شعر

هوشدار

 

ای جوان دورانِ توست که بس کنی تکرار را
تا نهی بر جای این چرخ، چرخ بی ازار را
باز کن صفحه ی نو، خویش تاریخ ساز شو
دور افگن این نمادِ پتکی و چلتار را
پاره کن زنجیرِ استبداد دوران قرون
بشکن ان تابوی وهم و پیکر اسرار را
با طریق علم و دانش پیشتاز توده شو
دور کن پیر خرف بر کف بگیر اختیار را
بسترِ ان داغ سیاه از پیکر خوش هیکلت
پاره کن قاموسِ حرفِ نوکر و بادار را
خویش را از تعبد بیگانگی باید رها ند
با نیاز عصر تغیر ده شیوه ی رفتار را
پیر تر از پیر است جوانی که نمیخواهد تغیر
با همه علم زمان تعویض نکرد کردار را
هوشداردراین وطن که خود فروشان کم نیست
تا بگیرند از تو باز ان رونقِ بازار را
پیر وشیخ و حضرت و اخند همه اند در تلاش
کم مگیر تو این همه تاکید واین هوشدار را
طالب و اشرار همه اند در کمینت ای جوان
نی بگو ان هر دو واین طالب در بار را
تو توانی وارهانی مردمت از چنگ غیر
گر ببندی در دهانش حلقه افسار را
جهد وجولان تو هوشداریست برهرمرد وزن
با درایت میتوان افگند زپا غدا ر را
تو زرنگی ای جوان بر هر کمی غالب شوی
خیره شو یک دست بکن این راه ناهموار را
نی برد تازی زتو نی رهبرانِ شرق و غرب
با اراده میتوانی سر برید اژدهار را

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا