد؛ زیرا فرهنگ و تمدن در کل دستاورد مشترک بشریت در سراسر جهان است. فرهنگ و تمدن غرب در واقع محصول فرهنگ و تمدن اسلامی است که به بهای مرگ این تمدن در شرق به اروپا منتقل شد. فرهنگ و تمدن اسلامی هم از بطن فرهنگ و تمدن یونان و به همین گونه تمدن یونان از بستر فرهنگ و تمدن فلسطین، مصر، کلده و آشور پدید آمدند. بنابراین دشمنی با هر فرهنگ و تمدنی به معنای دشمنی با دستاورد مشترک مادی و معنوی بشریت است.

بنا بر این دشمنی با ذات فرهنگ و تمدن دشمنی با انسانیت است؛ اما نحوه ی استفاده از ارزش ها و ابزار های فرهنگی یا فناوری ها را نباید به تعبیر دشمنی با ذات آن تلقی کرد. به گونه ی مثال، تلویزیون و تلفن همراه از جمله  ابزار های فرهنگی اند که هر یک دارای ارزش های خاصی اند. این ابزار ها در خدمت انسان ها اند و این به انسان ها تعلق پیدا می کند که چگونه از آنها استفاده نمایند. هرگاه بی توجه به نکته ی یاد شده فرهنگ و تمدن غرب را دربست نفی نماییم. این به معنای رفتن به عصر حجر است. شگفت آور اینکه کسانی برای نفی فرهنگ و تمدن غرب صد گام پیشتر بر می دارند که هر لحظه زنده گی شان مرهون فرهنگ و تمدن غربی است. آناتیکه استفاده از پیشرفته ترین تیلفون های همراه و فیشنی ترین موتر های غربی را به خود مجاز می شمارند. آنان چگونه دشمنی با فرهنگ و تمدن غربی را مشروع می پندارند. با تاسف که اسلام گرا ها در این حصه اختلاف نظر دارند. موضوع مخالفت با فرهنگ و تمدن غربی را نخستین بار ملا های دیوبند مطرح کردند و اما شماری مثل سر سید احمد هندی و مولانا مودودی مخالف آنان قسمتبوده و استفاده از ابزار  فرهنگی غرب را مجاز دانسته و اختلاف را روی نحوه ی استفاده از آنها مطرح کردند‌.

گفته های بالا به معنای آن نیست که روحیه ی اسلام ستیزی یا دشمنی با فرهنگ و تمدن اسلامی در غرب وجود نداشته؛ بلکه چنین روحیه از گذشته ها وجود داشته و تلاش غرب برای انکار و لکه دار کردن و مخدوش نمودن اسلام و مواریث فرهنگی و تمدنی آن به سال های پیش از جنگ های صلیبی بازمی گردد. آنتونی پگدن استاد دانشگاه کالیفرنیا در کتاب خود (2500 سال نزاع میان اسلام و غرب) مدعی است نزاع شرق و غرب از زمانی که خشایارشاه پادشاه هخامنشی ایران تلاش کرد تا یونان را به سیطره خود درآورد، آغاز شد، اما این ادعا بنیاد واقعی ندارد و برای توجیه جنگ های 200 ساله موسوم به صلیبی صورت گرفته است.
بر بنیاد اسناد تاریخی، مبلغان مسیحی 8 جنگ بزرگ را در فاصله سال های 489 تا 690 ق (1096 تا 1291م) برای ایجاد تنفر میان مردم اروپا و رومیان، نسبت به مسلمانان رهبری کرده اند، اما درنهایت غرب که خود این جنگ ها را آغاز کرده بود با پذیرش شکست از مسلمانان بر آن نقطه پایان گذاشت.

300 سال پس از پایان جنگ های صلیبی، از اوایل قرن 17 سه امپراتوری بزرگ اسلامی- عثمانی، صفویه و گورکانیان- پدید آمدند که بخش وسیع صنعت و تجارت جهانی را به خود اختصاص داده بودند. از این رو، پرتگالی ها، هلندی ها و انگلیسی ها که در آن زمان قدرت های اصلی غرب بودند به تاسیس مراکزی زیر عنوان شرق شناسی (orientalism) روی آوردند. در این میان مراکز وابسته به دانشگاه کمبریج (1011ش) و آکسفورد انگلیس 1015ش) از انسجام و کارآیی بیشتری برخوردار بود و این خود مقدمه ای بود برای تأسیس سازمان هایی فراگیرتر نظیر «انجمن ارتقاء دانش مسیحی» در سال 1077 ش و «انجمن نشر کتاب مقدس در سرزمین های خارجی» در سال 1080 ش. این سازمان ها به زودی جای خود را به سازمان های چابک تر و مؤثرتر دادند که در این میان باید از «انجمن میسیونری باپتیست» (babtist) (1178 ش)، انجمن میسیونری کلیسا، (1178 ش)، و «انجمن بریتانیا و کتاب مقدس برای سرزمین های خارجی» (در سال 1188 ش) نام برد.

اساس حرکت مراکز شرق‌شناسی وابسته به انگلیس از یک‌سو، دفاع از اعتقادات مسیحیان در برابر مسلمانان و از سوی دیگر تحریف و تضعیف اسلام بود و این در حالی است که ادوارد سعید -مسیحی مصنف امریکایی فلسطینی‌تبار- در صفحه 119 کتاب خود (شرق‌شناسی) می‌نویسد: «در فاصله قرون وسطی تا قرن هیجدهم، نویسندگان و مؤلفان عمده مسیحی نظیر آریوستو، میلتون، مارلو، تاسو، شکسپیر، سروانت و نویسندگان آثاری همانند «سرود رونالد» و «شعرسید» از مطالب سرشار شوق برای مطالب خود بهره جسته‌اند.» سعید معتقد است که بازنمایی جوامع غربی از شرق، نه بر واقعیت، بلکه بر برداشت‌های ذهنی و آنچه که در کتاب‌های غربی نوشته‌شده و در رسانه‌های منعکس یافته، استوار گردیده است.

ادوارد سعید منتقد ادبی فلسطینی تبار، یکی از برجسته ترین چهره های قرن بیستم به شمار می آید که تاثیر فکری عظیم او بر حوزه های متفاوت اندیشه از فلسفه و ادبیات گرفته تا علوم اجتماعی، از زمان حیات وی آغاز شد و بی شک لااقل تا ده ها سال ادامه خواهد داشت. این تاثیر در حوزة انسان شناسی به دلیل مجموعه آثار و شخصیت سعید و به ویژه کتاب معروف او “شرق شناسی” دو چندان بود و جا دارد که هر انسان شناسی کارنامه های علمی و ادبی او را مورد تحسین قرار بدهد.

تنها سعید نیست که از دیدگاه های غیر واقعی اندیشمندان غربی در پیوند به اسلام پرده برداشته؛ بلکه نویسنده گان دیگری چون؛ برنارد لوئیس استاد اسلام شناسی غرب که نقش فراوانی در تحریف تاریخ آسیای غربی داشته است. چنانکه او در صفحه 85 و 86 کتاب خود (اسلام و غرب) نوشته است: «جهان مسیحیت از دوران قرون وسطی تا به حال مطالعات اسلام را با دو هدف دفاع از مسیحیت در برابر پرسش های مسلمانان از مسیحیان و ارباب کلیسا و مسیحی نمودن مسلمانان جهان انجام داده است. » دانشمندان مسیحی که اکثریت آنان را مسیونرها تشکیل می دهند یک مجموعه کتب درباره اعتقادات مسلمانان و پیامبر آنان تألیف کرده اند که فقط هدف تقابلی دارد و لحن آنها ناسزاگویی است.

سرویلیام مویر، مسیونر معروف که چندین کتاب پیرامون اسلام نوشته است، به تحریف آشکار و آکنده از تهمت های ناروا علیه اسلام و قرآن مجید و رسول اکرم(ص) می پرداخت و هنوز هم آثار او در غرب به عنوان کتب مرجع درباره اسلام مورد استفاده اسلام پژوهان امریکا قرار می گیرد. چنانکه «نورمن دانیل» در صفحه 267 کتاب خود زیر عنوان “اسلام و غرب” چنین نوشته است: ” استفاده از شاهد دروغین از جانب غرب، برای حمله به اسلام یک روش همیشگی بوده است.”

خشم غرب و مدارای جهان اسلام

غرب همواره با خشم به مسلمانان نگریسته است، این در حالی است که همواره حاصل تماس غرب و جهان اسلام به نفع غرب تمام شده و رفتار مسلمانان در برابر مسیحیان توأم با احترام و مدارا بوده است. چنانکه حکومت 903 ساله ( 92 تا 995 ق) مسلمانان بر اندلس و میراث تمدنی آنان سرچشمه پیدایی رنسانس در غرب بوده است. از همان سده های نخستین اسلامى، بخش‌هایى از اروپا در حوزه جهان اسلام واقع شد. تا 715 میلادى برخى از جزایر یونان، جنوب ایتالیا (سیسیل) و بسیارى از شهرهاى اسپانیا در اختیار مسلمانان قرار گرفت. ناربن در جنوب فرانسه نیز مدتى در قلمرو مسلمانان واقع شد. اسپانیا و سیسیل از مناطقى بودند که فرهنگ و تمدن اسلامى در آنها به شکوفایى رسید. تأسیس مدارس و مراکز علمى و دارالترجمه‌ها، ظهور عالمان برجسته در رشته‌هاى مختلف از جلوه‌هاى این تمدن بودند.

این درحالی است که وقتی غرب در سال 1609 میلادی بر اندلس سیطره پیدا کرد اجازه نداد حتی یک مسلمان اندلسی و غیراندلسی در این سرزمین بماند. آنان آن دسته از مسلمانانی که از تیغ مسیحیان جان به سلامت برده بودند را از این سرزمین اخراج کردند، کما اینکه وقتی مسیحیان با حمله به سیسیل در سال 1266 میلادی به حکومت 419 ساله مسلمانان بر این کشور خاتمه دادند، همه مسلمانان سیسیل را قتل عام کردند. در این میان پروفسور مارتین کرامر از اسلام شناسان برجسته امریکایی در صفحه 7 و 8 کتاب خود اذعان می کند که «مطالعات اسلامی در امریکا فقط با هدف سکولار نمودن جوامع اسلامی انجام شده و در این راه تعداد زیادی کتاب تألیف شده اند. در این کتاب ها تلاش شده تا اسلام در نقطه مقابل ارزش های انسانی نظیر حقوق زن دیده شود.»

تفکیک ارزش های فرهنگی غرب از دشمنی های آنان

دفاع از ارزش های فرهنگی و تمدنی به معنای تایید دشمنی های زمامداران و روحانیون و نویسنده های متعصب غربی نیست؛ بلکه چنین دشمنی قابل تقبیح است. از سویی هم دشمنی با زمامداران سیطره جو و تمامیت خواه ی زمامداران غربی را نباید برابر با دشمنی با فرهنگ و تمدن غربی تلقی نمود؛ زیرا فرهنگ مال مشترک بشریت است، نباید آن را در پای دشمنی زمامداران و سیاستگران و روحانیون  متعصب قربانی کرد. دشمنی با تمدن و فرهنگ و تقابل فرهنگی و تمدنی بجای گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها نه تنها دشمنی با ارزش های مشترک بشری است؛ بلکه چشم‌ پوشی آشکار در برابر ارزش های میان فرهنگی است. ارزش های میان فرهنگی یعنی آن ارزش های فرهنگی که در میان همه فرهنگ های بشری قابل درک است.

با تاسف که در بسیاری موارد مرکز های شرق شناسی غرب تلاش کرده اند تا قرآن را از وحی و پیامبر اسلام را از نبوت جدا کنند. همیلتون ا.ر.گیب در کتاب خود (دین محمد) و الفرد گویلوم، درصفحه 43 کتاب خود (اسلام) اظهار داشته اند که اسلام یک دین عربی می باشد که برای به وجود آمدن، کاملاً به ادیان یهود و مسیحیت وابسته بوده است. آشکار است که این گونه نظریه ها نه تنها گفت و گوی سودمند فرهنگ ها و تمدن ها را جریحه دار می سازد؛ بلکه بیشتر از آن فضای همزیستی ادیان و فرهنگ ها را نیز تخریب می کند.

بریتانیا پیشاهنگ جنگ های فرهنگی


تا پیش از جنگ دوم جهانی پیشاهنگ فعالیت های ضد اسلامی و فرهنگ و تمدن اسلامی انگلیس بود و پس از آن  این حلقه هایی در امریکا تلاش کردند تا با تأسیس مرکز های اسلام شناسی و در ظاهر رعایت بی‌طرفی مسلمانان را از مواریث بزرگ دینی شان جدا نمایند. چنانکه در صفحه 19 گزارش یک شبکه مطالعاتی امریکا (مریب) آمده است: «اسلام شناسان جدید در امریکا بعد از جنگ دوم جهانی، لحن توهین آمیز غرب علیه پیامبر اسلام «ص» و قرآن را تعدیل کردند تا حساسیت مسلمانان علیه دولت امریکا را کاهش دهند، اما آنان برای تطبیق جوامع اسلامی با منافع دولت امریکا مأمور بودند تا اسلام را به عنوان دینی عقب افتاده که کاملاً با پیشرفت علمی، پیشرفت صنعتی و تکنولوژیک و حقوق انسانی مخالف است، معرفی نمایند.»

این در حالی است که «ویل دورانت» در صفحه 433 جلد چهارم کتاب تاریخ تمدن خود نوشته است: «اسلام طی پنج قرن (از 700 تا 1200 م) از لحاظ نیرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نیک و تکامل سطح زندگی و قوانین منصفانه انسانی و ادبیات و تحقیق علمی پیشاهنگ جهان بود.» هرچند بسیاری از شرق شناسان به عظمت و جلال تمدن و فرهنگ اسلامی اشاره های روشنی دارند؛ اما علی رغم اسناد فراوان تاریخی در این زمینه باز هم مسیونرهای مسیحی از آغاز فعالیت خود در قرن 18 به تخریب میراث اسلامی پرداختند که لویی ماسینسیون، دانکن بلاک مک دونالد، اسقف مونتگمری وات، اسنوک هار کرونج، سامویل زوئه مر، هانری لامنس، م.ا.پالاسیوس، سی.دی فوکو، اسقف کنت کراگ و سرویلیام مویر که از متأخرین بودند را باید در این زمره به حساب آورد.

چنانکه دانکن بلاک مک دونالد، اسکاتلندی که در صفحه 12 کتاب خود (سیمای محمد) که در سال 1290 ش (1911 م) در نیویورک به چاپ رسید، نوشته است: «اسلام با نفوذ و هجوم تمدن غرب به زودی متلاشی خواهد شد و مسیونرهای مسیحی وظیفه دارند که مسلمانان جهان را مسیحی کنند.» او توصیه می کرد که به طور ریشه ای با اسلام مقابله کنید، ولی به اسلام و محمد «ص» به گونه ی مستقیم حمله نکنید، بگذارید که ایده های جدید اساس اسلام را نابود کنند. نه تنها دانکن؛ بلکه مسیونر های انگلیسی نیز زیر نام شرق شناسی در راستای تکذیب نبوت پیامبر اسلام و قرآن عمل کردند؛ اما باز هم با این همه تلاش های نادرست، گرایش نخبگان مسیحی نظیر پروفسور آنه ماری شیمل و پروفسور روژه گارودی به اسلام سیر صعودی دارد.

هرچند لویی ماسینسیون سعی کرد اسلام را به‌خوبی بشناسد و به‌این‌ترتیب تأثیر عمیقی بر نگاه غرب به اسلام گذاشت. او استاد علی شریعتی در دانشگاه ی سوربن بود که بر او تاثیری عمیق گذاشت. وی در ترجمه ی مقدمه ی کتاب” سلمان پاک” اثر ماسینیون چنین نوشته است: «استادی چون لویی ماسینیون، جانشین و وارثی ندارد. زیرا اثر و کار عالمانه وی، بیش از حد، به شخصیت و خصوصیات فردی او وابسته است و نیز، بدان سبب که مبنا و معیار باطنی و آن قدرت نهانی که معرف و مشخص هر شخصیتی است، در هر مورد، امری منحصر و بی‌نظیر است.»

با تاسف که ظهور گروه های افراطی مانند، القاعده، داعش، بوکوحرام، طالبان و … پس از شکست اسلام سیاسی نه تنها تلاش های یاد شده را عقیم گردانیده؛ بلکه تمامی فرصت ها را برای دست یابی به فضای اعتماد میان فرهنگ و تمدن شرقی و غربی جریحه دار گردنیده است. هرچند پس از دامن زدن به تئوری های جنگ فرهنگ ها و تمدن ها با مطرح شدن گفتگوی فرهنگ ها و تمدن ها از سوی محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین ایران در نخستین سفر اش به ایالات متحده و سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد پیشنهاد «گفتگوی تمدن‌ها» را مقابل «برخورد تمدن‌ها» مطرح کرد که این پیشنهاد با استقبال اعضای سازمان ملل روبه‌رو شد. پس از آن اندکی فضا برای تفاهم و آشتی میان فرهنگ ها و تمدن ها باز شد؛ اما رخداد ها در افغانستان، عراق، سوریه و در کل شرق میانه حوادث جهانی را در عرصه های گوناگون تحت شعاع قرار داد و نگذاشت، این گفت و گو ها به ثمر برسند. 

در همین حال شماری شرق شناسان بررغم تلاش ها برای منصفانه نشان دادن تحقیقات شان بازهم اصل بی‌طرفی را رعایت نکرده اند. چنانکه توین‏بی مورخ شهیر بریتانیایی از تمدن اسلام به عنوان تمدن درجه دوم، تمجید می‏کند، اما آن‏را در میان پنج تمدن بزرگ و اصلی در جهان، از جمله تمدن‏هایی می‏داند که، به مرحله سقوط رسیده است. وی به جای بیان ضعف‏ها و بی‏لیاقتی‏های زمامداران اسلامی و تفرقه آنها، فرهنگ و تمدن اسلامی را متهم به ضعف و نداشتن عامل محرک اجتماع می‏نماید.
وی حضرت محمد( ص) را در ردیف پطرس و پولس و… نام می‏برد. او جهان اسلام را، از هر طرف در محاصره تمدن غرب می‏داند.

به همین گونه هانتینگتون در تئوری خود تمدن‌های جهان را به قسمت‌های مجزا تقسیم می‌کند که شامل ۹ حوزۀ تمدن غرب، تمدن اسلامی، ارتدوکس‌ها، ژاپن، چین، آمریکای لاتین، آفریقا، تمدن بودایی و هندوئیسم می‌شود. وی در ضمن به برتری تمدن مسیحیت تاکید می کند. وی تئوری برخورد تمدن‌ها یا جنگ تمدن‌ها را مطرح کرده که مطابق این تئوری پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه درگیری‌ها خواهد بود.

فوکویاما پایان تاریخ را حاکمیت لیبرال دموکراسی و پایان حاکمیت های ديگر می خواند؛ اما نظریه ی برخورد تمدن ها رویارویی اسلام و غرب را مطرح کرده است. البته بدین باور که از یک سو هوشیاری‌ تمدنی‌ و آگاهی‌ به‌ وجود اختلاف‌ بین‌ تمدنها و همچنین‌ حس‌ مشترک‌ در درون‌ هر تمدن‌ را شدت‌ می‌بخشد. به‌ عبارت‌ دیگر خودآگاهی‌ تمدنی، به‌ اختلاف‌ و دشمنی‌ میان‌ تمدنها دامن‌ می‌زند. از سویی هم روند نوسازی‌ اقتصادی‌ و تحول‌ اجتماعی‌ در سراسر جهان، انسانها را از هویت‌ دیرینه‌ و بومی‌شان‌ جدا می‌سازد. در بسیاری‌ از نقاط‌ جهان، مذهب، آن‌ هم‌ به‌ صورت‌ جنبش هایی‌ که‌ «بنیادگرا» لقب‌ می‌گیرند، در جهت‌ پرکردن‌ خلای هویت، حرکت‌ کرده‌ است.

از همین رو است که ساموئل‌ هانتینگتون‌ چالشهای‌ اساسی‌ و خطوط‌ گسل‌ در برخورد تمدنها را در حول‌ و حوش‌ چهار محور بنیادگرایی‌اسلامی‌، لیبرالیسم‌ غربی‌و چندگانگی‌ فرهنگی‌، خودکامگی‌ کنفوسیوسی‌ و بنیادگرایی‌قومی‌ مطرح کرده است. ‌‌وی‌ خطوط‌ گسل‌ در برخورد تمدنها را بر لبة‌ خونین‌ اتحاد تمدن‌ اسلامی‌ و کنفوسیوسی‌ از یک‌ سو و تمدن‌ غربی‌ازسوی دیگر ترسیم‌ می‌کند. وی برای‌ اثبات‌ اتحاد تمدن‌ اسلامی‌ و کنفوسیوسی‌ و جنگ‌ این‌ دو تمدن‌ با تمدن‌ غربی‌ دلایل گوناگونی ارايه کرده است. به‌ عقیده‌ وی‌ رشد حیرت‌انگیز اقتصاد کشورهای‌ شرق‌ آسیا (8 تا 10 درصد) – به‌ عنوان‌ یکی‌ از عوامل‌ تجدید حیات‌ تمدن‌ کنفوسیوسی‌ – قدرت‌ روزافزون‌ چین‌ و هند – به‌ عنوان‌ دو کشور پرجمعیت‌ و هسته‌ای‌ – و انعقاد چند قرارداد و معامله‌ تسلیحاتی‌ میان‌ ایران‌ و چین‌ و طرح‌ مقوله‌ اتحاد ایران، چین‌ و هند – و… می‌تواند بزرگترین‌ کانون‌ و منبع‌ بی‌ثباتی‌ در جهان‌ آینده‌ تلقی‌ شود. وی در یکی‌ از سخنرانیهایش‌ منشای بی‌ثباتی‌ سیاسی، جهان را رستاخیز اسلامی و دیگری‌ سر برآوردن‌ چین عنوان کرده و روابط‌ غرب‌ با تمدن های (اسلام‌ و چین) را دشوار و آشتی ناپذیر خوانده است.

تاثیر فرهنگ و تمدن اسلامی بر رنسانس اروپا

در حالی شماری دانشمندان غربی به پخش و نشر اندیشه های زهر آلود بر ضد اسلام و فرهنگ و تمدن آن می پردازند که تأثیر گذاری فرهنگ و تمدن اسلامی در تحولات اروپا بویژه در دوران رنسانس نقش کلیدی داشت و این تاثیر گذاری از اشتراکات بنیادى بین سه دین ابراهیمى یعنى یهودیت، مسیحیت و اسلام پرده بر می دارد. همچنان ریشه‌هاى فلسفى مشترک بین اسلام و غرب و حضور عناصر یونانى و توحیدى برگرفته از ادیان الهى در فلسفه اسلامى و غربى، از دیگر زمینه‌هاى نزدیکى این دو تمدن است. این زمینه‌هاى مشترک راه را براى تأثیر فرهنگ و تمدن اسلامى بر غرب در قرون وسطا هموار کرد. بر این پایه‌ها بود که اندیشه‌هاى فلسفى، الهیاتى و علمى جهان اسلام در قرون وسطا به غرب معرفى شد و موجب تحولاتى چشمگیر در حوزه‌هاى یادشده در غرب گردید. علم‌آموزى بسیارى از محققان غربى در سرزمین‌هاى اسلامى و نزد عالمان مسلمان، آمیزش مسلمانان و مسیحیان، ترجمه آثار اسلامى از عربى به لاتین، تجارت و جنگ‌هاى صلیبى شیوه‌هاى گوناگونى بودند که علم و فرهنگ اسلامى از طریق آنها وارد دنیاى غرب شد و اروپا را دچار تحولى عمیق و دوران‌ساز کرد.

اندیشه های ابن سینا، غزالی، ابن رشد، ابن خلدون و بویژه محمّد بن موسى خوارزمى (ف 232 خورشیدی . / 847 م) که اندیشه‌هاى ریاضى هندى و یونانى را تلفیق کرد و به دستاوردهاى ارزشمندى رسید. وارد کردن صفر و به کاربردن آن در عددنویسى منشای تحولات چشمگیرى در ریاضى شد. خوارزمى همچنین توانست علم جبر را تأسیس کند. یعقوب کندى، ابن‌سینا، بن موسى (محمّد، احمد و حسن)، ثابت بن قره، غیاث‌الدین جمشید کاشانى (ف 832 خورشیدی .)، ابوالوفا بوزجانى (ف 388 خورشیدی .)، ابوریحان بیرونى (362ـ440 خورشیدی .)، عمرخیّام نیشابورى (ف  517 خورشیدی) و سرانجام خواجه نصیرالدین طوسى (597 ـ672 خورشیدی .) از برجسته‌ترین ریاضى‌دانان مسلمان بودند. در بین ریاضى‌دانان مسلمان اسپانیا باید از مسلمة‌بن احمد مجریطى (398 خورشیدی . / 1007م) و شاگردش عمرو کرمانى (ف 459 خورشیدی . / 1066م) نام برد. جابربن سنان بتانى (ف 317 خورشیدی ./ 929م) مثلثات را اختراع کرد و بوزجانى آن را توسعه داد و نصیرالدین طوسى آن را به کمال رساند.
در این تردیدی نیست که فرهنگ و تمدن اسلامی در شگوفایی فرهنگ و تمدن غربی تاثیر بسزایی داشته است. شماری بدین باور اند که غربی ها علم و فناوری را از مسلمانان گرفتند. آنان نه تنها به اخلاق و معنویت اسلامی چندان توجه نکردند؛ بلکه به سیاست های اسلام‌ ستیزى و تبلیغ اسلام‌ هراسى نیز ادامه می دهند. این رویکرد شماری دانشمندان غربی شماری اسلام گرا ها را واداشت تا با نادیده گرفتن ارزش های مشترک میان فرهنگی نه تنها سیطره ی سیاسی غرب؛ بلکه سیطره ی فرهنگی آنان را نیز مردود بشمارند. این ذهنیت موج روز افزون افراطیت در جهان اسلام را دامن زده است. این موضعگیری انگیزه ی غربی ها را در مقابله با جهان اسلام افزایش داده است. با تاسف که این دشمنی جنگ بر سر فرهنگ و ارزش های واقعی فرهنگی را نیز به میدان کشیده است. اسلام گراها با دشمنی بر سیطره ی غرب حتا استفاده از ارزش های حکومتداری غرب استفاده نکردند و با بهانه های سکولاریسم از آن سود نبردند و امروز کار بجایی رسیده است که اسلام گرا ها برای جکومت حتا کدام مدلی هم ندارند. در این میان ظهور برخى متفکران و روشن‌فکران در غرب را نمی توان نادیده گرفت که روزنه‌هاى امیدى را براى آینده‌اى بهتر در مناسبات اسلام و غرب گشوده اند. تلاش براى ارايه ی تصویرى راستین از اسلام و امت اسلامى مى‌تواند گامى به سوی چنین آینده‌اى باشد.

11 فبروری 24

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا