خبر و دیدگاه

قدرت و نگاه هاى متفاوت به آن

در طول تاریخ بشر، قدرت و نگرشِ به آن، مایه و سنگپایه تحولات اجتماعى محسوب شده. با پیچیده شدن مناسبات اجتماعى و تحولات شگرف در ساختار نظام ها دولتى، قدرت نه
تنها بعنوان یکى از عناصر محورى و بنیادى در علم سیاست جا گرفته، بلکه نگاه هاى متفاوتى نسبت به این مقوله نیز مطرح گردیده. چنانکه برخى قدرت را مذموم دانسته و قدرتمند شدن را زمینه فساد، بیعدالتى، انحصارگرایى، تمامیت خواهى و استبداد پنداشته اند. برخى هم آنرا به نظر پسندیده نگریسته، قدرت را ابزارى براى خدمت، ایجاد نظم در اجتماع وتأمین عدالت در جامعه فرض کرده اند
صاحب نظران علوم اجتماعى بدین باورند که آدمیان در سراسر تاریخ همان بوده اند که هستند. و قدرت طلبى بعنوان ودیعه و خصیصه ى در فطرت آنها وجود داشته و دارد. این نگاهِ معطوف به قدرت، باعث شده تا صحنه سیاسى، بستر تقابل و درگیرى براى تصاحب قدرت باشد. هیوم معتقد بود که همه حکومت هاى موجود در حال حاضر بر مبناى غصب قدرت، بنیان نهاده شده، که با ایجاد زیرساخت هاى حقوقى، نهادینه شده است
نگاه غربى که بر شالوده هاى اومانیزم استوار گردیده و قدرت را ناشایست اما ضروری می داند. البته آنها از این نماد و جلوه، قدرت را ناشایست می دانند که اختیار و آزادی انسان را سلب و محدود می کند. چرا که هر آنچه در مبنای اومانیزم، انسان را مقید و محدود کند، ناپسند است اما چون باید جامعه را از هرج و مرج نجات داد و نظم را بر آن حاکم کرد، طبیعتا این مقدار از قدرت و اعمال آن از روی اضطرار توجیه و توصیه می شود
در نوع دیگری از نگرش به قدرت، مقوله مطلوب یا نامطلوب مطرح است. اینکه قدرت در دست چه کسی باشد. اگر در دست انسان صالح باشد کارکردهای مثبت دارد و اگر در دست بدکاران قرار بگیرد قطعا کارکردی منفی خواهد داشت. در این نوع نگاه که نظری خنثی به قدرت است. توجیه کننده اعمال قدرت نیست بلکه توجیه کننده واگذاری قدرت به شخص صالح هست، نه لزوماً منتخبان مردم.
 در مقابل این دو دیدگاه، گزینه دیگری نیز وجود دارد که منبعث از نگاه دینى به قدرت است. مبنی بر آنکه قدرت فی نفسه و بالذات، امری مطلوب است چراکه قدرت مبتنی بر امری الهی و فی النفسه مطلوب است و اگر مطلوب نبود خدا قوی و قادر خوانده نمی شد! اما چون در دست انسان قرار می گیرد و ممکن است استفاده نابجایی از آن شود، طبعا قدرت را به قانونمندى و نظارت می گذارند. مدافعان این دیدگاه، قدرت نهادینه و نظارت شده را توجیه می کنند
اگر این مقوله را در منظومه اجتماعى کشور خود ما به بحث بگیریم. بوضوح مى بینیم که نگاه دو بازیگر اصلى قدرت که همانا پشتونها و تاجیکان اند، نسبت به قدرت متفاوت است.  ( زیرا سایر اقلیت ها بدلیل تبعیضات و تعصبات سیستماتیک، مجال مطرح شدن را نداشتند و اغلب در حاشیه قدرت بسر برده اند
* تفکر سیاسى پشتون قدرت محور است.
پشتون ها به این سه دلیل خود را ذیحق و مستحق زعامت و محوریت در ساختار قدرت مى دانند که:
– مؤسس افغانستان اند.
– قوم اکثریت اند.
– افغانستان یگانه کشورى در جهان با هویت پشتونى است.
با این دلایل، داشتن زعامت، بودن در قدرت و معامله روى سرنوشت افغانستان را با جهان، مختص و منحصر بخود میدانند. پشتونها بدلیل حضور طولانى و مستمر در زعامت، با رنگ و بوى قدرت به خوبى آشنا و مأنوس شده اند. ارزش و مزایاى آن را درک مى کنند. و چنان اولویتى براى شان دارد که براى حفظ آن، حاضر به هر معامله، انعطاف، تعهد شکنى و حتىٰ غدر نیز هستند. بار ها دیده شده، مادامیکه پشتون ها از محوریت قدرت خلع گردیده و به حاشیه رانده شده اند. همه بسیج شده و دوباره آنرا غصب و تصاحب نموده اند. بنابر روایت تاریخ، حتىٰ رعایت روابط خانواده گى را هم در این زمینه ننموده اند. و اما اینکه محور قدرت در ید و اختیار کدامیک از قبایل پشتون باشد، در درجه ثانوى قرار دارد. حتىٰ اگر یک پشتون جاهلى چون ملاعمر و یا فرد روانى مثل غنى هم در قدرت باشد. از آن پشتونى که در غرب زنده گى مى کند تا چوپانى که در زیر غژدى بسر مى برد، با آرامش کامل مى خوابد. زیرا برایش این مهم است که او خود را در چنبره قدرت تعریف نماید
* نگرش سیاسى تاجیکان قدرت گریز است.
تاجیکان بدلیل دور بودن از زعامت و قدرت، در مواجهه با این پدیده محتاط و محافظه کارند. با مزایاى قدرت بیگانه اند. حتىٰ اگر آنرا با رشادت و قربانى هم بدست آرند، حق خود ندانسته، سهل و آسان از آن میگذرند و عبور مى کنند. اغلب در نقش اپوزیسیون درخشش خوبترى دارند. از نمونه هاى بارز آن، تسلیمى حبیب الله کلکانى به نادر خان، تحویلدهى قدرت توسط برهان الدین ربانى به حامد کرزى و در مقیاس فردى استعفاى صالح محمد ریگستانى از وکالت، کنار رفتن امرالله صالح از ریاست امنیت ملى و استعفاى صلاح الدین ربانى از مقام وزارت خارجه را میتوان یاد نمود. حتىٰ اگر کارنامه مجاهدان و مبارزان تاجیکتبارِ ضد انگلیس را هم مطالعه نمائیم. بازهم روحیه قدرت گریزى را در تفکر شان بوضوح مى بینیم. با همه رشادت، مجاهدت و قربانى شان بر ضد تجاوز، شعار مى دادند که ( میکنم دیوانگى تا بر سرم غوغا شود— سکه بر زر مى زنم تا صاحبش پیدا شود) در فرجام سکه قدرت را به نام دیگرى مى زدند
سئوال اینست که چرا پشتونها در رسیدن به قدرت، نسبت با سایر اقوام سبقت گرفته اند؟
در قرن ١٨ که افغانستان کنونى صحنه رقابت حکومت هاى صفوى در ایران و بابرى در هند بود. سران قبایل درانى و غلجایى تحت قیمومیت ایندو قرار داشته، مالیات شانرا به آنها میدادند، در هنگام جنگها با فرستادن سرباز در ترکیب لشکر آنها خدمت مى نمودند و در مقابل، القاب و هدایایى دریافت مى نمودند. به تعقیب آن در قرن ١٩، سه جنگ افغان و انگلیس از سمت جنوب و جنوب شرق بر افغانستان صورت گرفت. طبیعتاً در چنین گیر و دارى، شعور خاص سیاسى رهبران پشتون و شعور عام اجتماعى مردم پشتون رشد مى نمود. اقتصاد بکار مى افتاد، فرهنگ دشمن ستیزى بارور مى شد و مسلماً در فرداى خروج متجاوزان، نخبه گان پشتون بودند که وارث رهبرى کشور مى شدند. نه رهبران اقوام دیگر که نقش ثانوى در تحولات داشتند و حاشیه نشین بودند. کسانى هم که از تاجیکان در این درگیرى ها سهم و نقشى داشته اند، تعین کننده در سرنوشت فرداى جنگ محسوب نمى شدند
اما تجاوز شوروى به کشور ما، این معادله را بهم زد. شوروى ها از شمال وارد کشور ما شدند و طبعاً همان تحولاتى که در نتیجه جنگ هاى قبلى در جنوب اتفاق افتاده بود، این بار در شمال بوقوع پیوست. برخلاف جنوب، شخصیت هاى بارز و برجسته ى در شمال ظهور نمود که احمدشاه مسعود قله ستیغ آن بود. مسعود علاوه بر ایفاى نقش کلیدى و محورى در دفع تجاوز، حکومت کمونیستى را هم بعنوان بقایاى آن ساقط نمود و زمام امور را به دست گرفت. طبعاً با این تحول، نخبه گان پشتون از محوریت قدرت رانده شده، زعامت در ید و اختیار تاجیکان قرار گرفت که مقبول کلیت قوم پشتون واقع نشد. از چپگرایان پشتون تبار تا حکمتیار اخوانى، از پشتونهاى سیکولار و غرب نشین تا ملا هاى کلاسیک مدرسه هاى دینى، همه دست بدست هم دادند تا مجدداً قدرت را تصاحب نمایند. هرچند تلاش و مساعى طیف هاى مختلف پشتون در جهت هاى مختلف جریان داشت اما صداى جمعى شان از حنجره انورالحق احدى رهبر حزب قومگراى افغان ملت شنیده شد که: پشتون ها قوم اکثریت و برادر بزرگ اند و دست دوم بودن در قدرت را نمى پذیرند. که این آرزوى شان با شهادت احمدشاه مسعود و تدویر اجلاس بُن محقق شد و با حمایت و زور اجنبى، زعامت کشور از برهان الدین ربانى به حامد کرزى تحویل داده شد
احمدشاه مسعود، یگانه استثنایى در تمام تفکر تاریخى و سیاسى قوم تاجیک بود که بصراحت گفت: رهبرى و زعامت میراث آبایى هیچکسى نیست. اگر طالبش هستى ! همت کن، کمرت را ببند و بدستش آر
و خود چنین کرد. او چنان موفقانه عمل نمود و رقبایش را در یک پروسه نظامى فرسایشى، چنان به حاشیه راند که جزء ملا عمر که همچو پیره زنان در پسخانه هاى قندهار منزوى و نادیدنى بود. هیچیک از رقبایش، در صحنه سیاسى کشور حضور نداشت. سلطنت طلبان در قوشخانه سیاسى روم و بدور شاه مفلوک حلقه زده بودند. چپگرایان یا در عقب دفاتر سوسیال کشور هاى غربى صف زده بودند یا در بازار هاى مسکو و تاشکند دستفروشى مى نمودند. حکمتیار در انزواى کوچه هاى نیاوران و در زیر چتر حمایت سپاه پاسداران ایران خزیده بود. تنها مسعود بود که یک تنه در برابر جُند شیطان طالبان و شبکه تروریستان چند ملیتى القاعده و اربابان محیل و مغرض پاکستانى شان قرار داشت. او پیوسته تلاش نمود تا قدرت را بدست آرد تا اسلام عزیز را تطبیق، عدالت اجتماعى را تأمین و مردم سالارى را بجاى قبیله سالارى ایجاد و استحکام بخشد و فرداى بهترى را براى کشورش رقم زند. اما با حماسه ناتمام او، تاریخ دوباره تکرار شد و پشتونها و تاجیکان بعنوان دو رقیب تاریخى در جایگاه هاى سنتى شان قالب بندى شدند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا