خبر و دیدگاه

عرض دل‌آرامی برای خانوادۀ استاد اسدالله حبیب

  رفقا و اهالیسخن و ادب مرز بوم من:

برخی انسان ها وقتی زاده می‌شوند تنهاستند. وقتی جاودانه می‌شوند با لشکری از خود به جا مانده وداع می‌کنند که در سوگ‌ نبود و‌ رحلت او مویه سر می‌دهند. یک بار دیگر غول مرگ بر خانه‌ی من ‌و تو تاخت و بزرگ‌ترین استاد خرد و اندیشه‌ی ما ربود. غبار تیره‌ی ملال از دست دادن استاد ورجاوند همه‌ی ما را اندوه‌گین ساخت. دیدیم ‌‌‌‌و شنیدیم که یک طلوع کهن دیگر به دیار غروب آهنگ سفر کرد تا دگر جزء نامش طلوع نه کند و در غروب غربت مرگ بخسپد. استاد با مرگ در بستر پرنیانی نه می‌خوابند، اما در دل های ما جاودانه می‌خوابند. مرگ کارگاه طرح نو در اندازی هاست در بساط زنده‌گی که با تو قال دوستی بلند می‌کند و تا ابد رهایت نه می‌کند. و این سان به دوستان و بازمانده‌‌‌گان‌ات خبرداری داده تا بدانند که مرگ هم عزیز ما را عزیزتر از ما عزیز می‌دارد. دریغ که استاد را از نزدیک نه‌ می‌شناختم. اما باری در دهه‌ی هفتاد که به مزارشریف تشریف داشتند. جزوه‌ی نوشتاری ام را به دست رفیق بهاوالدین هم‌کار عزیز ما در رادیوتلویزیون خدمت شان فرستادم تا از دید مبارک خود عبور دهند. دل واپسی ها و دل نا آرامی هایی داشتم. تا که چند روز پس جزوه را فرستادند و در آن فقط نوشته بودند « یعنی چه؟ » دانستم که باید آن را دوباره نویسی کنم و چنان کردم. آن یعنی چه استاد مرا به تکاپوی بیش‌تر واداشت. هنوزم که نادان‌ام. هر از گاهی که چیزی می‌نویسم، گویی آن پرسش استاد به صدای سهمگین شان مبدل شده و مرا عتاب می‌کند، همین است رمز و رازی که استادان اندیشه و خرد با یک پرسش کوتاه یک عالم معنا برای شاگردان شان حتا غیر حضوری می‌دهند.
استاد پیام‌بر بهترین پیام های جاودانه بودند برای اهل علم و اندیشه و عرفان و ادب و سیاست و اجتماع و انسانیت. که تبلور آن از ورای یادگار ها و نشانه های به جا مانده‌ی علمی و آکادمیک شان چون آئینه صیقل دار است. در سه روز اخیر هر چه از دوستان و شاگردان و آنانی خواندم که با استاد افتخار هم‌رکابی و شاگردی را داشتند، به این نتیجه رسیدم که ایشان واقعاً حبیب بودند.
استاد مانند روح جدید در شکنج موج زنده‌گی های مان جاودان خواهند بود اگر چه همه رخسار پر آژنگی داریم و برای پیوستن به استاد و استادان دیگر روز می‌شماریم.
رفیق هدایت حبیب گرامی!
تسلیت من و خانه‌واده‌ام را نسبت وقوع این غم بزرگ بپذیرید.
من که از همه چیز هیچ چیز نه می‌دانم با این سخن نادانی خود استاد عزیز را وداع گفته و جنات نعیم برای شان از بارگاه خدای منان استدعا دارم.
شهر ها در خلوت اند و اندوه‌گین
کوچه ها پر از آرزو ها اند و ره‌بین
دگر بار سنگینی گام های آشنا نیست
در عبور از گذرگاه هر روز گام های تو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا