خبر و دیدگاه

آمریکا، طالب و دموکراسی

چرا فارسی زبانان بازندگان اصلی اند؟
ـ بخش یکم ـ
.
ما همیشه مردم ساده دل و ساده انگار در حوزه سیاسی بوده ایم و باقی مانده ایم. وقتی من واژه «ما» را به کار می برم منظورم سیاسی های فارسی زبان در همه سطوح است!
در ۲۰ سال حاکمیت اشغال در افغانستان، بیشترین ثناخوان دموکراسی، فارسی زبان ها بودند نه پشتونتبار ها.
بخش از پشتون های حاکم در دوران اشغال به یاری به اصطلاح «جامعه جهانی» با بالا رفتن از سرشانه های غیر پشتون ها بر ستیغ حاکمیت نشستند و امتیاز «دموکراسی»، آزادی های نسبی مدنی و جمهوریت را به نام خویش درج کردند. ارچند اینها همیشه اقلیت بودند ولی با افسانه قوم بزرگ و هویت زدایی دیگران در یک سده گذشته به راحتی حاکمان بلامنازعه باقی ماندند.
اینها در کدام یک از انتخابات توانستند بدون رأی غیر پشتونها به قدرت برسند؟
اکثریت آرای دریافتی کرزی و احمدزی از برکت غیرپشتونها بود. در حالی که رقیب های آنها که به گونه عمده عبدالله عبدالله هربار بدون رأی پشتونها برنده انتخابات شد، اما قدرت را دو دست به پشتونها تقدیم کرد. سوا از آن بخش اقلیت حاک پشتونی، تنه اصلی آن ها در برون از حاکمیت علیه «دموکراسی» می جنگید.
واضح است که پشتون های قبایل بدون آنسوی مرزبا پاکستان نه تنها اکثریت نیستند بلکه به مشکل شاید در حد ۳۵ در صد در جغرافیای افغانستان باشند، چون دیگر قوم ها به مثل گچراتی ها، پشه ای ها، نورستانی هاِ بلوچ ها بیشتر پشتون شده استند تا دارای قومیت ها و هویت های مستقل خودی.
تجربه دهه های اخیر به پشتون ها آموخت که چگونه دیگر اقوام را فریب دهند و به کمک ماشین زور و سرکوب بالای آنها حاکمیت نمایند.
آنچه در پشتونها قوی است، ژن قدرت است. به همین خاطر هیچگاه آماده نیستند آن را، در یک بازی مسالمت آمیز قدرت یا تقسیم و یا تفویض به اکثریت کنند. در کشور های «جهان سوم» یا «جنوب» نمونه های زیاد موجود اند که اقوام اقلیت توانسته اند بر اکثریت حکم برانند. در نزدیکی ما نمونه عراق دوران صدام حسین را داریم ویا هم سوریه بشار اسد را.
به همین خاطر حفظ قدرت برای این اقلیت مهمترین هدف است. مهم نیست در رأس قدرت کی می تواند باشد، دموکرات، کمونیست یا رادیکال اسلامی.
رویداد های پس از ۱۵ آگست ۲۰۲۱ به ما روشن ساخت که نخبه های این قوم به همراه یی متحد های غربی آن چگونه از جمهوریت و دموکراسی استفاده غیر اخلاقی و ابزاری کردند!
در حالیکه ـ درین سالها ـ اکثریت دانش آموخته های غیر پشتون با امید زیاد کوشش داشتند تا جامعه را باز نموده و فضای آزاد گفتمانی و امکانات دموکراتیک را همگانی سازند؛ در مقابل جوان های پشتونتبار در فکر تکمیل نظریه هویت سازی شان بوده و فشردگی و همبستگی درون قومی ایجاد نمودند.
یک بررسی پژوهشی از آن دوره نشان میدهد که تنها اکثریت فارسی زبان ها بودند که از نهاد های پوشالی دموکراسی حمایت می کردند. در نهاد های مدنی فعال بودند؛ بدون تحریم یا سبوتاژ انتخابات برای آن قربانی ها داد و فضای عمومی را در دفاع از انتخابات بهتر، پیوسته گرم نگه داشتند.
و بالآخره از آنچه به نام «دموکراسی» جوان یاد می شد، حمایت کردند و تا به حال به آن وفادار باقی مانده اند.
باید با تلخی پذیرفت که با وصف قربانی های زیاد، بازنده اصلی همین ها بودند .
بدون شک درین بازی نابرابر اشتباه کسانی را که مشهور به نخبه های قومی غیر پشتون شده بودند نباید فراموش کرد. آنها زالو های بودند که به جز از منافع شخصی، خانوادگی و محلی به هیچ چیزی نمی اندیشیدند. در کله یی آنها نه برنامه وجود داشت و نه هم داعیه بزرگ هویتی. اکنون هم به مثل گذشته کماکان زندگی می کنند.
گفته می شد افغانستان به سوی جامعه باز در حرکت است. موج از رسانه های بی اثر و وابسته به حمایت کشور های خارجی درهمه جا به مانند قارچ سر زده بود، که هیچکدام هدفمند کار نمی کرد. مردم بی سواد و نا آگاه از رسانه های استفاده بهینه نمی کردند.
زمانی که در کابل بودم همه روزه تعداد از روزنامه های چاپی به دفتر می رسید. تنها من آنها را از نظر می گذراندم و فردا می دیدم همه طعمه آتش پخت و پز می شوند. وضعیت تلویزیون ها و اهداف نشراتی آنها روشن بود.
چند تلویزیون خصوصی مثل طلوع، آریانا وغیره ـ ارچند متعلق به غیر پشتون ها ـ یک هدف را تعقیب می کردند، حفظ «وحدت ملی» و تفوق حاکمیت پشتونها.
برنامه های آنها سراپا در جهت تحمیق مردم بود و یا هم همسان سازی [آسیمیلاسیون]. به برتری خواهان پشتون مجال داده می شد تا اقوام دیگر را تحقیر و توهین کنند. در بهترین حالت صرف نوع دموکراسی لیبرال را در جامعه به شدت سنتی و مذهبی تبلیغ می کردند.
در خط کاری آنها چیزی به نام هویت سازی و فرهنگ سازی فارسی وجود نداشت و حالا هم به همان شکل سابق ادامه دارد.
برعکس شبکه های تلویزیونی پشتو به مانند لمر، شمشاد، ژوندون، ارکوزیا، هیواد وغیره نه تنها به گفتمان های دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی جایگاهی قایل نبودند بلکه برعکس همه یی آنها مبلغ دو خط فکری: عظمت طلبی پشتونی و اسلام سیاسی بودند.
برای حوزه فرهنگی و زبانی فارسی و ترکی داشتن شبکه های تلویزیونی سُچه به زبان های بومی قدغن بود.
همه شبکه های که توسط غیر پشتونها ایجاد شده بودند، فکر احمقانه «وحدت ملی» را تبلیغ می کردند و نیم از برنامه های شان را به زبان پشتو در خط حمایت از حاکمیت مصرف می نمودند.
در نتیجه فضای مجازی دیداری و گفتاری با حدود بیش از ۶۰ در صد تبلیغات در خدمت تداوم قدرت پشتون ها و زمینه ساز تداوم حاکمیت «استبدادی» آنها بودند. همه یی این ابزار مدرن امکان رشد و گسترش ناسیونالیسم محض قومی پشتونی را در همراهی با تحویل های دینی دیوبندی و سلفی از اسلام، در فکر توده پشتون سخت و سفت ساخته و راه را برای برگشت طالبان به حاکمیت فراهم کرد.
حامیان خارجی حاکمان آنزمان افغانستان یعنی آمریکایی ها و متحدان آن، طرح های پشتونیزه سازی حاکمیت در تمام عرصه های سیاسی، اجتماعی وفرهنگی را به خوبی می دیدند و میدانستند ولی در برابرآن به خاطر برنامه های بزرگ و چند مرحله یی استراتیژیک شان چشم می بستند.
چرا؟
چون برنامه دموکراتیک سازی افغانستان از برنامه خارجی ها خارج شده بود.
حالا این موضوع را کمی از نظر تاریخی بررسی کنیم.
زمانی که محمد ظاهرشاه، در دهه ۱۹۶۰، در زیر تاثیر تلقی های اطرافیان اندیشه ور و روشنفکر فارسی فرهنگ، تن به تغییر قانون اساسی داد و نیم رخ دموکراسی را با گزینش اولین نخست وزیر برون از حلقه خانواده سلطنتی از میان فارسی زبان کابلی یعنی داکتر محمد یوسف نشان داد، فکر می کرد که آمریکا از طرح وی حمایت خ. واهد کرد.
اما پس از سفر به آمریکا و ملاقات با جان اف کنیدی دریافت که کاخ سفید نه تنها از اقدام وی حمایت نکرد، بلکه اقدام وی را با دادن هشدار، پیش از وقت نامید.
کشوری که پس از جنگ دوم جهانی، تاریخ پُر از جنایات در برابر بشریت دارد هیچگاه به دموکراسی به حیث یک ارزش عام بشری نه نگریسته و تا اکنون نمی نگرند. دموکراسی برای آمریکا ها همیشه ابزار سیاسی و شکلی از قدرت نرم برای سیطره بر جهان بوده و در برابر آن برخورد سلیقه ای و انتخابی داشته اند.
در فاصله میان ۱۹۴۵ تا اکنون، از اکثریت رژیم های غیر دموکراتیک و دیکتاتوری های خشن ناقض حقوق بشری حمایت قوی سیاسی، نظامی و اقتصادی نموده اند.
بدیهی است که در سیاست همیشه «اخلاق» در عقب «منافع» پنهان است و ارجحیت بر دومی بر اولی مشهود. ازینرو ابلیس امروز را فردا فرشته می نامند. به قول فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس «تروریست های دیروز می توانند شخصیت های سیاسی امروز و یا فردا برای آنها شوند.» هابرماس این حرف را درست پس از سقوط طالبان صفر یک گفته بود.
از این فراز ما دیدیم که چگونه برای طالبان تروریست بستر سازی کردند و گام به گام با آنها داخل معامله شدند.
سالها پیش آلمان و ناروی باب مذاکره با طالبان را گشوده بودند.
حالا طالبان را آورده اند، چون با حربه دموکراسی امکان تحقق استراتیژی آسیای میانه بزرگ عملی نبود. اکنون سیاست به گونه دیگر ادامه می یابد.
در گذشته موجودیت آمریکا و ناتو در افغانستان یک حسن برای همسایه ها داشت و آن رفع خلأ قدرت در منطقه بود.
به قدرت رسیدن طالبان پایان «وضع موجود» بود.
***
سال ۲۰۱۴ را می توان آغاز تغییر در روابط بین المللی به سوی ایجاد «نظم جدید جهانی» نامید، که چین و روسیه مهندس های آن هستند. در وضعیت جدید در حال شکلگیری، افغانستان به سرعت داخل «حریم خلوت» روسیه و حوزه منافع چین می شود. این را آمریکایی ها دقیق می دانند. از آن زمان برنامه برگشت از افغانستان آغاز گردید. به گونه عمدی نخواستند حاکمیت درجغرافیای افغانستان را به صاحبان اصلی آن یعنی اکثریت غیر پشتون واگذار کنند، زیرا با حاکمیت غیر پشتونها «بازی پایان میافت».
تنها ۴ دوره انتخابات ریاست جمهوری نشان داد که برندگان واقعی انتخابات تنها مدافعین واقعی «دموکراسی» یعنی فارسی زبانان به همراهی ترک زبانان بوده اند. اما هربار در نتیجه مداخله مستقیم آمریکایی ها معادله خلاف عقل و اراده آزاد مردم تغییر داده شد و قدرت به گونه نامشروع به پشتونها داده شد.
چرا؟
چون تاجیک ها، ازبک ها و هزاره ها به گونه طبیعی رابطه خونی و مذهبی با کشور های دارند، که امریکایی ها نمی توانستند بالای آنها در یک برنامه دراز مدت راهبردی حساب کنند. در ضمن اکثریت غیر پشتونها علاقه نداشته و ندارند ابزاری شوند بر علیه همزبانان شان در منطقه.
به اساس تجربه تاریخی تنها با پشتون ها می شود معامله کرد؛ آنها را خرید وبرای اهداف استراتیژیک مورد استفاده قرار داد.
کاری را که زمانی استعماری بریتانیه سپس استعمار شوروی و در ۲۰ سال اخیر سیطره جویان آمریکا به راحتی انجام دادند.
در دو دهه اخیر چهره های پشتونتبارمثل خلیلزاد، کرزی، غنی و دیگران همه مجری سیاست های استرتاتیژی آمریکا در منطقه در سطوح مختلف بوده اند. بدون شک این افراد در شکل دهی و تاثیر گذاری استراتیژی آمریکایی نقش داشته اند، اما اصل استراتیژی را نهاد های استخباراتی آمریکا برنامه ریزی می کردند که آغاز آن به دهه ۱۹۷۰ بر می گردد. گرانیگاه کارمشترک دو نهاد استخبارات آنگلوساکسون یعنی «سی آی ای» و «ام آی ۶» پاکستان بود.
نباید فراموش کرد که اصل طرح محدود سازی زبان و فرهنگ فارسی به عصر استعمار هند بریتانیه ای می رسد. برای بار نخست استعمار بریتانیا به کمک کمپنی هند شرقی کشف نمود تا نخست باید دولت های فارسی زبان روبیده شوند تا راه برای استیلای آنها فراهم شود. به همین خاطر دولت صفوی ها را به وسیله قبیله کوچک هوتکی ها ساقط ساختند و سپس قدرت دولت هند مغولی فارسی زبان را توسط نادرشاه افشار تضعیف و بعد بساط آن را توسط احمدشاه درانی برچیدند. جنگ پانی پت احمدشاه درانی آغاز اشغال و استعمار بریتانیا برهند بود.
چرا بریتانیایی ها به چنان اقدام دست زدند؟
دلیل آن روشن است. زبان فارسی در دو دولت بزرگ مانع برقراری استعمار اروپایی ازدو سو می شد. آن زمان به کمک زبان فارسی به حیث زبان پیوند دهنده می شد مقاومت ایجاد کرد. از سوی دیگر زبان فارسی یگانه وسیله برای حفظ و تداوم دو سلسله در ایران و هندوستان و منبع قدرت آنها بود. آفت برای زبان فارسی و فرهنگ فارسی در قبایل پشتون بود، که نقش براندازی را برای استعمار بریتانیه ایفا نمود.
طرح ایجاد یک دولت پشتونتبار در وسط دو حوزه دارای فرهنگ واحد زبانی، سبب فروریزی تمام سیستم حاکمیت فرهنگی زبانی فارسی در منطقه گردید.
آمریکایی ها این موضوع را به خوبی می دانستند و نمی خواستند افغانستان توسط فارسی زبانان رهبری شود. بنابرین تاج را بر سر کرزی گذاشتند تا به کم او منافع شان را تأمین کنندـ بازهم چرا؟
شمال افغانستان یعنی حوزه طبیعی فارسی زبانان، یک حلقه ی شکسته یی است در میان دو بخش تمدنی فارسی یعنی تاجیکستان و ایران. در صورت تسلط فارسی زبانان براین کشور، آن حلقه شکسته وصل و زمینه رشد و شگوفای دوباره حوزه تمدنی فارسی احیا می شود – به ویژه که دو کشور فارسی زبان ایران و تاجیکستان همپیمان ایالات متحده آمریکا نیستند. بدیهی است که وصل آن حلقه منافع ستراتیژیک آمریکا در آسیای میانه را به چالش می کشد.
به یاد داریم آن زمانی را که احمدی نژاد و امام علی رحمان پیشنهاد ایجاد یک شبکه تلویزیونی مشترک فارسی را نمودند و از سوی حامد کرزی رد گردید. اگر رد کرزی با زبان پشتو رابطه داده شد، همزمان همکاران خارجی و مشاوران داخلی وی می دانستند که در صورت پذیرش چنان پیشنهاد، موج قوی بازیافت فرهنگی فارسی در افغانستان پدید می آید و حاکمیت پشتونها و تسلط حامیان آمریکایی آن تضعیف و ازبین رفته و به تداوم همسان سازی یا آسیملاسیون «افغانی» نقطه پایان گذاشته می شود. چنان یک پایان، آغاز نوسازی هویت تاریخی، فرهنگی و تمدنی فارسی زبانان در جغرافیای افغانستان خواهد شد.
با گذشت ۲۰ سال می بینیم که آمریکایی ها خیلی زود متوجه شدند که باید برنامه دولت سازی و دمکراتیزه سازی افغانستان را کنار بگذارند. اگر بایدن گفته بود که افغانستانی ها «ملت» نمی شوند، پس می گذاشتند به جای برگرداندن طالبان راه جدایی پشتونها و غیر پشتونها فراهم می شد، نه کوشش برای نگهداری یک دولت پوشالی و فاسد پشتونی بالای استخوان های دیگر اقوام.
آنها برعکس با حقه و نیرنگ کوشیدند زمین برگشت طالبان را شخم زنند، زیرا طالبان نیروی قومی یک دست اند و تعامل با آنها به حیث اجیران جنگی ساده. در عقب سخنان تام وست در باره طالبان و نفی مقاومت همان پیشینه تاریخی ایستاده است.
***
یادمان است که پس از ۲۰۰۱، قدرت طالبان به گونه واقعی فرو ریخته بود. بخشی از نیروی های آن ها فراری و بخش دیگر دست از جنگ برداشته بودند.
بعد از مدتی آمریکایی ها به این فکر افتادند تا کاری کنند که طالبان همچو روبات های جنگی در خدمت کارزار استراتیژیک آنها قرار گیرد. تمهیدات آن بیش از ده سال طول کشید.
درینجا باید تصریح کنم که در تمام مدت پیش از قدرت گیری طالبان، هر آنچه جنگ و تلفات که آمریکا و متحدان آن در افغانستان داشته اند، در اصل با گروه های مافیایی مواد مخدره بوده است. رقابت های خونین میان آنگلوساکسون ها با باندهای مواد مخدره حرف جدید نیست. در آغاز کمتر بارون مواد مخدره فرآورده های تریاک و هیروئین را در کنترول طالبان قرار می دادند و از فروش فرآورده ها مالیه یا بهتر بگوییم حق میدادند.
طالبان، در دهه نخست سد۲۱، از توانایی جنگی بی بهره بودند. باید چنان توانایی ایجاد می شد!
رشد بعدی طالبان به دو طریقه صورت گرفت:
ـ یکی از طریق عملیات های شبانه و بمباران ها،
ـ و دیگر از طریق اسارت گیری جوانان پشتون و بخش از طالبان و فرستادن آنها به اسارتگاه ها یا فابریکه های ایجاد رادیکال ها و انتحاری های اسلامی.
پیش از افغانستان آزمایشگاه رادیکال سازی در زندان های عراق بودند و آن تجربه را به حیث الگوبه افغانستان وارد ساختند و به همرای آن جنرال دیوید پترویس را فرستادند.
***
پس از سالهای ۲۰۱۰ توجه جدی به نهاد «ریاست امنیت ملی» صورت گرفت، که بخش اصلی کاری آن نه مبارزه علیه «دشمن» بلکه ایجاد «دشمن» بود.
در تمام مدت ده سال از زمان تشدید جنگ ها، اجازه داده نشد تا مفهوم «دشمن» تعریف گردد. طالبان را کرزی «برادران ناراضی» نامید و اشرف غنی از آنها به حیث «زندانیان یک قوم» یاد کرد.
حمایت از طالبان در درون ارگ و طالب سازی توسط آمریکاییان کار را به جای رساند که امروز ما شاهد آن هستیم.
از سال ۲۰۱۸ با آغاز رأی زنی روی آغاز مذاکرات با طالبان، «سی آی ای» به کمک قطعات «صفر دار» زیر چتر «ریاست امنیت ملی» به گونه گسترده عملیات برنامه شده خونین را از کنر تا قندهار در یک حوزه بزرگ پشتون نشین به راه انداختند تا از طریق آن زمینه سربازگیری را برای طالبان در مناطق که مردم متضرر می شدند فرآهم سازند.
امنیت ملی در حوزه پشتونها مردم را می کشت تا رادیکالیسم رشد کند و در حوزه فارسی زبانان مردم را به نام داعش نابود می کرد تا حرکت های مدنی و دموکراتیک فارسی زبانان را خاموش سازد. و نخبه های غیر کاهش دهند.
همزمان فراموش نشود که در حوزه فارسی زبانان کار گسترده در مسیر رادیکال سازی آنها صورت گرفت. مکاتب گسترده دینی با حمایت پول خارجی و تایید حاکمان وابسته در مناطق شمال ایجاد گردید. گروه های افراطی اسلامی آسیای میانه در حوزه فارسی زبانان و ترک زبانان جابجا و پول های هنگفت مصرف شد تا ملا های جوان تاجیک و ازبک به جنگجویان و ستیزه جویان خشن علیه خودی ها مبدل شوند.
عملیات پیچیده و برنامه ریزی شده صورت می گرفت، که زمینه را برای پایان انسجام و قدرت غیر پشتونها فراهم ساخت.
کوشیده شد تا درحد نهایی رهبران خودخوانده غیر پشتون به فساد آغشته و تحرک طالب ستیزی آنها به صفر تقرب کند. در نتیجه آنها زمینگیر شدند و زمین برای ایجاد یک حاکمیت به شدت پشتونی آماده شد.
چنین است شمه یی از طالب سازی که در پایان بدون کدام مقاومت قدرت به آنها دوباره بازگردانده شد.
***
خروج آمریکایی ها خیلی ظریفانه بود که در ابتدا کسی گام بعدی آنها را نمی توانست درک کند.
فرار پُر افتضاح غنی و بعد آمریکاییان بخش از یک سناریوی جدید بود یعنی فرار هردو برنامه شده و در هماهنگی صورت گرفت. ارچند در ظاهر امر آبروی هردو رفت، اما برنامه جدید می تواند آن آبرو ریزی را در پلان B ترمیم کند. اکنون:
ـ غنی بر می گردد تا آبروی از دست رفته اش را ترمیم کند.
ـ آمریکا هم بر می گردد تا آبروی از دست رفته اش را نیز ترمیم کند.
هردو آبرو رفتگان و متحدان دیرین گذشته برای تحقق برنامه های جدید شان با طالبان یکجا می شوند .
من در گذشته نوشته بودم که غنی ناسیونالیسم نوع فاشیستی را خیلی دقیق به آگاهی قومی مبدل ساخت و به درون اندیشه نسل جوان پشتونتبار برُد که به سرعت از حمایت گسترده تمام دانش آموخته های پشتونی در همه گروه های سنی مبدل و از طریق مسجد جزٔ فکر و باور مردم عادی به حیث یک نظریه برتر گردید.
برتری جویی تباری طالبان دستآوردیست که با نام غنی رابطه مستقیم دارد!
پشتونیسم امروز یک ایدیولوژی مکمل حاکم است که برای بار نخست همه پشتونها از سیکولار تا مذهبی را در تمام حوزه زبان پشتو با خودآگاهی و باور محض بسیج می سازد .
در دکترین قومی غنی یک چیز وجود دارد، تسلط مطلق پشتونها بر همه اقوام . در آینده نه چندان دور این تسلط از طریق جابجایی نسل جوان در حاکمیت طالبان صورت خواهد گرفت، نسلی که در ۲۰ سال گذشته در نهاد های مختلف خارجی و داخلی دانش مدرن آموختند؛ ناسیونالیسم را آگاهانه درک کردند و از طرفداران پروپاقرص غنی می باشند.
چنین برازندگی ها و هدفمندی ها در میان فارسی زبانان در کُل و تاجیک ها به گونه ویژه غایب است، چون فارسی زبانان به عوض تمسک به هویت فرهنگی و قومی و ایجاد نظریه هویتی ملی خویش در جستجوی هویت دینی شان استند و قومیت شان را در مباحث دینی جستجو می کنند!
ـــــــــــــــــ
در بخش دوم به موضوع ذخایر پولی و رابطه آن به ایجاد آشوب در آینده پرداخته خواهد شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا