خبر و دیدگاه

طرح نظری به مسأله تجزیه

جدایی خواهی از روی هوس نیست بلکه از روی جبر است.
محروم کردن بخشی از جامعه از حقوق انسانی آن، باعث نابودی فرهنگ، زبان و آیین آنها میشود.
تنها راه برون رفت از چنین نکبت همانا طرح جدایی در ابعاد حقوقی، فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی می باشد.
***
استقرار امیر عبدالرحمان و سلطه پشتونتباران [افغانها] در جغرافیای به نام افغانستان در پایان قرن ۱۹ توسط دو قدرت بزرگ استعماری بریتانیا و روسیه را باید به حیث سر آغاز محروم سازی سایر خلقهای غیر پشتون از حقوق اساسی آنها انگاشت که از همه امکانات انسانی و فرصت های برابر اجتماعی محروم شدند.
مستبد قرون وسطایی به نام عبدالرحمان در جایی با حیله و نیرنگ توانست نیروی های استقلال طلب ـ ارچند غریزی ـ در شمال شرق را تحت کنترول درآورد و در جای دیگر به مثل مناطق هزارستان، از خشونت و سرکوب خونین تا مرز نسل کشی و برده سازی کار گرفت.
اقدام علیه هزاره ها و بعد علیه مردمان شمالی را می توان آغاز نسل کشی به هدف پاک سازی قومی هویت های جداگانه و به طور اخص هویت عمومی فارسی زبانان نامید، که با یاری استبداد خشن حاکمیت های پشتونتبار ـ یکی در پی دیگر ـ دوام یافت.
از زمان امیر عبدالرحمان مطابق برنامه هند بریتانوی سیاست اسکان گزینی هم قوم های جنوبی اش در زمین های پُر حاصل شمال آغاز گردید که تا همین اکنون به استثنای مقطع های کوتاه ادامه یافت.
تغییر نام های تاریخی مناطق مختلف به افغانی/ پشتو، بخش از یک سیاست همگون سازی یا آسیمیلاسیون در مسیر هویت زدایی و ایجاد جمع مشترک واحد در زیر پوشش نام قوم «خودی» ملت افغان بود.
در سیستم دودمانی محمدزایی امتیاز اساسی برای اشتراک در قدرت در وهله نخست به ساختار قبیله حاکم دودمانی و بعد تباری تعلق داشت. نمایندگان سایر اقوام هیچگاه از حد گروه های درجه دو تا درجه های بعدی به جلو نرفتند.
تا کودتای ثور ۱۳۵۷ حتا حضور نمایندگان هزاره ها و ترک زبانها را در مقام های عالی در وزارت های خارجه، دفاع و حتا داخله به مشکل نمی توان یافت.
تبعیض قومی در همه ابعاد وجود داشت. بخش کوچک از روشنفکران مزدبگیر به ویژه فارسی زبانِ اطراف حاکمیت از دیروز تا امروز وجود داشته اند و آنها را در هیچ دوره نمی توان نماینده همه مردمان فارسی زبان نامید.
آنها بیشترینه گودی های بوده اند در خدمت تحکیم سلطه پشتونتباران!
حاکمیت پشتونها برنامه هویت زدایی و برده سازی را در ذهن فارسی زبانان چنان عام ساختند، که هیچگاه حرکت سازمان یافته در مسیر حق تعیین سرنوشت با هویت فرهنگی و هژمونی فارسی را نمی توان نشانی کرد.
حتا پس از ختم دودمان محمدزایی یعنی پس از کودتای ثور ۵۷ تا همین اکنون بازهم کمتر شخصیت سیاسی و فرهنگی فارسی هویت و فارسی زبان را می توان سراغ کرد، که صدای عدالت خواهی و برابری اشتراک در قدرت را تا حد فرد اول در رهبری سیاسی بلند ساخته باشد ـ دوران کوتاه پُر تشنج و پُر جنگ داخلی پروفیسور برهان الدین ربانی نیز مستثنا نیست!
در تاریخ کشوری به نام افغانستان هیچگاه عدالت اجتماعی نه از منظر حقوقی و نه هم اقتصادی وجود داشته است.
بحث اقتصادی آن روشن است، که همیشه یک اقلیت حاکم پشتونتبار به کمک یک عده وابستگان غیر پشتون اطراف قدرت به راحتی توانستند اکثریت مردم فرودست اقوام فارسی را تحت کنترول خویش نگهدارند و استثمار نمایند.
از منظر حقوقی حتا بیشترین وابستگان غیر پشتون هیچگاه در موضوع قدرت ادعای فراتر از دست دوم را نداشته اند.
بیشترین فرصت ها و امتیاز ها نه تنها به پشتونتباران زیر سلطه جغرافیای به نام افغانستان داده می شد، بلکه به هم تباری های آن سوی مرز با پاکستان نیز نسبت به شهروندان افغانستانی ارجحیت قایل بودند.
عدالت اجتماعی یگانه اصلیست که قوام و دوام یک پارچگی دولت ها را تضمین می کند.
ـ نبود عدالت اجتماعی سبب می شود تا انسانها به گونه های مختلف آن را مطالبه نمایند.
ـ بیخبری و نادانی از حقوق شهروندی باعث تداوم بردگی و رعیت بودن می شود!
در جغرافیای همچو افغانستان تا زمانی که فکر برتری جویی، حفظ سلطه تک قومی و تحمیل نام یک قوم [افغان] برهمه شهروندان با روش های استبدادی حاکم باشد و هیچگونه باور و پابندی به اصول و ارزش های دموکراتیک مو جود نباشد، باید سریع و صریح روی تغییر پارادایم «زیست باهمی» coexistence تجدید نظر کرد و نظریه «حق تعیین سرنوشت» را بر اساس اسناد و اعلامیه های سازمان ملل متحد به حیث یک حق نوین در مطابقت با موازین حقوق بین‌الملل مطرح کرد.
حق آزادانه تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک قوم بخش از حقوق اساسی هر انسان یا گروه های انسانی در مطابقت به اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
بنابرین حق تعیین سرنوشت از جمله حقوق و آزادی‌های اساسی محسوب می‌گردد که به استناد آن همه افراد و گروه‌های اجتماعی و قومی سوا از وابستگی های قومی، فرهنگی، دینی حتا جنسیتی میتوانند امور خویش را در حوزه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود هدایت کنند.
من معتقدم که سالهای متمادی اقوام مختلف غیر افغان/پشتون در جغرافیای افغانستان به وحدت یک پارچگی آن پابند بودند.
سالها در جنگ قدرت میان افغانهاها/پشتونها برای این یا آن گروه قربانی داده اند.
در دوران های اشغال های خارجی نه تنها از محل بلکه جغرافیای افغانستان به ویژه در برابر انگلیسها و شوروی ها دفاع نمودند.
در همه حالات با وجود داشتن برتری های نظامی و امکانات بزرگ انسانی، قدرت را به پشتون ها برگردانده اند، اما در پایان کار هیچگونه پاداش و امتیاز جمعی نصیب اقوام غیر پشتون نشده است.
به جز از حرافی ها و عوامفریبی ها، هیچ سردمدار پشتونتبار در هیچ موقعیت زمانی حاضر نبوده و نیست، که جای دوم را بپذیرد و غیر پشتون را در مقام اول ببیند.
نوع برتری جویی کاذب متأثر و منبعث از نظریه ناسیونال سوسیالیسم آلمانی در تار و پود اکثریت مطلق دانش آموخته ها و سیاسیت گزاران پشتونتبار حاکم است، گویی فرستاده های خاصی از عرش به سرزمینی اند که روزگاری منبع فرهنگ و تمدن فارس شرقی شمرده می شد.
یکپارچگی مصنوعی که بیش از یکصد و سی سال به کمک قدرت های استعماری و ابرقدرت ها طول کشید و یک قوم را بر مقدرات اقوام دیگر حاکم نگهداشته بود، پس از آگست ۲۰۲۱ شگاف عمیق برداشته و اکنون هم از نظر عینی و هم ذهنی به سوی پرتگاه بزرگ روان است.
قوم حاکم که خود را مدافع وحدت ملی قلمداد میکرد و پیوسته دگراندیشان مدافع حقوق سایر اقوام را برچسپ تجزیه طلبی میزد ؛ اگر از وحدت ملی و یک پارچگی کشور استفاده ابزاری نمی کردند، باید به حقوق برابر در همه اقوام در همه عرصه ها صادقانه ـ نه در حرف بلکه در عمل ـ احترام می گذاشت.
احترام واقعی به حقوق دگران سبب همدیگر فهمی و وفاق در جامعه موزاییک چندین قومی می شود!
بنابرین:
ـ حق تعیین سرنوشت اقوام فارسی زبان باید به حیث یک اصل در محراق مبارزه نسل جوان در مسیر جدایی و تجزیه قرار گیرد.
ـ این حق همچو تیغ دو دم باید نه تنها سیطره و سلطه حاکم را نشانه گیرد، بلکه همچنان در برابر آن بخش از اقلیت درون قومی، که حیثیت گروه معامله گر و جاده صاف کن را برای تداوم سلطه استثمارگر علیه مردمان فرو دست هم قوم، همزبان و هم فرهنگ خویش داشته اند نیز بایستد.
ـ اگر در کشور های دموکراتیک حق تعیین سرنوشت از مسیر ریفراندوم می گذرد ـ سکاتلند، کاتلان، کیبک وغیره ـ اما در کشور های که در آنجا ها ساختار های غیر دموکراتیک و استبدادی حاکم اند، یگانه راه مقاومت تدافعی در هم ابعاد آن از مسالمت آمیز تا قهرآمیز به حیث ابزار عادلانه است.
هرگاه حاکمان مسیر تشدد را برای سرکوب حرکت دادخواهانه حق تعیین سرنوشت در پیش گیرند، آنگاه مقاومت از مرحله دفاعی به تعرضی استحاله باید کند.
حق تعیین سرنوشت و اصل فرهنگی
فارسی زبانان به صورت قطع اقوام جداگانه زیر یک چتر بزرگ فرهنگی و تمدنی فارسی قرار دارند.
شهروندان دو کشور همزبان و هم فرهنگ فارسی ـ ایران و تاجیکستان ـ در زیر همان چتر بزرگ فرهنگی ـ تمدنی مستقلانه زندگی می کنند.
اما همزبانان ما بیش از یک سده در زیر یوغ اسارت فرهنگ و حاکمیت افغانها/پشتون ها به گونه تحقیر آمیز نفس می کشند ولی از زندگی انسانی بی بهره اند.
اگر این اقوام حاکم بر سرنوشت خویش نشوند هیچگاه از حق تعیین سرنوشت به مفهوم داشتن اختیارات کافی و مطلق برای خودبالندگی و پرورش آزاد درونی و بیرونی، چه به لحاظ سیاسی و اقتصادی و چه اجتماعی و فرهنگی از نظر فلسفه حقوق همچون اصل متقاعد‌کننده‌ای که در حقوق بین‌الملل عرفی در حال حاضر متداول است، بهرمند نخواهند شد.
یوغ اسارت دوام بردگی است که نباید ادامه یابد.
کسانی که به این آگاهی رسیده اند باید از حقوق طبیعی و اساسی هم میهنان تحت ستم خود برای رهایی کامل به پا خیزند و از آن دفاع کنند تا در پیشگاه مردم و تاریخ پر شکوه خویش سرافگنده باقی نمانند.
حق تعیین سرنوشت و اصل اقتصادی
دو ثروت بزرگ فارسی زبانان سرمایه انسانی و منابع زیر زمینی آن است.
مطابق نقشه های معادن زیر زمینی در جغرافیای افغانستان، بیشترین منابع زیر زمینی به استثنای لیتیوم و یورانیوم در حوزه فارسی زبان در دل زمین خفته است.
همچنان زمین های حاصلخیز به ویژه در شمال هندوکش قرار دارند.
سرچشمه آبها نیز در همین مناطق اند.
در صورت تداوم اشغال و سلطه افغانها/پشتونها استفاده از منابع هیچگاه به سود توسعه مناطق فارسی نشینان به کار نمی رود، چنانچه جغرافیای هزارستان یک نمونه ی آن است.
بنابرین راه استفاده عقلانی از منابع انسانی و زیر زمینی به سود اکثریت زحمتکشان، از مسیر جدایی و حق تعیین سرنوشت می گذرد.
تا زمانی که ما سرنوشت خویش را خود به دست نگیریم، هیچگاه اختیار استفاده بهینه از تمام منابع خویش را نخواهیم داشت.
استفاده عقلانی از منابع انسانی و طبیعی ما تنها با مستقل شدن و داشتن خود ارادیت ممکن است.
حق تعیین سرنوشت و مسأله جغرافیا
در مرحله نخست ما برای نجات مردمان تحت ستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خویش به چسپیدن به جغرافیای تاریخی و تاریخ پرشکوه چند هزار ساله مان نیاز نداریم.
دعوای خاک ها و سرزمین ها ما را از اهداف بزرگ کنونی به عقب می کشد.
ما باید در همه نقاط که فارسی زبانان به گونه اکثریت و فشرده زندگی می کنند بیاندیشیم. چشم انداز کنونی ما باید این مناطق باشد.
پس از استقرار یک حاکمیت مستقل می توان به اصل بازپیوندخواهی یا الحاق‌جویی Irredentism برگشت.
در سیاست آنچه مهم است، حفظ و تحکیم مواضع کنونی است که شامل امکانات بالفعل و بالقوه می شود.
موضوع دور ماندن آن بخش از هموطنان از اصل شان موقتی خواهد بود و نیاز به زمان و برومندی رهبران آینده دارد، که چگونه آن را حل خواهند نمود.
***
حفظ وحدت با تحمیل هویت و زبان یک قوم بر دیگر اقوام امکان پذیر نیست، بلکه ضد آن است.
هر گروه قومی می‌تواند سرنوشت خود را در تشکل ساخته شده توسط استعمار به نام افغانستان، که جز وصله بیمار چیزی بیش نبوده، خود در دست گیرد و به رفتار تبعیض‌آمیز ضد کرامت انسانی و متناقض با موازین حقوق بشری نقطه پایان بگذارد.
جدایی‌طلبی و حق حاکمیت بر سرنوشت خویش یک حق طبیعی و اساسی هر انسان یا گروه های بزرگ انسانی است و هرگز معنای عداوت و دشمنی با دیگری را ندارد.
بهتر است همسایه های خوب بود تا هموطن دروغین!
بی هویتی، بردگی است!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا