خبر و دیدگاه

نامه به روشنفکران دینی

نامه پانزدهم
زهستی گر بیرون تازی عدم در پیش می آید      در این وادی مقامی نیست غیر نارسیدن ها

زمان آهسته میگذرد و اندیشه ها در بحر تاریخ در همان مسیری که تاریخ تعین میکند آثار خود را میگذارند و خود شان محو میشوند. ما مثل کور های هستیم که با عصای علم و فلسفه و عرفان خود مان را به جلو میکشیم. در انتهای خیابان زندگی خود ما و اندیشه های ما محو میشویم. اندیشه های ما نسبت به ما عمر طولانی تر دارند، اما آنها هم بلاخره محو میشوند. در این خیابان نمیشود در امنیت حرکت کرد تا بین صاحبان علم و ایمان آشتی ایجاد نشود. ما در زمانی زندگی میکنیم که تحقیقات در علم فزیک این شرایط را مساعد ساخته است و نتایج خوبی از آن بدست آمده است که گویای ارتباط نزدیک بین شعورو ماده است. آمیزش شعورو ماده به حدی است که هردو یک معنی را در ذهن تداعی میکنند.

در خیابانی که ما در حرکت هستیم مردمِ هر فرهنگ کوشش میکنند تا جای پای گذشتگان خود را حفظ کنند. تا درگردباد های زمان محو نشوند. به این خاطر روی اندیشه های کهنه اندیشه های نو میسازند. تا هویت خود را از دستبرد تاریخ نجات دهند. البته در نهایت همه محو خواهند شد و آثار شان در حافظه فضا زمان باقی خواهد ماند.

هر کسی نغمه خود خوانَد و از صحنه رَود

صحنه پیوسته به جاست

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

نغمه های ما اندیشه های ما هستند. آنها باید در مورد زدودن مصیبت های اجتماعی مردم ما باشند نه بخاطر چند روز قدرت و ثروت دنیا. چنانچه عارفان ما از این قاعده پیروی کرده اند وتاثیر بزرگی بالای مردم زمان خود داشته اند. نه تنها برای مردم عصر شان بلکه همین امروز هم میتوانیم از آثار شان استفاده کنیم. اندیشه عارفان موازنه است در مقابل کج رویهای ملاها. آنها زن بیوه و فرزند یتیم را در بازار های برده فروشی نفروخته اند. بلکه پیام انسان دوستانه به ما گذاشته اند. آنها ما را متوجه باریکی های ساخته اند که با اندک اشتباه میتوانند ما را از جنت به دوزخ ببرند و همچنان بر عکس. چنانچه گفتیم حقیقت را شعور ما تعریف میکند. اگر متوجه افکار خود نباشیم دنیا برای ما جهنم خواهد بود. ما با شعور خود میتوانیم به اسرار عالم پی ببریم. اعتبارات هستی خود شان معمای هستی را برای ما بیان میکنند. وجود آگاهی(روح) را در عقب ماده میتوان دید و اورا شناخت. طبعیت با تمام اسرارش در مقابل ما قرار دارد. با به وجود آمدن ملیارد ها موجود زنده و غیر زنده و از بین رفتن شان یک اتم در جهان کم و زیاد نمیشود. ما باید طبعیت را بشناسیم و زبانش را بیاموزیم. زبان طبعیت علم است. البته اگر درطبعیت خیره شوی واژه ها توانِ بیانِ زیبای ها و اسرار خلقت را ندارند.

آنجا سرحد خاموشی است و آن آگاهی محض یا خود خالق است. آنجا دیگر مرگ معنی خود را از دست میدهد و انسان میداند که همیشه زنده بوده و زنده خواهد ماند. عالم تجسدِ خالق است که در ظرف فضا زمان ظاهر شده است. این امتداد تا زمانی امتداد خواهد یافت که شعور کل برای بیان خود لازم بداند.

برای ما که بهره مند از شعور کل هستیم . تطابق علم و عرفان برای درک حقیقت ضروری است. چون علم ظاهرِ عالم و عرفان باطنِ عالم را میشناسد. آنهای که با علم و عرفان مخالف اند راه درک حقیقت را در تاریکی طی میکنند. آن راه که میروند به ترکستان است. آنها هستند که جامعه را در مصیبت و جهالت غرق کرده اند.

بدانید که انسان راستگو و آگاه و صادق اگرچه به خدا باور نداشته باشد برای جامعه بسیار مفید تر است نسبت به انسان فاسد و دروغگو که به خدا باوری تظاهر میکند. عارفان به ما میگویند که دشمن ما درخود ما است. آن دشمن هر روز به خود هر شکل و قیافه نو میگیرد تا ما را فریب دهد. گاهی به صورت دین گاهی به صورت مذهب گاهی به صورت قوم وغیره. ما  اندیشه های خود مان را خدای خود ساخته و به جان همدیگر افتاده ایم. ما باید به آن بیرنگی که در فطرت خود داریم برسیم.فقط فرهنگ ما میتواند ما را نجات دهد و وسیله برای اتحاد ما شود. بزرگان ما این اندیشه ها را تحت کود بندی کلمات به ما به میراث گذاشته اند. تا راه را درخیابان تاریک اندیشه گم نکنیم. آنها این کار را نه بخاطر قدرت یا ثروت دنیا بلکه بخاطر حس انسان دوستی که داشته اند انجام داده اند.

برای اکثر مردم علم و عرفان دو ساحه مختلف است. اما دست آورد های جدید در علم فزیک نشان میدهد که علم و عرفان مکمل همدیگرند. این حقیقت ما را مجبور میکند تا واقعیت را از زاویه دیگر ببینیم. اتحاد علم و عرفان معما های را حل خواهد کرد که قرن ها انسانها با آنها دست به گریبان بوده اند.

تفسیر کلاسیک در مورد ماده چنین بود که اتم را غیر قابل تجزیه میدانستند. آنها میگفتند که ماده یا هرچه در اطراف ما هستند از مالیکول ها ساخته شده اند و مالیکول ها از اتم ها ساخته شده اند.اتم کوچکترین ذره  است به این ترتیب علم فقط به ماده باور داشت. نتیجه این باور چنان شد که دیواری بین علم و خداباوران ایجاد شد. تا همین چند سال اخیر علم چنان مغرورانه به پیش میرفت که اعتنای به نظریات خداباوران نداشت. اما درسالهای اخیر علم به ما نشان داد که حقیقت چیز دیگر است. به این خاطر در تعریف ما ازماده باید تجدید نظر کنیم. قوانین فزیک کلاسیک مربوط میشود به عالم ما ولی در دل ماده در اندازه های مکروسکوبیک قوانین دیگری حاکم اند.که منطق بشری ما را به چالش میکشند. و جهان ما از آنجا نشئت کرده است.

مثلا اگر دو ذره کیلومتر ها ازهم دور باشند باز هم با هم در ارتباط اند. اگر یکی از موج به ذره تبدیل شود وضعیت خود را به جفت خود خبر میدهد و ان  دیگر هم بلا فاصله این کار را میکند. این امر نشان میدهد که ذرات شعور دارند. چون بین شان تبادل اطلاعات صورت میگیرد. بعضی دانشمندان گفته اند که شاید اصلا دو ذره نباشد همان یک ذره را ما در دو جای میبینیم. این به این معنی است که فضا زمان دیگر آن معنی کلاسیک خود را از دست میدهد و ما وارد دنیای دیگری شده ایم و آن دنیای است که نام ندارد. مولانای بلخ در مورد آن دنیا میگوید:

آن وطن مصر و عراق و شام نیست      آن وطن جایست که او را نام نیست

عالمان علم فزیک شبانه روز کار میکنند و در این راه دست آورد های خوبی داشته اند. امروز کسی نمیتواند  به علم نه بگوید. چون علم تمام عرصه های زندگی ما را فرا گرفته است. ملا ها هم از دست آورد های علمی استفاده میکنند. از علم داکتر از وسایل شفاخانه  و دیگر خدمات صحی استفاده میکنند ولی صاحبان علم را نجس و کافر میخوانند.

حالا که موضوع طبابت در میان آمد باید یاد آور شد که میخانیک کوانتوم خاصیت اتم را بیان میکند و بیولوژی ارتباط بین اتم ها را بیان میکند. به این ترتیب وجود موجودات زنده و غیر زنده متاثر اند از ارتباط ذرات در سطح اتم و تحت اتم. حتی انتخاب ژن ها که ما از والدین مامیگیریم تابع عالم کوانت است. قوانین فزیک کوانت ما و دنیای ما را ساخته اند.  موجودات زنده از همان ذرات ساخته شده اند که موجودات غیر زنده ساخته شده اند. اما فرق بین زنده و غیر زنده در سطح کوانت تعیین میشود و انتهای آن به عدم میرسد. از اینجا چنین نتیجه حاصل  میشود که زندگی از عدم به وجود میاید. تمام معلومات دی ان ای ما از عالم کوانت میایند. ذرات کوانت هستند که کود های ژنتیک ما را مینویسند. خاصیت کوانتمی ژن هست که بر پایه معلومات ژنتیک گذشته های ما، ما را میسازند. اینکار از شروعِ به وجود آمدن موجود زنده تا امروز جریان داشته است. اگردر سطح کوانت معلومات ژنتیک ما کود نویسی و کاپی نمیشد. زندگی نمیتوانست ادامه یابد. به این لحاظ میشود متصور شد که نیروی ارتباط بین ما و عالم غیب را تامین میکند. آن هوش و آگاهی است. که از او جهان ما نشئت کرده است. اگرچه موجودات در عالم به شکل پراکنده دیده میشوند. اما همه از یک آگاهی غیر قابل شهود پدید آمده اند. عارفان این بدید آمدن آگاهی را تجلی حق میدانند.

مولانای بلخ دراین مورد چنین میفرماید:

خاموش که تا هستی او کرد تجلی     هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

این عارف بزرگ هشتصد سال قبل گفته بود که هستی تجلی آگاهی است. مخلوق هم هست ولی هستی خود را ثبوت نمیتواند. به عبارت دیگر وجود اصل است و ماهیت توهم بیش نیست.

امید این امانت به مستحق برسد.     

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا