خبر و دیدگاه

سخنی چند برچرند گویی ها و دروغ پراگنی های توهین آمیز فقیرمحمد ودان (پیرامون تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسایی)

 

(بخش ششم)

 

خوانندگان گران ارج، رفقاء دوستان و هم میهنان گران عزیز! 

دراین بخش می خواهم تا به این پرسش ها، پاسخ های مطلوبی را دریابیم تا مانند آقای فقیر محمد ودان از علل و عوامل رخداد ها چشم نبسته و دچار گمراهی در روند پژوهش تاریخ کشورمان، نشده باشیم.

رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ چی پیامد های مثبت و نتایج مطلوبی را درزندگی سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان به بارآورد وچی عواقب ناگواری را درقبال داشت؟

علی رغم دستاوردهای مشهود مرحله ی اول آن دهه، چرا اتحاد شوروی درصدد کودتا و تغییر زعامت حزب و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان از اداره و رهبری ببرک کارمل نامدار و مطرح درسطح ملی و بین المللی، به دکتر نجیب الله بی نام و بی نشان گردید؟

کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ که نام آن را ” پلنوم ۱۸ ” گذاشتند، چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ علل وعوامل داخلی و خارجی این حادثه ی زندگی برانداز، که در فرجام منجر به سقوط حاکمیت حزب و دولت و غصب قدرت توسط تنظیم های جهادی بنیادگرای ساخت پاکستان و ایران گردید، کدام هاست؟ 

الف ـ آغاززند گی نوین برای ح.د.خ. ا و مردم داغدارافغانستان پس ازششم جدی ۱۳۵۸

همزمان با سقوط رژیم حفیظ الله امین، ببرک کارمل به نمایندگی ازحزب دموکراتیک خلق افغانستان وشورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان، خطوط عمده و اساسی دولت آینده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، درهمان تاریخ (۲۷ دسمبر۱۹۷۹)، توأم با ابرازهمدردی و غم شریکی با فامیل های داغ دیده؛ عنوانی مردم عذاب کشیده ی افغانستان، این گونه اعلام نمودند:

« اجازه بدهید تا عمیقترین تأثرات و همدردی ها، عظیمترین احترامات و درودهای آتشین را بمناسبت رنجهای بیکران و اشکهای خونین شما، بمناسبت حبس و زندان، تبعید و مهاجرت های جبری، زجر و شکنجه های وحشیانه و غیرانسانی، شهادت و کشتارجمعی دهها هزار مادران و پدران ما، برادران و خواهران ما، دختران، پسران و کودکان ما که ازطرف حفیظ الله امین میرغضب و بدستور مستقیم این جلاد آدمکُش، بعمل آمده به پیشگاه شما تقدیم بدارم.» (۱)

دراین بیانیه مبرم ترین وظایف رژیم نوین چنین مشخص گردیده بود:

«۱ـ اعلام آزادی تمام زندانیان سیاسی که ازدم تیغ ساطور حفیظ الله امین تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرایط لازم لغو قانون اعدام.

۲ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتیک و ضد انسانی و منع گرفتاریها، توقیفها، تعقیبات خودسرانه و تفتیش منازل و عقاید.

۳ـ احترام به اصول دین مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقیده و مراسم مذهبی، حمایت ازنظام کانون خانواده، رعایت اصل مالکیت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.

۴ ـ احیای امنیت و مصئونیت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.

۵ ـ تأمین شرایط سالم آزادیهای دموکراتیک اعم از آزادی تشکیل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای یا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمایشهای خیابانی؛ تأمین حق کار و تحصیل؛ تأمین آزادی و محرمیت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصونیت منزل.

۶ ـ توجه و کمک جدی و بنیادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعیض »(۲)

مشی دولت جدید دربخش سیاست خارجی ، این گونه اعلام گردید:

« دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان ازسیاست صلح جویانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال وهمزیستی مسالمت آمیز، ازسیاست دفاع ازصلح ودیتانت (تشنج زدایی )، ازتحدید سلاحهای استراتژیک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزادیبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ یک عضو وفادارسازمان ملل متحد وکشورهای غیرمتعهد ـ پشتیبانی و پیروی میکند. نظام جدید تمام قراردادهای منعقده میان افغانستان و کشورهای جهان را رعایت و احترام مینماید. این نظام با نیروهای صلحدوست در یک جبهۀ وسیع جهانی علیه جنگ و جنگ طلبان، استعمارکهن و نو، امپریالیزم و صهیونیزم، فاشیزم و راسیزم، اپارتاید و نژاد پرستی می رزمد و همبستگی بین المللی  خود را با سیستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضتهای آزادیبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسیا، افریقا و امریکای لاتین بسط و توسعه میدهد ». (۳)

برمبنای اعلامیۀ مورخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹ و جلسۀ مشترک هیأت رهبری متعهد به وحدت هردو جناح حزب که دربرابراعمال ضد انسانی و ضد حزبی امین تا سرحد سقوط رژیم وی نقش فعال ایفاء نموده بودند؛ ترکیب هیآت رهبری جدید حزب (اعضای کمیته مرکزی، بیروی سیاسی و دارالانشاء آن ) و دولت (هیآت رئیسۀ شورای انقلابی) و حکومت ج. د. ا (ازتاریخ ۲۷ الی ۳۱ دسمبر ۱۹۷۹)، از میان اعضای رهبری هردو جناح حزب و کادرهای ملی و مسلکی غیر حزبی برگزیده و به کار آغازنمودند. 

ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د.خ. ا و رئیس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان، به تاریخ ۶ جنوری ۱۹۸۰ برمبنای مشی اعلام شده ی حزب و دولت جدید؛ فرمان عفو و آزادی تمامی زندانیان سیاسی را، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب ، زبان، قوم، ملیت، ایده ئولوژی و اختلافات سیاسی و سازمانی، صادرنمودند، که بموجب آن به تاریخ ۷ جنوری دروازه های زندان مخوف و مرگبار پلچرخی در کابل و سپس درولایات بر روی زندانیان سیاسی باز گردید و هزاران زندانی از حبس و پنجه های خونین جلادان امین رها شده به آغوش فامیل های شان برگشتند.

طوری که مشاهده گردید:«درمجموع درطی هجده روز ازتاریخ ۲۷ دسمبر۱۹۷۹ تا ۱۵ جنوری ۱۹۸۰ درحدود(۱۶) شانزده هزارتن زندانی سیاسی درکابل و ولایات آزاد شدند. درمیان آزادشده ها ازتمام سازمانها و گروههای سیاسی و کلیه اقشاراجتماعی و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و نمایندگان ملیتهای گوناگون کشور، اعم از روحانیون، دانشمندان، استادان، معلمان، محصلان، هنرمندان، کارگران، پیشه وران، دهقانان موجود بود.» (۴) ازجمله تعداد کثیری ازبنیاد گرایان اسلامی وابسته به احزاب اخوانی بشمول برخی از رهبران ایشان ازآن جمله عبدالرب رسول سیاف نیز درجمله آزاد شدگان بود.

همچنان رهبری حزبی ودولتی بخاطر ادای احترام به تمام قربانیان وشهدای که بعد از ۷ ثور۱۳۵۷، جانهای خود را درزیرشکنجه و اعدام های دسته جمعی ازدست داده بودند، بتاریخ ۲۰ جدی ۱۳۵۷، مراسم فاتحه و دعا خوانی را در تمام مساجد شهرها ازجمله شهر کابل، انجام دادند. درکابل تمام اعضای رهبری حزبی و دولتی به شمول ببرک کارمل دراین مراسم که درمسجد پل خشتی برگزار گردیده بود، اشتراک ورزیدند و به بازماندگان آنها، همدردی و غم شریکی خود را ابرازداشتند و بروح شهداء و قربانیان اتحاف دعا نمودند واز خداوند(ج) برای شان طلب مغفرت نمودند.(۵) 

دولت جدید به استناد اعلامیۀ مورخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹، حکومت ج. د. ا را موظف نمود تا ازطریق مراجع تقنینی طرح اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان را، بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور تنظیم و بعد ازطی مراحل غرض تصویب به شورای انقلابی ارائه نماید. طرح این سند معتبرملی ازجانب کمیسیون مربوط تدوین و بعد از تایید شورای وزیران به تاریخ ۱۴ اپریل ۱۹۸۰ ازجانب شورای انقلابی مورد تصویب نهایی قرارگرفت و جامعه ی افغانستان را از خلای بزرگ نبود قانون اساسی درمملکت نجات بخشید.

درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهادهای سیاسی و اجتماعی ترقیخواه میهن، در زمینۀ تأمین صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوین و سهیم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ مزید بر سازمان دموکراتیک زنان و سازمان جوانان افغانستان، که سال ها قبل به ابتکار وحمایت پرچمداران ح. د. خ. ا، پا به عرصه ی هستی و فعالیت اجتماعی گذاشته بودند؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، نیز یکی پی دیگر ایجاد و فعال گردیدند:

–  کوپراتیف های دهقانی؛ در۲۶ فبروری ۱۹۸۰؛

– اتحادیۀ معلمان؛ به تاریخ ۲۴ می ۱۹۸۰؛ 

– اتحادیۀ پزشکان و کارمندان طبی؛ در ۱۶ جون ۱۹۸۰؛

– شورای عالی علماء و روحانیون؛ در ۳۰ جون ۱۹۸۰؛

– شورای مشورتی اقتصادی؛ به تاریخ ۲۰ اگست ۱۹۸۰

– اتحادیۀ ژورنالیستان؛ بتاریخ ۱۵ سپتمبر ۱۹۸۰؛

– اتحادیۀ هنرمندان؛ در ۲۲ سپتمبر ۱۹۸۰؛

– اتحادیۀ نویسندگان و شاعران؛ به تاریخ ۱۴ اکتوبر ۱۹۸۰؛

ـ برگزاری کنگره ی کوپراتیف های زراعتی؛ بتاریخ ۱۱ دسمبر ۱۹۸۰؛

–  برگزاری کنگره ی اتحادیه های صنفی؛(کارگران ـ پیشه وران ، ماموران دولتی ـ مستخدمین ادارات دولتی و خصوی افغانستان) در ۷ مارچ ۱۹۸۱؛

– سازمان صلح، همبستگی و دوستی، ج. د. ا با خلقهای جهان؛ در۲۰ مارچ ۱۹۸۱؛

 و سرانجام با تدویر کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاریخ ۱۵ جون ۱۹۸۱  با شرکت بیش از(۱۰۰۰) تن اعم ازشخصیتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دینی و پیروان مذاهب اهل تسنن، تشیُع ، اسماعیلیه و اهل هنود افغانستان؛ نماینده گان انتخابی و ذیصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده؛ بشمول ح. د. خ. ا، سازمان دموکراتیک زنان و جوانان افغانستان؛ درشهرکابل و انتخاب (۹۵) تن به عضویت شورای مرکزی و (۲۳) تن بحیث اعضای هیأت اجرائیه، بشمول رئیس، معاونین و سکرتر مسؤرل جبهه، زمینه ی مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصیتهای مستقل علمی، سیاسی، ملی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی، درزمینۀ انجام اهداف ذکرشده ی بالا، درزیر یک سقف” جبهۀ ملی پدروطن افغانستان”  مساعد گردید.

همچنان درماه اپریل ۱۹۸۰ بیرق ملی ـ دولتی دارای سه رنگ (سیاه، سرخ و سبز) با نشان محراب و منبر که پس از حصول استقلال افغانستان بوجود آمده و بعد از قیام هفتم ثور ۱۳۵۷ به رنگ سرخ تعدیل شده بود، مطابق مشی نوین حزب و دولت و خواست مردم، دوباره به همان اصل قبلی آن، با اندک تغییرات درطرح آن، مورد قبول قرارگرفت و درتمام دوایر دولتی افغانستان درداخل و خارج کشور برافراشته شد.

موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرایط سیاسی – اقتصادی وتحکیم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجویانه را بخاطرقطع جنگ و خونریزی وپایان بخشیدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها درامورداخلی کشور، برداشتند؛ ازجمله برای بار نخست موضوع مصالحۀ ملی بصورت اصولی آن ازجانب زعامت جدید، مطرح گردید وبا صدور اعلامیه های مورخ ۱۴/ ۵ /۱۹۸۰وـ ۲۴ ـ ۸ـ ۱۹۸۱کوشش بعمل آمد تا مسائل مورد اختلاف با همسایه ها وقدرتهای جهانی، بشمول بازگشت هرچه زودتر قطعات نظامی شوروی به کشورشان، از طرق سیاسی حل وفصل گردند.

 ولی با کمال تأسف، ایالات متحدۀ امریکا- انگلیس وسایردول غربی واعضای پیمان ناتو،چین ، عربستان سعودی، مصر، شیخ نشینان حوزۀ خلیج، پاکستان و ایران، جنگ اعلام  ناشده را علیه مردم افغانستان عمدتآ ازقلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضیه به حیث یک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و افغانستان به میدان کشمکش های سیاسی و زورآزمایی های نظامی ابرقدرتها، بدل شد.  

طوری که تذکار بعمل آمد، رژیم خون آشام حفیظ الله امین درنتیجۀ مقاومت شجاعانۀ مردم آزادیخواه افغانستان، بویژه قیامهای رویارویی ضد دیکتاتوری طرازفاشیستی، بوسیلۀ هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان (پرچم و خلق) و حمایت نظامی اتحادشوروی، سرنگون گردید و درعوض، یک دولت تقریباً وسیع البنیاد با شرکت هردو جناح حزب و شمار قابل ملاحظه ای از روشنفکران تحول طلب، شخصیتهای ملی و دانشمندان مسلکی حکومتهای پیشین وغیرحزبی، تحت زعامت ببرک کارمل تشکیل گردید.

حزب و دولت جدید با وجود مواجه شدن با مشکلات ناشئ از حضورقوای نظامی خارجی درکشور وبرُوز امراض خُرد و کوچک جناحی؛ شکل گیری فرکسیونهای جدید به هدف خرابکاری و تضعیف روند مبارزۀ حزبی وایجاد عمدی دشواری ها وکارشکنی ها درفعالیتهای سیاسی و سر زدن بعضی حرکات و گرایشهای مغایروحدت ویکپارچگی حزبی؛ تا نیمه های دهۀ شصت خورشیدی با صفوف فشرده ومنظم و ثبات نسبی، با جلب همکاری بخشهای وسیع از مردم در مرکز و محلات، با انرژی و توانایی بیشتر به حیات خود ادامه داد. دراین مدت کارهای چشمگیر و قابل لمس درراستای ارتقاء سطح زندگی توده ها صورت پذیرفت و درعرصه های سیاسی- اقتصادی وفرهنگی وتحکیم پایه های حاکمیت، تشکیل یک قوای مسلح نیرومند ورزمی، موفقیتهای غیرقابل انکاربدست آمد.

واما، حزب و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان، طی شش سال اول این برهه خدمات ارزشمندی را، جهات بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان انجام داده اند، که ازمجموع دستاوردهای این دوره، صرف می توان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:

«۱ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در۶۸ ماده تصویب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سیاسی و اقتصادی مملکت تثبیت، حقوق- وجایب و آزادی های شهروندان اعلام گردید و افغانستان را درعرصۀ بین المللی، یک دولت صلحدوست، پیروسیاست عدم انسلاک و پشتیبان راستین همزیستی مسالمت آمیزبه جهانیان معرفی نمود.

بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسریع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکیم قانونیت دموکراتیک، تضمین ملکیتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم، برداشته شد.

۲- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بیگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زیرین صورت پذیرفت:

– تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛

– رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛

ـ اصلاح و بهبود سیستم مالیاتی و خدمات بانکی؛

– اعمار ساختمانهای رهایشی و مدنی؛

ـ بهبود کشاورزی و سیستم های آبیاری؛

ـ سرمایه گذاری دربخشهای صنایع، معادن و انرژی؛

ـ اصلاح و نوسازی سیستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگیری سامان آلات تخنیکی مدرن و احداث شاهراههای جدید و ترمیم راهها و سرک های سابق و ایجاد موسسات ترانسپورت هوایی و زمینی)؛

ـ انجام خدمات اجتماعی:

. تهیۀ کالاهای مورد نیاز اولیه؛

. تدارک اقلام مواد کوپونی به قیمت های ثابت و خیلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزیع رایگان آنها؛

. تأسیس پرورشگاه وطن؛

. گسترش شبکۀ شیرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زیست؛

. ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمینۀ تحصیلات عالی درداخل و خارج کشور؛

. اعمار بیمارستان ها و کلنیک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛

.  ارتقاء کیفیت و کمیت نشرات رادیو تلویزین و سایر خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و تورید کتب….

۳ – درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی [ که در نگارش بالا به معرفی گرفته شدند نیز]، یکی پی دیگرایجاد و فعال گردیدند؛

۴- تأسیس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضویت سازمانهای اجتماعی ذکرشده و شمولیت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتیک زنان و جوانان افغانستان درآن….» (۶)

ب ـ پیامد های ناگوار و زندگی برانداز این دهه هشتاد ترسایی:

واما با تأسف، همگام با کار وپیکاروطنپرستانه وتلاشهای صادقانۀ اعضای شرافتمند حزب که هدفی جز خدمت به وطن و مردم نداشتند، درمرحلۀ دوم حاکمیت نیزشماری ازعناصرناسالم درمقام های کلیدی حزبی و دولتی، با استفاده ازمشاورین (ملکی ونظامی) فساد پیشۀ روسی، به هدف رسیدن به امیال شوم خویش، ح. د. خ. ا را دامنگیربیماری های مزمن ساختند و در کارزارویران گرانۀ خود، از تداوم جنگ اعلام  ناشدۀ ارتجاع جهانی وامپریالیسم برضد کشورمان، دست درازی ومداخلۀ مستقیم دول همسایه درامورسرنوشت ساز مردم افغانستان، حضور قوای بیگانه وشدت رقابت ابرقدرتها درپروسۀ جنگ سود، جستند که تفصیل آن در بخش بیستم رخدادهای خونبار سه سده ی اخیر… ذکر شده می توان به آن مراجعه نمود. 

 بتأسی از حرف های بالا، دیده می شود که تبارزگرایشهای ناسالم بر معیار امتیازطلبی های فردی و گروهی؛ شوق رهبر شدن با توسل به حرکت های فرکسیونی وتجزیه طلبانه؛ عطش سیرناپذیر بخاطر اختصاص قدرت و صلاحیت بیشتر به حلقه های معین درمقام های رهبری و رده های کادری، در وجود فرکسیونهای خرابکار، نیل به یکه تازی های قهرمان گونه با کاربرد روشهای ساختگی ومیکانیکی؛ مهم جلوه دادن تفاوت نظرهای سلیقه یی و بی بنیاد؛ درک نادرست وناکافی ازروابط اجتماعی ودیالکتیک تکامل پدیده ها؛ ناپختگی و نااستواری درتطبیق درست اندیشه های انقلابی درپراتیک اجتماعی؛ زد وبندهای پشت پردۀ عده ای از اعضای رهبری حزبی ودولتی با مقام های روسی تازه بدوران رسیده وبا محافل وحلقه های ارتجاع داخلی وبین المللی برپایۀ سازماندهی برقراری تماسها توسط دفاتر خدمات مخفی … زمینه ساز آن گردید تا به دستورگرباچف کودتای درون حزبی مورخ 

۱۴ ثور ۱۳۶۵ عملی گردد و ح. د. خ. ا بار دیگر دچار انشعاب شود.

درنیمۀ دوم سال ۱۳۶۴، هنگامی که فعالیتهای فرکسیونی برضد رهبر اصول گرای حزب تشدید شده 

می رفت؛ دکتر نجیب الله با استفادۀ وسیع ازامکانات پولی و قدرت نامحدود ” شبکۀ اختاپوتی” درادارۀ خدمات اطلاعات دولتی و حمایت رهبری فاسد غرب زده مسکو و یک تعداد از مشاورین رشوه خوار روسی، اقدامات همه جانبه را برضد رهبری حزب و دولت آغاز و تعداد بیشتری ازاعضای بیروی سیاسی و شماری از اعضای کمیته مرکزی حزب، بویژه رهبران و اعضای فرکسیونهای درون حزبی 

را تطمیع و وارد پلان ضد حزبی خویش نمود؛ اما خوشبختانه درمیان کادرها وفعالین رسالتمند وبا ایمان حزب، نفوذ و رسوخی کمایی کرده نتوانست و دراقلیت محض که درفیصدی نمی آمدند، قرارگرفت.

ازآن جایی که برنامۀ تخریب کامل و نابودی بنیادی ح. د. خ.ا قبلاً از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دریک معاملۀ خاینانه با زمامدار قصرسفید وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های”سی. آی.ای.” ، انتلجنس سرویس انگلیس و ” آی. اس. آی.”، مطابق به سناریوی توافق شده میان مسکو- اسلام آباد- واشنگتن، به مقصد خاطر خواهی وراضی نگهداشتن دولت پاکستان، به تصویب رسیده بود؛ بنابران دستور کودتا به گونۀ مستقیم و علنی ازجانب گرباچف درماه حمل ۱۳۶۵، همزمان با دعوت ببرک کارمل به مسکو، به فرماندهان و مشاورین نظامی و ملکی روسی مقیم درافغانستان و رهبران فرکسیون های درون حزب و مقامات قوای مسلح افغانستان صادر و در ۱۴ ثور ۱۳۶۵ انجام گردید، که سقوط حاکمیت و بدبختی اعضای حزب و مردم افغانستان، از همین جا آغاز گردید.

کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ ـ نقش عوامل داخلی و خارجی در راه اندازی آن:

الف ـ عوامل خارجی:

طوری که در نگارش بالا ذکر شد: برنامۀ تخریب و نابودی بنیادی ح. د.خ.ا از قدرت سیاسی و رهبری جامعه، از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دریک معامله ی خاینانه با زمامدار قصرسفید وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های ” سی. آی. ای.”، انتلجنس سرویس انگلیس و” آی. اس. آی. “، مطابق به سناریوی توافق شده میان مسکو- واشنگتن، اسلام آباد …، طرح و به تصویب رسید و به فرماندهان و مشاورین نظامی و ملکی روسی مقیم در افغانستان و رهبران فرکسیون های درون حزب و مقام های قوای مسلح افغانستان صادر و در ۱۴ ثور ۱۳۶۵ انجام گردید.

 اکنون برای درک بهتر از میزان مؤثریت عوامل خارجی بر عوامل داخلی، ضرورت دیده می شود تا دراین بخش، روی چگونگی تأثیر این عوامل درمتن رویدادهای سرنوشت ساز چند کشور جهان، مروری صورت گیرد تا متناسب با آن پیرامون خیانتی که توسط گرباچف و شرکاء بر کشور و مردم افغانستان روا دانسته شد، دید روشنی را برای خواننده تحویل دهد و برویت آن، برداشت سالم و واقعی بدور ازخوشبینی و بدبینی روشنفکرانه(!) بدست آید. 

علی رغم این که جامعه شناسی علمی نقش توده های مردم را در مسیرحرکت وتکامل اجتماعی تعیین کننده می داند و بدین اصل تاکید می ورزد که « بررسی مارکسیستی ـ لنینیستی نقش توده های مردم و جنبه های مختلف آن نشان می دهد که این کار و کوشش توده های وسیع مردم است که جامعه و تمدن آن را حفظ می کند، تداوم آن را تأمین می کند، زمینۀ تکامل پیشروندۀ تاریخ را فراهم می آورد ؛ این قطرات نامشهود تلاش توده ها است که طی نسل ها اقیانوس پرتلاطم تاریخ را بوجود آورده است.[ بنابران] توده های مردم آفرینندۀ واقعی تاریخ و نیروی تعیین کنندۀ تکامل اجتماعی هستند.» (۷) 

اما از نظر جهان بینی علمی تایید نقش قاطع توده های مردم در آفریدن تاریخ، به معنی نفی نقش شخصیت ها و رهبران نبوده و هرگز بمفهوم انکار از تأثیرگذاری شخصیت ها، بر روی حوادث تاریخی نمی باشد. زیرا ” سیر جبری و ضرور تاریخ می تواند تند تر یا کند تر انجام گیرد؛ از این یا آن راه ، به این یا آن صورت عملی شود. اگر جریان گذار و روند معین تاریخ وعمل قوانین عینی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوۀ عمل قوانین، شکل و نوع حوادث به هیچ وجه مقدر نیست و می تواند بی نهایت متنوع باشد. دراین موارد است که حضور و شرکت شخصیت نقش بازی می کند …. نقش رهبران و شخصیتها درست درهمین جا نمایان می گردد. زیرا که آنها با استعدادِ سازماندهی و توانایی فرماندهی و قدرت رهبری خود می توانند در چگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سیمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی موثر واقع شوند و دراین رابطه می توانند سیر حوادث را کنُدتر ویا تنُد تر کنند؛ نهضت را زودتر به شاهراه برسانند یا به کوره راه بغلطانند، نیل بهدف را آسانتر کنند یا مشکل تر سازند…. روشن است که خواص و استعداد و حتی سیمای اخلاقی و خصوصیات فردی این یا آن شخصیت بر روی صحنۀ حوادث مهر و اثر خویش را باقی می گذارد. شخصیتها که دارای مختصات مشخص خویش هستند، عنصر تصادف را درتاریخ وارد می سازند و به رویدادها رنگ ویژۀ آن را می دهند. نسبت به این که شخصیتهای تاریخی و رهبران در جهت تسریع عمل قوانین عینی قرارگیرند یا مخالف آن اقدام کنند؛ درجهت تکامل جامعه فعالیت کنند یاهدف شان مخالفت با این تکامل باشد؛ درتاریخ نقش مترقی یا ارتجاعی را ایفا خواهند کرد.»(۸) 

درکنار نقش توده های مردم و شخصیتها و رهبران که در سیر حوادث و نحوۀ (تندی یا کُندی) تغییرات و تحولات اجتماعی درهریک از کشورهای جهان، تأثیرات مثبت و یا منفی را بجا می گذارند؛ نقش عوامل داخلی بمثابۀ نیروی تعیین کننده وعوامل خارجی، بصفت نیروی دوم واثرگذار؛مانند نقش توده ها و شخصیتها؛ هریک تأثیرات معین خود را درشکل گیری رخدادها، تغییرات اجتماعی، پیروزی نهضتهای رهایی بخش ویا سرکوب آنها؛ جایگاه ویژه و معین خود را درهریک ازاین کشورها،متناسب 

با موقعیت جیوپولیتیک و جیواکونومیک و ساختار درونی اتنیکی و پختگی سیاسی آنان، داراهستند.

دراین رابطه مثال های زیادی از چگونگی همچو رخدادها درکشورهای جهان وجود دارد؛ از آن میان روی تأثیر این عوامل در سه کشور امریکا و آسیا نمونه وار بسنده می گردد: 

۱ـ  کشور کوبا ـ تاثیر عوامل داخلی و خارجی در تعیین سرنوشت آن:

در اول جنوری سال ۱۹۵۹ فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، پیروزی نظام نوین وسرنگونی رژیم دیکتاتوری باتیستا را اعلام و برای مردم خود گفت که علاقه مند حکومت کردن برکسی نیست؛ تنها به نام مردم کوبا، تازمانی که احساس کند انقلاب دیگر تهدید نمی شود، زمام امور را بدست خواهد داشت.

وی اهداف انقلاب را تأمین رفاه و برابری برای مردم و اجرای برنامه های آموزش و پرورش، دارو و درمان رایگان و زدودن رنجهای بیکران مردم از ناحیۀ فقر، بیکاری و بیسوادی وبرچیدن بساط نظام طبقاتی از کوبا اعلام نمود.

کاسترو درمورد پالیسی کاری خود گفت، کوبا برای تنظیم امور سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی خویش خط مشی مستقل خود را دارد. بنابران به کسی اجاز نخواهد داد تا سیاستی را از بیرون کشور برآن تحمیل ویا دیکته نماید. هرملت حق آن را دارد تا خط مشی زندگی خویش را خودش تعیین و دراین امر استقلال کامل خود را داشته باشد.

اما ایالات متحدۀ امریکا پیروزی چنین نظام انقلابی را با  یک چنین خط مشی و استقلال رأی و عقیده در همسایگی خود برای سیستم اقتصادی ـ اجتماعی مونوپولیسم غارتگر، قابل پذیرش و تحمل نه پنداشته فعالیتهای تخریبکارانه را تا گسیل تروریستها و محاصرۀ نظامی و اقتصادی و یورش دیوانه وار برآن کشور آغاز نمود:

در۱۷ اپریل ۱۹۶۱، به تعداد ۱۷۰۰ تن، نظامیان امریکا طبق نقشه‌ای از قبل برنامه ریزی شده با نام «خلیج خوک‌ها» وارد خاک کوبا شدند تا فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را از قدرت خلع و انقلاب را سرکوب کنند. این نقشه هرگز به موفقیت نه انجامید. زیرا که نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی آن وقت، وقوع این دسیسه را از یک هفته پیش به دولت کوبا خبر داده بودند و انقلابیون کوبا توانستند درمدت کمتر از دوروز، تمامی عوامل کودتا را دستگیر و سرکوب نمایند. 

درمقابل جان اف کندی رئیس جمهور امریکا که دستور حمله به کوبا را صادرکرده بود، زیر سیلی از انتقادات مردم جهان قرار گرفت و همه ی مسئولیتهای دستور حمله به کوبا را به گردن گرفت و به شکست خود اعتراف نمود.

بدین ترتیب تهاجم نظامی غافلگیرانه ی امریکا برضد دولت جوان سوسیالیستی کوبا به کمک اتحاد شوروی وقت، توسط فرزندان خود ان کشور سرکوب خونین گردید و این انقلاب به رهبری فرزند کبیر و برومند کوبا ” فیدل کاسترو ” و حمایت نظامی ـ اقتصادی و فرهنگی کشورشوراها، الی ۱۹۹۰؛ نی تنها مسیرسالم قانونمند خویش را درجهت اعمار یک جامعۀ مرفه و فاقد استثمار، با برچیدن بساط هرنوع ستم و وحشی گری، سپری نموده و تا هم اکنون نیز می پیماید؛ بلکه حامی، رهنما و الگوی خوبی برای انقلابهای آزادیبخش برای سایر دول در امریکای لاتین شده است.   

۲ ـ سرزمین ویتنام:

در سال ۱۹۵۴، دولت فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دین‌بین‌فو درفکر آن شد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو ۱۹۵۴، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلح‌آمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد تا آتش‌بسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام (شمالی وجنوبی) اعلام شود. سپس ، تصمیم گرفته شد تا یک انتخابات دموکراتیک سراسری در۱۹۵۶ برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده امریکا ازترس پیروزی نیروهای ملی و دموکراتیک چپ دراین روند، با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد و در ویتنام جنوبی یک انتخاباتی فرمایشی را به جای کل کشور برگزار کرد وشخصی را به نام “نگودین دیم” با کنار زدن بیش‌تر رقیبانش در این انتخابات به ریاست‌جمهوری پیروز اعلام نمود. 

چون این انتخابات به باور بسیاری ازشهروندان آن کشورتقلبی صورت گرفته بود؛علی رغم سیاست‌های سرکوبگرانه ‌اش نتوانست ثبات وارامش را بوجود آورد. سرانجام با افزایش مخالفان داخلی وگسترش نهضت آزادیخواهی، ایالات متحدۀ آمریکا بخاطر جلوگیری از پیروزی نیروهای ملی و دموکراتیک، 

با انجام کودتای نظامی، رژیم دست نشاندۀ دیگری را جانشین این حکومت باصطلاح انتخابی نمود. 

درهمین زمان بود که هواداران وحدت و یک پارچگی هردو ویتنام ، جبهه آزادی ‌سازی ملی معروف به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند.

امریکا چگونه وبا کدام بهانه وارد جنگ ویتنام شد:

با آغاز مبارزات آزادیخواهانه ی وطنپرستان و یتنام واحد، علیه ویتنام جنوبی، آمریکا تعداد بیشتری از مشاورینش را به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی بتاریخ ۲ و ۴ آگوست ۱۹۶۴ دو کشتی آمریکایی را در آبهای (معروف به خلیج تنکین) بمباران کرد، کنگره امریکا باصدور قطعنامه ی واکنش خویش را متبارز نمود. این قطعنامه به رئیس‌جمهور این اختیار می‌داد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد.  لیندن جانسون نیز از این اختیارات خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارچ ۱۹۶۵ استفاده کرد.

از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۹ آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد ونیروهای آمریکایی اقدام به بمباران‌های هوایی ویتنام شمالی کردند. درحقیقت امریکایی ها وارد یک جنگ اشغالگرانه علیه مردم ویتنام شده بودند.    

یورش غافلگیرکننده: 

درتاریخ ۳۰ جنوری ۱۹۶۸، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمان‌یافته غافلگیر کردند. جبهۀ آزادیبخش ویتنام، به دست کم صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش برد. علی رغم این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی دردفاع از این حمله قرار گرفتند؛ اما این حمله به آمریکایی‌ها ثابت کرد که دشمن به مراتب قوی‌ تر و سازمان‌یافته ‌ترازآن ا ست که تصورش را می نمود. یورش عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود. زیرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی امریکا و دریافت اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام رو‌به ‌رو بود، معتقد گردید که جنگ را درویتنام باخته است.

تلاشهای تب آلود نیکسون برای خروج ازویتنام:

درسال ۱۹۶۹، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او برنامه ‌هایی به نام “ویتنامی‌ سازی” برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام وتحویل جنگ به ویتنام جنوبی را طرح‌ ریزی کرد. اخراج سربازان آمریکایی درجولای ۱۹۶۹ آغازشد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترش داد؛ حرکتی که به اعتراض ‌های داخلی بسیاری انجامید، بویژه در دانشگاه‌ها. در یکی ازهمین اعتراض‌های دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعه‌ای را رقم زدند که امروز به “قتل عام دانشگاه کنت” معروف است.

زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ ۳۰ مارچ ۱۹۷۲، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار ۱۷ درجه و از ناحیه‌ای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند و سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی را زیر ضربات مرگبار قراردادند.

سرانجام پس از آن که آمریکا مجبور به اخراج تمام سربازانش از ویتنام گردید، در اوایل سال ۱۹۷۵ ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد و دولت دست نشاندۀ امریکا به تاریخ ۳۰ اپریل ۱۹۷۵، رسماً دربرابر ویتنام شمالی تسلیم شد. تا این که به تاریخ ۲ جولای ۱۹۷۶ ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور یک پارچه با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.

اما نباید فراموش کرد که این پیروزی دولت و مردم ویتنام دراین نبرد علیه بزرگترین غول انحصارات جهانی (ایالات متحدۀ امریکا) و رژیم دست نشاندۀ آن، مانند راه اندازی صدها توطئه ان کشورعلیه دولت جوان کوبا، به کمک و حمایت همه جانبۀ سیاسی ـ اقتصادی و تسلیحاتی اتحاد شوروی صورت گرفت؛ حتا بعد از شکست افتضاح آمیز امریکا و اخراج قشون جنگ باختۀ آن کشور؛ زمانی که دولت شئونیستی چین تهاجم نظامی را علیه دولت سوسیالیستی جوان ویتنام آغاز ودست به پیشروی بداخل خاک این کشور زد؛ فقط با یک اخطار ودادن اُلتوماتیوم ۲۴ ساعتۀ حکومت اتحاد شوروی، نیروهای نظامی تجاوزگر چین شئونیست، خاک ویتنام را ترک کردند و مردم ویتنام از گیرماندن در اشتعال جنگ دیگری فراغت حاصل و مصروف التیام زخم های ناشیئ ازجنگ بیست ساله و اعمارمجدد کشورخویش گردیدند.

از آن جایی که ایالات متحدۀ امریکا مطابق سرشت ذاتی نظام ستم گستر سرمایه داری انحصاری، که زندگی این نظام ضد انسانی بدون جنگ، شرارت و غارت اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده و دارای منابع و ذخایر طبیعی، چون قاره های آسیا و افریقا و امریکای لاتین، امکان پذیر نیست؛اما در تهاجم نظامی ۱۷ اپریل ۱۹۶۱ در کشور کوبا و جنگ تبهکارانه سال های ۱۹۶۵ الی ۱۹۶۹ در کشور ویتنام، که هردوکشور از حمایت همه جانبه ی اتحاد شوروی برخورداربودند؛ به شکست ننگین و شرمساری مواجه گردید؛ از آنرو اتازونی این دو شکست و سایر تحقق اهدافش را در راه رسیدن به سودهای کلان، ناشئ از موجودیت سیستم جهانی سوسیالیسم و در رأس اتحاد شوروی را می دانست؛ بنابرآن درصدد آن شد تا برای دستیابی به این هدف های بزرگ حیاتی و گرفتن انتقام شکستش را در کوبا و ویتنام از اتحاد شوروی وقت، آغاز یک جنگ فرسایشی دوامداری را در کشوری آسیایی ودر همسایه گی با شوروی که از نظر موقعیت جیوپولیتیک و جیواکونومیک وویژه گی های اتنیکی ـ زبانی و تعصبات مذهبی جنگ افروزانه، آن گونه که دانشمند بزرگ اروپا جنگ را برای ساکنین آن ” مثل” سپورت” دانسته است، ، راه اندازی کند و پای اتحاد شوروی را نیز درآن بکشاند واین همانا افغانستان استبدادکوفته بود که تازه می خواست، آرام ـ آرام  بپای خود بیستد و راه رشد مستقل را درپیش گیرد؛ ولی دریغا که به گونه ی زیرین مورد تهاجم بزرگترین اژدهای خونخوار بین المللی قرار گرفت.

اما،این تجاوز وبسترسازی(تختۀ خیز) چگونه آغاز شد؛ برمی گردیم به رخدادهای نیمۀ اول سدۀبیستم: 

بعد از پایان جنگ جهانی دوم و تفوق نظامی اتحاد شوروی در زمینۀ شکست فاشیسم برسایر متحدین که منتج به نجات سرزمین های: بلغاریاـ رومانی ـ هنگری ـ چکوسلواکیا ـ پولند، یوگوسلاویا و نیمی از پیکر خود آلمان، بشمول پایتخت آن برلین، از سلطۀ اشغالگران و جنگ افروزان خون آشام هیتلری گردید؛ زمینه را برای تشکیل دولت های جوان ترقیخواه و عدالت پسند، بوسیلۀ احزاب کمونیست و متحدین آنان دراین سرزمین ها، درکنار یک دولت سوسیالیستی (اتحاد شوروی) و ایجاد سیستم جهانی سوسیالیسم در اروپای شرقی و بخشهای از اسیای میانه و پیروزی انقلاب سوسیالیستی در چین، سرنگونی رژیم ارتجاعی در آن کشور، بشمول درهم شکستن زنجیر استعمار انگلیس در نیم قارۀ هند و استقلال این کشور، مساعد ساخت؛ شرایط  را برای برچیدن تومار مجموعۀ سیستم مستعمراتی و آزادی همه خلقهای جهان مهیا نمود. 

این پیروزی بزرگ مردمان این کشورها درنیمۀ قارۀ اروپا که بخش بزرگی از مناطق آسیا را نیز دربر   می گرفت، دولت انگلیس را که درجریان جنگ تا ختم آن درخشش چندانی درشکست فاشیسم ازخود بجا نگذاشته بود وایالات متحدۀ امریکا را که در پایان جنگ، ناتوانی اش را درنبرد با جاپان وهمچنین کمرنگ شدنش را درمقایسه با اتحاد شوروی احساس می کرد، به آن حدی تحریک نمود تا دست به عمل جنون آمیز ضد انسانی بزند و در دوجزیرۀ ” هروشیما ” و ” ناگاساکی ” بم ذروی را بر سر مردمان ملکی فروریزد و بزرگترین جنایت علیه بشریت را مرتکب گردد و بدین ترتیب در ذهنیت عامۀ بشریت محکوم شود.

 این سردمداران استعمار کهن و نوین، بخاطر جلوگیری از اوج جنبشهای ازادی خواهی ـ سرکوب نظامی انقلاب های توده یی درسراسر کشور ها و قاره ها و مقابله با گسترش اعتبار و حیثیت و نفوذ کشورهای سوسیالیستی؛ دست به تشکیل پیمانهای نظامی درقاره های اروپا و آسیا زدند تا به سیطرۀ سیاسی و غارت منابع اقتصادی کشورهای درحال رشد، برای سالهای متوالی واپسین نیز ادامه دهند و زمان افول حیات ننگین این نظام چپاولگر را تمدید نمایند:

۱ـ آنان نخست پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) را که اتحادی از ۲۶ کشور امریکای شمالی واروپا است، در۴ اپریل ۱۹۴۹ بین ۱۰ کشور اروپایی، کانادا وایالات متحدۀ امریکا در واشینگتن تاسیس نمودند. هدف از تأسیس این پیمان، جلوگیری از نفوذ و توسعۀ اید ئولوژی دورانساز طبقۀ کارگر وانقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی در اروپای غربی و قارۀ امریکا و سرکوب قیام های آزادی بخش ملی و سرنگون کردن دولتهای جوان ترقیخواه و آزادی دوست در این مناطق وسایرکشورهای جهان بوده است که جنایات این پیمان تجاوزگر اظهرمن الشمس است.

۲ ـ در مرحلۀ دوم ، سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی ، معروف به پیمان سیتو را در سال ۱۳۳۳ خورشیدی مطابق ۱۹۵۴ میلادی، درمانیلا پایتخت فیلپین، با شرکت دولتهای آسترالیا، زلاند نو، فلپین، تایلند، پاکستان، فرانسه، انگلستان، به گردانندگی ایالات متحدۀ امریکا تشکیل نمودند.

منظور از تشکیل پیمان سیتو، ظاهراً قرارداد همکاری نظامی و اقتصادی بین کشورهای عضو راعنوان می کرد؛ اما هدف اصلی آن بیش ازهمه روی اتحاد نظامی دربرابر گسترش جنبشهای آزادیبخش ملی، قیامهای توده یی و انقلابهای ملی و دموکراتیک و سوسیالیستی درجنوب شرق آسیا و جلوگیری از نفوذ سیاسی ـ اقتصادی و ایدئولوژیک اتحاد شوروی سوسیالیستی وتأمین سلطۀ سیاسی ـ اقتصادی و استثماری خویش دراین مناطق بود.

اما با شکست امریکا در جنگ با دولت سوسیالیستی ویتنام و همینگونه شکست پاکستان در جنگ سال ۱۳۵۱ ـ ۱۹۷۲ دربرابر هند در بنگال شرقی و تشکیل دولت مستقلی به نام “بنگله دیش ” نخست پاکستان از این پیمان خارج شد و به دنبال آن خود پیمان درسال ۱۳۵۴ نیز متلاشی ومنحل گردید.

۳ ـ پیمان سنتو یا پیمان بغداد ، معاهده ای بود که درسال ۱۳۳۳ میان دوکشور عراق و ترکیه دربغداد به امضاء رسید. این پیمان حلقۀ دیگری از یک رشته پیمانهای بود که امریکایی ها، در کشورهای آسیایی بصورت منطقه یی ایجاد کردند تا متضمن منافع شان باشد. 

دولتهای انگلیس ـ پاکستان و ایران درسال ۱۳۳۴، یکی پی دیگر وارد این پیمان شدند.

در اساس تشکیل این پیمان از ابتکارات دولت امریکابود که می خواست یک سازمان دفاعی قوی در خاور میانه بوجود آورد تا از گسترش نفوذ و اعتبار اتحاد شوروی دراین منطقه جلوگیری بعمل آورد و سنگرهای دفاعی غرب را تکمیل نماید. اما امریکا ظاهراً وانمود می کرد که خود عضویت این پیمان را ندارد تا موجبات تحریک دولت شوروی را فراهم نکند و دوستی اعراب خاور میانه را نیز ازدست ندهد؛ ولی با معاهدات نظامی دوجانبه باهرسه کشور ایران، ترکیه و پاکستان عملاً نفوذ خود را دراین سازمان حفظ کرد. پیمان بغداد پس ازکودتای عبدالکریم قاسم درعراق درسال ۱۳۳۷ضربۀ محکم دید و مرکزیت آن نیز به انقره انتقال یافت واز این پس این پیمان به نام «سنتو » مسمی گردید.

پاکستان درسال ۱۳۵۰ ش نسبت عدم حمایت سنتو در تعرضات هند، از آن جداشد و ایران نیز با پیروزی انقلاب اسلامی در ماه حوت ۱۳۵۷ با این سازمان وداع گفت.

ایالات متحدۀ امریکا و متحدین غربی اش زمانی که از تشکیل پیمانهای نظامی در اروپا و آسیا دستاورد قابل لمس را نصیب نگردیده و در تهاجم غارتگرانه درکشورهای کوبا و ویتنام نیز با شکست مفتضحانه مواجه و بحیث یک ابرقدرت جهانی دربرابر اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی سرافگنده و درپیشگاه جهانیان بدنام گردیده از اعتبار نظامی پیشرفته اش نیز کاسته شد؛ آنگاه درصدد آن برآمد تا بمنظور مقابله با اعتبار، حیثیت ونفوذ روزافزون کشورهای سوسالیستی و سرکوب جنبشهای آزادیخواهی   و دولت های جوان در قاره های آسیا و افریقا، با استفاده از تجارب طولانی کشورانگلیس درمیان ممالک اسلامی؛ از معتقدات دینی و مذهبی این سرزمینها، ازجمله درافغانستان که از نظر موقعیت جیوپولیتیک جایگاه ویژه ای داشت؛ استفادۀ ابزای کند.

 امریکا علی رغم این که پس از سرکوب نهضت امانی بوسیلۀ انگلیسها و نصب نمایندۀ مشهور آنان، (جنرال محمد نادر)، پیشنهاد دولت وقت را درسال (۱۹۵۴) بمنظوردادن کمک به افغانستان، نسبت رابطۀ محکم اش با پاکستان و تیرگی مناسبات افغانستان با اسلام آباد، روی مسأله پشتونستان، رد نموده بود؛ ولیک در دهۀ شصت میلادی بمنظور تطبیق برنامۀ بزرگی که روی دست داشت، وارد بازی نوین سیاسی گردید و کارمندان سازمان “سیا ” تحت عنوان کادرهای مسلکی بخشهای اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی کمک کننده به این کشور بوظایف گمارده شدند:

«هرچند”سیا” در افغانستان، حضور پررنگی در دهه های آغازین جنگ سرد نداشت، این سازمان ازکانال دفاتر” بنیاد آسیا” ـ سازمان وابسته به سیا ـ تیمی به این کشورفرستاد. در میانه ی دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، “بنیاد آسیا” حمایت بی شائبه ای از دانشگاه کابل کرد و پروژه های بسیاری دربارۀ سازماندهی جامعه ی مسلمان افغانستان داشت.

بگفته ی “جان بنیگان” و”رز بنیگان”، افراد” بنیاد آسیا ” درخلال دهه ی ۱۹۶۰ درپاکستان وافغانستان که سالیان دراز در خدمت این بنیاد بودند، “بنیاد آسیا” به “موسسه ی پژوهش اسلامی لاهور” در پاکستان برای انتشار فرهنگ جامع اسلامی بزبان اردو یاری رساند. جان بنیگان می گوید:

“ما همچنین، با دانشکده های الهیات دانشگاههای بزرگ تماس داشتیم.” بنیگان ها درپاکستان و نیز در افغانستان با گروههای دانشجویی ضد سازمانهای دانشجویی هوادار شوروی همکاری می کردند.

 او می گوید: “دانشجویان هدف نخست ما بودند.” رز بنیگان می افزاید که ” بنیاد آسیا” در افغانستان با خانواده ی مجددی، روحانی سرشناس اسلامی و نیز وزارت عدلیه که چندی در اداره ی مجددی بود، روابطی استوار ساخت.

“بنیاد آسیا”، همچنین، شفیق کماوی، قائم مقام وزیر عدلیه [محمد موسی شفیق کاموی آخرین نخست وزیر افغانستان در دورۀ سلطنت محمد ظاهر ـ شاه سابق که دراوایل معین وزارت عدلیه بود] را به سمینار هنری کیسینجر درباره ی امور بین المللی در دانشگاه هاروارد فرستاد.

یکی از شخصیت های ارشد ” سیا ” می گوید:

” در۱۹۵۷، هنگامی که در افغانستان بودم، هواداری از شوروی آشکار بود. از من خواستند میزان حضور شوروی را در افغانستان دریابم زیرا آیزنهاور در پی دانستن اهمیت استراتژیک افغانستان برای واشنگتن بود. ” نتیجه حاکی از اهمیت کم افغانستان بود.

در دهه ی ۱۹۶۰، جنبش اسلامی افغانستان آرام آرام روند سیاسی شدن پیش گرفت. هرچند محافظه کاری، شیوه ی زندگی سنتی ونقش برجسته ی اسلام، همواره مختصات جامعۀ افغان بوده، تا پیش ازدهه ۱۹۶۰ اسلام در افغانستان بیشتر چهره ای پارسامنش و کمتر سیاسی داشته است؛ اسلام بگونه ای ایمان محور و نه باوری سیاسی- اجتماعی در اذهان بود. اما بر اثر نفوذ مذهب و نیروهای روشنفکری خارجی ـ بویژه اخوان المسلمین مصر وجماعت اسلامی پاکستان وسازمانهای بین المللی اخوان المسلمین به رهبری سعید رمضان در ژنو ـ اسلام در افغانستان دگرگونی بنیادین با ماهیت سیاسی و ستیزگرانه ضد کمونیستی یافت.

[ بقول مؤلف کتاب ” بازی شیطانی ” بخش دوم ـ  سازمان اخوان المسلمین در آغاز به حمایت انگلیس ها بخاطر پیاده کردن اهداف شان دربین کشورهای اسلامی تأسیس گردید ـ نگارنده] (۹)

رفته رفته، روحانیون و سازماندهندگان برجسته ی اسلامی افغان از مصر، جایی که با میراث داران جنبش حسن البناء در تماس بودند، به افغانستان بازگشتند. بگفته ی “اولیور روی”، شرق شناس برجسته ی فرانسوی و کارشناس اسلام در افغانستان، آغاز اسلام سیاسی در افغانستان با محفلی نیمه مخفی به نام “اساتید”، گره خورده است.

 تا میانه ی دهه ی ۱۹۶۰، جماعت اسلامی و شاخه های آن پیرو سازمانهای اسلامی مصر، پاکستان، عراق و دیگر نقاط بودند، بویژه در تاختن به دانشجویان چپگرا و کمونیست و تهدید خشونت آمیز رقبای سیاسی شان همان رویه را داشتند. آنها با هدایت کسانی که در ۱۹۷۹ در زمره ی ذینفعان بخشش های” سیا ” قرار گرفتند، آشکارا عامل تحریکات سیاسی و ایجاد آشفتگی بودند. وی می نویسد:

“سیمای آشکار فعالیت جنبش سیاف در قالب سازمان “جوانان مسلمان”و وجه پنهان آن درمیان” محفل اساتید بود.” رهبر ‘اساتید’ و کسی که سازمان نیمه مخفی “جوانان مسلمان” را هدایت می کرد، پروفسور “غلام محمد نیازی”، هیات علمی دانشکده ی الهیات دانشگاه کابل بود. دانشگاه کابل از کانال “بنیاد آسیا”، تحت حمایت مادی سیا [ C.I.A ] بود.

 در۱۹۷۲، ربانی، سیاف و در آینده حکمتیار شورای رهبری جنبش را ایجاد کردند و حکمتیار نظارت بر شاخه ی نظامی آن را عهده دار شد.

 برپایه ی اسناد خارج شده از طبقه بندی محرمانه ی ایالات متحده، در سال ۱۹۷۲ یکی از اعضای “جوانان مسلمان” بارها با یک آمریکایی برای درخواست کمک دیدار کرده است و در این دیدارها “مشروحاً فعالیت های ضد کمونیستی گروهش را بر شمرده (از آن میان قتل چند تن از”چپگرایان”) وخواستار کمک پنهان ایالات متحده برای خرید ماشین چاپ شده است. 

ازاین پس “سیا” نقش فعالتری در پیوند با اسلامگرایان افغان نشان داد. پیشتر، مساعدت”سیا” نسبتاً کم بود و بیشتر از کانال بنیاد آسیا، متوجه دانشگاه کابل و نیروهای اسلامی با سابقه میشد. 

اما در ۱۹۷۳، محمد داوود خان ] که گفته میشد  [به یاری کمونیستها ظاهرشاه را سرنگون وجمهوری افغانستان را پایه نهاد. جنبش اسلامی افغانستان، آشکارا چهرۀ اپوزیسیون داوود خان را بخود نگرفت. آنها بزودی دوستان زیادی در خارج یافتند.» (۱۰)

واما چشم دید خود نگارنده: درماه میزان سال ۱۳۴۳ پس ازسپری نمودن دورۀ سربازی ، حین درخواست شمول درکادر مأموریت دولت، با آقای محمد موسی شفیق که درآن زمان با مشغولیت درچهار بخش مهم (رئیس تقنین ـ معیین وزارت عدلیه ـ منشی مجلس وزراء و استاد در دانشگاه کابل)، از اعتبار زیادی نزد اولیای امور برخوردار بود، ازنزدیک دردفتر کارش ملاقات نموم، سپس با انجام کاردولتی در آن وزارت، معلوماتم درمورد وی بیشتر گردید.

درآن زمان غلام محمد نیازی درریاست تقنین بحیث مدیرتألیف وترجمه، زیردست شفیق انجام خدمت مینمود.

 شفیق که از تحصیل کرده های جامع الازهر مصربود، زمینۀ رشد تعداد زیادی از فارغان مدرسۀ شرعیات و دارالعلوم عربی، ابو حنیفه و مدارس دینی دیگری را از طریق دادن بورس های تحصیلی به کشورمصر مساعد نمود، که ازآن جمله غلام محمد نیازی، برهان الدین ربانی، عبدالرسول سیاف، وفی الله سمیعی،عبد الهادی هدایت، غلام نبی صافی، حبیب الله غالب، محمد یعقوب زرین خیل، قاضی… بودند.

به باور نگارنده، تهداب اصلی کار و فعالیت سازمان اخوان المسلمین را در افغانستان معاصر، مولانا شفیق کاموال گذاشت و غلام محمد نیازی سال های بعد به هدایت شفیق موظف به رهبری وسازماندهی این تنظیم سیاسی گردید.

محمد موسی شفیق پسر مولوی محمد ابراهیم کاموال، بعد از فراغت از دارالعلوم عربی کابل تحصیلات عالی را تادرجۀ مافوق لسانس از جامع الازهر مصر و سپس ایالات متحدۀ امریکا به پایان رسانید و به باور بیشتری از آگاهان سیاسی، میخواست با هسته گذاری اسلام سیاسی و ایجاد سازمان اخوان المسلمین، دستور امریکایی هارا در مبارزه با نیروهای چپ و ترقیخواه افغانستان، جلوگیری از اعتبار و نفوذ سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی اتحاد شوروی و ایجاد تحریکات درزمینه پخش افکار شئونیستی  و برتری جویی قومی را، در جادۀ عمل پیاده نماید.

وی در راستای ایفای این وظیفه، از نخستین روز شرکتش درتدوین و تصویب قانون اساسی ۱۳۴۳؛ انجام کارش درریاست تقنین وزارت عدلیه الی اخرین روز ایفای وظیفه بحیث نخست وزیر افغانستان؛ با استفاده بموقع از صلاحیت دولتی، روابط کاری و زبانی با مصری ها، امریکایی ها و تشکیل اداره ی 

” دافغانستان پشتو تولنه “: درتاسیس سازمان اخوان المسلمین درافغانستان، جذب جوانان از مدارس دینی دراین تنظیم و استقامت دادن کار و فعالیتهای آنان درتحت رهبری سازمان” سیا ” درضدیت با نیروهای ترقیخواه و تحول طلب داخلی و کشورهای سوسیالیستی، در رأس اتحاد شوروی؛ جلوگیری از جذب کمکهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی شوروی که تقریباً بیش از هفتاد درصد پروژه ها را احتوا می کرد؛ تعویض آن (از طریق تأمین مناسبات با امریکا و ایران و پاکستان، که انعقاد معاهدۀ ننگین آب دریای هلمند، نخستین تحفۀ حسن نیت(!) مولانا شفیق به شهنشاه ایران بود) به کمک ها و قرضه های کمرشکن ایالات متحدۀ امریکا و ایران که از نظر محاسبۀ اقتصادی، هیچ گاه به نفع کشور و مردم ما نبود؛ تغییر نام های مقام های علمی و دولتی عام پسند (درقانون اساسی سال ۱۳۴۳ ذکر بود که ” تحقیق جرایم از وظیفۀ مدعی العموم است؛ اما بجای آن نام ” سارنوال “، بجای دارالفنون، یعنی دانشگاه؛ واژۀ ” پوهنتون “، بعوض ریاست بلدیه، یا شهرداری ” شاروالی” بجای، حلال احمر” سره میاشت و همینگونه بعوض زایشگاه ” زیژنتون “، بجای کتابخانه، “کتاب تون “، ـ دواخانه ” درملتون “، ـ شفا خانه ـ روغتون و…)، همه ی این تغییرات به یک زبان (پشتو)، نقش تعیین کننده داشت، که این میراث شوم آقای شفیق و شرکاء(!) جنگ پنجاه سالۀ گرم و سرد را درسرزمین افغانستان ببار آورد و تا هنوز هم ادامه دارد وپایانش معلوم نیست.

علی رغم این که برنامه های سازمان ” سیا ” و ختم فعالیتهای جسورانۀ شفیق و پیروانش در بیست و ششم سرطان ۱۳۵۲ با پیروزی کوتای نظامی توسط افسران جوان اردو، تحت رهبری محمد داوود صدراعظم پیشین و پسر عم شاه، برای کوتامدت متوقف گردید؛ ولیک سازمان “سیا ” با استفاده ازدست پروردگان شفیق وسایر امکان هایی درمیان مشران قبایل، تحصیل کردگان کشورش، جنرال های وابسته به غرب که دراختیار داشت، فعالیتهای تخریبی، کودتاهای نظامی و فشارهای خرُد کننده را علیه داوود خان راه اندازی نمود؛ تا این که محمد داوود را به تسلیمی بدون قید وشرط، جهت سرکوب نیروهای چپ و تحول طلب وادار نمود؛ استاد میراکبرخیبررا توسط اجنت های معلوم الحالش (امین ـ قدیر ـ رسولی ـ غوربندی و حکمتیار) ترور کرد؛ قیام هفتم ثور ۱۳۵۷ نظامیان جوان را که منجر به سقوط رژیم فرسوده و درحال زوال محمد داوود گردید، برح.د.خ.ا، بگونۀ اجتناب ناپذیر تحمیل وسپس این قیام را که سرآغاز خوبی برای گذاربه یک انقلاب ملی ودموکراتیک می شد، بوسیلۀ حفیظ الله امین و دار ودسته اش ازمسیر اصلی و قانونمند آن به بیراهه سوق داد؛ سرانجام با راه اندازی کودتا های ضد حزبی ـ نظامی درون حاکمیت ح. د. خ.ا و بقدرت رساندن امین، این جاسوس پرتاب شده اش دردرون نهضت چپ، هزاران تن اعضای ح. د. خ. ا ـ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروندان افغانستان را ازدم تیغ این جلاد گذشتاند.

این قتل عام ها، بویژه ترور دورئیس جمهور و دو صدراعظم (محمد داوود ـ نورمحمد تره کی ـ نوراحمد اعتمادی و محمد موسی شفیق وعده ای از وزیران ووکیلان پیشین واستادان دانشگاهها…)، دولت اتحاد شوروی وقت را براساس مناسبات دوستانه و عقد قراردادهای دوجانبه ای که سنگ بنای آن درسال ۱۹۱۹ ازجانب زعمای دو کشور( ولادیمیرایلیچ لنین و شاه امان الله) گذاشته شده بود و در دوران چهل سال سلطنت محمد ظاهر، شاه سابق و زمامداری سردار محمد داوود، تحکیم و توسعۀ گسترده تر یافت که مجموع کمک های اتحادشوروی در عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بیش از هفتاد درصد کل مساعدتهای خارجی را تشکیل می داد و همچنان مطابق معاهدۀ دوستی، حسن همجواری و همکاری بین جمهوری دموکراتیک افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مورخ ۵ دسمبر ۱۹۷۸ و تقاضا های مکرر رهبران وقت ج. د. ا، دولت شوراها را به آن واداشت تا بمنظور جلوگیری از تطبیق برنامۀ خونین و زندگی برانداز ایالات متحدۀ امریکا، که قراربود با تأمین اتحاد و تشکیل دولت مشترک” امین ـ حکمتیار ” متباقی روشنفکران و همه ی مخالفین دوباند جنایت پیشه را ازدم تیغ بکشد؛ بحیث کشور دوست و همسایۀ نزدیک افغانستان، قطعات نظامی را به این کشور بفرستد و با برچیدن بساط حاکمیت ترور و اختناق امین، زمینۀ نجات ” دوثلث ” شهروندان افغانستان را که امین دراظهارات رسمی خود تلفات الی ده ملیون را متقبل و بازگو نموده بود و تشکیل حکومت قانون ویک نظام دموکراتیک، ترقیخواه و تحول طلب را بجای آن، مساعد نماید.

این اقدام دولت اتحادشوروی درششم جدی ۱۳۵۸ مانند سایر مساعدتهایش به کشورهای اروپای شرقی ـ کوبا و ویتنام که از آن در بالا تذکر رفت، نزد دول سوسیالیستی، ممالک جوان تازه ازبند رستۀ استعمار و امپریالیسم، جنبشهای آزادیبخش ملی، احزاب و سازمانهای مترقی جهان و نیروهای ترقیخواه و تحول طلب افغانستان، یک عمل مشروع، قانونی و در مطابقت کامل با مادۀ ۵۱ منشور ملل متحد محسوب و پذیرفته شد؛ ولیک برای ایالات متحدۀ امریکا وسیلۀ تبلیغاتی مطلوبی برای گرفتن انتقام شکستش درکوبا و ویتنام از طریق کشانیدن جنگ زندگی برانداز بداخل خاک افغانستان وعلیه حاکمیت ح. د. خ. ا گردید. واما، با سقوط حاکمیت فردی حفیظ الله امین، وحدت مجدد حزب تأمین و با تشکیل دولت وحدت ملی تحت زعامت ببرک کارمل، منشی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس، هشت سال وکیل و نمایندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمایندگان افغانستان، بحیث رهبر قابل قبول برای اکثریت مردم و همه اعضای ح. د. خ. ا، زندگی عادی و آرام شان را دوباره از سرگرفتند؛ ۱۳ سازمان سیاسی و اجتماعی به فعالیت آغاز و دروجود جبهۀ ملی پدروطن متشکل و متحد شدند.

طی شش سال اول، تحولات اجتماعی در همه عرصه های زندگی مردم بوجود آمد؛ دراثر کمک های دولت اتحاد شوروی درحدود ( ۲۵۰) پروژۀ جدید بمیزان متوسط و بزرگ در رشته های گوناگون و عرصه های مختلف زندگی مردم تکمیل و به بهره برداری سپرده شد؛ امنیت روزتاروز خوبتر شده می رفت؛ حاکمیت دولتی توسعه می یافت و مخالفین وابسته به امریکا و غرب و کشورهای ارتجاعی عربی و منطقه اعتبار و مواضع خود را از دست داده می رفتند و روحیۀ جنگی خود را پیوسته از دست می دادند؛ در مقابل مورال نیروهای دولت درحال تقویت و امیدهای مردم برای تأمین صلح ، امنیت و فردای بهتر درحال تبدیل شدن به حقیقت بود.

زندگی اقتصادی مردم بهبود حاصل کرده بود؛ ازفقر جانکاهی که امروز مردم بیداد می کنند ، اثری و خبری وجود نداشت؛ سالانه هزاران جوان اعم از دختر و پسر بمنظورکسب آموزشهای عالی، شامل دانشگاههای کشور می شدند و هزاران دیگری غرض تحصیلات عالی و مسلکی به اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی فرستاده می شدند….

درتمام این دستاوردها و موفقیتهای چشمگیر، نقش اتحاد شوروی بحیث کمک کننده و تلاش و جانبازی های آگاهانۀ همه کادرها و فعالین ح. د. خ.ا ، حکومت و درمجموع دولت ج. د. ا ، بویژه جایگاه منحصر به فرد ببرک کارمل بمثابۀ رهبر نستوه، فعال، مبتکر، جسور و با اعتبار ملی و بین المللی در میان مردم افغانستان و خلقهای جهان تثبیت شده می رفت و شهرتش جهانشمول می گردید.

درست درچنین حالت بود، که ایالات متحدۀ امریکا و متحدین آن نی تنها از جنگ رویارویی گرم در برابر ح. د. خ. ا وحاکمیت دولتی آن دستاوردی را نصیب شده نتوانستند؛ بلکه از توسعۀ روزافزون حاکمیت دولتی در روستاها ـ تجرید جنگ افروزان شرارت پیشه از میان مردم و کسب اعتبار و پرستیژ بیشتر حزب، دولت و رهبر محبوب القلوب آن درمیان مردم، دچار هراس و سراسیمه شده، درصدد آن برآمدند تا با توسل به آخرین امکانهای دست داشتۀ قبلی شان در حزب کمونیست اتحاد شوروی و استفاده ابزاری از میخائیل گورباچف، این کادر فعال پرتاب شده در درون آن حزب؛ و استفاده از موجودیت قوای نظامی آن کشور و مشاورین خائن بوطن و خادم به گورباچف در افغانستان؛ کودتای ننگین ۱۴ ثور۱۳۶۵ راعلیه حزب ومردم ما که سرانجام منجر به سقوط حاکمیت دولتی، تسلیمی قدرت به تنظیمهای بنیادگرای جهادی گردید، توأم با جنگ های خانمانسوز بیش از دونیم دهۀ اخیر برضد  آسایش و حیات تمام مردم افغانستان، تحمیل نمایند:

« بعد ازفروپاشی اتحادشوروی و انتشار اسناد محرم حزبی و دولتی آن کشور درکتب و رسانه ها، آگاهان سیاسی را عقیده براین است، که مفکورۀ برگشت نظامیان شوروی به میهن شان و انتقال قدرت از ح. د. خ. ا به یک دولت فراگیرملی مورد قبول هردوجانب منازعه، از سال ۱۹۸۳ بابقدرت رسیدن اندروپوف، میان مسکوـ واشینگتن و اسلام آباد طرح ریزی و روی آن به توافق رسیده بودند. ولیک نظربه عوامل مشخص، ازجمله تغییر پی در پی رهبری حزبی و دولتی دراتحاد شوروی ناشیئ از مرگ رهبران؛ زمینه برای تحقق پلان مطروحه مساعد نشد، تا اینکه گورباچف براریکۀ قدرت تکیه زد.

با بقدرت رسیدن گورباچف برنامۀ انحلال ح. د. خ. ا  و فروپاشی رژیم سیاسی در افغانستان، مطابق میل و ارضای خاطر رهبران ایالات متحده و پاکستان، رویدست گرفته شد و ادوارد شوارد نادزی ماموریت یافت تا درهمدستی با افراد جاه طلب، خودخواه و سیاست باز که عضویت دفترسیاسی ح. د. خ. ا را داشتند ویا مسؤولیت رهبری شعبات کمیته مرکزی حزب و چوکی های ردۀ اول (ملکی و نظامی) در حکومت بالای شان اعتمادشده بود؛ به این پروسه سرعت بخشند.

دراین راستا، رابطه های کاری و نزدیکی تنگاتنگ مشاورین فاسد و ضعیف النفس روسی، بویژه عده ای از جنرالان قاچاقبر آن کشور، بارهبری دستگاه خدمات مخفی و فرکسیون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه علیه ح.د.خ.ا و حاکمیت سیاسی بودند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی و امپریالیستی درداخل و خارج، درپشت پرده، زد و بند داشتند؛ راه را برای پیاده شدن دوکتورین زهراگین وخود فروشانۀ گورباچف دربارۀ افغانستان، هموارساخت، تا این که در نشست و ملاقات رهبران اتحادشوروی و امریکا در ریکجاویک مرکزکشور ایسلند، سند رسمی درهم شکستن و پارچه پارچه کردن ح.د.خ.ا و سقوط حاکمیت سیاسی آن، بین گورباچف و رونالد ریگن به امضاء رسید.

گورباچف پس از مشوره و سپردن تعهد به زمامدارقصرسفید و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار ” سی. آی . ای ” ، انتلجنس سرویس و ” آی . اس . آی ” ، بروفق میل و آرزوهای دیرین تنظیمهای بنیادگرای جنگ افزوزمستقردر پاکستان و ایران؛ فرمان برپایی جنایت سیاسی ۱۴ ثور۱۳۶۵ را به خوش خدمتان داخلی در درون ح.د.خ.ا ومشاورینش درافغانستان، صادرکرد.

بدین ترتیب با انجام کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ برضد ح. د.خ.ا و رژیم جمهوری دموکراتیک افغانستان، سنگ تهداب یک جنایت سازمان یافته مبنی بر انحلال این حزب، سرکوب خونین دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان، متحدین سیاسی حاکمیت و قتل عام مردم افغانستان گذاشته شد.» (۱۱)

 در رابطه به این جنگ تحمیلی غارتگرانه و خیانت گورباچف به نهضتهای آزادیبخش ملی، به جهان سوسیالیسم ومیهنش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی صدها جلد کتاب ازجانب نیروهای چپ وراست، تدوین گردیده  است.

هرگاه خوانندگان عزیز علاقه مند  معلومات بیشتری باشند با مراجعه به مطالعۀ  پژوهش های دو دانشمند بزرگ: روجرکیران ـ توماس کنی ، تحت عنوان «خیانت به سوسیالیسم ـ پس پردۀ فروپاشی اتحاد شوروی» ، بداخل ۲۵ بخش منتشرۀ سایت سپیده دم ، می توانند معلومات بیشتری بدست آورند.

واما این که کودتای ۱۴ ثور۱۳۶۵؛ چگونه راه اندازی شد، کدام راه را پیمود وچگونه جاده را برای تسلیمی قدرت دولتی به تنظیمهای بنیادگرای جهادی هموار و” برنامۀ  تصویب شدۀ گرباچف ـ ریگن در ریگجاویک ایسلند” را درجادۀ عمل پیاده نمود،همه را دربخش هفتم مطالعه خواهید نمود. 

( پایان ششم)

مآخذ :

۱ ـ یادداشتهای سیاسی و… مؤلف سلطان علی کشتمند ، جلد ۳ ، صفحه ۶۳۸

۲ ـ همان کتاب و اثر ص ۶۳۸ 

۳ ـ همان کتاب و اثر صص ۶۳۹ ـ ۶۳۸

۴ ـ همان کتاب و اثر صص ۶۴۱ ـ ۶۴۰ 

۵ ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا، مؤلف عبدالوکیل،ج۱،صص۳۷۳ ـ ۳۷۱ 

۶ ـ برداشت شده از بخش بیستم رخدادهای خونبار سه سده اخیرخراسان دیروزمنتشرۀ سایت سپیده دم؛

۷ـ بنیاد آموزش انقلابی، بخش ماتریالیسم تاریخی، مؤلف دکتر احسان طبری ـ ص ۲۵۴ ؛

۸ـ همین اثر فلسفی ـ صص ۲۵۹ ـ ۲۵۸ ، نقش شخصیت درتاریخ ؛

۹ـ کتاب بازی شیطانی مؤلف روبرت دریفورس، قسمت دوم ازسید جمال ، منتشره ی سایت سپیده دم؛

۱۰ ـ همین اثر قسمت ۲۵ ، بخش اول ـ افغانستان از هرسو… منتشرۀ سایت سپیده دم؛

۱۱ ـ برداشت شده از بیست و یکم رخدادهای خونبار سه سده ی اخیر… منتشره ی سایت سپیده دم.

(ادامه دارد)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا