خبر و دیدگاه

چرا تجزیه مهم‌تر از فدرالیسم است؟

پارسی‌گویان، ازبیک‌ها، هزاره‌ها و ترکمن‌ها و ایماق ها و همه‌ اقوامِ‌ غیرِ پشتون بدانند که اگر به‌‌خود نیائیم‌ یا پنبه‌کاران خواهیم بود یا شالی‌کاران یا گندم دَرَوهای قبیله‌گراها.

    بحثِ پان‌ترکیسم در افغانستان عملی نیست و مارشال دوستم هم هرگز به آن تن نه‌می‌دهد اما حق‌طلبی‌ دارد.

در مروری به فرسته‌های دوستان یا نشراتِ‌شبکه‌های اجتماعی با موردی برخوردم که یک جوانِ پشتون برای بزرگان خودشان در آن‌سوی‌مرز دیورند سخن‌ می‌گفت و همه پشتون پاکستان و خیبر را مشران خود خطاب می‌کرد. او از هریک چنین نام می‌بُرد: اچکزی صایب، منظور پشتون صایب، شیرپاو صایب، حقانی صایب، سراج‌الحق، … تاته وایم… لینک را فشار دهید:
لینک را فشار دهید:
<VID-20211208-WA0026.mp4>
این آقا پس از چهل‌وپنج‌ سال خسته شده در حالی‌که همه اقتدار دست قبیله‌اش بود. یکی از سران قبایل پشتون‌ِ داخلی را نام نه‌برد و همه پشتون‌های پاکستان را یاد‌کرد. اچکزی را که برای بودنِ یک پرچم پشتونِ افغانستان گلوی‌ مخالفت پاره کرد و گفت باید زمونږ « پاکستان » خپله بیرغ په دغسې جرگو راوړۍ حالا بگوئید که حق با کی است؟ این جوان گله دارد که چهل‌و‌پنج‌سال است لر و بر می‌گوئیم هم لر برباد شد و‌ هم بر. ما کجا برویم و‌ چی‌ کنیم؟ همه‌ی تان برای ما یک راه نشان بدهید..اچک‌زی صایب و … صاحبان دگر. وقتی اینان در چهل‌وپنج سال حاکمیت مطلقه و نوبت‌وار بالای ما حاکم بودند و لر و بر یکی نه شد و‌ پشتونِ خیبری و‌ پاکستانی بارها ایشان را از خود راندند حالا از خسته‌‌گی می‌نالند. پس ما که سه صدسال یعنی شش برابر بیش‌تر از اینان زیر ظلم و ستم و تک‌‌‌رویی پدران و‌ نیاکانِ شان گذراندیم و حد پنج تا شش نسل قربانی دادیم حق نه‌داریم برای سرنوشت خود تصمیم بگیریم؟ پسا انتشارِ دیدگاه ابتدایی من در مورد تجزیه‌‌ی افغانستان به بخش‌های شمالی ‌و جنوبی همان‌گونه که‌پیش‌بینی کرده بودم مورد انتقادات برخی از تاجیک‌تبار‌ها و‌ پارسی‌گویان و تاجیک‌شده‌ها قرار گرفتم. پشتون تاجیک‌شده که گناهی نه‌دارد و درک او از تاریخ تاجیک‌ها بسیار نازل است و‌ حتا تاریخِ‌ اصلی پشتون را هم نه‌می‌دانند. برخی تاجیک‌تبارهایی که با شعارهای مصلحتی ‌و کهنه‌‌ی افغانستان واحد در‌ آمیخته اند فکر می‌کنند که با بحث‌های آرمان‌گرایانه‌ی شان مدال پیروزی علیه من یا دیگر طراحان‌ِ جدایی از سوی پشتون‌ها برای‌شان تفویض می‌شود چون خودکُش و‌ بی‌گانه‌پروری کرده‌اند. نه بانوان و آقایان ، شما‌ها یک ترسِ‌کسبی و ارثی را تجربه می‌کنید. من و امثال و هم‌سالانِ‌من از گذرگاه حقیقت می‌آئیم. سال‌ها افغانستانِ‌واحد گفتیم، تمام عمر وحدتِ‌ملی گفتیم، همه‌ی روزگاران برادری و برابری گفتیم. اما تنها ما گفتیم و نوشتیم ‌و قلقله کردیم. جانب‌مقابل فقط گاهی برای ظاهرسازی سخن‌‌بر‌ زبان آورد و در کاغذ‌نوشت و به مخازن ‌و انبارهای نوشته‌ها فرستادش و دیگر هرگز در‌پی آن نه‌شد‌ ‌و نه‌می‌شود و نه‌خواهدشد تا منی پارسی‌‌گفتارِ مادرزاد را به‌حیث‌ عضو‌ متساوی‌الحقوق کشوری و افغانستانی بپذیرد. جای‌گاه من همیشه در صفِ سوم‌ و چهارم آن‌هم به‌طور بی‌اعتماد و ناپایا است و خواهد بود و باوری هم نیست که بمانندش یاخیر؟.من حق‌دارم برای فرزندم و‌ نواده‌ام و نسل آینده‌ی کشورم برابری را ارمغان کنم یا مبارزه در راه کسبِ آن‌را برای‌شان بیاموزانم تا مثل من و نسلِ من و شش‌نسل پیش از من نه‌باشند. من یقین دارم که مبارزات اقوام برای تثبیت‌ جای‌گاه‌حقوقی شان بیش‌تر و‌مدنی‌تر ‌و غیرقابل‌‌ِ مدیریت قبیله‌سالاری می‌شود. هزاره و ازبیک و ترکمن توانسته اند مسیر خود‌ها را بیابند. باو‌جود آن‌که رهبران شان معامله‌گر بودند. اما ‌دیدیم که هیبت حضور هزاره در کابل ‌و کلان‌شهرهای دیگر چی‌غوغا برپا کرد حتا ارگ نشینانِ دزد و بی‌وجدان و شرف‌‌فروشِ‌ارگ ایشان را با انتحاری‌ها استقبال نمود چون از قوتِ‌شان ترسید. دیدیم که ازبیک و‌ ترکمن چی‌گونه ولایاتِ‌شمال را به‌لرزه آورد تا دوستم را از تبعید برگرداند. این‌که چرا دوستم برخلاف دهه‌ی‌شصت و‌ نیمه‌ی اول دهه‌ی‌هفتاد بسیار محافظه‌کار ‌و عزلت‌گزین و حتا نوعی با ترس‌هم‌راه شد برای من که بسیار و بسیار او را می‌شناسم موجب‌ِ حیرت‌زده‌گی‌ گردیده. از خلیلی و محقق و مهدوی ‌و بازمانده‌های کاظمی‌شهید و‌ انوری که‌ گله‌یی نیست. آنان در رزم و بزم از تقیه‌ی خود استفاده کرده خودرا با هر‌نظامی برچسپ می‌زنند و راهی برای بقای‌‌قوم خود جست‌وجو‌ دارند و خودشان هم منفعت‌های گزافِ مالی ‌و اداری ‌و سیاسی نصیب می‌شوند. معامله‌گری رهبران‌سیاسی هزاره اظهر‌من الشمس است. ‌و دیدیم که حالا در پهلوی طالب هم قرار دارند. همان‌هایی مثل مهدوی که دی‌روز فرعون‌سان به روی‌جاده‌های کابل پرسه می‌زدند. اما باخون‌شهدای ده‌مزنگ‌و‌‌ جنبش‌روشنایی معامله کردند. مارشال‌ فهیم غنیمتی از تاجیک‌تباران بود که باوجود اشتباهات‌اش ارگ از او می‌لرزید. او هم می‌فهمید که پشتون‌اقتدارگرا هرگز میانه‌ی برادری با دیگران به‌خصوص با‌ تاجیک‌تباران و‌ پارسی‌گویان نه‌دارد. در معادلات‌‌سیاسی پسا مارشال‌فهیم باز هم عنان‌‌قدرت به دست قانونی معامله‌گر افتاد. رهبری عمده‌ی پارسی‌گویان محور پنجشیر بود. پنجشیری که مسعود آن را بارها سربلند به‌جهان معرفی کرد ‌و ماندگارش ساخت. اما برخی‌ کلان‌های پنجشیرِی پسا مسعود و پسا مارشال ‌و حتا در دوران اقتدار مارشال راه شان را از همه‌کس جدا کرده و ارتباطات مستقیم با ارگ ‌و ایادی آن را پیشه‌کردند. هم‌چنان تمام امتیازات را چند نفر از نام پنجشیری و تاجیک‌تبارها به‌خود قاپیدند. در همه‌‌ی امور خودرا جازدند و تاجیک‌های دیگر برای بار دوم دستِ دوم شدند. حتا پنجشیری‌های مستحق برای برگزیده شدن در مقاماتِ‌
دولتی از نظر انداخته شدند. در بیرون از محدوده‌ی پنجشیر من بر‌ اساس ایجاب وظیفه‌ ناظر حالاتی بودم که کسی تا هنوز نه‌می‌داند. من می‌دانم که آقای‌جنرال‌عتیق‌الله بریالی چه‌گونه قربانی‌بازی‌های‌اوپراتیفی‌ارگ شد. من می‌دانم که چرا استاد ‌عطامحمد‌نور طبل‌اختلاف‌ بارهبری محوریت‌پنجشیر را پسا مرگِ‌مارشال کوبیده  عمرش را  برای عقده‌کشی و پشتیبانی‌های هرگاهی گذشتاند. من می‌دانم که امرالله‌صالح چرا عروج کرد و چرا از پنجشیر و پنجشیری رو گرداند و می‌دانم که عبدالله چقدر در عقده‌مندسازی امرالله علیه پنجشیری‌های خودش نقش داشت. من می‌دانم حمیدخراسانی چه‌گونه به دستِ امرالله برای اجرای گزینه‌هایی پرورده و بعد دور انداخته شد که حالا یک‌جانی و طالب‌نمای خطرناک از او ساخته شد. من می‌دانم که شادروان مارشال تا چی‌حد‌ فشارهایی را به سبب دریافت اطلاعات نادرست بالای آقایان ‌ایزدیار و حفیط منصور وارد کرد و بعد توسط شخص ایزدیار برای شان دلایل گفته شد که قانع گردیده و گفتند از دل شان برآمد. من می‌دانم که اشتباهات خُرد و‌ کوچک در برخورد با کادرهای دیگر پنجشیر مثل آقایان ‌ریگستانی، ضیایی، بعدها مولانا‌صاحب عبدالرحمان، آمرصاحب پنجشیر و دیگران سبب بروز کینه‌های درونی شد. روزی من در ریاست دفتر وزارت دفاع با آقای څارنوال کرام‌الدین خان صحبت داشتم گپ جالبی گفت : « هر وختی مارشال یک ملاقات رسمی داره و مه رفتیم داکتر تاج‌‌مَد ده جای مه شیشته. ده صدارت، ده وزارت و ده هرجای. ای دفه به مارشال میگم که جای مه ده کجاس…؟ » هدفش آن بود چون رئیس‌دفتر وزارت دفاع است قانوناً باید در تمام امور مربوط به‌وزارت‌دفاع در رکاب مارشال می‌‌بود اما از داکتر صاحب‌تاج‌محمد‌شکوه داشت که هیچ‌وقت جایش را برایش خالی نه‌کرده است. عقده‌های درون پنجشیری‌گری که حالا سبب شده تعدادی به‌نوعی عقده‌گشایی کرده و حتا با طالب هم‌گام و هم‌راه شده خیانت‌ را پیشه‌ کرده و پنجشیر یک دست را چنددسته بسازند. در بیرونِ پنجشیر از پهن‌دشتِ شمالی تا شمال‌کابل و نقاط دیگر افغانستان مرتبط به پارسی‌گویان و تاجیک‌تباران بود که همه فرماندهان دورانِ مقاومت در پشت دَرهای‌بسته‌ ماندند. جنرال بابه‌جان و جنرال امان‌الله‌گذر دو فرمانده زبردستی که خطوط اساسی دفاعی مقاومت را مدیریت می‌کردند و مدافعان‌اصلی‌ و اساسی سنگرها بودند. جنرال‌بابه‌جان حتا زمانی‌که آقایان بصیر سالنگی و‌ ایوب سالنگی سالنگ‌ها را رها کرده در پروان به طالب پیوسته بودند برحسب هدایت فرمانده مسعود غرض دفاع از سالنگ‌ها توظیف شد که بامتانت و مردانه‌گی آن‌جا را دفاع کرد و زمانی‌که بصیر سالنگی دوباره پشیمان شده و برگشت قهرمان‌‌ملی باوجود تأکیدات‌ جنرال‌بابه‌جان، بصیر سالنگی را تحویل نه‌گرفته و در مخابره با او صحبت نه‌کرد و گفت که بگیل شده‌ها دگه به حال نه‌می‌آیند. الماس زاهد برای منافع خود آدم‌زیرک‌وهوشیاری بود. در اول آمدنِ به کابل یکی از منازل را در محله‌ی وزیراکبرخان که بعدها دفتر تکت‌فروشی‌ و‌ سیاحتی‌سکای شد غصب‌کرد، مالک آن تعمیر صاحبِ واسطه بوده، یکی دوبار خودش را به آقای‌کرزی رسانیده بود تا به‌عرض او رسید‌گی‌کند. هرباری که کرزی مستقیم به آقای‌الماس می‌گفته تا خانه‌را تخلیه کند، وعده‌های بی‌عمل می‌داده. مارشال فقید از اولین سفر امریکایی‌خود برگشته و در رستورانت‌شاندیز همه جنرالان و فرماندهان را دعوت‌کرده گزارش‌سفرشان را می‌دادند. حین صحبت چشم‌شان به‌چهره‌ی آقای‌الماس زاهد افتاد. بی‌درنگ برایش گفتند: « همو‌خانی مردکه ره تخلیه نکدی… کرزی چند دفه مستقیم برت گفت مه برت گفتم … فکر نکو که زور کرزی برت نمی‌رسه … مگر کرزی خوب آدم اس حوصله میکنه… اگه دلش شوه دوتا از همو قطی گوگردکا “ هدف شان موترهای زرهی مجهز با سلاح‌های‌سنگین آمریکایی‌ها بود “ پشتت روان کنه خانی خوده هم برش میتی ….» الماس‌خان گفت که هزار دفه تخلیه می‌کنم صایب. همان تخلیه و همان آشنایی او با کرزی بود که دیگر کرزی بی‌ حاجی‌الماس غذا صرف نه‌می‌کرد. کرزی دو هدف داشت: منزوی ساختن مارشال از طریق استخدام فرماندهان اش. ایجاد افتراق و دودسته‌گی بین‌نیروهای به شدت مسلح و نیرومند شمال و مقاومت. باچنان‌ترفندی مؤفق شد. حتا یکی از جنرالان برازنده‌ی پنجشیر که مارشالِ‌فقید همه صلاحیت‌ها را خالصانه برایش داده بود در صحبت تنهایی با من مارشال‌فقید را جنایت‌کار گفت. من گفتم مارشال صاحب اما بیش‌تر از همه برای شما صلاحیت‌ داده است بازهم چنین گفت: ( ….پاک‌کاری جنایاتی که مارشال کده بسیار سخت اس…) من روزی را شاهد بودم که همین‌آقا از همان دفتر خود به آقای‌ معصومی رئیسِ دفترکرزی زنگ زد و درست تضرع‌کنان گفت برخی وعده‌ها مثل ترفیع و دادنِ‌مدال برای شان و سپردن یک‌کرسی دپلوماتیک برای شان باید عملی شوند که آقای‌کرزی وعده داده بود. وقتی آن‌حالت را دیدم تضرع آقای اشکریز یادم آمد که به یارمحمد برادر مزدک باگلوی پر از بغض و ‌گریه از آن ولی‌نعمت‌خود تقاضای کمک‌کرد، اما چندساعت بعد یک دوستِ من از فرودگاه‌کابل برایم در تلفن گفت یارمحمد هم گریخت. وقتی تلفن شان ختم شد من شیوه‌ی تلفظ واژه‌ی حول و حوش را که غلط کرده بودند برای ‌شان توضیح داده و‌ گفتم: بالای کرزی مرزی اعتبار نیس ناحق زنگ‌‌زدید. راستی هم چنان بود، سیاست‌مدار، استخبارات‌چی،‌ تاجر اصلی و سابقه‌دار افغانستانی به‌خصوص که از تبارِقبیله‌ باشد هرگز مدار اعتبار نیست. و‌ ما دیدیم که نادرغدار حتا به قرآن‌کریم هم اعتنا نه‌کرد. جنابِ جنرال‌صاحب عرایض منی فقیر را نادیده انگاشته و به‌تکاپوی دپلومات شدن افتادند و من تمام مراحل بعد از آن را شاهد بودم که نه و نه‌شد تا امروز نه‌شد. بعدها مفصل‌تر می‌خوانید. اما آن‌چی شد خلع‌سلاح مجاهدین و مقاومت‌گران خود‌شان شد که زراد‌خانه‌های پنجشیر و شمالی را داوطلبانه به ارکانِ‌قبیله سپردند فقط وعده گرفتند و موترهای شان اجازه‌ی دخول به ارگ را بدون تلاشی داشت و بس. اما هیچ‌کسی از اعضای کمیسیون‌های جمع‌‌آوری اسلحه که حقیر هم یک عضو آن بودم شاهد سپردن اسلحه از جنوب و شرق و جنوب غرب و مناطق پشتون نشین نه‌بود.
دلیلی که من سخن را به درازا کشانیده این‌جا آوردم آن است که وقتی‌ما به جریان یک فدرالیسم نهادینه ‌ناشده در افغانستان برآئیم و سال‌ها پس باز هم با چنان روحیه و افراد و خود رهبر خوانده‌‌ها و خود‌بزرگ‌بین‌ها در نظام فدرال شمال یک‌جا باشیم، این‌گونه افراد قبرکَن‌های ما می‌شوند و مرکزیت فدرال را می‌‌فزوشند. سیاست خارجی‌ما، سیاست‌ دفاعی‌ما، سیاست اقتصادی‌ما و روابط بین‌المللی‌ ما به‌ صورت‌مطلق تحت حاکمیت‌قبیله قرار می‌گیرد و هرگز کسی برای‌ما اجازه‌ی استقلالیت را نه‌می‌دهد. درنتیجه ما یا پنبه‌کاران خواهیم بود یا شالی‌کاران یا گندم دَرَوهایی که مکلف می‌شویم تا حاصل دست‌خود را دودسته تقدیم یک جابر دیگر کنیم. چنانی‌که همین‌حالا در اروپای‌مدرن‌ برخی افراطی‌های جرمنی هالند را باغ و فارم‌های‌شان می‌دانند و مردمان آن را دهقانان خود.‌ در کشور ما هم به گونه‌ی آخرین مثال دیدیم، طی بیست‌سال فعالیت‌مجلس‌نماینده‌گان و سنا چیزی را که پشتون‌سیاسی‌اقتدارگرا خواست به هزار نیرنگ ‌و حیله‌تصویب شد. اما در چیزی‌که حتا پس از تصویب هردو مجلس به آن اعتراض کردند خان‌قبیله به بهانه‌یی آن را توشیح نه‌کرده دوباره به‌مجلسین فرستاد تا زمانی که مطابق میل شان تصویب شد. من که آن‌چی و چه را می‌نویسم آگاهانه می‌نویسم نه خیال‌پردازانه. ما درگیر تئوری‌های کهنه ‌و نو هستیم که عمدتاً انگلیس و آمریکا و به تاز‌ه‌گی‌ها چین و هند و روس و ایران نسخه‌های آن را برای ما می‌دهند. پشتون‌نگری و پشتون‌قدرت‌مداری در افغانستان از برنامه‌های پسا هندبرتانوی است که انگلیس آن را به‌ ما میراث‌شوم داده. طرح فدرال‌سازی امروزی که نماینده‌ی اروپا هم عنوان کرد اگر برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ی جهانی و به‌خصوص انگلیس نه‌باشد فقط در حد ابرازنظر باقی‌ می‌ماند. مگر جهان چرا در بیست‌سالِ پسین به داعیه‌ی فدرال‌خواهی لبیک نه گفت‌؟ من هم می‌دانم که تار سیدن به فدرالیسم و یا تجزیه راه درازی در پیش است و هیچ‌کدام یک‌شبه اتفاق نه‌می‌افتد، شرایط برای تجزیه آماده نیست و فیصدی بیش‌تر تحصیل‌کرده‌های تاجیک‌تبار و‌ پارسی‌گو محافظه‌کارانی اند که حتا با نام‌بردن از کلمه‌ی‌تجزیه تن‌شان می‌لرزد.
بانوان و آقایان! وقتی در خانه‌های‌مان دچار مشکل هم‌زیستی می‌شویم صد‌بهانه می‌تراشیم تا از پدر و مادر و از خواهر و برادر جدا شده ره خود را بگیریم. چه‌گونه است در کشور مشترکی باشیم که یک بخشی‌ملت ترا‌ نه‌می‌پذیرد ‌و تو مثل عاشق به پای او خم شوی؟ و او ادې تیرې ادې میرې… می‌گوید.
لذا بسنده‌گی و بسیاره‌گی کاری و ناکاری ما هم در سیستم فدرال و هم در مکانِ ‌تجزیه زمان‌‌گیری و فداکاری‌‌خواهی دارد و ما باید از جایی آغاز کنیم. ما هنوز به خود نارسیده تشویش ظهور پان‌ترکیسم را داریم. جناب بهرمان نجیمی وعده داده اند که آن را بررسی می‌کنند. اما این بررسی‌های قبل از وقت بی‌باوری تازه است به یکی از قوی‌ترین هم‌گامانِ ما در مسیر فدرالیسم یا تجزیه. مارشال دوستمی را که من می‌شناسم هرگز تن به قدرت‌گرایی ترک و ازبیک نه‌می‌دهد. به‌خصوص که‌ حالا محافظه‌کارتر شده است. اگر ما تاجیک‌ها و‌ پارسی‌گویان شهامت پیش‌قدمی در راه جدایی را نه داریم پس بودن ما در رکاب ترک‌تباران‌ِ کاکه و عیار و هم‌سطح خود ما ظلم‌دیده‌ی دستِ پشتونِ‌اقتدارگرا بهتر است. سه‌صدسال هیچ بودیم بقیه دوران را که در یک‌نظامِ انسانی و‌ قدرت‌مداران با معنویت و درددیده باشیم هزاربار بهتر از امروز است. و یا اگر ترکیسم به عنوان یک‌قدرتِ فدرال‌طلب ظهور کند و اقدام نماید توانِ آن را هم دارد. پس بگذاریم ترک‌تباران یا حتا خود قبیله‌گرایان از تمامیت‌خواهی به سوی فدرال یا تجزیه بروند تا مترسک‌هایی برای تاجیک و پارسی‌گوی ترسو شوند. اما به تأکید و تکرار یاد می‌کنم که روزی خواهد رسید تا اسلاف ما برای عبور از فدرال به تجزیه ناچار شوند و می‌شوند. پس‌ چرا از همین‌حالا اساسات مبارزه‌ی ایجاد افغانستان شمالی را نه‌گیریم. انگیزه که بخش اساسی این کار است بسیار قوی و بلاتغییر وجود دارد،‌ شرایط عینی و ذهنی اگر برای عملی شدن امروزِ تجزیه وجود دارد برای تداوم آن گام‌برداری های نخست ضرور است.
برخی تاجیک‌‌تبارها در بیست‌سال پسین چنان طول ‌و عرض را از دست‌داده ‌و مسحور قدرت‌کاذب پشتون‌سیاسی و‌ اقتدارگرا شدند که وقتی سخنان شان‌را می‌شنوی شاخ‌ می‌کَشی. با چنین اشخاص که هرقدر مقتدر و آگاه هم باشند و برایت قابل حساب باشند ره به جایی برده نه می‌توانی.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. عالی است زیرا درد دندان کشیدن
    این تجربه در خیلی کشور های امروزی اتفاق افتاده است مانند کوریای جنوبی که یک کشور مترقی میباشد
    که قبلا بنام کوریا یاد میشد.
    ما نیز باید تجزیه شویم در غیر آن همانا کوریای شمالی خواهیم شد.

  2. واقعاً من همیشه از نوشته های شما خوشم میاید ما تاجک تباران فارسی گو باید حق خود را بگیریم
    خداوندج نیز گفته است که ظلم را تحمل کردن گناه کبیره است وقتی پشتون در این سه صد سال ما اقوام
    غیر پشتون را تحت ظلم قرار داده چطور میشود برادر قبول کنیم . وقتی نادر غدار ملعون در قرآن مهر شده اهمیت نداد
    و امیر حبیب الله شهید را به شهادت رساند ما باید همان روز ازین هتلر زاده های کوه سلیمان جدا میشدیم
    ولی بدبختانه که ترسو بزدل شده و پشتونیزم را قبول کردیم
    من همیشه این را گفته ام من از نسل سلمان فارسی رض استم که پیامبر رحمت او را بشارت داد که فارسی ها
    اسلام را پیشرفت و ترقی میدهد و همانا شد
    هویت جعلی افغان تار پودم را آزار میدهد و به خود میگویم چرا همیشه بدبخت باشیم و تروریست را برادر خطاب کنیم
    به امید آزادی خراسان عزیز از یوغ افغانیزم جعلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا