خبر و دیدگاه

طالبان واقعیتی ناسازگار ، با اسلام و واقعیت های جهان

 

واقعیتِ طالبان با واقعیت های اسلام و جهان همخوانی ندارد

در این تردیدی نیست که طالبان حالا به یک واقعیت انکار ناپذیر بدل شده اند و هرگونه نادیده گرفتن آنان ذهنی گری است؛ اما طالبان مشکل بزرگ تری دارند و آن اینکه با واقعیت های جهان سازگار نیستند. این به معنای آن نیست که واقعیت های جهان را نمی دانند و عقل شان به آنها قد نمی دهد، برعکس همه چیز را میداند و انکار واقعیت های جهان برای شان ناممکن است. چگونه ممکن است، آنانی که هر روز با واقعیت های مسلم جهان سر و کار دارند و از آنها استفاده می کنند و با زنده گی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آنان چنان آمیخته شده اند که انکار آن ها معنای جهل مرکب را دارد. اما مشکل این است که طالبان جرات و بصارت واقعیت پسندی و واقعیت پذیری را از دست داده اند. این قدرت آنان را شریعت کور طالبانی آمیخته با سنت های تباری و لجاجت ها و برتری طلبی های قومی مسخ کرده است‌. از این رو هرچند واقعیت های جهان را می بینند و اما همهء آنها را وارونه می بینند. این وارونه نگری سبب شده تا در برابر واقعیت ها برخورد دوگانه و مکارانه نمایند. به عبارت دیگر گفته می توان که طالبان به نوعی از خود بیگانگی مذهبی و تباری دچار شده اند و این سبب شده که آنان نه تنها واقعیت های عینی جهان و حتا واقعیت های محسوس و ملموس جامعهء افغانستان و تلفیق این واقعیت ها با واقعیت های جهان را نیز از دست بدهند. 

حال که طالبان در چهارسوقی از تردید ها قرار گرفته اند لجوجانه و گستاخانه واقعیت های موجود را نفی می کنند. در حالی که برای نفس آن نه منطق دینی و نه هم منطق علمی و تاریخی و جامعه شناسی دارند. این بیچاره ها دو پا را در یک موزه زیر نام شریعت کرده اند و هرگونه بیرون کردن یک پا از آن موزه را غیر شرعی می دانند. باتاسف این شریعت ساخته و پرداختهء طالبان است. درست مانند شریعتِ آن ملای بی سواد تر از طالبان در زندان پلچرخی. شخصی از این ملا پرسیده بود که چگونه دو سک زمانی که باهم نزدیک می شوند، باهم بند می مانند؟ وی پاسخ داد که پیامبر یک را دوای بد کرده است. این ملای بیچاره به جز جغرافیای این منطق هر سخن دیگری را در این باره کفر و ناباوران آن را زندیق می خواند. حال فتوای آن ملا به شریعت طالبانی بدل شده است و آنچه در زندان اندیشهء خود دم بریده می بینند، از آن تعبیر شریعت می کنند. 

افکار طالبان از لحاظ فکری به نحله های فکری دیوبند هند و پنج پیری پاکستان و دارالعلوم حقانیه هم چندان سازگار نیست؛ بلکه افکار طالبان معجونی از اندیشه های به قوام نرسیدهء نحله های فکری یادشده و سنت های قبیله ای دو طرف سرحد است. افکاری که اکنون به باور افراطی ترین گروه ها چون؛ طالبان افغانستان و پاکستان و لشکر طیبه و جیش محمد و سپاهء صحابه و لشکر جنگوی و سایر گروه های افراطی در دو طرف دیورند و حتا ماورای آن تا سند و پنجاب تبدیل شده است. این فاجعه پس از تهاجم شوروی به افغانستان در دههء هشتاد و سرازیر شدن پول های هنگفت عربستان سعودی در رکاب وهابیت دامنگیر کشور های منطقه شد. جهادی شدن این جریان ها بن مایه های فکری آنان را هم بیشتر سیاسی ساخت و باور ناقص گروه های افراطی از چهار اصل قرآن و سنت و اجماع و اجتهاد و نفی عقل و تمسک به نقل سبب شده تا بسیاری درون مایه های با شکوه و قابل شکوفایی دینی را انکار کنند. از این رو دیروز شریعت طالبانی به شریعت انتحاری و امروز به شریعت کیبل و شلاق در برابر مردم افغانستان تبدیل شده است. با این کیبل ده ها انسان بیگناه را در بازداشتگاه های شان شکنجه می کنند، پشت و پهلوی آنان را با ضربه های کیبل سرخ و سیاه و سبز می سازند. با این کیبل ها ده ها انسان بیگناه را به اتهام ناحق داشتن تفنگ بیرحمانه می کشند. این همه ستم روایی را شریعت پیامبری می خوانند که عصارهء دین اش رحمت و شفقت و مروت است. علم کردن این همه ستم را کاذبانه شریعت پیامبری می خوانند که به احوال جویی آن زن یهودی رفت که هر روز برسرش خاک میریخت و این سبب شد تا خدا او را ” خلق عظیم” لقب بدهد. اما طالبان با حمله و ضرب کیبل و شلاق فریاد های انسانی و حق طلبانهء زنانی را خاموش می کنند که از فرط گرسنگی از خانه ها به جاده ها بیرون شده اند و حق انسانی و شرعی خود را می خواهند. طالبان خشونتبارتر از هر نامسلمانی هر نوع صدای آزادی خواهی را با آن کیبل ها خاموش می کنند و حتا از حمله بر زنان که مادران و خواهران مظلوم افغانستان اسیر در قمقام آی اس آی اند، از حمله با کیبل و شلاق دریغ نمی کنند. با تاسف که طالبان این همه هتک حرمت به بنده گان خدا را امری شرعی می پندارند و آنهم شریعتی که از ضرب کیبل و شلاق مشروعیت پیدا می کند. 

طالبان با رویکردی کاذبانه زیر پوشش دین تمامی لذت جویی های انسانی را نفی کرده و حتا نعمت هایی را که خداوند برای انسان ارزانی کرده، از آن آنکار می ورزند این در حالی است که دین مانع لذت جویی های انسانی و مشروع نیست و خدا به صراحت گفته که نعمت ها را در اختیار شما گذاشته ام تا از آن استفادهء عادلانه نمایید. طالبان بیشتر اسیر گفته های مفسران گذشته شده اند. در حالی که آنان از پیشرفت های کنونی بشر نآآگاه بودند. در این شکی نیست که مفسران گذشته دین الهی خود را انجام دادند و نسل کنونی در این زمینه رسالت تاریخی خود را دارد.

خدایی که در آسمان ها است و آگاهی و آزادی و عدالت را بیش از هر چیزی دوست دارد. این خدا دیگر با شرک به معنای دیروزی آن کارگر نیست؛ زیرا خدا در تمامی فرهنگ ها موجودی متعالی و بلند مرتبه است. حال نیاز است تا با اتکا به خدا به مقوله های بزرگ انسانی و حق طلبی و آزادی و عدالت توجه شود. خدا انسان را از آن رو بزرگ خوانده و فلاسفه از آن عالم کبیر نام برده اند که انسان در قرآن موضوعیت پیدا می کند و انسان معیار ارزش گذاری ها قبول شده است و باید با معیار های ریالستیک و واقعی شناخته شود. برای آنکه ارزش های انسانی بارور شوند و نباید انسان و آزادی ها و حقوق انسانی آن زیر پای گردد. زیرا که در درخشش و شکوفایی استعداد ها است که جهان تغییر می کند و چقدر زیبا و مفید خواهد بود که نعمت آزادی که از ودیعه های الهی است، بجای سلب برای آن حق شکوفایی داد شود و در چنبره تنگ شریعت سنتی اسیر نشود تا بدین بهانه دین خدا در غول و زنجیر های جهل و خرافات و سنت های قبیله ای اسیر نشود.

چگونه ممکن است تا دنیایی را نادیده گرفت که از سوی صالحان مزرعهء آخرت خوانده شده تا نصیب انسان از دنیا به طاق نسیان نهاده نشود. از همین رو خدا انسان را نه تنها نایب؛ بلکه معیار هستی شناخته است. این دگرگونی های شگفت انگیز که عقل را حیرت زده گردانیده، همه نتیجهء تلاش انسان است. پس انسان و عظمت انسانی را قدر داشت که شبه خدا است و جز خدا دیگر همه چیز می شود و به تعبیر قرآن خدا به انسان نیروی( علم) عنایت فرموده که به قوت آن می تواند به آسمان های ناشناخته نفوذ می کند.

طوری که در بالا ذکر شد طالبان افغانستان تاحدودی متاثر از دارالعلوم های دیوبند هند و حقانیه و پنج پیر پاکستان هستند. مدرسهء دیوبند توسط علما و نخبگان هندوستان از جمله: محمد قاسم النانوتوی، رشید احمد گنگویی، ذوالفقار علی دیوبندی و شیخ حاج عابد حسین تأسیس شد. محمد قاسم تانوتوی مدرسهء دیوبند را در سال ۱۹۶۲ تاسیس کرد. هدف از تاسیس دیوبند احیای آموزش های سنتی و جلوگیری از نفوذ فرهنگ غربی و سیطرهء استعمار انگلیس بود. دیوبند در حقیقت پایگاهی برای مبارزه برضد استعمار بوجود آمد. شاه ولی الله از بنیان گذاران دیوبند و از جمله متفکران فکری و اصلاحی بود و اما نواسه اش شاه اسماعیل بعدها جنبش اجتماعی سیاسی را ایجاد کرد. ولی الله همانند عبدالوهاب به نفی خرافات و بدعت ها و بازگشت به اسلام و رفع تفرقه در میان مسلمانان پرداخت. 

بنیان گذاران اندیشهء دیوبند تحت تاثیر اندیشه های سرهندی و شاه ولی الله بودند. سرهندی پیرو طریقهء نقشبندیه بود و بعد تلاش کرد تا با فاصله گرفتن از توحید وحدت وجودی میان تصوف و کلام پیوند ایجاد کند. او مخالف آرای ابن غربی بود و میگفت جز خدا هیچ چیزی وجود ندارد و با این استدلال ” همه چیز او است” ابن عربی را رد کرد و طرفدار وحدت شهود یعنی “همه از او است ” بود. 

دیوبندی ها قرآن و سنت را تنها مرجع احکام دین دانسته و به حضور پیامبر در همه جا باور ندارند. دیوبندی ها ماتریدی و اشعری اند و سیرت نبوی را جزء دین می شمارند. آنان روش اعتقادی پیامبر را علم کلام و روش انجام احکام  عملی را فقه و روش تربیتی و اخلاقی پیامبر را تزکیه و احسان می نامند. آنان به چهار منبع قرآن و سنت و اجماع امت و اجتهاد باور دارند. (محمد طیب ، ۲۰۰۹: ۱۶۰- ۱۴۹) یکی از فعالیت های دیوبند ایجاد جماعت تبلیغ به رهبری مولانا الیاس ( ۱۹۲۰-۱۹۴۰)به هدف تحکیم ایمان میان مسلمانان بود.  

دیوبندی ها بعدتر برخلاف اخلاف شان با توجه به شکستی که در قیام سال ۱۸۵۷ متحمل شدند، از سیاست دست کشیده و از مبارزهء مسلحانه دست برداشتند. این جنگ در نتیجهء ایتلاف هندو ها و سیکها و کمپنی هند شرقی سبب فروپاشی حکومت مغل شد. به گفتهء طارق علی نویسندهء مارکسیست بریتانیایی، بریتانیا، پاکستانی تبار را بخاطر سکوت جناح در زمان قیام گاندی و نهرو به او بخشید. دیوبندی ها معتقد بودند که پس از تصحیح عقاید و تحصیل مسائل ضروری باید به شیخی بیعت کرد که در شریعت دارای عقیده راسخ و بی رغبت به دنیا باشد. شاید طالبان جواز امیر خود را از این فتوای دیوبندی ها گرفته باشند. بخاطری که در متون معتبر اسلامی چنین امیر غایب و امارت بک دنده وجود ندارد. آنان یافتن فیوضات از قبر های مشایخ شان را جایز می دانستند.( سهانپوری، ۱۳۷۰: ۲۲۵) محدث دهلوی نیز بر افکار دیوبند ها اثرگذار بوده و شاه ولی الله خواندن حدیث را بیشتر توصیه کرد که بوسیلهء عبدالحق دهلوی در هند احیا شده بود. ولی الله اعلان کرد که خدا یکی است و هیچ صفت او را نمی توان به پیامبران نسبت داد و کمک خواستن جز از خدا از کس دیگر جایز نیست. این فتوای ولی الله با نظر عبدالوهاب همخوانی دارد که سر و صدای و دعوا های زیادی را حتا در میان ملا های افغانستان بوجود آورد. وی پایه های اعتقادی را قرآن و حدیث و دیگران را جنبهء تکمیلی می دانست. دیوبندی ها قرآن و حدیث را تنها مرجع احکام دین می دانند. این نظر دیوبندی ها تاکید بر نقل و انکار عقل است. آنان برای دفاع از اهل سنت و اصول و مبادی آن در هند و بیرون از هند تلاش کردند. 

دارالعلوم حقانیه واقع در شهر اکوره ختک ایالت خیبر پختونخوا پاکستان، مبلغ عقاید جنبش دیوبندی از شاخه‌های مذهب سنی است و در راستای اهداف و افکار دارالعلوم دیوبند تأسیس شد. با توجه به محتوا و روش آموزش در این حوزه و هم‌چنین پیشینهء طالب های آن، به این مدرسه لقب دانشگاه جهاد داده‌اند. دارالعلوم حقانیه را مولانا عبدالحق در ۲۳ سپتامبر سال ۱۹۴۷ تأسیس کرد. شهرت این مدرسه مذهبی بیشتر به خاطر پرورش و آموزش اعضای ارشد طالبان از جمله  محمد عمر، جلال‌الدین حقانی و اختر محمد منصور است. در جریان ترور بی‌نظیر بوتو پلیس پاکستان مدعی شد که ترور در دارالعلمیه حقانیه و به دست طلاب آن طرح‌ریزی شده‌است.
بعدتر مدرسهء پنج پیری بوسیلهء مولانا طاهر در مردان پاکستان اساس گذاری شد. وی در ظاهر از فقه حنفی پیروی می کرد ، اما در واقع تحت تأثیر افکار اهل حدیث بود و تابع اندیشه های شیخ و مربی خود مولوی حسین علی بود. او وقتی در سال ۱۹۳۸ به حج رفت ، قرآن ، حجت الله البالغه دهلوی و عبقات الانوار را نزد مولوی عبیدالله سندی فرا گرفت و بعد از آن به دستور اساتید خود تدریس تفسیر و حدیث را آغاز کرد. وی با ارایه تفسیر شرک و بدعت مطابق با تفکر وهابی، در عرصه تدریس و تالیف کارهای زیادی انجام داد. او بسیاری از آثار را به معرض عموم گذاشت ومناظره های متعددی کرد. وی فارغ دیوبند و مبلغ وهابیه و موسس گروهء پنج پیر در مردان پاکستان بود. دیوبندی ها در تبلیغ خود در پیوند به شرک و توحید محتاط بودند و اما پنج پیری ها در این راستا راهء افراط را می پیمایند. دیوبندی ها بیشتر معتقد به مکتب کلامی اشاعره هستند. اَشاعِره، نامی است که بر پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری اطلاق می‌شود. اشاعره در معنای عام به سنت‌گرایان یا اهل سنت و جماعت گفته می‌شود، یعنی آنان که در برابر خردگرایان معتزلی، بر نقل (قرآن و سنت) تأکید می‌ورزند و نقل را بر عقل ترجیح می‌دهند.[۱]

گفتنی است که در کنار مدرسهء دیوبند، دانشگاۀ علیگره نیز در هند تاسیس شد. این دانشگاه در سال ۱۸۷۵ میلادی بوسیلۀ سید احمد خان بحیث یک کالج شرقی- انگلیسی به هدف ارایۀ آموزش های قدیم و جدید تاسیس شد. تا هنگام مرگش در۱۸۹۸م، از هیچ کوششی برای پیشرفت امور آموزشی و رفاهی این کالج دریغ نورزید. سرسید احمدخان، از جمله روشنفکران و رهبران مسلمان هند، در دوره سلطه انگلیسی‌ها بود. وی در زمره آن دسته از رهبران اسلامی هند بود که به جای تمرکز روی مبارزه با انگلستان، به همکاری و بهره‌برداری از شرایط برای ارتقای وضعیت فرهنگی و اجتماعی مسلمانان می‌اندیشید. این دانشگاه که با الهام از دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج با هدف فراهم کردن فضای آموزش مدرن برای مسلمانان هند در زمان استعمار انگلیس تأسیس شد، در طول انقلاب آزادی خواهی هند به یک مرکز مهم فکری تبدیل شد و نقش بسیار مهمی برای شکل‌دادن به هویت مدرن مسلمانان در شبه قاره بازی کرد. این دانشگاه برخلاف دیوبندی ها بر آموزش علوم و فنون و فرهنگ غربی تاکید کرده و بر استفادهء سالم از آنان تاکید می کرد. سید احمد علت عقب مانی کشور های شرقی را دورماندن از فرهنگ و تمدن غربی می دانست. بعدها محمود الحسن کوشید شکاف میان دیوبند و علیگره را از میان بردارد. (عزیز احمد،  ۱۳۶۶: ۴۵) اما در این راه توفیقی نیافت. خوشبختانه اکنون از تولیدات فکری دیوبند و علیگره فهمیده می شود  فاصله ها میان این مدرسهء دیوبند و دانشگاهء علیگره کاهش یافته است.
افراد اندکی در میان طالبان هستند که در این مدرسه ها آموزش دیده اند و اما هستند بسیاری افرادی که در این مدرسه ها آموزش دیده اند، مخالف طالبان هستند و رویکرد های طالبان را در بسیاری عرصه ها رد می کنند و طالبان را متهم به استفادهء ابزاری از اسلام و شریعت اسلامی می نمایند. اکنون مدرسهء دیوبند و دانشگاهء علیگره راه شان را با مدرسه های حقانیه و پنج پیر فرسنگ ها جدا کرده اند؛ زیرا این دو مدرسه به سکوی پرش آی اس آی پاکستان بدل شده اند و تولیدات فکری آنها هم یکسره استخباراتی شده است. گروه های طالبان که بیشتر محصول مدرسه های یادشده هستند، گفته می توان که حتا با نحله های فکری دیوبند و علیگره چه که با وهابیت و سلفیت هم قرابتی ندارند؛ زیرا وهاب نجدی مقلد ابن تیمیه و ابن قیمیه اند و آنان شافعی مذهب بودند. طالبان بیشتر حنفی مذهب و از تولیدات مدرسه های آز اس آی هستند. طالبان بیشتر نزدیک به خوارج اند و مانند خوارج از آیات هم تعبیر ها و تفسیر های منافع محور می نمایند. بدتر اینکه اسلام قبیله ای و سنت زدهء طالبان ابزاری در دست شبکه های استخباراتی شده و از باور های آنان که بیشتر تباری است و به سود راهبردی خود استفاده میکنند. چنانکه شاهد هستیم، حاکمیت کنونی طالبان در افغانستان زیر نام امارت اسلامی بیشتر رنگ قومی دارد تا رنگ اسلامی. طالبان برای حاکمیت یک قوم بر مردم افغانستان با کیبل و شلاق که حتا از حمله بر زنان معترض هم دریغ نمی کنند، امارت اسلامی را بهانه قرار داده اند. امارت طالبانی در واقع سیطرهء یک قوم را برخلاف اصول و ارزش های اسلامی بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. در حالی که اسلام دین مردم سالار بوده و بنا بر سکوت پیامبر در آخرین لحظه های رحلت حق حاکمیت را از آن مردم خوانده است. از این رو امارت طالبانی بیشتر امارت قومی و استخباراتی است تا امارت اسلامی. از این رو اکثریت برادران پشتون هم مخالف امارت طالبان هستند. 

  شگفت آور این است که شماری اساتید مدرسه های حقانیه و پنج پیری پاکستان جهاد در کشور های خود را ناروا و هرگونه کشتار و بیرحمی و قباحت دینی را بر مردم افغانستان روا می دانند. دلیل اش آشکار است؛ زیرا پس از تجاوز شوروی آی اس آی پاکستان با استفاده از پول های عربستان سعودی در این مدرسه ها و هزاران مدرسه تحت نظر آنان نفوذ کردند و از آنها بحیث مراکز صدور تروریستان به افغانستان و کشمیر و هند و سایر کشور های جهان استفاده کردند. از این رو این مدرسه ها اکنون به وسیله نظامیان پاکستان به پایگاه های تروریسم تبدیل شده اند و اسلام را ابزاری برای پیشبرد اهداف تروریستی در راستای اهداف راهبردی شان در افغانستان و هند گردانیده اند. اکنون افغانستان و طالبان از جمله قربانیان سر بکف نظامیان پاکستان است. وابستگی دردناک طالبان به نظامیان پاکستان بویژه به شبکهء جهنمی آی اس آی که شبکهء حقانی نوکر گوش به فرمان و بازوی ارتش پاکستان به حساب می رود،  سبب شده تا طالبان با واقعیت های عینی جهان برخورد غیرواقعی و ظاهر فریبانه نمایند.

طالبان هنوز نتوانسته اند تا نشان بدهند که توانایی حکومت کردن را در افغانستان دارند. در همین حال گروه های مقاومت در دوطرف هندوکش در حال شکل گیری و گسترش به شمال و جنوب هندوکش هستند. ازسویی هم شاخۀ خراسان داعش تهدیدی جدی به طالبان بوده و توانایی حکومت کردن طالبان را به چالش می کشند. نه تنها این، بلکه مهمتر از آن طالبان از داشتن تخصص و پول رنج می برند و میلیون ها شهروند افغانستان نیاز به کمک های غذایی دارند و جهان حاضر نیست تا کمک های شان را به مردم افغانستان از طریق طالبان ارایه کنند. وضعیت هر روز در کشور وخیم تر می شود. درهمین حال تیغ زهرآلود فقرهرروز برگلوی مردم افغانستان بیشتر فرو می رود و ضرب کیبل و شلاق طالبان برپشت و پهلوی مردم افغانستان وحشت قرن را به نمایش گذاشته است و واقعیت گریزی و اسلام ستیزی طالبان به اوج اش رسیده است. در آنسو غنی و فضلی و محب و سایر شرکای جنایت او در هیچ دادگاهی محاکمه نشدند؛ مگر این که جهان در این توطیۀ بزرگ با آنان بر ضد مردم افغانستان همسو و هم داستان اند یا اینکه وجدانِ عدالت به غول و زنجیر کشیده شده است؛ پس با این حال چه کسی پاسخگو است؟. یاهو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا