خبر و دیدگاه

گره گشای جنگ نیابتی صلح نیابتی است

 

مردم افغانستان بیشتر از چهل سال بدین سو قربانی طولانی ترین و پیچیده ترین و دشوار ترین جنگ نیابتی اند که با سقوط داوود و کودتای ثور ۱۳۵۷ آغاز شد. هرچند سرنخ این جنگ به تشکیل پاکستان می رسد که پیش از سال ۱۳۵۷ هم بار ها میان افغانستان و پاکستان کشیده گی پیدا شده است که در زمان صدارت داوود در سال ۱۳۳۵ جدی شد و دو کشور به سرحد رفتن به یک جنگ تمام عیار پیش رفتند و بالاخره با پا درمیانی عربستان سعودی و شاۀ ایران پایان یافت.  داوود برای نخستین بار خواست با دیدار با بوتو با پادرمیانی قذافی در کنفرانس اسلامی در لاهور در بدل راه یافتن افغانستان به راۀ ترانزیت به بندر کراچی به زمینه ها و فرصت های این جنگ نیابتی پایان بدهد؛ اما کودتای حامیان شوروی پیشین برضد داوود در کابل و کودتای ضیاالحق برضد بوتو به کمک امریکا در پاکستان نتوانست بر این داعیه تحقق ببخشد. جنگ نیابتی پاکستان برضد افغانستان در زمان حکومت داوود در سال ۱۳۵۴ آغاز شد که شماری اعضای نهضت اسلامی را برای سرنگونی داوود به کمک ساواک ایران ترغیب نمود که به شکست انجامید. با آغاز کودتای ثور ۱۳۵۷ جنگ نیابتی پاکستان در افغانستان آغاز شد که تا کنون به شدت ادامه دارد و پس از آن مردم افغانستان در آتش این جنگ ویرانگر و تباه کن می سوزند. 

جنگ نیابتی، به نبردی گفته می شود که در آن قدرت‌های درگیر به جای اینکه مستقیماً وارد جنگ با یکدیگر شوند با حمایت‌های مالی، تسلیحاتی و تبلیغاتی از کشورها یا گروه‌های مسلح دیگری که با قدرت مقابل یا متحدین آن در جنگ اند، برای رسیدن به اهداف راهبردی سعی در تضعیف آن قدرت یا فشار بر آن می‌نمایند. این جنگ کم هزینه تراز جنگ های رویارو است. در بسیاری از موارد به علت توان بالای نظامی قدرت‌های اصلی، درگیری نظامی مستقیم آن‌ها با یکدیگر می‌تواند هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و انسانی بالایی را برای هر دو طرف در پی داشته باشد و از این رو طرفین تلاش می‌کنند که بدون وارد شدن به جنگ تمام عیار از طریق حمایت از گروه‌ها و دولت‌های ثالث به طرف مقابل ضربه بزنند. در موارد دیگری ممکن است دو قدرت اصلی به جنگ مستقیم با یکدیگر مشغول شده باشند، اما همزمان در مناطق دیگری با حمایت از گروه‌ها و کشورهای سومی به جنگ نیابتی با قدرت مقابل نیز بپردازند. گفته می توان که جنگ نیابتی خالص یا « پیور» وجود ندارد، زیرا گروه‌هایی که با یک کشور خاص در جنگ هستند بیشتر به دنبال منافع و هدف‌های خاص خود هستند که ممکن است با منافع و هدف‌های کشور حامی آن‌ها یکی نباشد. جنگ های نیابتی در واقع میراث دوران جنگ سرد است، زیرا به این وسیله می‌توان بدون درگیری مستقیم با قدرت مقابل و ورود در یک جنگ بزرگ و بسیار پرهزینه، به فشار بر قدرت مقابل ادامه داد. 

جنگ داخلی اسپانیا، از مشهور ترین جنگ های نیابتی است. این جنگ که بین سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌های هوادار جمهوری دوم اسپانیا از یک سو و ناسیونالیست‌ها و سلطنت‌طلبان به رهبری فرانسیسکو فرانکو از سوی دیگر آغاز شد به زودی منجر به حمایت آلمان نازی و ایتالیای فاشیست از ملی‌گرایان و اتحاد جماهیر شوروی از جمهوری‌خواهان شد.[۲] پس  از آن جنگ‌های نیابتی در طول جنگ سرد امری معمول بود، زیرا دو ابرقدرت امریکا و شوروی  به علت ترس از بروز جنگ هسته‌ای تمایلی به درگیری مستقیم با یکدیگر نداشتند و برعکس به به منظور افزایش دامنه نفوذ خود به حمایت از عمال نیابتی خود در جنگ‌هایی نظیر افغانستان، آنگولا، کره، ویتنام و نیز در خاورمیانه و آمریکای لاتین می‌پرداختند. جنگ کره ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳ از جمله جنگ های نیابتی است. در این جمهوری خلق چین و اتحاد جماهیر شوروی از کمونیست‌ها در شمال در مقابل نیروهای سازمان ملل به رهبری آمریکا حمایت می‌کردند. شوروی به‌طور مستقیم وارد این درگیری نشد، اما چین هزاران سرباز را در حمایت از کره شمالی به جبهه‌های جنگ فرستاد.[۳] چنانکه در جنگ ویتنام شوروی و کشورهای کمونیستی از چریک‌های ویت کنگ و دولت ویتنام شمالی در مقابل ویتنام جنوبی و متحدان آن از جمله آمریکا حمایت می‌کردند. آمریکا با اعزام صدها هزار سرباز خود نیز به‌طور مستقیم وارد این منازعه شد.[۴] جنگ داخلی سوریه نیز از جمله جنگ نیابتی است که در آن قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای نظیر روسیه و ایران با حمایت از دولت سوریه و از سویی دیگر، عربستان، قطر، ترکیه، آمریکا،‌ انگلستان و فرانسه و اسرائیل با پشتیبانی از گروه‌های مختلف شورشی، سعی در تضعیف غیرمستقیم دولت‌های رقیب، یا حفظ و افزایش دامنه نفوذ خود در این کشور دارند.[۵] [۶] [۷]  جنگ داخلی یمن (۲۰۱۵– تاکنون)  جنگ نیابتی ایران با عربستان و هم‌پیمانان نظامی‌اش در کشور یمن. 

در این میان جنگ نیابتی افغانستان پیچیده تر و مبهم تر از تمامی جنگ های نیابتی دنیا است. دراین جنگ کشور های منطقه و جهان دخیل اند و اما بازیگران دراین جنگ چندین چهره اند و صف مشخص ندارند. شماری از این بازیگران مثل پاکستان و ایران و روسیه و حتا چین دو طرفه عمل می کنند. در حالی دو کشور نخستین میزبان رهبران گروه های تروریستی اند و پایگاه های آنان را در این کشور ها موجود است؛ اما در عین زمان این کشور ها پروژه هایی را در همکاری با دولت افغانستان به پیش می برند. بنا براین جبهۀ جنگ نیابتی در افغانستان ناروشن است و در ضمن بر پشت و پهلوی این جنگ باز سنگین تروریزم سنگینی می کند که پیچیده ترین بعد آن را تشکیل می دهد. دخالت شاخه های گوناگون تروریستی که در میان خود اختلاف دارند، خود بر پیچیده گی این جنگ افزوده است. هرچند از حضور فعال آی اس آی در جنگ های هلمند سخن زده می شود و اما حضور استخبارات ایران و حمایت های آن از طالبان حوزۀ جنوب غرب به در تبانی با مافیای مواد مخدر، قاچاقبران منابع طبیعی و آثار باستانی،  شکارچیان غیر قانونی و فعالیت های گروه های دیگر تروریستی داخلی و خارجی همگان آشکار است.

انشعاب های عمیق و فراگیر در میان طالبان گواه بر این ادعا است. چنانکه شاخۀ طالبان دوحه پشتیبان توافقنامه با امریکا اند؛ اما برعکس تعدادی از فرماندهان نظامی طالبان مانند عبدالمنان نیازی فعال در بادغیس و فراه؛ ابراهیم صدر، ملا عبدالقیوم ذاکر، ملا نعیم بریس فعال در هلمند؛ قومندان فصیح الدین فعال در شمال؛ ملا باز محمد حارث ،فضل الرحمان خلیل فعال در شرق؛  قاری صفی الله، اختر مفتی، منیر قاری محمد یاسین، ملا نور الله هدفمند فعال در پکتیا و غزنی به گونۀ مستقلانه جنگ را در مناطق یادشده برضد دولت افغانستان به پیش می برند. همچنان فعال شدن محاذ تازه بنام فدایان علیه توافقنامه و ادامه جنگ بشمول یک تعداد از قومندانان گروه حقانی و تعدادی از حامیان ملا محمد یعقوب پسر ملا عمر گواۀ روشن بر انشعاب ها درمیان طالبان است.  مقامات امریکایی پاکستان و هیأت مذاکره کننده طالبان در دوحه بشمول خلیلزاد از این موضوع آگاه و در ضمن سخت نگران اند، اما بخاطر که این مسئله میان مردم و سایر گروه های طالبان در میدان های نبرد تاثیر منفی زیادی نکند رهبری طالبان در دوحه و استخبارات پاکستان بشمول خلیلزاد در تلاش اند تا این انشعاب ها را مخفی نگهداشته وبه نحوی مدیریت کنند. 

طوری که در بالا اشاره شد، جنگ نیابتی به جنگی گفته می شود که کشور های مختلف با استفاده از شهروندان یک کشور جنگ را در داخل آن بخاطر رسیدن به اهداف راهبردی خود به راه می اندازند. امروز می بینیم که جنگ افغانستان جنگ نیابتی است و کشور های جهان و منطقه به شمول پاکستان و ایران و پاکستان و روسیه و کشور های دبگر افغانستان را به میدان جنگ نیابتی خود بدل کرده اند. یعنی جنگی که سربازان یک کشور به گونهء غیرمستقیم بدون فرستادن سرباز و تنها با دادن سلاح به افراد و یا گروههای سیاسی در داخل افغانستان جنگ را در این کشور به راه افگنده اند. معلوم است که جنگ نیابتی جنگ داخلی نیست بلکه جنگی است که بر مردم افغانستان تحمیل شده است و صلاحیت این جنگ هم از توان مردم افغانستان بالا است. بنا بر این جنگ را کسانی می توانند خاموش بسازند که تمویل کننده گان گروه های شورشی اند رهبران و مراکز نظامی و پایگاه های شان در پاکستان است. از همین رو پاکستان سرفافلهء جنگ نیابتی افغانستان است و تا زمانی پاکستان از تمویل و صدور طالبان به افغانستان خودداری نکند، جنگ افغانستان پایان نمی یابد. در جنگ نیابتی جنگجویان برای اهداف خود نمی جنگند، بلکه آنان قربانیان اهداف جنگی دیگران اند. بنا بر این جنگجویان و رهبران و فرماندهان آنان ناتوان تر از آن اند که بتوانند برای پایان چنین جنگی تصمیم بگیرند. بنا براین مثلی که جنگجویان نیابتی صلاحیت پایان جنگ را ندارند و به همین گونه صلاحیت برای صلح را نیز ندارند. آنان حامل پیام قدرت های و کشور هایی اند که جنگ آنان را تمویل و مدیریت می کنند.

با تاسف کابل با داشتن موقعیت حساس جیوپولیتیکی در منطقه نتوانست، پس از سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱ خود را از جنگ های نیابتی بیرون بکشد تا به میدان نبرد جنگ های نیابتی کشور های مطقه و جهان بدل نشود. این در حالی بود که افغانستان در دهه های گذشته از این ناحیه خیلی متاثیر شده بود و جنگ های نیابتی یکی از عوامل اصلی بی ثباتی افغانستان در چند دهۀ گذشته بوده است. زمامداران افغانستان پس از سرنگونی طالبان نتوانستند، در راستای کاهش دشواری ها به مثابۀ استراتیژی برای یافتن راۀحل  سیاسی در کشور گام های بلندی بردارند. آن زمان خطر طالب و عمق استراتیژی پاکستان و مداخلۀ نظامیان آن را در افغانستان دست کم گرفتند.  

در عصر پسا – یازدهم سپتامبر، بازیگران جنگ‌های نیابتی هم‌چنان نقش حیاتی را در چگونگی دستیابی ایالات متحده، روسیه و ایران به مقاصد امنیت ملی‌شان به هدف کاهش هزینه های جنگ بازی کردند. زمامداران افغانستان این را دست کم گرفتند که وابستگی‌ به این بازیگران خطرات و چالش‌های اخلاقی خود را به همراه دارد. هرچند که دوایت آیزنهاور باری جنگ نیابتی را «ارزان‌ترین بیمه‌یی که یک نفر می‌تواند پیدا کند» خوانده بود، اما هشت دهۀ اخیر سیاست خارجی امریکا چیز دیگری را نشان می‌دهد.

جنگ های نیابتی سرنوشت بسیاری کشور ها را به بازی گرفته است. برخلاف انتظار های خوش بینانه پایان جنگ سرد و فروپاشی نظام دو قطبی در جهان به معنای ایجاد صلح منطقه ای نبوده است. یکی از دلایل این بی ثباتی و منازعه منطقه ای نیز حضور و مداخلۀ مستقیم و غیر مستقیم  امریکا  است، یکی از مناطقی که در کانون این مداخله ها قرار دارد، منطقۀ خاور میانه است، چرا که  ترس از دست دادن متحدان منطقه  و شکل گیری گفتمان غالب مقاومت و استقلال به دلیل  انقلاب های عربی سبب شد که امریکا به جای حضور  مستقیم  و فعال به صورت غیرمستقیم ازطریق جنگ های نیابتی در سوریه، یمن و عراق به دنبال تامین منافع خود و ادامۀ حضورش در خاورمیانه باشد. بنا بر این از آنجا که جنگ های نیابتی خود عامل مهم جهت بازتعریف  نظم نوین منطقه می باشد. 

سیاست خارجی آمریکا در ایجاد جنگ های نیابتی تلاش برای نهادیه کردن نوعی موازنۀ فروملی در غرب آسیا تلقی شده است. امریکا تلاش نمود  تا با کمک قدرت های منطقه به طور  موازی از قدرت گرفتن  بیش ازحد یکی و تضعیف  دیگری جلوگیری نماید و از این طریق اهداف سیاسی، اقتصاد و امنیتی خود را در این منطقه  دنبال کند؛ اما جنگ های نیابتی به عنوان راهبرد قدرت های بزرگ خود می توانند، یکی از عوامل برهم زدن محیط امنیتی  شرق میانه و جنوب آسیا باشند و مادامی که این جنگ ها به اتمام نرسند، محیط  امنیتی جنوب آسیا و خاورمیانه  متشنج خواهد ماند و این جنگ ها نیز به گفتۀ بهنر« زمانی  به پایان می رسند که  یک طرف از لحاظ نظامی شکست بخورد  و یا هر دو طرف  موافق توقف جنگ باشند. به گونۀ مثال جنگ ویتنام به دلیل آتش بس میان امریکا و شوروی به پایان نرسید، بلکه بعد از خروج  نیرو های امریکایی از این کشور و سقوط  سایگون اتفاق افتاد. همچنین می توان  به پایان  جنگ های داخلی انگولا پس از فروپاشی  شوروی اشاره نمود. 

از پیشینۀ مقابله با جنګ های نیابتی فهمیده می شود که رویارویی با جنگ های نیابتی از دشوارترین و پیچیده ترین رویکرد ها است و تنها گسترش و تعمیق وحدت و یک پارچگی ملی جهت مقابله  با انواع تهدید های خارجی؛ گسترش همگرایی منطقه ای در حوزه ها های اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی  با تایکد بر حسن  همجواری و احترام به حاکمیت  کشور ها؛  تلاش برای مقابله با تهدید ها و چالش های منطقه ای  از طریق  اقدام دست جمعی و مشارکت همۀ کشور ها و تکیه بر توانمندی ها و مقدورات داخلی به ویژه در حوزۀ اقتصادی و بازدارنده گی نظامی را از راه های مقابله با جنگ های نیابتی را ممکن می سازد و بس. زیرا جنگ نیابتی پرده ها و سناریو ها و بازیگران مرموز را با خود دارد. مثلی که جنگ نیابتی مردان گمنام استخباراتی را حاکم بر سرنوشت یک ملت می سازد و به همین گونه صلح نیابتی هم  مردان ناشناخته و مرموزی را حاکم بر سرنوشت می ملت می سازد. همین اکنون گفته می شود که طالبان و خلیل زاد در قطر روی گزینۀ گمنامی به نام انجنیر احمد شاه «درانی» برای زعامت آیندۀ افغانستان به توافق رسیده اند. وی از مدت ها بدین سو دردوبی بسر می برد و با شخصیت هایی چون، اتمر، عطا نور، قانونی و دیگران دید و بازدید هایی داشته است. در یک گزارش دیگر، مقامات ایرانی هم با او در دبی دیده‌اند. بر اساس برخی گزارش‌ها، او در افغانستان به‌جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر شده و با پول‌های بادآوردۀ این تجارت سیاه فراری بود و در طی سال‌های اقامت‌اش در امریکا برای طالبان لابی می‌کرد. او بخشی تاریک از قصۀ نگفتۀ لیلا ذکریا یا لیلا هلمز است؛ نواسه فیض‌محمد خان ذکریا که عروس رییس سی.آی.ای شد و بعد مهم‌ترین بلندگوی طالبان در امریکا گردید. خانۀ این خانم در نیوجرسی سفارت غیر رسمی طالبان بود و شبکه‌یی از حامیان طالبان را با نام دوستان افغانستان گرد آورده بود. شبکه های استخباراتی که خاموشانه نظاره گر گفت و گو های دوحه اند، دلیلش این است که ممکن به این مهرۀ مرموز دل بسته اند. این موضوع داستان عبدالحق را درآستانۀ سرنگونی طالبان در خاطره ها تداعی می کند که گفته می شد، بدیل امریکایی ها و انگلیس ها برای حکومت موقت است. 

مذاکرات قطر نمونهء آشکار صلح نیابتی است. دیدیم که بیش از یک‌ماه گفت و گو کننده ها موفق به برگزاری نشست نشدند؛ اما زمانی که خلیل زاد با نمایندهء طالبان در دوحه دید و به تعبیری به سر نخ چالش پی برد و به پاکستان رفت و پس از دیدار او از پاکستان نخستین نشست عمومی برگزار شد. طالبان اندکی هم به خواست هیأت حکومت افغانستان تمکین نکردندو اما خلیل زاد پس از دیدار با ملابرادر گفت که او و سکات میلر، فرماندۀ مأموریت پشتیبانی قاطع در افغانستان با طالبان روی موارد تازه به توافق رسیده‌اند که برمبنای آن، انتظار دارد که خشونت‌ها در افغانستان به‌گونۀ قابل ملاحظه‌یی کاهش یابند. این جدا از آن است که شبکه های استخباراتی کشور های عربی در نشست دوحه به چه میزانی اثر گذار اند و دست پاکستان و ایران و روسیه و کشور های دیگر به جه میزانی بر روی نشست دوحه سایه افگنده است. این همه بیانگر جنگ نیابتی افغانستان است که زیر نام مبارزه با تروریزم و جنگ با طالبان و القاعده و داعش بر مردم افغانستان تحمیل شده است.  این در واقع پرده از ماهیت صلح نیابتی افغانستان بر می دارد و نشان می دهد که جنگ و صلح افغانستان جنگ و صلح نیابتی است و برای پایان این جنگ و رسیدن به صلح هم باید از رویکرد های نیابتی سود جست تا رو به رو نهادن نمادین دو هیئت که در اصل از داشتن صلاحیت برای پایان جنگ برخوردار نیستند. جنگ افغانستان زمانی پایان می یابد که عاملان بیرونی جنگ بر سر اهداف راهبردی شان باهم به توافق برسند. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا